پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا
خاطرات یک مرده
● نگاهی به رمان "خاطرات پس از مرگ براس کوباس، نوشتهی ماشادو دآسیس
کتاب را در دست میگیریم و برگی را ورق میزنیم و به صفحهای میرسیم که پیش از آغاز داستان، این جمله بر آن نوشته شده است: "تقدیم به اولین کرمی که بر کالبدم افتاد"!
بعد از خواندن این تقدیمنامهی عجیب و غریب، وقتی وارد قصه میشویم و میبینیم "براس کوباس" در همان ابتدا به ما گوشزد میکند که: "این نوشتهی آدمی است که دیگر مرده؛ من این کتاب را با قلم نشاط و مرکب مالیخولیا نوشتهام"، کنجکاویمان برای خواندن ادامهی داستان تحریک میشود.
اشتباه نکنید؛ قرار نیست ما با نوشتهای روبرو شویم که از دید آدمی مرده به روایت جهان مردگان بپردازد یا حتی از جذابیت ناشناختههای دنیای دیگر استفاده کند و خواننده را با چشمان حریص به دنبال کردن سطور و صفحات کتاب ترغیب کند؛ نه. "ماشادو دآسیس" با بهرهگیری از این تمهید زیرکانه، دست "براس کوباس" را باز میگذارد که بیهیچ دغدغهی خاطر به روایت اتوبیوگرافیگونهی زندگی گذشتهی خود بپردازد؛ "من در ساعت دو بعد از ظهر جمعهای از ماه اوت سال ۱۸۶۹، در خانهی ییلاقی زیبای خودم واقع در کاتومبی، جان به جان آفرین تسلیم کردم. مردی بودم شصت و چهار ساله، تنومند، مرفه، مجرد، و یازده دوست تا گورستان مشایعتم کردند".
طبیعی است که آدم مرده نه ارزشی برای زمان قائل است و نه از قضاوت دیگران و بهقول خود راوی "افکار عمومی" و عکسالعمل آنها در برابر اعمالی که روزی انجام داده در هراس است؛ پس "براس کوباس" میتواند با فراغبال و صداقت کامل، زندگی شصت و چهار سالهی پر کشمکش و در عین حال یکنواخت خود را برای ما روایت کند.
تا اینجای کار، یک نویسنده داریم به نام "ماشادو دآسیس" و یک نویسندهی دیگر به نام "براس کوباس" که قرار است در رمان "دآسیس" زندگی خود را روایت کند و آنهم نه در هنگام حیات که از دنیای مردگان! شاید اگر کسی سال تولد و مرگ "ماشادو دآسیس" را نداند، پس از خواندن چند صفحه از کتاب گمان کند این رمانی است که چند سال پیش یا حداکثر در بیست الی سی سال گذشته نوشته شده، اما بدون شک مایهی تعجب است که بدانیم "دآسیس" این رمان را در سال ۱۸۸۰، یعنی بیش از صد و بیست سال پیش از این نوشته است! شیوهی نگارش و تکنیک روایت رمان آنچنان مدرن است که ما را ناگزیر، به تحسین قدرت قلم نویسنده وا میدارد. "ماشادو دآسیس" در سال ۱۸۳۹ در برزیل متولد شده و در سال ۱۹۰۸ در همانجا درگذشته است. عمدهی شهرت او بیشتر بهواسطهی نگارش همین رمان "خاطرات پس از مرگ..." (۱۸۸۰) و دو رمان کینکاس بوربا (۱۸۹۲) و دن کاسمورو (۱۹۹۰) است.
عجیب است که نویسندهای با این قدرت هرگز به جایگاهی که شایستهی آن است دست نیافته و هرچند "خاطرات پس از مرگ..." پس از ترجمه و انتشارش به زبان انگلیسی در فهرست صد رمان بزرگ جهان جای گرفت اما با اینحال هنوز "ماشادو دآسیس" در دنیای ادبیات نام چندان شناختهشدهای نیست. "سوزان سانتاگ" منتقد شناختهشده، "ماشادو دآسیس" را بزرگترین نویسندهای میداند که تاکنون در آمریکای لاتین ظهور کرده است؛ کافی است غولهای ادبی این قاره مثل "گابریل گارسیا مارکز" و "کارلوس فوئنتس" و آثار عظیم آنها را درنظر بیاوریم، تا اهمیت جملهی "سانتاگ" را بهتر دریابیم. بیتردید خوانندهی تیزبین با یک مقایسه بین آثار خلقشده در دورهی نگارش "خاطرات پس از مرگ براس کوباس" با این رمان (و دیگر آثار "ماشادو دآسیس") در مییابد که سخن سوزان سانتاگ چندان هم به گزافه نیست و "دآسیس" یكی از بهترین نویسندگان قرن نوزدهم دنیاست. مقایسهی سبک پراطناب و توصیفهای پر شاخ و برگ و ماجراهای گاه دور از باور رمانهای بزرگ نویسندههای همدوره با دآسیس (از جمله اونوره دو بالزاک)، با نوشتههای صیقلخورده و برتر از زمان او، میتواند معیار خوبی برای سنجش عیار نویسندگی این نویسندهی برزیلی باشد. "ماشادو دآسیس" همچون "سروانتس" (نویسندهی رمان ماندگار "دن کیشوت") بهطرز اعجابآوری فراتر از زمان و زمانه، "مدرن" است؛ چه اینکه ما هنوز پس از صد و اندی سال رمان او را میخوانیم و لذت میبریم، در حالیکه بسیاری از نوشتههایی که حتی در روزگار خود در مرکز توجه بودهاند و از نظر زمانی هم چند دهه بیشتر با ما فاصله ندارند، در دورهی ما از یادها رفتهاند و گذشت زمان تازگی و جذابیت آنها را از بین برده است.برگردیم به خود کتاب.
در چند سطری که در ابتدای نوشتار از قول "براس کوباس" نقل کردم، لابد در میان توصیفاتی که او از خود ارائه میدهد کلمهی "مرفه" را هم دیدهاید. "براس کوباس" در زمان حیات در خانوادهی ثروتمند و پرنفوذی به دنیا آمده است و در تمام عمر همانطور که خودش در انتهای رمان اشاره میکند متمکن میماند: "این بخت بلند را داشتم که ناچار نبودم نانم را با عرق جبین خودم به دست بیارم". طبیعی است تنها شهرت و قدرت است که میتواند کسی را که دغدغهی ثروت ندارد، اغوا کند و براس کوباس هم از ابتدا تا انتهای عمر از وسوسهی ایندو بهدور نیست. چه آن زمان که سودای وزارت و مناصب مهم دولتی را دارد و چه زمانی که در انتهای عمر آن فکر عجیب اختراع "مشمای براس کوباس" که قرار است "مالیخولیا" را درمان کند و برای او شهرت فراوان بههمراه بیاورد به ذهنش خطور میکند.
آنچه نقش مهم بعدی را در زندگی "براس کوباس" ایفا میکند، "زن" است. گرچه براس کوباس هرگز ازدواج نمیکند و "زاد و رود"ی ندارد، اما زنان نقش پررنگی در دوران حیات او دارند. "ویرژیلیا" مهمترین این زنان است که قرار است با براس ازدواج کند اما "لوبونوس" سر میرسد و او را از دست براس در میآورد؛ این اتفاق هرچند باعث جدایی موقت ویرژیلیا و براس کوباس میشود اما در واقع مقدمهای است بر آغاز روابط پنهانی ایندو که تا مدتها ادامه دارد. زنان زندگی "براس کوباس" همگی سرنوشتی تلخ دارند. "مارسلا" که اولین آنهاست آبله میگیرد و زیبایی و در ضمن آن، زندگی پر زرق و برق خود را از دست میدهد و در فقر میمیرد. "ائوژنیا" علیرغم زیبایی از همان جوانی دچار نقص عضو (یا به قول خود براس، "چلاق") است و نهایتن مجبور میشود زندگی خود را در یک خانهی کوچک خیریه بگذراند. "نیان لولو" هم جذابیت و طراوتش را در سن هجده سالگی و در پی ابتلا به "تب زرد" با خود به گور میبرد. "ویرژیلیا" نسبت به سه زن دیگر، خوشبختتر مینماید اما زندگیاش دست کمی از آنها ندارد؛ او مدام به شوهرش خیانت میکند و همیشه در هراس از وقوف او به ماجراست و درواقع نه از زندگی با لوبونوس آنچنان لذت میبرد و نه از روابط عاشقانه با براس کوباس. در آخر هم با مرگ هر دوی اینها، تنها و غمگین باقی میماند.
زندگی براس کوباس به همین وقایع محدود میشود، یعنی تلاش برای کسب قدرت و شهرت و جستجوی عشق؛ طنز تلخی که در سراسر رمان جریان دارد، با مرگ براس کوباس به اوج میرسد؛ چه اینکه براس کوباس علیرغم همهی سعی و تلاشی که در طول شصت و چهار سال زندگیاش انجام میدهد، در حالیکه مدتها از ویرژیلیا دور بوده میمیرد و هنوز هم گمنام است و یازده نفر بیشتر در تشییع جنازهاش شرکت نمیکنند که آنها هم اعضای خانواده و دوستانش نزدیکش هستند.
براس کوباس در زمان حیاتش دستی در قلم و ادبیات داشته و برای روزنامهها شعر و یادداشت میفرستاده است و این یکی دیگر از ترفندهای "ماشادو دآسیس" برای باورپذیر کردن شیوهی روایت براس کوباس از زندگی خودش است. بسیاری از افکار و توصیفات بهکار رفته در کتاب آنچنان بدیع و جذاب هستند که تا مدتها در ذهن خواننده باقی میمانند و شاید اگر "دآسیس" بر ذوق نویسندگی براس کوباس تاکید نمیکرد، بهکار بردن آنها از جانب او کمی دور از باور مینمود. برای مثال در نظر بگیرید فصل ۵۴ را که براس در آن تیکتاک ساعت را اینگونه توصیف میکند:
"شیطان پیری را پیش چشم مجسم میکردم که وسط دو کیسه نشسته که روی یکی نوشتهاند زندگی و روی دیگری مرگ، و یکسر سکهها را از کیسهی اول درمیآورد و توی کیسهی دوم میاندازد..." و نیز توصیفات بدیع فصلهای ۵۶ و ۱۳۵ راجعبه پروانهی سیاه و پروردگارش و سرگرمی سیارهی زحل و مواردی از این دست.
مرگ براس کوباس از ذاتالریه، پایان همهی وقایع ریز و درشتی است که هرچند در زمان اتفاق افتادن احتمالن مهم جلوه میکردهاند اما وقتی از دید و زبان یک مرده روایت میشوند به بازی مسخرهای میمانند که ارزش پوزخند زدن هم ندارد.
"خاطرات پس از مرگ براس کوباس" را نشر مروارید با ترجمهی بسیار خوب عبدالله کوثری منتشر کرده است و به احتمال زیاد بعد از خواندن آن، این گفتهی "سوزان سانتاگ" را تایید خواهید کرد که: "از جذابترین کتابهایی است که تاکنون نوشته شده".
حسین جاوید
منبع : ماهنامه ماندگار
همچنین مشاهده کنید