پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


شهر نفرین شده


شهر نفرین شده
● نگاهی به فیلم ماجرای نیمروز
ماجرای نیمروز وسترن ممتاز فرد زینه مان جزء گنجینه های تاریخ سینما است كه نشان از مهارت و چیره دستی كارگردانش بر مدیوم سینما دارد. ژانر وسترن جولانگاه قهرمانان است و قهرمان نمی تواند عافیت طلب باشد. فیلم جز انگشت شمار فیلم های برتر ژانر وسترن است. قصه مردمانی بزدل كه حاضر نمی شوند برای امنیت خود حتی گامی به پیش نهند و اقدامی بكنند و كلانتر شهر را یاری دهند. و این طرف آدمی كه احساس مسئولیت می كند و نمی تواند بی تفاوت باشد. با ورود اشرار به شهر برای انتقام گرفتن نظم شهر به هم می ریزد. مارشال ویل كین كلانتر شهر كه بعد از عمری خدمت و برقراری آرامش و ارمغان آوردن امنیت برای مردم كه بزرگترین هدیه به آنها است تصمیم به ازدواج و سامان گرفتن و كمی هم آرامش برای خود می گیرد، كه ناگهان بحرانی بزرگ فرا می رسد. او در حالی كه ستاره اش را پس داده و دیگر مسئولیتی ندارد و دینش را هم نسبت به مردم و شهرش بیشتر از توان و سهمش ادا كرده، دستاورد چندین ساله اش را به خاطر فساد و بند و بستی كه در بین مقامات هست و موجب آزاد كردن جنایتكارانی خطرناك می شود، رو به نابودی می بیند. هیچ كس از كلانتر نه تنها تشكر نمی كند بلكه حمایتی هم در كار نیست، انگار او وظیفه دارد جانش را برای امنیت مردم بدهد بدون اینكه حتی ذره ای قدرشناسی در كار باشد. توصیه های مختلف از افراد مختلف به گوش كلانتر می رسد. مردم برای اینكه سرپوشی بر ترس و ضعف خود بگذارند سعی دارند قضیه را یك مسئله شخصی بین كلانتر و جانیان جلوه دهند و بدین ترتیب از بار گناه و عذاب وجدان خویش بكاهند. شانه خالی كردن از مسئولیت و خودخواهی اصلی مشترك است كه ارتباط دهنده آنها به هم شده است.
اعلام آمادگی یك مرد كور، یك كودك چهارده ساله و یك زن (تازه عروس كلانتر) برای همراهی و حمایت از او در برابر اشرار، اوج تنهایی كلانتر را نشان می دهد. شخصیت ویل كین برای تماشاگر دوست داشتنی است، اما چرا؟ آیا فقط به خاطر ازخودگذشتگی اوست و یا به خاطر تنهایی اش؟ اینها هست اما وجه دیگر شخصیت ویل كین با بازی عالی گری كوپر در الزام او به قانون و رعایت آن در سخت ترین شرایط است. كلانتر می توانست قبل از اینكه كه سردسته تبهكاران یعنی فرانك میچل كه قرار است با قطار ساعت دوازده بیاید، خیلی راحت و مخفیانه سه همراهش را بكشد و كار خود را آسوده كند ولی او حاضر نیست قصاص قبل از جنایت كند و در جایی عنوان می كند كه: «منتظر قطار ماندن جرم نیست.»
كلانتر بعد از ناامیدی از همه به كلیسا می رود تا طلب كمك كند. صحنه برخورد مردم و كشیش با او حاوی نكات زیادی است. در پایان وقتی توانمندی كلانتر را در رویارویی یك تنه اش با تبهكاران می بینیم این پرسش به وجود می آید كه اصلاً چرا ویل كین كه توان مقابله با آنها را دارد خود را كوچك می كند و از مردمی كه می داند كمكش نمی كنند تقاضای یاری می كند. به نظر می رسد این تقاضا بیشتر نوعی امتحان باشد كه در این شرایط بحرانی مردم را بهتر بشناسد، مردمی كه به راحتی به او پشت می كنند، لایق ماندن او نیستند و مسلماً توانایی حفظ امنیتی را كه او برایشان فراهم كرده نخواهند داشت و تماشاگر می تواند وضعیت شهر را بعد از رفتن كلانتر حدس بزند و دیگر نگران این مردمان قدرناشناس نباشد. یكی از دلایل عدم یاری جمعیت حاضر در كلیسا به كلانتر نیامدن او به كلیسا است و در حالی كه ویل كین دلیل آن را پیروی همسرش از مكتبی دیگر می داند، جمعیت قانع نمی شوند. این مسئله دو حالت دارد. یكی اینكه از نظر مردم افراد در انتخاب دینشان آزاد نیستند و دیگر اینكه اصلاً این مورد بهانه ای است كه جان خود را به خطر نیندازند و در هر دو حالت این بهانه نشانگر ناشایستگی مردمی است كه تا به حال ویل كین این همه برایشان فداكاری كرده است. كشیش خود را صلح طلب جا می زند و از ده فرمان موسی آیه می آورد كه نباید آدم كشت در حالی كه به خوبی می داند اشرار بعد از كلانتر به سراغ آنها خواهند آمد و امنیتی برایشان باقی نخواهند گذارد. فیلم قصه جامعه ای است كه به خود دروغ می گوید، در حالی كه واقعیت برایشان روشن است. آنها می دانند كه در نبود امنیت شهرشان پیشرفت نخواهد كرد اما با این حال ترجیح می دهند به سوراخ موش های خود پناه ببرند.
برآیند نظر جمعیت در سكانس كلیسا دور شدن كلانتر از شهر است، ویل كین هم در پایان بعد از كشتن تبهكاران این كار را می كند تا آنها بمانند و با سرنوشت خودخواسته كنار بیایند. ویل در پایان با كسی شهر را ترك می كند كه تنهایش نگذاشت و همانند یك مرد به یاری اش شتافت در شهری كه حتی یك مرد در آن پیدا نمی شد.
استیصال و تردید در تمام طول فیلم در چهره مردم شهر و امید در چهره جنایتكاران به خوبی دیده می شود. این قرینه از آنجا ناشی می شود كه تبهكاران با دانستن اینكه این مردمان كسانی نیستند كه از كلانترشان حمایت كنند، پا به شهر گذاشته اند. راس ساعت دوازده بوق قطار بانگ رسوایی مردم را به صدا درمی آورد و این ویل كین تنهاست كه می داند باید اسلحه به كمر ببندد و تنها برای امنیت شهر اقدام كند. حركت رو به عقب دوربین باعث می شود در لانگ شات كلانتر را در شهری كه سكوتی قبرستانی در آن حاكم است، در حالی نشان ببینیم كه انگار همه مردم شهر مرده اند و او یاری دهنده ای ندارد. كلانتر حتی در آغاز دوئل خطرناكش حاضر نمی شود جانیان را از پشت بزند و با فریادی آنها را متوجه حضور خود می كند. در سكانس اصطبل شاهدیم كه كلانتر اسب ها را از آتش نجات می دهد و اسب ها هم او را از گزند اشرار دور می كنند، این همیاری دوطرفه با حیوان در حالی صورت می گیرد كه هیچ انسانی به یاری اش نمی شتابد. در پایان ویل كین را می بینیم كه ستاره را كه نماد خدمت به مردمی بی لیاقت است بر زمین می افكند و با همسرش تنها كسی كه یاری اش داد از آن شهر نفرین شده دور می شود.
مجتبی عبدالهی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید