چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


توهم شناخت


توهم شناخت
● (نگاهی به فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا»)
روایت سوم صدرعاملی با تك گویی قهرمان نوجوان فیلم آغاز می شود. تك گویی این امكان را می دهد تا تماشاگر به درون احوالات شخص راه پیدا كند و سیر افكار و حوادثی كه در زندگی خصوصی اش رخ داده را دریابد و بهتر با او همذات پنداری كند. شاید یكی از دلایلی كه فیلم زیاد مورد توجه منتقدان قرار نگرفت به دلیل كم كردن بار دراماتیك فیلم در جهت رسیدن به سینمای واقع گرای كیارستمی باشد چنانكه نام كیارستمی در تیتراژ پایانی تائیدی است بر این حدس. اما فیلم بین این دو سبك دست وپا می زند. نه به قوت آثار واقع گرای كیارستمی است و نه به استحكام فیلم قبلی فیلمساز «من ترانه...». فیلم زندگی را نشان می دهد كه در آستانه بحرانی قرار دارد كه می توان گفت بیشتر در جوامع مدرن رخ می دهد؛ چرا كه نیازهای حداقلی و مادی انسان در جوامع صنعتی تقریباً برآورده می شود در نتیجه طبق نظریه مازلو فرد روبه برآوردن احتیاجات ثانویه خود می آورد. با گسترش شهرها و شلوغی و بیگانگی بین آدم ها، عنصر تنهایی نمود بیشتری می یابد و به دنبال آن عقده های سربسته و ناگشوده و ناكامی های روحی حاصل از این نوع زندگی موجب گسترش روابط پنهانی و این قبیل امور می شود. البته در این فیلم علت واقعی گرایش پدر خانواده به زنی دیگر معلوم نمی شود. حال می توان او را در قضاوتی زودهنگام فردی عیاش دانست كه از فرط خوشی دست به این كار می زند و یا به بررسی ریشه های عمل او دست زد. اما فیلم در مورد این مسئله نیست بلكه وضعیت دختر نوجوانی را در این شرایط می خواهد بسنجد و تحلیل كند. دو روایت دیگر صدرعاملی هم دو نوجوان را در دو موقعیت دیگر مورد ارزیابی قرار داده بود.
ما اینجا خانواده ای را می بینیم كه ظاهراً استانداردهای لازم یك خانواده ایده آل را دارند و به قول آیدا خانواده ای خوشبخت اند كه در آن محبت حاكم است و اخم و دعوا در آن نیست، دختر خانواده نمرات بیست می گیرد و اهل آرایش و ارتباط با جنس مخالف هم نیست و به اصطلاح بچه مثبتی است. همه چیز خوب پیش می رود كه ناگهان آیدا از طریق دوستش به طور اتفاقی متوجه ارتباط پدرش با زنی دیگر می شود. البته قاعدتاً در چنین خانواده ای می بایست آن قدر اعتماد وجود داشته باشد كه آیدا با شنیدن جمله «دیشب باباتو دیدم آیدا» بلافاصله بدترین فكر ممكن را در مورد پدرش نكند اما برخلاف ظاهر امر آیدا منفی ترین فكر ممكن را می كند و از قضا فكرش درست هم از آب در می آید.
این تصور به نظر می رسد نیاز به یك مقدمه دارد كه حداقل آیدا قبلاً هم اطلاعاتی در مورد رفتار پدرش داشته یا شنیده بوده كه وقتی حدس ناگهانی اش (كه یكراست منفی ترین حدس است) درست از آب در می آید، برای تماشاگر این حدس باورپذیر شود.
ایده دیر به مدرسه آمدن ساناز كمی تكراری است هر چند بی علاقگی اش به درس و مشكلات زندگی خانوادگی اش مقدمه ای است تا در آخر فیلم تغییر رفتار آیدا را بهتر درك كنیم. رابطه آیدا با آن پسر هم گنگ و تعریف نشده باقی می ماند. فیلم جامعه ای را نشان می دهد كه در آن توهم اعتماد وجود دارد. به خاطر اینكه مردمش به خود زحمت نمی دهند تا ریشه ناهنجاری ها را بیابند و درمان كنند بلكه ترجیح می دهند آن را نادیده بگیرند و تصور كنند كه هیچ معضلی وجود ندارد. گاهی هم وقتی توهم شناخت از یكدیگر كنار می رود افراد آن حاضر نیستند كنار هم زندگی كنند و تا وقتی زندگی ادامه می یابد كه ناآگاهی و توهم و پنهانكاری وجود داشته باشد، مگر زمانی كه با وجود آگاهی با روابط پنهانی باز هم طرفین ترجیح دهند به نحوی به سازش بپردازند تا كانون خانواده شان از هم نپاشد و البته این توصیه ثانویه ساناز به آیدا هم هست كه محصول خانواده ای متلاشی شده است. و این واقع بین شدن ساناز را در طول فیلم نشان می دهد؛ چرا كه توصیه اولیه اش جز این بود. توهم شناخت در صحنه ای كه دوست آیدا كه فكر می كند می داند نامزدش كه در شهر دیگری است در هر ثانیه چه كار می كند و ادعا می كند كه هر لحظه تحت كنترل او است، اما با یك سئوال معمولی آیدا كنترل اعصابش به هم می ریزد و پوك و توخالی بودن ادعایش مشخص می شود تا جایی كه در چند صحنه بعد وقتی از جدایی او از نامزدش مطلع می شویم گزینه «توهم اعتماد» صحت می یابد.
ایده خرید دلكو توسط آیدا كه با ذهن كودكانه اش تصور می كند می تواند بر دنیای پر دوزوكلك بزرگترها فائق آید جالب است كه در نهایت با شكست او خاتمه می یابد. كاربرد سه گانه ماه در تصنیف بت چین كه یادآور دوران عاشقی پدر و مادر آیدا است و انطباق آن بر تصویری از نیم رخ ماه، در حالی كه «ماه» رخ مادر آیدا كه انگار همواره سعی دارد چیزی را پنهان كند در صحنه ای از زاویه ای كه مشخص نیست در حال كشیدن سیگار است و البته این تصور آیدا است، با این حال بر ابهام قضیه می افزاید و جا را برای معانی و تفسیرهای مختلف در این مورد باز می گذارد.
عنصر تنهایی كه پیشتر ذكر شد در تمام طول فیلم به عنوان موتیفی وجود دارد از آیدا گرفته تا ساناز و پدر و مادرهایشان و مردم جامعه ای كه در آن زندگی می كنند. البته این تنهایی فیزیكی نیست بلكه مربوط به از خودبیگانگی و غربت روحی بین این آدم ها است كه در عین حال كه با هم هستند با هم نیستند. فردیت عنصر دیگری است كه در فیلم مطرح می شود و با واژه عوامانه «یواشكی» بیان می شود.
ساناز سعی دارد این مطلب را با زبان خود به آیدا بفهماند كه همه مردم خلوتی و دنیای ویژه ای برای خود دارند و كیفیت آن بستگی به عملی است كه در آن لحظه انجام می دهند. او می گوید: «حتی آدم های خوب هم یواشكی دارند.» نیمه دوم فیلم كه آیدا برای گرفتن انتقام و یا تلنگری به والدینش تصمیم به آرایش و عصیانگری علیه شخصیت مثبت خود می گیرد باورپذیرتر از قسمت اول است. اما والدین او كه شاید خود را اولین متهمان می دانند به او خرده نمی گیرند و تنها روز بعد است كه مادر آیدا به بهانه ای در این مورد به او اعتراض می كند. آیدا در اوج فشارها با صورتی آرایش كرده زیر باران می نشیند و تنها طبیعت است كه مقداری به او آرامش می دهد و با پاك كردن صورت او كماكان او را از پلیدی دوران بزرگسالی بر حذر می دارد. آیدا والدینش را متهم می كند كه هیچ نمی بینند و هیچ نمی شنوند و یا شاید خود را به ندیدن و نشنیدن زده اند. طغیان آیدا علیه این وضعیت ما را به یاد واقعه معروف جنایت چند سال قبل دو نوجوان به نام های «شاهرخ و سمیه» و دادگاه آنان می اندازد كه سمیه بعد از به دست آوردن اعتمادبه نفسش در یكی از دفاعیات خود والدینش را با منطق و استدلال محكوم كرد و آنان را مسئول آن فاجعه دانست. فیلم این سئوال را مطرح می كند كه «طلاق بهتر است یا زندگی با دروغ؟ و اینكه متلاشی شدن یك خانواده هزینه كمتری دارد یا از سر گذراندن چنین بحران هایی كه خاص زندگی های جدید است با تدبیری ویژه؟» كاراكتر ساناز با بازی خاطره اسدی بسیار جاافتاده تر از بازی آیدا با بازی صوفی كیانی از آب درآمده است.
ظاهر امر حكایت از آن دارد كه دوستی قدیمی و یا تقلب (رساندن مطلب از آیدای درسخوان به ساناز) می تواند دلیل نزدیكی آنها باشد اما در واقع دردی مشترك این دو دوست را به هم پیوند زده و آن هم تنهایی و سرنوشتی است كه برای خانواده های آنان به وجود آمده است. تكیه چندباره بر قوز نكردن می تواند نشانه ای از نبود عشق باشد؛ چرا كه در ادبیات هم زمانی كه عشق نیست، فرد كز كرده و پریشان احوال و قوز كرده است. در روایت اول صدرعاملی دختر نوجوان با فرار از خانه به وضعیت نابسامان خود اعتراض می كند. در روایت دوم قهرمان فیلم كه پشتوانه زندگی پررنج را به همراه دارد عاقلانه تر تصمیم می گیرد و آبروداری و صبر را سرلوحه خویش قرار می دهد و در روایت سوم صدرعاملی طبقات را به یكسو می نهد و بحران خانواده را در جنبه عام آن مطرح می كند. نوجوان این فیلم در دام فحشا نمی غلتد و تصمیم می گیرد با حوصله و تحمل و گفت وگو بحرانی را كه والدینش قادر به حل آن نیستند، رفع كنند و تصویری از دختری را ارائه دهد كه طی كش و قوسی اضطراب آور بر خود مسلط می شود و تدبیر را به عنوان بهترین وسیله در سن هفده سالگی برمی گزیند. آیدا از فضا و شرایطی كه او را صرفاً یك «نمره بیست بگیر» درآورده بود كه در برابر هر نابسامانی در زندگی اش با دامن زدن به آن و نسنجیدن عواقبش خود بحرانی جدید ایجاد كند، به حال و هوایی تغییر ماهیت می دهد كه چالش های زندگی اش را نه با عصبانیت بلكه با سرانگشت خرد و دوراندیشی حل كند. دیزالو نمایی از چمن محوطه و رنگ سبز دلنشین آن كه نویددهنده پایان بحران می تواند باشد به شهری كه تمام نابسامانی ها را در خود جای داده است، امیددهنده و امیدواركننده به خیلی چیزها از جمله زندگی آینده آیداهایی است كه آینده این جامعه را در دست دارند.
تكرار تصنیف «بت چین» می تواند نوعی بازگشت به زندگی و گذر چالش پیش آمده تلقی شود، رجعتی كه قهرمانش یك دختر نوجوان است كه نه تنها در معضلات غرق نمی شود بلكه خانواده ای را از نابودی می رهاند.
منبع خبر مجتبی عبداللهی
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید