چهارشنبه, ۲۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 17 April, 2024
مجله ویستا

حرکت‌ نخبگان‌ از پایین‌ به‌ بالا


حرکت‌ نخبگان‌ از پایین‌ به‌ بالا
واژه‌ نقد در زبان‌ ما و در زبان‌های‌ اروپایی‌ حاصل‌ معنایی‌ كم‌ و بیش‌ واحد است‌. در عربی‌ و سپس‌ فارسی‌ «نقد» را در برابر «نسیه‌»، همچون‌ حاضر برابر غایب‌ و حقیقت‌ برابر مجاز معنی‌ كرده‌اند. نقد به‌ پول‌ رایج‌ و معتبر اطلاق‌ می‌شود (برهان‌ قاطع) و نقد كردن‌ یا واژه‌ معادل‌ آن‌ «سره‌ گری‌» به‌ معنی‌ تشخیص سره‌ ازناسره‌، تشخیص سكه‌های‌ معتبر از سكه‌های‌ نامعتبر و نقاد یا نقدشناس‌ به‌ آن‌ كس‌ گفته‌ می‌شود كه‌ به‌ چنین‌ كاری‌ قادر باشد. در زبان‌های‌ اروپایی‌ نیز واژه‌ «Critic» از قرن‌ هفدهم‌ میلادی‌ همزمان‌ با نطفه‌ بستن‌ دولت‌های‌ ملی‌ و جامعه‌ مدنی‌ رایج‌ شد، اما ریشه‌یی‌ قدیمی‌ داشت‌ كه‌ به‌ واژه‌ لاتین‌ «Kritikos‌» و به‌ واژه‌ یونانی‌ و باستانی‌تر Krites» به‌ معنی‌ قاضی‌ و داور می‌رسید و مفهوم‌ رایج‌ آن‌ خطایابی‌ بود.
نقد با همین‌ معنی‌ در طول‌ چند قرن‌ اخیر با مفاهیم‌ دیگری‌ چون‌ «سلیقه‌»، «طبع‌» و «ذایقه‌» یا «تمایز» كه‌ در حوزه‌ زیبایی‌شناسی‌ قرار می‌گیرند تركیب‌ شده‌ است‌ و در معنی‌ جامعه‌شناختی‌ خود بویژه‌ در جامعه‌شناسی‌ معاصر فرانسه‌ به‌ پژوهش‌های‌ گسترده‌یی‌ در زمینه‌ رابطه‌ میان‌ جایگاه‌ اجتماعی‌ و سلیقه‌های‌ هنری‌ زیباشناختی‌ دامن‌ زده‌ است‌، به‌ گونه‌یی‌ كه‌ مفاهیمی‌ چون‌ میدان‌ فرهنگی‌ و بار فرهنگی‌ اجتماعی‌ با تعمیق‌ مطالعه‌ بر آن‌ پیوندها و آن‌ پژوهشها مطرح‌ شده‌اند. از سوی‌ دیگر، نقد باز هم‌ در زمینه‌ جامعه‌شناسی‌ با مفاهیم‌ و حوزه‌هایی‌ چون‌ دگرگونی‌ اجتماعی‌، نظم‌ و سازماندهی‌ اجتماعی‌ تداخل‌ معنایی‌ پیدا كرده‌ است‌ كه‌ مباحث‌ مكتب‌ فرانكفورت‌ از آدورنو و هوركهایمر گرفته‌ تا نقطه‌نظرات‌ هابرماس‌ درباره‌ نقد عمومی‌ جامعه‌ مدرن‌، زیر سوال‌ بردن‌ عقلانیت‌ ابزاری‌ و اثبات‌ گرای‌ این‌ جامعه‌ برای‌ راه‌ دادن‌ به‌ عقلانیت‌ ارتباطی‌ امروزه‌ جزیی‌ پر اهمیت‌ از آن‌ به‌ شمار می‌آیند.
مفهومی‌ كه‌ نقد از قرن‌ هجدهم‌ میلادی‌ بتدریج‌ به‌ خودش‌ گرفت‌، در شكل‌ باستانی‌ خویش‌ نه‌ در قالب‌ این‌ واژه‌ بلكه‌ بیشتر در قالب‌ واژه‌ یونانی‌ «Karisma‌» به‌ معنی‌ بخت‌ و اقبال‌، همتای‌ واژه‌ اوستایی‌ «خورنه‌» و واژه‌ پارسی‌ میانه‌ «فر» و حتی‌ واژه‌ قدیمی‌ بخت‌ پارسی‌ میانه‌ و معادل‌ اروپایی‌ آن‌ Fortune (از لاتین‌ Fortuna) مشاهده‌ می‌شد. چه‌ در اشكال‌ زندگی‌ بدوی‌ بدون‌ تاریخ‌ مكتوب‌، چه‌ حتی‌ در تمدنهای‌ باستانی‌ غرب‌ و در مشرق‌، تشخیا سره‌ از ناسره‌ یا فرآیند نقد، فرآیندی‌ بوده‌ است‌ پیش‌ از هر چیز متافیزیك‌، نشانه‌شناسی‌ و سمبولیسم‌ اینگونه‌ نقد ریشه‌ از قدرتهای‌ ماوراءالطبیعه‌ می‌گرفتند.
نشانه‌های‌ حقیقت‌ و خطا و مفسران‌ این‌ نشانه‌ها همگی‌ در حوزه‌ متافیزیك‌ و دقیق‌تر گفته‌ باشیم‌ در حوزه‌یی‌ خارج‌ از حدود و اختیارات‌ انسانی‌ قرار می‌گرفتند. شكی‌ نیست‌ كه‌ گونه‌های‌ نخستین‌ از نقد در بعد انسانی‌ را بویژه‌ در تمدن‌ یونانی‌ در شكل‌ مدارس‌ فلسفی‌ در گونه‌ گفت‌ و شنود (دیالوگ) و در دموكراسی‌ باستانی‌ و نهادی‌ چون‌ «آگورا» می‌توان‌ مشاهده‌ كرد. اما حتی‌ در همین‌ تمدن‌ كه‌ عقلانیت‌ باستانی‌ در آن‌ به‌ اوج‌ خود رسیده‌ بود و بخصوص‌ در تمدن‌های‌ حوزه‌ شرق‌ از امپراتوری‌ ایران‌ گرفته‌ تاخاور دور تقریبا در هیچ‌ كجا اثری‌ از نقد با منشا انسانی‌ دیده‌ نمی‌شود و انسانها كاری‌ نمی‌كنند جز تفسیر و تعبیر نشانه‌های‌ متافیزیك‌ (علایم‌ طبیعی‌، خوابها و...) با ظهور ادیان‌ یكتاپرست‌، قدرت‌ نقد انسانی‌، از خلال‌ مفهوم‌ اراده‌ و آزادی‌ انسان‌ در گزینش‌ نیك‌ و بد كه‌ لازمه‌ تشخیص و داوری‌ نسبت‌ به‌ پدیده‌ها است‌، افزایش‌ گرفت‌. نقد انسانی‌ از همین‌ زمان‌ روبه‌رشد گذاشت‌ و تبلور خود را در زایش‌ و توسعه‌ مذاهب‌ و گرایش‌های‌ مذهبی‌ گوناگون‌ درون‌ هر یك‌ از ادیان‌ بزرگ‌ نشان‌ داد. هر یك‌ از این‌ گرایش‌ها در واقع‌ گونه‌یی‌ از نقد نسبت‌ به‌ گرایش‌ها و تفسیرهای‌ دیگر به‌ حساب‌ می‌آمدند.
در یهودیت‌ فرقه‌های‌ گوناگون‌ (كابالیست‌ها و...) تا به‌ امروز قابل‌ مشاهده‌ هستند. در مسیحیت‌ از همان‌ ابتدا سنت‌ نقد رایج‌ بود و هرچند در طول‌ قرون‌ وسطی‌ تا اندازه‌یی‌ و نه‌ كاملا (سنت‌ آگوستین‌ و سنت‌ توماس‌) به‌ زیر سوال‌ رفت‌ از دوران‌ نوزایی‌ به‌ بعد رشد خارق‌العاده‌یی‌ یافت‌ كه‌ تا به‌ امروز ادامه‌ داشته‌ است‌. در اسلام‌ سنت‌ نقد و تفسیر بیش‌ از سایر ادیان‌ الهی‌ مرسوم‌ و رایج‌ بوده‌ است‌ چرا كه‌ اسلام‌ نسبت‌ به‌ سایر ادیان‌، آزادی‌ اراده‌، شخصیت‌ و قدرت‌ انتخاب‌ بیشتری‌ به‌ انسانها در حیات‌ روزمره‌ و در گزینش‌ اصول‌ اخلاقی‌ و ایمان‌ خود داده‌ است‌. به‌ همین‌ جهت‌ از ابتدای‌ اسلام‌ مجالس‌ بحث‌ و مجادله‌، نقد و تفسیر بسیار رایج‌ بود. نقد و نقدپذیری‌ در حوزه‌ اسلامی‌ تنها به‌ مذاهب‌ گوناگون‌ درون‌ اسلام‌ محدود نشده‌ است‌ و بحث‌ با سایر ادیان‌ و حتی‌ جدل‌ و گفت‌وگو با پیروان‌ سایر مذاهب‌ را نیز شامل‌ می‌شد. اما متاسفانه‌ سنت‌ عقلانیت‌، تفكر، تفسیر، تعبیر و نقد در طول‌ تاریخ‌ ادیان‌ تا اندازه‌یی‌ رنگ‌ باخت‌. به‌ گونه‌یی‌ كه‌ در زمان‌ ظهور نوزایی‌ و در آغاز شكل‌گرفتن‌ اندیشه‌ مدرن‌، نقد بطور تقریبا كاملی‌ در حوزه‌ سكولاریستی‌ منتقل‌ شده‌ بود، هرچند كه‌ این‌ وضعیت‌ بعدا تغییر كرد اما تدوین‌ مكانیسم‌های‌ نقد جدید بر دوش‌ فیلسوفان‌ غیركلیسایی‌ در غرب‌ قرار گرفت‌.
● بررسی‌ نقد مدرن‌
در اواخر قرن‌ هفدهم‌ میلادی‌ نقد و نقدگرایی‌ در عقاید فیلسوف‌ آلمانی‌، امانوئل‌ كانت‌ (۱۸۰۴ـ۱۷۲۴) متبلور شد. كانت‌ را بحق‌ آغازگر مدرنیته‌ فلسفی‌ به‌ شمار آورده‌اند و در فلسفه‌ او نقد محور اساسی‌ است‌. در اندیشه‌ كانتی‌ نقد از یك‌ سو عقلانیت‌ دگماتیستی‌ یا خرد محض‌ را در بر می‌گیرد و از سوی‌ دیگر عقلانیت‌ تجربی‌ را. از نقطه‌ نظر كانت‌، نقد واكنش‌ طبیعی‌ در برخورد با متافیزیك‌ به‌ حساب‌ می‌آید و رسالت‌های‌ مدرنیته‌ در آن‌ است‌ كه‌ درك‌ فیزیكی‌ را با تكیه‌ بر عقلانیت‌ و تجربه‌ و نه‌ تنها یكی‌ از آن‌ دو به‌ پیش‌ برد، ذهن‌، عین‌ را نه‌ آنچنان‌ كه‌ در خود است‌ بلكه‌ آن‌ طوری‌ كه‌ او با حس‌هایش‌ با شكل‌های‌ ما تقدمی‌ و با مقولات‌ درونی‌ خود دركش‌ می‌كند، می‌فهمد؛ پس‌ نقد باید به‌ یاری‌ انسان‌ بیاید تا او بتواند در این‌ برداشت‌های‌ متفاوت‌، عقلانیت‌ انسانی‌ را حاكم‌ سازد.
اگر در فلسفه‌ نقد كانتی‌ با پیروزی‌ از شكاكیت‌ دكارتی‌ توانست‌ پایه‌ مدرنیته‌ را استوار سازد، در اقتصاد مجموعه‌ آرای‌ اقتصاددانان‌ سیاسی‌ معاصر با كانت‌، این‌ مهم‌ را به‌ انجام‌ رساند. در این‌ نوشتار اصل‌ بر نقد و برخورد و نقدواره‌، با به‌ زیر سوال‌ بردن‌ سیستماتیك‌ نظریاتی‌ بود كه‌ قرن‌ها و قرن‌ها به‌ عنوان‌ اصل‌ بدیهی‌ پذیرفته‌ می‌شدند. بدین‌ ترتیب‌ شاهد آن‌ بودیم‌ كه‌ فیزیوكرات‌ها و در راس‌ آنها، «فرانسوا كند» سوسیالیست‌ها نظیر «اوون‌»، آنارشیست‌ها نظیر «پرودون‌»، كمونیست‌ها نظیر «ماركس‌ و انگلس‌»، لیبرال‌ها نظیر «ریكاردو»، «مالتوس‌» و «آدام‌ اسمیت‌» همگی‌ پایه‌های‌ اقتصاد سیاسی‌ و در حقیقت‌ نقد اقتصاد سیاسی‌ را گذاشتند و مدرنیته‌ اقتصادی‌ توانست‌ با حركت‌ از این‌ سنت‌، دینامیسمی‌ به‌ دست‌ آورد كه‌ تئوری‌های‌ اقتصادی‌ بتوانند به‌ صورت‌ دایمی‌ یكدیگر را زیر سوال‌ برده‌ و قادر باشند انگیزه‌یی‌ به‌ ایجاد افكار نو و بالا بردن‌ بهره‌وری‌ بدهند.
همانگونه‌ كه‌ وبر نشان‌ داده‌ است‌، زمینه‌ تحول‌ اقتصادی‌ در تحولی‌ ایدئولوژیك‌ مذهبی‌ یعنی‌ گذار از كاتولیسم‌ به‌ پروتستانتیسم‌ نیز قرار گرفته‌ بود كه‌ خود معنی‌ نقد و به‌ زیر سوال‌ بردن‌ را همراهی‌ می‌كرد.
سرانجام‌ در عرصه‌ سیاسی‌، نقد نظری‌ كه‌ از قرن‌ شانزدهم‌ میلادی‌ با ماكیاول‌ آغاز شده‌ بود در طول‌ دو قرن‌ هفدهم‌ و هجدهم‌ با نظریات‌ آرمانشهر گرایان‌ نظیر مور، كامپانلا و بعدها فوریه‌ و در قرن‌ نوزدهم‌ با عقاید روسو، منتسكیو و ولتر به‌ اوج‌ خود رسید و انقلاب‌ فرانسه‌ به‌ مثابه‌ شكل‌ تبلور و عمومیت‌ یافته‌ نقد اجتماعی‌، بدل‌ به‌ الگویی‌ شد كه‌ از آن‌ پس‌ بارها و بارها در سراسر جهان‌ تكرار گردید. از تركیب‌ عنصر خشونت‌ و عنصر نقد اجتماعی‌، انقلاب‌ یعنی‌ شكل‌ جدیدی‌ پدید آمد كه‌ می‌توان‌ كل‌ یك‌ نظام‌ اجتماعی‌ را تغییر داد و ارزش‌ها، اسطوره‌ها، نهادها و فرآیندهای‌ جدیدی‌ را ایجاد كرد.
محوریت‌ نقد و نقدپذیری‌ تنها با ایجاد دولت‌ های‌ ملی‌ در دویست‌ سال‌ اخیر به‌ وجود می‌آید. جامعه‌ مدرن‌ برای‌ نهادینه‌ كردن‌ نقد تنها می‌توانست‌ ساختارهای‌ دموكراتیك‌ را ایجاد و تقویت‌ كند. گذار قدرت‌ سیاسی‌ از پایه‌ به‌ راس‌ و تفكیك‌ قوای‌ سه‌گانه‌، نخستین‌ اصولی‌ بودند كه‌ نقد و نقدپذیری‌ را ممكن‌ كردند. زیرا در روند تحول‌ خود توانستند نهادهایی‌ را به‌ وجود آورند كه‌ با ایجاد امكان‌ گردش‌ نخبگان‌ به‌ گونه‌یی‌ كه‌ ماكیاول‌ و پاره‌تو بیان‌ كرده‌اند، مانع‌ از شكل‌گیری‌ بلوك‌های‌ بیش‌ از حد منسجم‌ و در حقیقت‌ متحجر قدرت‌ سیاسی‌ شوند. مجالس‌ قانونگذار و نهادهای‌ حكومتی‌ با شكل‌ گرفتن‌ از سوی‌ اراده‌یی‌ در نهایت‌ ناهمگن‌ كه‌ اراده‌ مردمی‌ است‌ و با مدیریت‌ شدن‌ بر اساس‌ فرآیندها و ضوابط‌ غیرشخصی‌ مانع‌ از آن‌ می‌شود كه‌ عناصر و اجزا در آنها بیش‌ از حد به‌ یكدیگر نزدیك‌ و درهم‌ ادغام‌ شوند، پس‌ از یك‌ سو ما ناهمگنی‌ نسبی‌ درونی‌ بلوك‌های‌ قدرت‌ را داریم‌ كه‌ سبب‌ انفكاك‌ حوزه‌ها، نقاط‌ و مراكز در داخل‌ یك‌ نهاد می‌گردد و از طرف‌ دیگر قوانین‌، ضوابط‌ و اصل‌ تغییرپذیری‌ قدرت‌ سیاسی‌ را از طریق‌ انتخابات‌ كه‌ خود یك‌ نقد اجتماعی‌ مسالمت‌آمیز است‌ و نیز افكار عمومی‌ و تبلور آنها از طریق‌ ابزارهای‌ بیان‌ اجتماعی‌ و رسانه‌های‌ جمعی‌ كه‌ سبب‌ انسجام‌ نقاط‌ و بلوك‌های‌ قدرت‌ منفك‌ بر اساس‌ یك‌ مجموعه‌، یك‌ برنامه‌ یا یك‌ نهاد واحد می‌شوند. برای‌ آنكه‌ مكانیسم‌های‌ نقد و نقدپذیری‌ بتوانند بدون‌ آنكه‌ به‌ صورت‌ مخرب‌ در آیند، موثر واقع‌ شوند و به‌ اصل‌ سودمندی‌ بیفزایند، نهاد مورد نقد باید نه‌ بسیار غیرمنسجم‌ باشد و نه‌ بسیار منسجم‌. در حالت‌ اول‌ عدم‌ انسجام‌ كافی‌ سبب‌ مخرب‌ شدن‌ نقد و در نتیجه‌ ایجاد واكنش‌ از سوی‌ خود آن‌ نهاد یا نهادهای‌ دیگر می‌گردد. نظیر یك‌ كودتا كه‌ اگر دولتی‌ بسیار شكننده‌ باشد بالا گرفتن‌ نقد اجتماعی‌ می‌تواند سبب‌ دخالت‌ قوه‌ نظامی‌ گردد و در حالت‌ دوم‌، انسجام‌ بیش‌ از حد یك‌ نهاد آن‌ را به‌ یك‌ بلوك‌ سخت‌ تبدیل‌ می‌كند كه‌ ضربه‌ نقد را با واكنش‌ سخت‌ واپس‌ می‌زند. جای‌ تخریب‌ خود، منشا نقد را تخریب‌ می‌كند مانند دولت‌های‌ دیكتاتوری‌ كه‌ به‌ جای‌ از میان‌ بردن‌ دردهای‌ اجتماعی‌ كه‌ خود منشا آن‌ هستند، منتقدان‌ اجتماعی‌ را از میان‌ می‌برند. پس‌ ملاحظه‌ می‌شود كه‌ مكانیسم‌ نقد نیاز به‌ مكانیسم‌ نقدپذیری‌ دارد. این‌ امر در مثال‌ فوق‌ كه‌ به‌ امری‌ سیاسی‌ بر می‌گشت‌ كاملا روشن‌ است‌ دلیل‌ آن‌ هم‌ این‌ است‌ كه‌ مكانیسم‌های‌ سیاسی‌، اصل‌ و اساس‌ جامعه‌ مدرن‌ را تشكیل‌ داده‌اند و انقلاب‌های‌ اجتماعی‌ چنان‌ پدیده‌های‌ عمیق‌ و سازنده‌یی‌ هستند كه‌ نهادهایی‌ بسیار قدرتمند و فكر شده‌ به‌ وجود آورده‌اند.
● بررسی‌ وضعیت‌ نقد در شرایط‌ انقلاب‌ اجتماعی‌
اهمیت‌ این‌ نكته‌ به‌ دلیل‌ آن‌ است‌ كه‌ ما خود در جامعه‌یی‌ انقلابی‌ بسر می‌بریم‌ كه‌ در فرآیند یك‌ تحول‌ اجتماعی‌ بسیار گسترده‌ قرار دارد و می‌دانیم‌ كه‌ در این‌ شرایط‌ بسیاری‌ از داده‌ها دگرگون‌ شده‌ و نیازمند بررسی‌ مجدد هستند. انقلاب‌های‌ اجتماعی‌، گونه‌یی‌ از نقد عمومی‌ و خشونت‌ آمیز نظام‌های‌ اجتماعی‌ هستند. بنابراین‌ اگر جامعه‌ در طول‌ حیات‌ خود وارد چنین‌ بحران‌ عمیقی‌ شود وجود آن‌ گویای‌ نبود مكانیسم‌های‌ مسالمت‌آمیز نقد و نقدپذیری‌ در آن‌ جامعه‌ است‌. گردش‌ نخبگان‌ به‌ گونه‌یی‌ كه‌ پاره‌تو مطرح‌ كرده‌ است‌ و مكانیسم‌های‌ دموكراتیك‌ باید بتوانند از ورود جامعه‌ به‌ چنین‌ شكلی‌ از بحران‌ جلوگیری‌ كنند، اما اگر كه‌ چنین‌ نشد انقلاب‌ با تغییر اسطوره‌ها و ارزش‌های‌ اجتماعی‌ و با تغییر گسترده‌ نخبگان‌ و با دگرگون‌ كردن‌ كلیه‌ نهادهای‌ اجتماعی‌ شرایط‌ ویژه‌یی‌ به‌ وجود می‌آورد.ویژگی‌ این‌ شرایط‌ در ارتباط‌ با موضوع‌ مورد بحث‌ ما در این‌ مقاله‌ یعنی‌ روند تاثیر نقد در مدیریت‌های‌ اجتماعی‌ از آن‌ روست‌ كه‌ انقلاب‌ با حذف‌ فیزیكی‌ گروه‌های‌ بزرگی‌ از مدیران‌ كه‌ در واقع‌ خود با عملكرد نابسامان‌ خویش‌ یا نظامی‌ كه‌ درونش‌ قرار گرفته‌اند، شرایط‌ حذف‌ خویش‌ را فراهم‌ آورده‌اند، خلا بزرگی‌ ایجاد می‌كند كه‌ در شرایط‌ اجتماعی‌ همچون‌ در شرایط‌ طبیعی‌ باید بسرعت‌ پر شود. پر شدن‌ این‌ خلا اجتماعی‌ در رده‌های‌ مدیریتی‌ یا در راس‌ جامعه‌ به‌ تحرك‌ اجتماعی‌ با سرعت‌ بسیار زیاد دامن‌ می‌زند. زیروروشدن‌ و واژگون‌ شدن‌ جامعه‌ كه‌ در معنای‌ ریشه‌ شناسانه‌ كلمه‌ انقلاب‌ (از لاتین‌ Revdvere و از عربی‌ قلب) مشاهده‌ می‌شود كه‌ در اینجا كاملاً معتبر است‌. حركت‌ نخبگان‌ از پایین‌ به‌ بالا كه‌ در یك‌ چرخه‌ دموكراتیك‌ می‌تواند با سرعتی‌ معقول‌، حساب‌ شده‌ و برنامه‌ریزی‌ شده‌ انجام‌ گیرد، در شرایط‌ انقلاب‌ به‌ صورتی‌ شتابزده‌ و با مشكلات‌ و نارسایی‌های‌ زیادی‌ انجام‌ می‌گیرد كه‌ دلیل‌ آنها نبود فرصت‌ كافی‌ و لزوم‌ پركردن‌ خلاهای‌ مدیریتی‌ است‌، اما این‌ حركت‌ لزوماً بعد منفی‌ ندارد زیرا كه‌ نیروهای‌ انقلابی‌ به‌ دلیل‌ جوان‌ بودن‌ و عدم‌ مشاركت‌شان‌ در موقعیت‌ نابسامان‌ نظام‌ كهنه‌، از قدرت‌ بالقوه‌ و جسارت‌ بسیار زیادی‌ برای‌ نوآوری‌ نیز برخوردارند كه‌ باید بتوان‌ از آن‌ به‌ نحو مطلوبی‌ استفاده‌ كرد. در چنین‌ شرایطی‌ با آگاهی‌ نسبت‌ به‌ چنین‌ مكانیسم‌هایی‌، چاره‌یی‌ جز آن‌ نیست‌ كه‌ نخبگان‌ خود فرآیندها و روش‌های‌ ویژه‌یی‌ را برای‌ جبران‌ آن‌ نارسایی‌ها و بهره‌ بردن‌ از آن‌ پتانسیل‌های‌ مناسب‌ وارد عمل‌ كنند. این‌ فرآیندها لزوماً فرآیندهای‌ نقد نیست‌، زیرا كالبدهای‌ اجتماعی‌ پس‌ از انقلاب‌ به‌ دلیل‌ تازگی‌ و شكنندگی‌ نسبی‌ خود، در بسیاری‌ موارد تاب‌ نقد را ندارند و در چنین‌ شرایطی‌ نقد، می‌تواند با نتایج‌ مخرب‌ خود، نه‌ فقط‌ با واكنشی‌ شدید در زمان‌ حال‌ مواجه‌ شود، بلكه‌ حتی‌ مشروعیت‌ آینده‌ خود را نیز به‌ زیرسوال‌ ببرد. بنابراین‌ وجود پختگی‌ و حساسیت‌ بسیار زیاد نسبت‌ به‌ شكل‌ و محتوای‌ نقد در سال‌های‌ نخستین‌ انقلاب‌های‌ اجتماعی‌ جنبه‌یی‌ ضروری‌ دارد اما با انسجام‌ یافتن‌ و تثبیت‌ نهادها، ارزش‌ها و اسطوره‌های‌ اجتماعی‌ جدید، چنانچه‌ انقلاب‌ اجتماعی‌ به‌ اهداف‌ واقعی‌ و حقیقی‌ خود نزدیك‌ شود میزان‌ پذیرش‌ نقد نیز به‌ همان‌ میزان‌ افزایش‌ می‌یابد. از این‌ مرحله‌ به‌ بعد یعنی‌ پیش‌ از ثبات‌ كالبدها و ارزش‌های‌ اجتماعی‌ جدید ناشی‌ از انقلاب‌، نقد و نهادهای‌ آن‌ دیگر نه‌ به‌ صورت‌ عاملی‌ مخرب‌ بلكه‌ به‌ شكل‌ عاملی‌ در تثبیت‌ هرچه‌ بیشتر نظام‌ و مانعی‌ برای‌ سوق‌ یافتن‌ آن‌ به‌ سوی‌ یك‌ انقلاب‌ اجتماعی‌ جدید عمل‌ می‌كنند.
● نقد، نقدپذیری‌ و مدیریت‌
برای‌ آنكه‌ ادامه‌ بحث‌ خود را در حوزه‌ مدیریتی‌ به‌ پیش‌ ببریم‌ و ببینیم‌ كه‌ نقد و نقدپذیری‌ به‌ چه‌ صورت‌ و در چه‌ رده‌هایی‌ در مدیریت‌ وارد شده‌ و چه‌ نقشی‌ می‌توانند ایفا كنند، باید موضوع‌ استراتژی‌های‌ كنترل‌ را در سازماندهی‌ كار مطرح‌ بكنیم‌. مراحل‌ گوناگون‌ تحول‌ اجتماعی‌ در چند قرن‌ اخیر را می‌توان‌ در قالب‌ چند استراتژی‌ پی‌درپی‌ نشان‌ داد كه‌ گاه‌ به‌ صورتی‌ كاملاً متمایز از یكدیگر و گاه‌ به‌ صورت‌ تركیب‌ یافته‌ با هم‌ بنا براهداف‌ كوتاه‌ مدت‌ و دراز مدت‌ هرجامعه‌یی‌ وارد عمل‌ می‌شوند. این‌ استراتژی‌ها را می‌توان‌ در یك‌ تقسیم‌بندی‌ چهارگانه‌ ارایه‌ داد كه‌ عبارتند از:
۱. استراتژی‌ كنترل‌ شخصی‌ و تمركز یافته‌: این‌ نوع‌ استراتژی‌ بیشتر در جوامع‌ پیش‌ صنعتی‌ قابل‌ مشاهده‌ بوده‌ است‌ و بقایای‌ آن‌ در جامعه‌ صنعتی‌ تا به‌ امروز ادامه‌ داشته‌ اما با تعریف‌ عمومی‌ از جامعه‌ مدرن‌ سازگاری‌ ندارد. این‌ استراتژی‌ مقاوم‌ترین‌ شكل‌ در برابر نقد و نقد ناپذیرترین‌ نوع‌ مدیریت‌ است‌ و مشخصات‌ عمومی‌ آن‌ عبارتند از: تصمیم‌گیری‌ متمركز، نظارت‌ مستقیم‌، رهبری‌ شخصی‌ براساس‌ مالكیت‌ یا براساس‌ كاریزما و در نهایت‌ براساس‌ مهارت‌های‌ تكنیكی‌ و استفاده‌ از مكانیسم‌ پاداش‌ تنبیه‌ در خدمت‌ استحكام‌ بخشیدن‌ به‌ اقتدار شخصی‌.
۲. استراتژی‌ كنترل‌ دیوان‌ سالارانه‌ (بروكراتیك‌): این‌ شكل‌ از مدیریت‌ به‌ تعبیر جامعه‌ شناسان‌ شكلی‌ ناگریز برای‌ گذار به‌ دولت‌ ملی‌ و مدیریت‌های‌ جدید صنعتی‌ است‌. در حوزه‌ سیاسی‌ این‌ گذار از دولت‌های‌ فئودالی‌ به‌ دولت‌های‌ مستبد و سپس‌ دولت‌های‌ ملی‌ انجام‌ می‌گیرد و بروكراسی‌ با تدوین‌ و اجرای‌ شمار بزرگی‌ از قوانین‌، قواعد، دستورالعمل‌ها، ضوابط‌ مكتوب‌، زمینه‌ لازم‌ برای‌ استقرار دولت‌ را فراهم‌ می‌آورد. این‌ نوع‌ استراتژی‌ در مدیریت‌ در برابر نقد، مقاوم‌ است‌ و آن‌ را تنها در چارچوب‌ ضوابط‌ بروكراتیك‌ و بسیار دست‌ و پاگیر خود می‌پذیرد، در نتیجه‌ اشكال‌ دیوان‌ سالار، گرایش‌ تقریبا مداومی‌ به‌ سوی‌ اشكال‌ قدرت‌مدار دارند كه‌ باید بتوان‌ آنها را اصلاح‌ كرد. مشخصات‌ كلی‌ این‌ استراتژی‌ عبارتند از: تقسیم‌ خرد و كلان‌ وظایف‌ به‌ عناصری‌ كه‌ به‌ سهولت‌ قابل‌ تعریف‌ باشند، به‌ كارگیری‌ روش‌ها، روندها و ضوابط‌ صوری‌ برای‌ هدایت‌ این‌ وظایف‌ و كنترل‌ حسابداری‌ بر اساس‌ یك‌ بودجه‌ و استانداردهای‌ تغییر هزینه‌، طراحی‌ تكنولوژیك‌ برای‌ محدود ساختن‌ تغییر در هدایت‌ وظایف‌ با توجه‌ به‌ آهنگ‌ و توالی‌ و روش‌های‌ فیزیكی‌ ممكن‌ نه‌ واگذاری‌ تصمیم‌های‌ روزمره‌ با تعیین‌ حدود دقیق‌ آنها و استفاده‌ از مكانیسم‌ پاداش‌ تنبیه‌ در خدمت‌ استحكام‌ دادن‌ به‌ اصل‌ اطاعت‌ از روندها و ضوابط‌.
۳ استراتژی‌ كنترل‌ بازده‌: این‌ استراتژی‌ را در دوره‌های‌ متاخر رشد و توسعه‌ اقتصادی‌ بویژه‌ از دهه‌ پنجاه‌ قرن‌ بیستم‌ میلادی‌ به‌ بعد می‌توان‌ مشاهده‌ كرد. در این‌ نوع‌ استراتژی‌ مدیریتی‌، پتانسیل‌ نقد و نقدپذیری‌ بسیار افزایش‌ می‌یابد و نقد لزوما در چارچوب‌ ضوابط‌ مكتوب‌ محدود نمی‌ماند. اصل‌ كارایی‌ و بازده‌ تنها معیار ارایه‌ آزادانه‌ نقد و پذیرش‌ مثبت‌ آن‌ است‌. مشخصات‌ این‌ نوع‌ از استراتژی‌ عبارتند از: الف‌) طراحی‌ وظایف‌ و واحدها و فعالیت‌ به‌ صورتی‌ كه‌ بتوانند مسئولیت‌ كامل‌ بازده‌ خود را بر عهده‌ گیرند، ب) تخصصی‌ كردن‌ استانداردها و هدف‌یابی‌ بازده‌ ج‌) استفاده‌ از روش‌های‌ حسابداری‌ مسئولانه‌ و واگذاری‌ تصمیم‌گیری‌ها به‌ محدوده‌ كاربری‌ و ایجاد اشكال‌ نیمه‌ خودگردان‌ د) استفاده‌ از مكانیسم‌ پاداش‌ تنبیه‌ وابسته‌ به‌ دستیابی‌ حداكثر بازده‌.
۴ استراتژی‌ كنترل‌ فرهنگی‌: اینگونه‌ از استراتژی‌ متاخرترین‌ و پیشرفته‌ترین‌ نوع‌ مدیریت‌ است‌ كه‌ گاه‌ به‌ تنهایی‌ و اغلب‌ در تركیب‌ با استراتژی‌ كنترل‌ بازده‌ به‌ عمل‌ می‌آید. در این‌ نوع‌ استراتژی‌ میزان‌ پتانسیل‌ نقد و نقدپذیری‌ به‌ حداكثر ممكن‌ می‌رسد به‌ گونه‌یی‌ كه‌ شاید سخت‌ به‌ نظر آید كه‌ نقد ممكن‌ است‌ به‌ سدی‌ در برابر پیشرفت‌ امور جاری‌ تبدیل‌ شود. باید به‌ این‌ نكته‌ مهم‌ توجه‌ داشت‌ كه‌ انجام‌ این‌ استراتژی‌ بویژه‌ بدون‌ استفاده‌ از استراتژی‌ بازده‌، تنها در توسعه‌ یافته‌ترین‌ شرایط‌ كاری‌ و حتی‌ با پاره‌یی‌ شرایط‌ فرهنگی‌ خاص‌ ممكن‌ است‌. مشخصات‌ عمومی‌ این‌ استراتژی‌ عبارتند از:
الف‌) رشد یگانگی‌ هویت‌ كاركنان‌ با هویت‌ و اهداف‌ مدیریت‌،
ب) كار به‌ صورت‌ نیمه‌ خودگردان‌،
ج) كنترل‌های‌ صوری‌ محدود،
د) تاكید بر گزینش‌، آموزش‌ و رشد كاركنان‌، استفاده‌ از مكانیسم‌های‌ پاداش‌ تنبیه‌ در جهت‌ غنی‌ كردن‌ محتوای‌ كار و پیشرفت‌ شغلی‌.
بررسی‌های‌گوناگون‌ جامعه‌شناسی‌ كار و شغل‌ نشان‌ داده‌اند كه‌ در محیط‌ صنعتی‌ جدید، دو استراتژی‌ آخر بهترین‌ امكان‌ را برای‌ دستیابی‌ به‌ اهداف‌ بهره‌وری‌ و سودمندی‌ فراهم‌ می‌آورند.
در فرآیند مدیریتی‌ چه‌ این‌ مدیریت‌ صنعتی‌ اقتصادی‌ باشد و چه‌ سیاسی‌، اجتماعی‌، فرهنگی‌، نظامی‌ و... سه‌ مرحله‌ اساسی‌ وجود دارد: مرحله‌ اول‌ دریافت‌ ادراك‌ و تحلیل‌، مرحله‌ دوم‌ تصمیم‌گیری‌ تاكتیكی‌ و استراتژیكی‌ و مرحله‌ سوم‌ اجرای‌ تاكتیك‌ها و استراتژی‌ها و بررسی‌ پس‌ خوراند انجام‌ آنها.
افراد بنا بر موقعیت‌ اجتماعی‌ خود، بنا بر میزان‌ كمی‌ و كیفی‌ رشد حس‌ها و مقولات‌ ذهنی‌ خود در مرحله‌ اول‌ مسائل‌ و پدیده‌ها را به‌ گونه‌یی‌ متفاوت‌ دریافت‌ و ادراك‌های‌ متفاوت‌ را تحلیل‌ می‌كنند.
بنابراین‌ بسیار طبیعی‌ است‌ كه‌ در مرحله‌ دوم‌ با توجه‌ به‌ این‌ ادراك‌ها و دریافت‌های‌ متفاوت‌ تصمیم‌های‌ متفاوتی‌ نیز اخذ كنند و در مرحله‌ سوم‌ به‌ گونه‌های‌ مختلفی‌ این‌ تصمیمات‌ را به‌ اجرا گذارند. این‌ فرآیند به‌ صورت‌ دورانی‌ تكرار شده‌ و در هر دور بنا بر پارامترهای‌ موجود به‌ نتایج‌ متفاوتی‌ منجر می‌شود. هر یك‌ از این‌ سه‌ مرحله‌ نقد به‌ گونه‌یی‌ فردی‌ و جمعی‌ نهادینه‌ و در دو سطح‌ برونی‌ و درونی‌ وارد عمل‌ شود. وجود نهادهای‌ دموكراتیك‌ و جامعه‌ مدنی‌ امكان‌ برخورداری‌ از مشاوره‌ها، نقد و بهره‌برداری‌ از نقطه‌نظرات‌ خارج‌ از واحد مدیریتی‌ را نیز فراهم‌ می‌كند. واكنش‌ مثبت‌ نسبت‌ به‌ نقد، خود عاملی‌ است‌ كه‌ از شكل‌ گرفتن‌ محیط‌های‌ بسیار فرمان‌ بر اما بسیار غیرموثر و غیركارا جلوگیری‌ می‌كند.
داوود نادمی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید