جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


شازده‌ کوچولوی‌ من‌ بازگشته‌ است‌


شازده‌ کوچولوی‌ من‌ بازگشته‌ است‌
به‌ لئون‌ ورث‌. از بچه‌ها عذر می‌خواهم‌ كه‌ این‌ كتاب‌ را به‌ یكی‌ از بزرگترها هدیه‌ كرده‌ام‌. برای‌ این‌ كار یك‌ دلیل‌ موجه‌ دارم‌: این‌ «بزرگتر» بهترین‌ دوست‌ من‌ تو همه‌ دنیا است‌. یك‌ دلیل‌ دیگرم‌ هم‌ آنكه‌ این‌ بزرگتر همه‌ چیز را می‌تواند بفهمد حتی‌ كتاب‌هایی‌ را كه‌ برای‌ بچه‌ها نوشته‌ باشند. عذر سومم‌ آن‌ است‌ كه‌ این‌ «بزرگتر» تو فرانسه‌ زندگی‌ می‌كند و آنجا گشنگی‌ و تشنگی‌ می‌كشد و سخت‌ محتاج‌ دلجویی‌ است‌ اگر همه‌ این‌ عذرها كافی‌ نباشد اجازه‌ می‌خواهم‌ این‌ كتاب‌ را تقدیم‌ آن‌ بچه‌یی‌ كنم‌ كه‌ این‌ آدم‌ بزرگ‌ یك‌ روزی‌ بوده‌. آخر هر آدم‌ بزرگی‌ هم‌ روزی‌ روزگاری‌ بچه‌یی‌ بوده‌ (گیرم‌ كمتر كسی‌ از آنها این‌ را به‌ یاد می‌آورد.) پس‌ من‌ هم‌ اهدانا مچه‌ام‌ را به‌ این‌ شكل‌ تصحیح‌ می‌كنم‌:
به‌ لئون‌ ورث‌ موقعی‌ كه‌ پسربچه‌ بود.(آنتوان‌ دوسنت‌ اگزوپری‌)
سطور بالا، نخستین‌ سطور كتاب‌ «شازده‌ كوچولو» اثر جاودان‌ آنتوان‌ دوسنت‌ اگزوپری‌ است‌ كه‌ در نوع‌ خود یكی‌ از عظیم‌ترین‌ شاهكارهای‌ ادبیات‌ فرانسه‌ است‌ و در آن‌ نویسنده‌ خلاق‌ ثابت‌ كرد كه‌ اگرچه‌ بزرگ‌ شده‌ است‌، اما همچون‌ كودكی‌ است‌ كه‌ به‌ فضاهای‌ دور دست‌ و بی‌كران‌، بیش‌ از واقعیت‌های‌ تلخ‌ روزمره‌ دلبسته‌ است‌. اگزوپری‌ با مهارت‌ تمام‌ دست‌ خواننده‌ خود را گرفته‌ و تا بی‌نهایت‌ سفر می‌كند.
در اولین‌ صفحه‌ كتاب‌ شازده‌ كوچولو كه‌ توسط‌ قلم‌ احمد شاملو به‌ فارسی‌ برگردانده‌ شده‌ است‌، چنین‌ آمده‌: یك‌ بار شش‌ سالم‌ كه‌ بود تو كتابی‌ به‌ اسم‌ قصه‌های‌ واقعی‌ كه‌ درباره‌ جنگل‌ بكر نوشته‌ شده‌ بود تصویر محشری‌ دیدم‌ از یك‌ مار بوآ كه‌ داشت‌ حیوانی‌ را می‌بلعید. آن‌ تصویر یك‌ چنین‌ چیزی‌ بود. تو كتاب‌ آمده‌ بود كه‌: «مارهای‌ بوآ شكارشان‌ را همین‌جور درسته‌ قورت‌ می‌دهند، بی‌آنكه‌ بجوندش‌. بعد دیگر نمی‌توانند از جا بجنبند و تمام‌ شش‌ ماهی‌ را كه‌ هضمش‌ طول‌ می‌كشد می‌گیرند می‌خوابند.» با این‌ توصیف‌، خواننده‌ چنان‌ جذب‌ می‌شود كه‌ تا داستان‌ را به‌ انتها نرسانده‌ نمی‌تواند آن‌ را رها كند. چنین‌ توضیحاتی‌ كه‌ در كتاب‌ هم‌ كم‌ نیست‌، از شازده‌ كوچولو یك‌ داستان‌ تمام‌ عیار ساخته‌ است‌.
آنتوان‌ دوسنت‌ اگزوپری‌ در نخستین‌ سال‌ قرن‌ بیستم‌ در شهر لیون‌ فرانسه‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود. در موقعی‌ كه‌ یك‌ پسربچه‌ چهارساله‌ بود، پدرش‌ را از دست‌ داد. از این‌ رو خانواده‌اش‌ به‌ «سن‌ موریس‌» مهاجرت‌ كردند. پدر و مادر او از خانواده‌های‌ اشرافی‌ كشور فرانسه‌ بودند. در سال‌ ۱۹۰۹ وی‌ به‌ نزد پدربزرگش‌ رفت‌ و در مدرسه‌ «سن‌ كروا» شروع‌ به‌ تحصیل‌ كرد، اما تحصیل‌ در این‌ مدرسه‌ نشان‌ داد كه‌ اگزوپری‌ شاگرد درسخوانی‌ نیست‌ به‌ همین‌ جهت‌ او را به‌ مدرسه‌یی‌ شبانه‌روزی‌ در سویس‌ فرستادند، اما این‌ كار نیز افاقه‌ نكرد زیرا وی‌ هنوز دیپلم‌ نگرفته‌، مدرسه‌ را رها كرد.
در آوریل‌ ۱۹۲۱ به‌ خدمت‌ سربازی‌ رفت‌ و در همین‌ جا بود كه‌ خلبانی‌ را آموخت‌. او آموزش‌ خلبانی‌ را در مراكش‌ (كه‌ آن‌ زمان‌ تحت‌ استعمار فرانسه‌ قرار داشت‌) ادامه‌ داد و از دوازده‌ نفری‌ كه‌ در امتحانات‌ نهایی‌ «رباط‌» شركت‌ كردند تنها او بود كه‌ موفق‌ شد این‌ امتحان‌ را با موفقیت‌ پشت‌ سر بگذارد.
در ۱۹۲۲ دوره‌ آموزشی‌ را به‌ پایان‌ برد و ستوان‌ دوم‌ شد. به‌ فرانسه‌ بازگشت‌ و در فرودگاه‌ پاریس‌ مشغول‌ به‌ كار شد، اما عشقی‌ نافرجام‌ همه‌ زندگی‌ او را از هم‌ پاشید زیرا معشوقه‌اش‌ كه‌ او را بسیار نیز دوست‌ داشت‌ با یك‌ امریكایی‌ ازدواج‌ كرد. در این‌ روزها، روزمرگی‌ را تجربه‌ و بیش‌ از پیش‌ احساس‌ خستگی‌ و تنهایی‌ می‌كرد. خودش‌ در خاطراتش‌ چنین‌ می‌نویسد: «زندگی‌ام‌ خالی‌ است‌. از خواب‌ برمی‌خیزم‌، رانندگی‌ می‌كنم‌، ناهار می‌خورم‌، شام‌ می‌خورم‌ و اصلاً فكر نمی‌كنم‌. چه‌ غم‌انگیز!»
آشنایی‌ با سردبیر مجله‌ «لوناویر وارژان‌» باعث‌ شد كه‌ اولین‌ داستان‌ او با نام‌ «هوانورد» كه‌ پیش‌تر آن‌ را نگاشته‌ بود، در این‌ مجله‌ به‌ چاپ‌ برسد. در همین‌ زمان‌ او كه‌ باردیگر به‌ پست‌ هوایی‌ فرانسه‌ دعوت‌ شده‌ بود تصمیم‌ گرفت‌ به‌ امریكای‌ جنوبی‌ سفر كند. تجربه‌ شكست‌ عاطفی‌ دیگر در این‌ شهر منجر شد كه‌ به‌ قول‌ خودش‌ «از پای‌ نیفتند» و تمام‌ عشقش‌ را نثار پرواز در آسمان‌ها كند. در مدت‌ اقامتش‌ در بوینوس‌ آیرس‌ داستان‌ «پرواز شبانه‌» را نوشت‌ و دوباره‌ عاشق‌ شد، این‌ بار با عشقش‌ در سال‌ ۱۹۳۱ ازدواج‌ كرد. انتشار این‌ داستان‌ جایزه‌ «فمینا» را از آن‌ او كرد و از اگزوپری‌ نویسنده‌یی‌ مشهور ساخت‌. چهار مقاله‌ در مورد خطرات‌ پرواز در مجله‌ ماریان‌ چاپ‌ كرد و در این‌ دوران‌ در پروازهای‌ آزمایشی‌ هواپیماسازی‌ «لاته‌كور» مشغول‌ به‌ كار شد. اگرچه‌ به‌ نظر می‌رسید كه‌ روزهای‌ التهاب‌ شغلی‌ اگزوپری‌ روبه‌ اتمام‌ است‌ اما مشكل‌ نفهمیدنش‌ از سوی‌ همسرش‌ بین‌ آن‌ دو فاصله‌ انداخت‌. واقعیت‌ این‌ است‌ كه‌ همسر اگزوپری‌ زن‌ رام‌ نشدنی‌ بود، خودش‌ در مورد او چنین‌ می‌نویسد: «زن‌ من‌ صلیب‌ من‌ است‌، چاره‌یی‌ جز به‌ دوش‌ كشیدنش‌ ندارم‌.»
در سال‌ ۱۹۳۵ تصمیم‌ گرفت‌ مسیر پاریس‌ تا سایگون‌ را یكسره‌ پرواز كند. هواپیما در صحرای‌ لیبی‌ سقوط‌ كرد و چهار روز تمام‌ اگزوپری‌ و مكانیكش‌ در صحرا گم‌ بودند، تا عاقبت‌ سر از مصر در آوردند. حاصل‌ این‌ رویارویی‌ با مرگ‌، خلق‌ داستان‌ «درباد، شن‌ و ستارگان‌» شد. درست‌ یك‌ سال‌ بعد ناشری‌ امریكایی‌ با اگزوپری‌ برسر ترجمه‌ و چاپ‌ آثارش‌ در امریكا به‌ توافق‌ رسید وقرارداد بسته‌ شد و این‌ كتاب‌ در امریكا به‌ چاپ‌ رسید. تقریبا همزمان‌ نسخه‌ فرانسه‌ آن‌ نیز با نام‌ «زمین‌ انسان‌ها» به‌ بازار آمد و در همان‌ سال‌ آكادمی‌ فرانسه‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ رمان‌ برتر سال‌ انتخاب‌ كرد، اما وجود همسری‌ كه‌ پیش‌تر از او گفته‌ شد باعث‌ شد كه‌ اگزوپری‌ در واپسین‌ سال‌های‌ زندگی‌اش‌ تنها و بی‌كس‌ باشد. او در این‌ سال‌ها به‌ تعریف‌ جدیدی‌ از زندگی‌ رسیده‌ بود: «زندگی‌ یعنی‌ همان‌ حسی‌ كه‌ قبل‌ از هرچیز به‌ شما می‌گوید نمرده‌اید.» در سال‌های‌ اقامت‌ تنها در امریكا، دست‌ به‌ نوشتن‌ و چاپ‌ «پرواز به‌ آراس‌»، «خلبان‌ جنگ‌» و «شازده‌ كوچولو» زد. وقتی‌ از او پرسیدند این‌ قهرمان‌ كوچولو چطور به‌ وجود آمد، گفت‌: «آنقدر به‌ كاغذ سفید خیره‌ شدم‌ تا عاقبت‌ از میان‌ آن‌ سفیدی‌ این‌ شكل‌ كوچك‌ بیرون‌ جست‌. پرسیدم‌، تو كیستی؟‌ گفت‌ من‌ شازده‌ كوچولو هستم‌.
همان‌ كه‌ سال‌ها دنبالش‌ می‌گشتی‌ و دلم‌ نمی‌خواهد كسی‌ جز من‌ روی‌ این‌ سفیدی‌ حضور داشته‌ باشد. گفتم‌ اینكه‌ نمی‌شود، گفت‌ چرا می‌شود، كمی‌ فكر كن‌.» شازده‌ كوچولو در مارس‌ ۱۹۴۳ منتشر شد.
او در واپسین‌ روزهای‌ زندگی‌اش‌ در سمت‌ خلبانی‌ پروازهای‌ شناسایی‌ مشغول‌ به‌ كار شد. نشاط‌ دوران‌ جوانی‌اش‌ را بازیافته‌ بود. عكس‌های‌ هوایی‌ او بیشتر و مهمتر از دیگر خلبانان‌ بود، چون‌ در ارتفاعی‌ پایین‌تر پرواز می‌كرد. در روز ۳۱ جولای‌ ۱۹۴۴ آخرین‌ پروازش‌ رابه‌ مقصد لیون‌ انجام‌ داد اما هرگز بازنگشت‌. عملیات‌ تجسس‌ برای‌ یافتن‌ او بی‌نتیجه‌ ماند.
داستان‌ مهیج‌ و خواندنی‌ شازده‌ كوچولو برای‌ اولین‌ بار در فرانسه‌ به‌ فرانسه‌ ۱۹۴۶ و قلعه‌ آخرین‌ اثر نویسنده‌ در سال‌ ۱۹۴۸ منتشر شد.
وی‌ در آخرین‌ صفحه‌ داستان‌ شازده‌ كوچولو چنین‌ می‌نویسد: آنقدر با دقت‌ به‌ این‌ منظره‌ نگاه‌ كنید كه‌ مطمئن‌ بشوید اگر روزی‌ تو آفریقا گذرتان‌ به‌ كویر صحرا افتاد حتماص آن‌ را خواهید شناخت‌ و اگر پا داد و گذرتان‌ به‌ آنجا افتاد به‌ التماس‌ ازتان‌ می‌خواهم‌ كه‌ عجله‌ به‌ خرج‌ ندهید و درست‌ زیر ستاره‌ چند لحظه‌یی‌ توقف‌ كنید. آن‌ وقت‌ اگر بچه‌یی‌ به‌ طرفتان‌ آمد، اگر خندید، اگر موهایش‌ طلایی‌ بود، اگر وقتی‌ ازش‌ سوالی‌ كردید جوابی‌ نداد لابد حدس‌ می‌زنید كه‌ كیست‌. در آن‌ صورت‌ لطف‌ كنید و نگذارید من‌ این‌ جور افسرده‌ خاطر بمانم‌. بی‌درنگ‌ بردارید به‌ من‌ بنویسید كه‌ او برگشته‌. شازده‌ كوچولوی‌ من‌ برگشته‌ است‌.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید