پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اجرای قوی، فیلمنامه ضعیف


اجرای قوی، فیلمنامه ضعیف
● (نقدی بر فیلم حكم)
هیچكاك در جایی گفته: «برای ساختن یك فیلم خوب، سه چیز لازم است: فیلمنامه خوب، فیلمنامه خوب و فیلمنامه خوب.» این گفته، تائیدی است بر این حقیقت كه مهمترین ركن یك فیلم، فیلمنامه است. بدیهی است كه از یك فیلمنامه ضعیف، نمی توان یك فیلم قوی ساخت. كارگردان، فیلمبردار و تدوینگر قوی هم نمی توانند براساس یك فیلمنامه ضعیف، فیلمی خوب بسازند. فیلم حكم به خوبی این حقیقت را ثابت می كند. وظیفه اصلی یك فیلم در وهله اول، روایت یك داستان است. داستانی با پیرنگ منطقی و استوار بر روابط علی و معلولی، شخصیت های تعریف شده و چارچوبی منسجم كه با فصل بندی مناسب، داستان را در كنترل داشته باشد و آن را در جاده ای درست به جلو ببرد و اطلاعات ضروری را در زمان لازم به تماشاگر منتقل كند. داستان حكم با همان سكانس اول، كه سكانسی بی نقص و از نظر فضاسازی و فیلمبرداری عالی است، آغاز می شود و این از نقاط قوت فیلم است. یعنی آغاز داستان بدون هیچ مقدمه پردازی. ولی مشكل اصلی این است كه بعضی از وقایع مهم و كلیدی فیلم حكم، صرفاً اتفاق می افتند بی آنكه تماشاگر دلیل اصلی آنها را بداند؛ نظیر صادر شدن حكم قتل محسن (پولاد كیمیایی) توسط جلال.
یا دلیل رضا معروفی (عزت الله انتظامی) برای همراه شدن با گروه سه نفره محسن، فروزنده و سهند یا اینكه چرا فروزنده آنقدر مشتاق است تا محسن را بكشد و... . اینكه روایت در نهایت باید توسط تماشاگر ساخته شود و اینكه فیلمنامه نویس نباید تمام اطلاعات را به تماشاگر تزریق كند درست است. فیلمنامه نویس می تواند و باید با فاصله گذاری و تاخیر در دادن اطلاعات، حس كنجكاوی تماشاگر را بر انگیزد و او را وادار به طرح فرضیاتی درباره علل اتفاقات و چیستی شخصیت ها كند ولی فرضیاتی كه تماشاگر می سازد در جایی از داستان باید تایید یا انكار شوند و جای خود را به حقایق اصلی داستان بدهند.
و این اتفاقی ا ست كه در حكم نمی افتد. از طرف دیگر، در یك فیلمنامه متعارف یك خط داستانی اصلی وجود دارد و چند خط داستانی فرعی. خطوط فرعی یا مستقیماً به خط داستانی اصلی مرتبط می شوند و یا در جهت شخصیت پردازی شخصیت های اصلی عمل می كنند. در حكم ظاهراً داستان محسن و فروزنده، خط اصلی ماجرا را می سازد. چند خط داستان فرعی نیز در كنار این خط اصلی در جریان هستند. داستان سهند و معشوقه ازدست رفته اش، دریا. داستان زندگی رضا معروفی- كه به نوعی نقش پدرخوانده گنگسترها را بازی می كند- و داستان دنیای مخفی گنگسترها. در این میان، داستان سهند و دریا به هیچ وجه ربطی به داستان اصلی ندارند زیرا در درجه اول این دو شخصیت، شخصیت هایی زائد، منفعل و تحمیلی هستند و وجودشان در داستان به هیچ وجه توجیه پذیر نمی تواند باشد.
پرداختن به زندگی خصوصی رضا معروفی، تا آنجا كه به شخصیت پردازی او كمك می كرد امری لازم و حتی واجب بود. ولی سكانس گیتارزدن دختر عقب مانده او، ربطی به داستان ندارد و به نظر می رسد كه تنها بهانه برای وجود این سكانس نسبتاً طولانی، همان فعل «گیتار زدن» است. وگرنه با یك جمله یا دو سه پلان كوتاه هم می شد به تماشاگر گفت كه رضا معروفی یك دختر عقب مانده دارد. داستان دنیای گنگسترها هم می توانست به شكلی كمرنگ در حاشیه فیلم در جریان باشد. البته نمی توان از اشتیاق فیلمساز برای «گنگستریزه» كردن فیلم و در واقع هجو دنیای گنگسترها صرف نظر كرد. با این وجود، فضای هجوآلود دنیای گنگسترهای فیلم، همخوانی چندانی با فضای سیاه داستان اصلی ندارد. در واقع یكی از مشكلات اصلی این فیلم، كه به متشتت شدن فیلمنامه انجامیده، این است كه فیلمساز می خواهد همه چیز را با هم در یك فیلم داشته باشد. البته این امر هم می توانست به شكلی درست محقق شود البته با یك پیرنگ داستانی منسجم و منطقی كه بر پایه روابط علی چیده شده باشد. یكی از ایرادهای اساسی فیلمنامه حكم، ضعف مفرط شخصیت پردازی است. بدترین نوع شخصیت پردازی در یك فیلم این است كه شخصیت ها، خود درباره خود و دلیل اعمالشان توضیح بدهند و خودشان را معرفی كنند. این اتفاقی ا ست كه كم و بیش در حكم می افتد. شخصیت اصلی، محسن- كه فكر می كنم قرار است تركیبی باشد از شخصیت آلن دلون(كاستلو) در سامورایی و آل پاچینو در پدرخوانده- هنگامی كه در رستوران با «حد میثاق» (شكیبایی) صحبت می كند، خود را معرفی می كند و می گوید:«عقیده اگر بد اجرا بشه، دلیلی بر بد بودن عقیده نیست» و بعد، «اسم[اعمال من] اعتراضه.» پرنده در قفسی كه در سامورایی بود را به یاد بیاورید. این پرنده و قفسش، بسیار بیشتر و موثرتر از ده ها خط دیالوگ، شخصیت كاستلو را به تماشاگر معرفی می كند. شخصیت های حكم، در داستان سرگردان هستند و اهداف چندان مشخصی ندارند. آنها صرفاً با كلام، خودشان را توضیح می دهند و گهگاه، جملات نغز و زیبا اما شعارگونه ای را بر زبان می آورند كه در بسیاری موارد ربط چندانی به صحنه و ماجرا پیدا نمی كنند؛ جملاتی كه به فیلمساز تعلق دارند نه به شخصیت ها. اصولاً حكم فیلم بسیار پردیالوگی است. در اینكه بیان تصویری از نظر تاثیرگذاری، قابل قیاس با بیان صوتی نیست شكی نیست. مثلاً سكانس اولین ملاقات رضا معروفی و گروه سه نفره محسن، فروزنده و سهند در كنار محوطه ساحل را در نظر بگیرید. محوطه به وسیله نرده هایی از دریا (نماد آزادی و رهایی) جدا شده. رضا معروفی به طرف درِ نرده ها می رود ولی در، كه مستقیماً به دریا راه دارد، به وسیله روبانی قرمز بسته شده. این تصویر ساده و موثر به تماشاگر می گوید كه عشق _كه رنگ قرمز نماد آن است- رضا را اسیر كرده. از طرف دیگر، نرده ها در پس زمینه تصویر محسن، فروزنده، سهند و رضا معروفی دیده می شود و بر آزاد نبودن و دربند بودن آنها تاكید می كند. یا صحنه ای كه رضا معروفی را- كه قصد دارد به گروه سه نفره بپیوندد- در نمای باز در حال رد شدن از یك پل نشان می دهد و به نوعی به تماشاگر می گوید كه این مرد (رضا معروفی)، در حال وارد شدن به یك مرحله جدید از زندگی اش است. كاركرد چنین صحنه هایی، بسیار بیشتر از دیالوگ هایی است كه احساسات و افكار كاراكترها را اعلام می كند. حكم از نظر سبك (میزانسن، فیلمبرداری، تدوین و...) فیلمی قوی و شاید برترین فیلم كیمیایی است. اما نكته این است كه قوی بودن سبك (تكنیك) نمی تواند ضعف فیلمنامه را جبران كند. ای كاش این سبك و اجرای قوی با فیلمنامه ای قوی همراه می شد؛ آنگاه حكم مطمئناً بهترین فیلم استاد لقب می گرفت؛ استادی كه هنوز با قیصر و داش آكل و غزلش زندگی می كنیم.
نویسنده : ونداد الوندی پور
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید