جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


آن دورها، جایی برای گم شدن هست


آن دورها، جایی برای گم شدن هست
این مجموعه دربرگیرنده ۱۴داستان كوتاه است كه در یك كلام، نمود دیگری از توانایی نویسندگان جوان ایرانی در نوشتن داستان های كوتاه است. به لحاظ شیوه و شگرد و تكنیك، نویسنده از ساده ترین ابزارها استفاده كرده است، اما چون بدون اشباع متن ها از تكنیك های مختلف، ساختاری حساب شده از این ابزارها را به كار گرفته است، لذا ساختار داستانی هر قصه، از پتانسیل مقبولی برخوردار شده و به كلی از ساده گرایی فاصله گرفته است. به بیان دیگر، نه اثری از تكنیك زدگی محض می بینم، نه نشانی از قصه گویی محروم از تكنیك های متداول روز.
به لحاظ معنایی، فصل مشترك تمام روایت ها، نگاه انسان های نسبتاً ساده و بی آلایشی است كه پایی در سنت دارند و چشمی به حال و در نتیجه دچار دوگانگی اند و نمی دانند در مقابل رخدادها چه كنند. خصوصاً شخص راوی- هر جا كه با راوی اول شخص روبه رو هستیم- بیشتر از دیگران دستخوش این معضل است و در بیشتر موقعیت ها نمی داند له یا علیه این یا آن رویداد چه موضعی بگیرد.
از حیث ساختار پلات، «شروع ها» معمولاً ناگهانی اند و از همان سطر اول خواننده را به دام روایت می اندازند. از لحاظ ساختار داستانی، «لحن» صمیمی، خودمانی و بی تكلف راوی ها، آن هم در جمع مردمانی «عقب مانده از جهان» ، غالب ترین عنصر تمام داستان هاست.
هر ۱۴ متن، «قصه» دارند، صرف نظر از اینكه پلات داشته باشند یا عاری از پلات باشند. تمركز نویسنده در هر دو حالت، روی شخصیت ها یا موقعیت های عاطفی و اجتماعی، یا به بیان دیگر روی كشمكشی است كه در قصه پدید آمده است. این كشمكش و گره، جدا از این كه كجا حضور دارد، همان كانونی را تشكیل می دهد كه هر اثری باید به صورت «چیستی چیز» به خواننده انتقال دهد: هم بر او تأثیر بگذارد و هم او را در متن سهیم كند و او را به تفكر وادارد.
در افاده این مدعا، چند نمونه از این داستان ها را با هم مرور می كنیم:
در داستان «آرایش آدم های فلزی» ، شیخی مهجور و مطلقاً تنها در دهكده ای می میرد، تا زمانی كه زنده بود، هیچ كس به دیدنش نمی آمد و صدای هیچ همسایه و دوست و آشنایی در خانه اش شنیده نمی شد و چنین سكوتی فقط «با برخورد دانه های تسبیح سبز و زمردین» شیخ در هم می شكست. اما با مرگ او، مردم، صرف نظر از رابطه شان با شیخ، بر سر و صورت می زنند و حتی مرگ آرام او را «قتل» می خوانند؛ زیرا آن طور كه خود می گویند: «تا به حال از ایل و تبار شیخ كسی به مرگ طبیعی نمرده كه شیخ دومی باشد.» (ص ۹)
و چون ابزار قتاله و اثری از آن در جسد دیده نمی شود، می خواهند به راوی القاء كنند كه «داروی مرگ آور به خوردش دادند.» (ص ۱۰) باورهای غلط، نیروی جهل و كینه و خصومت كه در خارج از خانه شیخ و دور از شخصیت راوی در حال شكل گیری و قوام است و به تقریب تمام اهالی دهكده حامل و تشدید كننده آن هستند، راوی جوان را كه به كلی گیج شده است، دچار تب و تاب ذهنی می كند. او در معرض بمباران حرف هایی است كه منطقی نیستند، اما خود نیز فاقد منطقی است كه بتواند قاطعانه ردشان كند. پس، در موقعیتی اشباع از چنین القا هایی، به خاطر می آورد كه: «بالا خانم، زن مش رسول برای شیخ آش آورد.» (ص ۱۱). آن وقت خیال مردم راحت می شود، چون چهل روز بود كه از كار و زندگی مانده بودند.
این داستان استعاره ای كلی است از دو عنصر فرهنگی جامعه ما. نخست اینكه سنت ها و باورها، مستقل از انسان ها و خصلت های نیك و بدشان، با هر رویدادی، به نیرویی تبدیل می شود تا مردم را بسان« جمعیت غریق »به سوی استحكام خود [سنت ها] سوق دهد. دوم اینكه وقتی مردم، دروغ یا فریب اولیه را از« منبعی »اخذ كردند، آنگاه وظیفه خود می دانند كه هر طور شده، حتی به بهای قربانی كردن یكی از خود، تمام ابزارها و امكانات را در خدمت تداوم القای سنت و پیدا كردن مصداق قرار دهند.
لحن راوی، در ایجاد حال و هوای متناسب با كنش ها و دیالوگ ها، نقش درخوری داشته است. شكل پیوسته، اما توأم با گسست های مقطعی روایت، در مجموع قصه را جذاب تر كرده است. با این حال می شد، میزان هراس و درماندگی راوی و نیز خودگویی او را در این مقوله، بیشتر به نمایش گذاشت.
داستان «دور از چشم كلاغ» كه از ریتم كندتری نسبت به دو داستان قبلی برخوردار است، از دیدگاه راوی دانای كل روایت می شود. پیرزنی همراه زنی جوان و ظاهراً فقیر و درمانده، در ایستگاه آخر اتوبوس پیاده می شود تا از آنجا در مسیری مشجر یا بی درخت به محلی برود. از دیالوگ های زن جوان می فهمیم كه موجود ساده و بی اطلاعی است، شناختی از روابط مرسوم ندارد؛ برخلاف پیرزن كه مطلع و هوشمند جلوه می كند. گرچه ضرباهنگ روایت تا رسیدن پیرزن و زن جوان به كارخانه و انبار آن كند است، اما فضاسازی خوبی ارائه شده است. همراهی كلاغ ها كه مدام قارقار می كنند و تشبیهاتی مانند «چكیدن آب از نوك گیس های مایل به قرمز پیرزن» یا «پیچ و تاب خوردن چهره چروكیده پیرزن در آب» كه آینده زن جوان را به ما نشان می دهد و مقصد و مقصود از این مسافرت كوتاه، داستان نمادین غم انگیزی را شكل داده است. البته جاهایی جزیی نگری های بی مورد وجود دارد؛ مانند ورود به محوطه كارخانه و بخش زیرزمینی كه بهتر بود، پاره ای از خود را به «واكنش درونی» زن جوان می داد. در این صورت، درون نگری در خدمت نگاه مدرنیستی نویسنده به مقوله فقر و تاوان آن در می آمد. این درون نگری وقتی ارتقای بیشتری كسب می كرد كه رفت و برگشت چند پاره ای بین امكانات حاكی از تحول(عین) و حسرت ها و تمناهای درونی( ذهن) صورت می گرفت.
آخرین داستانی كه بررسی می كنیم «ایاز در داستان خودش ننشسته است» . لحن همان لحن صمیمی، خودمانی و حتی روستایی است؛ اما روایت از نوع «فرا داستانی» است، در واقع داستانی است درباره یك داستان كه به عقیده نگارنده این سطور، نماد تمام و كمالی از وضعیت اسفناك و دردآور ادبیات معاصر جدی جامعه ماست. شاید اگر امكان بیشتری وجود داشت، این فرا داستان را با ماجرای «نویسنده شدن» شماری از مطرح ترین نویسندگان حال حاضر اروپا و آمریكا می آوردم تا خواننده بهتر و بیشتر به عمق قصه پی ببرد و در ضمن مطلع شود كه برای نمونه كسانی چون «استیفن كینگ» نویسنده آمریكایی، چگونه به دلیل عدم سختگیری روی مرزبندی ها و نیز تشویق روزنامه ها و ماهنامه ها و البته در نتیجه پشتكار فردی، رشد می كند، اما جوان های بااستعداد جامعه ما، با «دلسردی مطلق» عالم داستان و شعر را ترك می كنند تا كمتر رنج بكشند.
علی الله سلیمی بدون كمترین اشاره ای به سطح فرهنگ جامعه و لایه بندی آن از نظر تمایلات و گرایش های زیباشناختی، آغاز و فرجام یك «داستان كوتاه» را برای ما بازنمایی می كند. راوی، داستانی می نویسد و آن را برای دوستانش كه همه از دوستداران ادبیات جدی اند، می خواند. شخصیت اصلی داستان «ایاز» نام دارد. او عنصر آگاه روستاست و سرانجام مردم را با تبلیغ و ترویج علیه خان ستمگر می شوراند، اما از نظر دوستان نویسنده، دوره قهرمانانی همچون ایاز سپری شده است و داستان دیگر نیازی به چنین شخصیتی ندارد. عجیب است كه در واقعیت واقعی هم همین طور است. پل استر، كالوینو، برادران واچوسكی(نویسندگان فیلمنامه ماتریكس)، تالكین، رب گری یه، وونه گات، بارتلمی، مارگریت دوراس و... حق دارند قهرمان یا ضد قهرمان داشته باشند، اما نویسنده ایرانی از چنین حقی محروم است. البته می پذیریم كه قهرمان زمان و مكان خود را دارد؛ و چه دورانی و برای چه و كجا به قهرمان نیاز هست یا نیست. اتفاقاً سلیمی با تردستی این نكته را جزو سطرهای سفیدی آورده كه دوستان راوی فقط «خوش ندارند» اسمی از قهرمان بشنوند- كه البته حتماً دلایل قابل قبولی هم دارند. اما این دلایل هنوز برای خواننده های عادی، یعنی توده مردم، نهادینه نشده است. متن، بدون اینكه به نخبه ها حق بدهد یا توده مردم، نگرش سنتی مردم را به امثال ایاز و «نیاز تاریخی» آنها را به چنین افرادی به ما نشان می دهد.
مادر راوی- كه نماد توده مردم است و همواره چشم به راه یك منجی- از ایاز به نیكی یاد می كند و دعا می كند كه «بقیه عمرش نصیب ایاز شود.» ایاز از نظر مردم تجسم نیك خواهی و عدالت طلبی است و به همین علت مورد حمایت خداوند: «حتی چنین كسی برای نجات بشریت خواهد آمد.»
اما مدیر یك مجله عامه پسند به تنها كسی كه بی اعتناست، ایاز است. او از راوی (نویسنده داستان) می خواهد كه صحنه های زد و خورد و شخصیت های زن را زیاد كند. دبیر سرویس ادب و هنر یكی از روزنامه ها هم كلیت داستان را می پسندد، اما معتقد است كه می توان همین داستان كوتاه را «پر و بال داد و به صورت پاورقی درآورد و چند ماهی خواننده ها را سرگرم كرد.»
راوی با یك منتقد تماس می گیرد. او هم نظری می دهد كه بهتر است «فرد محوری» كنار گذاشته شود و داستان بدون ایاز جمع شود(ص۵۳) در حالی كه ذهن خود نویسنده(راوی) اساساً درگیر موقعیت ایاز است نه دیگران.
دغدغه راوی، سرانجام او را به اینجا می رساند كه داستان كوتاه را به رمان تبدیل كند. یك شبه آن را دویست صفحه می كند و به ناشری می دهد كه كتاب های عامه پسند چاپ می كند. ناشر می گوید كه خود راوی پول چاپ كتاب را هم بدهد، اما سه شرط می گذارد كه جزیی از واقعیت امروزند: راوی از خیر حق التألیف بگذرد، چاپ های بعدی هم به ناشر واگذار شود و در مقابل ناشر نیز در رمان دست نبرد. راوی زمانی از چاپ كتابش مطلع می شود كه ناشر به او تلفن می زند و می گوید فقط چند جلد مانده است. روی جلد كتاب، یك سوار تفنگ به دست كه دست دیگرش را به نشانه پیروزی بالا برده، دیده می شود. در متن كتاب هم ایاز شده بیاز، نام كتاب هم «بیاز قهرمان دوران» است.
داستان به رغم اختصار، انباشته از طنز كلامی و نمایشی است. در واقع از روایت هجوگونه رئالیستی -مدرنیستی فرارفته، به گونه ای به «نقد فرهنگی» نزدیك شده است. در این نوع متن ها، وضعیت موجود نه در قالب مقاله یا گزارش یا تاریخ، بلكه «روایت داستانی» می آید و از تكنیك های مختلف هم استفاده می شود؛ مثل بیشتر كارهای كورت وونه كات. سلیمی در این داستان، «سوگنامه» ادبیات جدی را كه قربانی «پوپولیسم» شده است به خوبی نشان می دهد.
فتح الله بی نیاز
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید