جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


روان پریشی سلاطین خودکامه قرن بیستم


روان پریشی سلاطین خودکامه قرن بیستم
● تأملی بر كتاب «بررسی روانشناختی خودكامگی»اثرمانس اشپربر با ترجمه علی صاحبی از انتشارات روشنگران و مطالعات زنان
فرد مستبد خودكامه اگر سر به زیر و فروتن است فقط برای دستیابی به اریكه قدرت است در این راه، اگر لازم ببیند به زانو افتاده و زمین را نیز می بوسد و این را به آن امید و آرزو انجام می دهد كه روزی از فراز تخت قدرت شاهد زانو زدن دیگران و ناكامی آنها باشد. (ص ۴۳)
دهه های آغازین قرن بیستم بود كه مكتب «روانشناسی فردی» (Individual Psychology) در میان دیگر مكاتب روان شناختی مطرح آن روزگار قد علم كرد و آلفرد آدلر( A . Adler) _ تئوریسین این مكتب _ توانست شارحان بسیاری را به زیر سایه آن گردآورد. مانس اشپربر (Manes Sperber _ ۱۹۰۵) از جمله افرادی بود كه زیر نظر آدلر تحصیلات روان شناختی خود را تكمیل و تئوری «روان شناسی فردی» او را به خوبی هضم كرد و چنان شیفته این نظریه شد كه در مقام قضاوت نظریه روان شناسی فردی آدلر را از نظریات فروید كاملتر و كاراتر دانست. اشپربر چنان توجه و پیشرفتی در فهم تئوری و فنون روان شناسی فردی از خود نشان داد كه از سوی آدلر به سمت مسؤول انجمن روانشناسی فردی برلین در آلمان برگزیده شد و بین سال های ۱۹۲۷ تا ۱۹۳۳ در برلین به تدریس و ترویج اصول و مبادی این مكتب پرداخت.
پیش فرض بنیادی روانشناسی فردی حول این قاعده قوام می گیرد كه شخصیت و رفتار انسان عمیقاً متأثر از تجارب شش سال اول دوران كودكی اش است. به این اعتبار، به نقش نظام تربیتی _ آموزشی و در سطح بالاتر، به نقش جامعه در ساخت و تحول رفتار و شخصیت افراد تأكید فراوان می كند. در این نظریه، انسان ها دست پرورده وراثت، محیط یا تركیبی از آن نیستند، بلكه انسان استعداد، ظرفیت نفوذ و خلق وقایع و امور را در بطن خود دارد. در این رویكرد، جهان خارج، وقایع و رخدادهای زندگی به خودی خود اهمیتی ندارند، بلكه آنچه در رفتار، شخصیت و در نهایت سرشت انسان نقش اساسی ایفا می كند، تفسیر و برداشت ذهنی فرد از این وقایع و رخدادهاست. از این رو اشپربر از چیزی به نام «ادراك ذهنی» یا «فهم شخصی واقعیت» نام می برد و آن را مهم تر از خود واقعیت تلقی می كند . (ص ۱۱) كاربست عملی این رویكرد این است كه فرد را جزیی ادغام شده در نظام اجتماعی می داند و برخلاف تئوری فروید كه در تحول شخصیت بر تعامل نیروهای روانی درونی تأكید می كند، در این تئوری بیشتر به روابط بین فرد و اجتماع اهمیت داده می شود. (برای فهم بهتر و مطالعه عمیق تر تئوری آدلر، می توان به اثر ارزشمند دكتر منصور با عنوان «احساس كهتری» از انتشارات دانشگاه تهران رجوع كرد.)
به همین اعتبار است كه می توان مدعی شد كه در میان تمامی مكاتب و نحله های روانشناسی جدید تنها در مكتب روانشناسی فردی و آموزه های آلفرد آدلر است كه به «روانشناسی قدرت و شأن» توجه شایسته ای شده است. شاید به همین دلیل هم بود كه «مانس اشپربر» دل در گرو این مكتب داشت.
چرا كه اشپربر در دوره ای كه مسؤولیت انجمن روانشناسی فردی برلین در آلمان را داشت به فعالیت های سیاسی _ اجتماعی نیز گرایش پیدا كرده بود و خیلی زود خود را در كادر مركزی حزب كمونیست یافت و به دلیل دلبستگی عمیقش به آرمان های سوسیالیستی، كه حزب كمونیست مدعی پرچم داری آن بود، تا مدتها از هرگونه نقد خردمندانه مواضع و خط مشی حزب كمونیست شوروی پرهیز می كند تا اینكه در سال ۱۹۳۷ محاكمات فراگیر و معروف مسكو در دوران استالین آغاز شد و او نزدیك ترین دوستان حزبی اش را كه در وفاداری و صداقت ایمان آنها به ایدئولوژی های سوسیالیسم شكی نداشت در قتلگاه استالین دید. در این جا بود كه كم كم نظام باورهایش ترك برداشت و فهمید قطاری كه برای رسیدن به ارض موعود سوسیالیسم سوار بر آن شده، توسط لوكوموتیورانی خودكامه و قدرت طلب در مسیراستبداد و دیكتاتوری رانده می شود. این بود كه تصمیم گرفت از این قطار بیرون بپرد كه ثمره این جدایی و تغییر مسیر سیاسی در اندیشه او به بار نشست و در سال ۱۹۳۷ و در سن ۲۳ سالگی مقالات «تحلیل روان شناختی خودكامگی» (The Analysis of Tyranny) را با رویكرد روانشناسی فردی قلم زد. مضمون این مقالات نه پژوهشی جامعه شناختی است و نه می تواند به مخاطبش سمت و سویی سیاسی دهد. موضوع آن آدم هایی هستند در شور و شوق رسیدن به قدرت، یا افرادی كه اسیر دست آنانند. همچنین در این كتاب از مردمی سخن گفته می شود كه مبهوت جذبه قدرت دیگری شده اند. از این رو، اشپربر در این كتاب تنها جنبه ذهنی قدرت را مورد بررسی قرار می دهد و مطالعه جنبه های عینی و عملی آن را، كه تنها در گستره روابط اجتماعی قابل فهم است، به مطالعات جامعه شناختی می سپارد. چرا كه معتقد است؛ «روانشناسی به همان اندازه كه در تبیین علل وقوع جنگ یا تغییر و تحولات پی در پی جامعه انسانی ناتوان است، از تبیین ماهیت قدرت نیز عاجر است. علی رغم این ناتوانی، اگر در مواردی هم روانشناسی به ارائه چنین تبیینی دست یازیده، به واقع از حوزه خاص خود فراتر رفته است.» (ص ۳۷)
به همین دلیل مبنای تحلیل او در این كتاب با دیدگاه بسیاری از نویسندگانی كه بعداً همین موضوع «خودكامگی و استبداد» را مورد مطالعه قرار داده اند، متفاوت است. اشپربر برخلاف روش خاص روانشناسی گوستاو لوبن و پیروانش نمی خواسته كه رفتار ستمدیدگان را براساس ویژگی گروهی آنها توضیح دهد، بلكه سعی دارد تا توده مردم را نیز براساس اصول روانشناسی فردی ارزیابی و طبقه بندی كند و رفتارهای سیاسی آنان را در متن روابط اقتصادی _ اجتماعی موجود مورد تدقیق و مداقه قرار دهد. از این رو به نیكویی از روانشناسی فردی آدلر بهره می گیرد تا نقش مهم رغبت اجتماعی و همچنین پیامدهای ناشی از قدرت طلبی فردی را در تمامی طبقات اجتماعی به طور مشروح و جامع بررسی كنند.
او مكرراً در این كتاب اشاره می كند كه خودكامگی تنها دربرگیرنده شخص خودكامه و گروه همدستانش نیست، بلكه فرمانبرداران، زیردستان و قربانیان او را نیز در بر می گیرد. یعنی عواملی كه او را به این مقام رسانده اند؛ «این خلق فرمانبردار است كه خودكامه مستبد را بر شانه های خود نشانده و جایگاهی را به او واگذار می كند كه از آن پس فراسوی حلقه مجیزگویان و چاكران دیگر هیچ كس را در جرگه آدمیان به حساب نمی آورد.» (ص ۴۱)
اكثر تعابیر و اشارات در این كتاب متوجه شخص هیتلر است و آشكارا به استالین اشاره نشده است. اشپربر مدعی است كه در میان هر ملتی بیش از هزاران هیتلر و استالین بالقوه وجود دارد، اما به ندرت پیش می آید كه این توفیق را داشته باشند كه تا مرحله به دست گیری قدرت مطلقه پیشروی كنند و به آرزوی رام نشدنی خود برای همتایی با خدایان دست یابند. موفقیت در این امر به شرایط اقتصادی -اجتماعی و سیاسی بستگی دارد. به عنوان نمونه جامعه ای را می توان تصور كرد كه در آن زندگی اكثر مردم تحت فشار است. به گونه ای كه مردم از این وضعیت نابسامان شدیداً در خود احساس اهانت و تحقیر می كنند. در چنین شرایطی، مردم كه به جز در مورد نیازمندیهای ضروری و اجتناب ناپذیر زندگی در سایر موارد معمولاً بین نوعی بی تفاوتی قضا و قدری و اعتراض های عصبی و پراكنده در نوسانند، به مرور و نا امیدانه، منتظر یك ناجی قهرمان می شوند و به محض یافتن چنین فردی تمامی آزادی و اختیارات خود را به او تفویض می كنند «آنها آزادی و اختیارات خود را به كسی واگذار می كنند كه به شهادت مكرر تاریخ هرگز نمی توانند آن را بازپس گیرند.» (ص ۷۶)
اشپربر یكی از فصول شش گانه كتابش را به «بستر و زمینه های شكل گیری خودكامگی» اختصاص داده است و چهار پارامتر اصلی زمینه ساز خودكامگی را این چنین بر می شمارد: ۱- كمبود عنصر شادی در زندگی مردم، ۲- احتمال رسیدن به منزلت اجتماعی، ۳- تمایل به گسستن بندهای زندگی روزمره، ۴- عدم توانایی در ریشه یابی پدیده های اجتماعی. و در تكمیل این چهار فاكتور اضافه می كند كه «تاریخ شهادت می دهد كه غیر از توده های نیازمند و شخص عوام فریب، نیروی سومی نیز در استقرار استبداد و خودكامگی نقش دارد. نیرویی كه از «هیچ كس»، مردی تمام عیار می سازد تا به وسیله این هیچ كس و با نام مستعار او بر اوضاع مسلط شده و خر مراد را سوار شود.» (ص ۹۳)
اشپربر تحلیل روانشناختی خودكامگی را در شش فصل تدوین و تنظیم كرده است؛ ۱- تناقض و راه «برون شد» از آن، ۲- وجود و پدیدار، ۳- بستر و زمینه خودكامگی، ۴- پیشروی به سوی قدرت، ۵- حاكمیت قهر و خشونت، ۶- رهبری و خودكامگی كه به نظر می رسد فصلهای ۳ و ۶ محورهای تحلیل او را شكل می دهند و مجموعه قائم به آنهاست.
او در مقالات این كتاب سعی می كند كه تا سرحد امكان بنیاد آن نمونه حكومتی را كه امروزه «استبداد خزنده» معروف است به طور دقیق تبیین و تفسیر كند، اما اینكه چرا با رویكردی روانشناختی به سراغ چنین سوژه ای رفته است به كنایه می گوید: «برای فهم این نكته كه چرا آدم قدرت طلب به هر وسیله ممكن در صدد تصاحب قدرت است، نیاز چندانی به روانشناسی نیست، اما وقتی كسی حاضر است به چماقی كه بر سرش فرود می آید، به چشم عصای اعجازگر نگریسته و آن را ببوسد، برای فهم و توضیح چنین حالاتی به روانشناسی نیازمندیم.» (ص ۱۱۵)
اما چرا حاكمان مستبد و خودكامه در دوران معاصر، خود را به آب و آتش می زنند تا همانند یك «پیشوا» و «رهبر» دیده شوند؟ این نكته ای است كه اشپربر در مقام پاسخ به آن فصل پایانی كتابش را در باب «تفاوت رهبری و خودكامگی» به نگارش درمی آورد؛ «اراده جمعی حضورش را در شخص رهبر نشان می دهد و او بدین وسیله بلندپایه ترین مقام اجرایی را كسب می كند. این مقام زیر نظارت كسانی است كه آن را به وجود آورده اند و هر زمانی كه آنها بخواهند می توانند او را عزل كرده یا تغییر دهند.» (ص۱۴۶) در حالی كه حاكم خودكامه اظهار می دارد كه «قدرتی كه به او واگذار شده، هیچ نیرویی در دنیا نمی تواند از او بازپس گیرد.» (ص۱۴۷) حاكم خودكامه انتظار دارد كه مردم او را مصون از خطا و اشتباه بدانند، اما رهبری كه چنین توقع نابجایی داشته باشد در واقع انبوهی از مسؤولیت های كمرشكن را برعهده می گیرد كه به همین واسطه توان هدایت و رهبری را از دست می دهد.
اشپربر برای پیشگیری از وقوع استبداد و خودكامگی با ذكر یكسری رهنمون عملی بر «استبدادنامه» خود مهر پایان می زند (صص ۱۵۸-۱۵۶): ۱. اشتباه كردن یك ویژگی انسانی است و یك رهبر به محض این كه این اصل بدیهی را نفی كند، این شك را برمی انگیزد كه در تدارك پیمودن راه استبداد و خودكامگی است. ۲. اگر به نام یك «عقیده» یا «آرمان» برای دگراندیشی مجازات تعیین شود و به هر انتقادی برچسب خیانت زده شود، می توان نتیجه گرفت كه آزادی در حال قتل عام شدن است. ۳. هر رهبری كه خود را از متن مردم متمایز كند و خود را برتر و بالاتر از آنان بداند، قانون بقای مردم را زیر پا گذاشته است، همچنان كه حاكم مستبد و خودكامه نیز همواره این قانون را می شكند. ۴. هر آرمان و عقیده ای كه سعی كند انسان خاصی را مافوق انسان نشان دهد، اسلحه خود را بر ضد همه بشریت هدف گیری كرده است.
این اثر ۱۶۰ صفحه ای این اقبال را داشته تا در این بازار پریشان حال و تب دار ترجمه از ترجمه شیوا و سلیس دكتر علی صاحبی برخوردار باشد. دور از انصاف نیست اگر مدعی شویم با مقدمه موجز و روشنگری كه دكتر صاحبی بر پیشانی كتاب نشانده و قلم صریح و بی حاشیه هانس اشپربر و با همت نشر خوش ابتكار و پركار روشنگران و مطالعات زنان، اثری سزاوار تحسین به عرصه فرهنگ ارائه شده است.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید