چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


چهره های خسته و عرق کرده


چهره های خسته و عرق کرده
● نگاهی به مجموعه داستان چوب خط نوشته محسن فرجی
شش داستان عاشقت بودن، انجیرها مال همسایه است، می گویم عیب ندارد، از خاطرات یك سرباز عراقی، برو دست شویی و هزار راه از مجموعه پانزده داستانی «چوب خط»، به عوارض و آسیب شناختی جنگ- اساساً آسیب های روانی- می پردازند و داستان های دیگر به وجوه معمولی زندگی.
از حیث ساختار، داستان های «از خاطرات یك سرباز عراقی»، «خیلی هم عجیب نیست» و «توی تاریكی چشم هام را بسته بودم» فاقد پلات اند. در داستان «از خاطرات...»، گرچه با شخصی روان گسیخته و آشفته روبه رو هستیم، اما با استفاده از همین امكان، می شد با كاربرد یك موتیف، به یكی از تصاویر ناهمگونی كه در ذهن سرباز شكل می گیرند، خصلت برجسته تری داد؛ چون وقتی داستانی پلات ندارد، ناگزیریم كه روی موقعیت عاطفی و روانی یا خود شخصیت تمركز كنیم. داستان «خیلی هم...» از این حیث از «از داستان خاطرات...» قوی تر است؛ زیرا به دلیل تركیب فضای واقعی و فراواقعی امكان ساختن مابه ازا و قرینه و نیز حركت از واقعیت به انتزاع، سپس از انتزاع به واقعیت پدید آمده است. داستان «توی تاریكی...» به دلیل استفاده از قصه- یا خواب تبدیل به قصه شده یا خیالبافی- فقدان پلات را تا حدی به یك «موقعیت» واگذار كرده است. به عبارت دقیق تر، این داستان بدون پلات تا مرز داستان پلات دار پیش رفته است، تنها به این دلیل كه «خواسته، نیاز، تمنا، رویای بیداری»- یا هر نام دیگری كه بر آن می گذارید- در قالب داستانكی بازنمایی شده است. این تمنا و نیاز كه با «عینك ته استكانی و تخم برجسته چشم های گوینده» هم دلالتی صفتی برای خود دست و پا كرده است، زمانی داستان را به تراز بالاتری می برد كه متضمن یك رویداد می شد؛ حتی رویدادی خارج از بستر داستان، اما برخوردار از منطق درونی آن.
داستان های مربوط به آسیب شناختی روایی جنگ، همه، قصه دارند و «واقعیت داستانی» پیدا كرده اند. وجه مشترك معنایی همه آنها، باخت و احساس باخت، دلهره و یاس و تنهایی است. در این داستان ها سهم عمده ای هم به زن ها داده شده است و روی آسیب های روانی آنها تمركز خاصی شده است. در داستان «هزار راه»، فرزند در جبهه است و مادر نگران او، در هر لحظه تصویری را در ذهن مجسم می كند. انتخاب وضعیت ها، مصطفی در كنار ركسانا، صورت خونی مصطفی، باز شدن در و آمدن مصطفی و مصطفی با ویلچر كه بیشتر تصویری اند و كمتر نقالی، از نظر خواننده، مادر را تا آستانه فروپاشی ذهنی پیش می برند. چرخیدن ماهی های قرمز و خاكستری در شروع و نیز پایان بندی باز، با فرم و فضا همخوانی دارد اما بد نبود یا تصویری از كودكی مصطفی می آمد یا همان تصویر مشترك او با ركسانا، به گونه ای سن او و احساس مادر را نسبت به كودكی در آن سن، به رخ می كشید.
«برو دستشویی» داستان دختری كنار گذاشته شده است كه خود را مجبور به تكرار روزمرگی ها می بیند بدون این كه چشم اندازی داشته باشد. جنگ كاملاً در حاشیه است، اما روی زندگی این دختر سنگینی می كند. هستی زن، دست كم از دید خودش، ادامه هستی مردی است كه روزگاری به خواستگاری اش آمده بود و نامزد شده بودند و «چند وقت بعد هم رفت جبهه و دیگر برنگشت.» (ص ۳۵) حالا او مانده است و روزهای از دست رفته. بخش اول روایت نقلی است، بخش دوم تصویری، بخش پرحسرت سوم نقلی و بخش دلتنگ كننده چهارم تصویری. توازن بین نقل و تصویر منطقی است و اگر كمی از مكالمه- و نه دیالوگ- بخش دوم كم می شد، روایت دینامیسم بیشتری پیدا می كرد.
داستان «انجیرها مال همسایه است»، داستان تمكین و قناعت انسان هایی است كه خیلی چیزها را از دست داده اند - به خاطر اعتقادشان- اما حالا مجبورند در خانه هایی تن به اقامت بدهند كه نوكر ثروتمندانی كه از گزند جنگ در امان مانده اند، حاضر نیستند در آنجا زندگی كنند. «هیچ كس دلش رضا نداده بیاید اینجا بنشیند.» (ص ۲۰) اما همسر قانع جانباز می گوید: «من از اینجا خیلی خوشم آمده. انجیرهایش قشنگ است.» (ص ۲۰) در حالی كه حتی درخت مال همسایه بغلی است كه خود این نمادی است از «دور ایستادن كسانی كه زمانی به حضورشان در صحنه نیاز مبرمی بود.»
«می گویم عیب ندارد» كه به عقیده- شاید سلیقه - من بهترین داستان این مجموعه است، به طور كامل تصویری است و به نوعی به عارضه های جنگ مربوط می شود. در كاربرد جمله صرفه جویی شده است، اما اگر «اطلاع دهی» دختر صراحت نمی یافت، بلكه به صورت تداعی آزاد می آمد، قصه پر و پیمان تری می شد. این جا نیز، هستی دردمند زن و مرد، همچون داستان «انجیرها مال همسایه است»، حول یك كانون- آسیب ناشی از جنگ- گره می خورد و یكی می شود. این داستان، حتی از داستان موجز «تو منشی آقای رئیسی؟» كه به دلیل زبان، لحن، دیدگاه و ایجاز و ضرباهنگ و نیز معنا، داستان خوبی شده است، موفق تر است. روایت «انگار می خواست عكس یادگاری بگیرد» سیمای فقر حاشیه نشین ها را نشان می دهد اما مقوله «از سردی آب، سرما تیز خورد به استخوان دست هام» در صفحه ،۵۲ متن را برای خواننده «داستان» نمی كند؛ زیرا موقعیت های زودگذر و فراموشی پذیر، به سادگی به چیستی تبدیل نمی شود. در نتیجه گویی روایت «چیزی» كم دارد. داستان «بابا» چون دقیقاً بر محور رابطه بابا با مستاجرش می چرخد، این جای خالی را پر می كند، حتی این رابطه به موتیف تبدیل می شود و به قصه خون و جان می دهد و موجب می شود داستان، یا دست كم سیمایی از رابطه بابا با زوج جوان، در ذهن خواننده ما به ازا پیدا كرده و ماندگار شود. البته می شد داستان بابا را موجزتر هم كرد. این داستان بازنمایی رابطه بی روح و كاسبكارانه ای است كه اطراف ما را فرا گرفته است. منزلت پول و جایگاه قدرت (به عنوان صاحب خانه) در كنش ها و دیالوگ های مختصر «بابا» بازنمایی می شوند، اما لحن راوی نه سوزناك است و نه طلبكارانه. رنگ و بویی از طنز و كنایه و تا حدی دل چركینی دارد و روی هم رفته «عاطفی» است. گویی پذیرفته است كه «راه دیگری» نیست. این «بابا» درست نقطه مقابل مادر داستان «هزار راه» است و داستانش می توانست قصه «انگار می خواست...» را هم به نوعی شامل شود. فرجی در داستان «ظلمات» به توقع خواننده ای كه چند داستان خوب در این مجموعه از او خوانده است، جواب نمی گوید. در این داستان كه به شیوه «موقعیتی كاروری» نوشته شده است، فضای كافی برای اجرای بهتر وجود دارد. كافی بود لایه زیرین اتفاقی كه در داستان می افتد _ و اصلاً برجسته هم نمی شود _ به شكل انگیزه روایت و رابطه علت و معلولی پلات درمی آمد. آنچه داستان كوتاه نامتعارف و اپیزودیك «قول هایی منتشر در ولایت كله بزی ها» را قوی تر از «ظلمات» نشان می دهد، دقیقاً گزینش نوع پلات و شكل روایت است و به همین دلیل خواننده را به دنبال خود می كشد، در حالی كه در «ظلمات»، ناگفته ها و گفته ها، هر دو، حركت روایت را كند می كنند.
اولین مجموعه داستان فرجی، به دغدغه های شخصی او برمی گشت، اما به این دلیل كه به آن دغدغه ها، خصلت عام بخشیده نشده و از عرصه تعلقات شخصی بیرون نیامده و خصلت عام پیدا نكرده و آنگاه در فرآیندی بازگشتی، عناصر «عمومیت یافته»، در شخصیت های داستانی و مشغله های ذهنی آنها شكل نگرفته بود، لذا خواننده با «فردیت» مشخصی مواجه نبود كه از طریق او حتی به شخص فرجی برسد. اما این مجموعه، چنین فرآیندی را آگاهانه یا خودآگاه در درون خود دارد، لذا «دغدغه های شخصی» یك فرد _ در اینجا محسن فرجی _ در شخصیت های داستانی شده مصطفی، ركسانا، جانباز، بابا و... متكثر شده است.
نكته مهمی كه فقط به تجربه فرجی و نویسندگان خاصی مربوط نمی شود، همین است كه چگونه می توان دل مشغولی ها، ناایمنی ها و التهابات فردی [نویسنده] را از دایره امور شخصی فراتر برد و حتی روایت را به عرصه روایت ناشده (Disnarrated) كشاند، یعنی رویدادهایی را بازنمایی كرد كه از دیدگاه راوی و روایت و حتی از دیدگاه شخصیت ها و پیامدهای كنش های او پدید نیامده باشند. این جاست كه جهان تخیلی ناب، از یك ایده ساده گرفته تا تصویر جهانی آرمانی و چه بسا رویاهای آشفته و كابوس های مكرر، شكل می گیرند. شاهكارهایی چون «مرشد و مارگریتا»، «گرسنگی» «سفر به انتهای شب» و «دفترهای لائوریس بریگه» و ده ها اثر دیگر. اگر به اطلاعات مختلف و نقدهای متناوب مراجعه كنیم، خاستگاه اولیه شان در «دغدغه های شخصی» بوده كه در دیالكتیك مشخص به مجرد، سپس از مجرد به مشخص، تا حد مسائل هستی شناختی اعتلا یافته اند.
فتح الله بی نیاز
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید