جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


یادداشت‌های ۲۴


یادداشت‌های ۲۴
● سانس اول، فیلم اول
اعتراف می‌کنم که تماشای کارگران مشغول کارند در اولین سانس جشنواره سطح توقعم را چنان بالا برد که نتوانستم چند فیلم را تا آخر تحمل کنم. یادتان هست کیارستمی گفته بود دوست دارد فیلمی ببیند که نشود آخرش را حدس زد؟ حالا مانی حقیقی چنین فیلمی ساخته که لااقل ترکیب بازیگرانش در ابتدا شو‌ک‌آور است. عصبانیت آتیلا پسیانی آدم را یاد گفتهٔ هیچکاک می‌اندازد که اگر تفنگی را در گوشهٔ کادر نشان دادی، تا آخر فیلم باید با آن شلیک کنی. آتیلا زیادی مهربان و صبور به‌نظر می‌رسد، تا لحظه‌ای که مثل آن تفنگ می‌ترکد و دیگر کسی جلودارش نیست. اصلاً ماجرای سنگ هم مثل مک‌گافین هیچکاک است که می‌توانست هر چیز دیگری در جاده باشد. در کنار غیرحرفه‌ای‌ها چه حضور درخشانی دارد فاطمه معتمدآریا. با آمدن او، به دل شخصیت‌ها می‌رویم و فیلم لحنی دیگر پیدا می‌کند. کارگران... نشان می‌دهد مانی حقیقی با استعداد است. هر چه باشد پسر کسی است که سند چندین فیلم بزرگ تاریخ سینمای ما را به اسم او زده‌اند و نه کارگردان‌های‌شان! راستی جای ایرج کریمی چه‌قدر امسال خلای بود.
● فرمول
پس از کارگران... فیلم دیدن سخت شد؛ اما فیلم پرهیجان به نام پدر باز شور و شوق را به سالن سینما برگرداند. به نام پدر فیلمی است که با مهارت ساخته شده: از تعلیق اول فیلم و باستان‌شناسی دانش‌آموزان ـ که البته با آن تیتراژ طولانی و قابل حذف صدمه می‌بیند ـ و تعقیب مهندس شفیعی و همسرش تا ماجرای فرودگاه. این‌بار هم مثل آژانس شیشه‌ای و ارتفاع پست، هواپیما نقش مهمی در فیلم داشت. حاتمی‌کیا خوب می‌داند نقطه تراژیک فیلمش کجاست و چه وقت باید مین‌گذاری پدر برای دختر را رو کند و بعد اشک جماعت را در بیاورد. پس از تماشای فیلم، یکی از دوستان را دیدم که از لحن احساساتی فیلم گلایه داشت و البته در همان حال اشک‌هایش را پاک می‌کرد. فیلم احساساتی ساختن هم مهارت می‌خواهد. دیگر این‌که بگذاریم حاتمی‌کیا کار خودش را بکند و تکراری بودن مضمون‌ها و فرمول تکراری فیلم‌هیاش را علم نکنیم. اگر در مورد کیمیائی جواب گرفتیم، این جا هم می‌گیریم. خوشبختانه فعلاً که هر دو به‌کار خودشان مشغولند و اعتنائی به دیگران ندارند.
● فرشته‌ای به شکل هیتلر
نمایش فیلم سقوط در میان فیلم‌های خارجی سینمای مطبوعات تا حدی جای فیلم‌های خوب خارجی به نمیاش درنیامده را پر کرد. فیلم فرصتی را برای آشنائی با یک کارگردان دیگر از سینمای نوین آلمان فراهم می‌کند؛ کارگردانی که به روزهای آخر و بحث‌انگیز هیتلر می‌پردازد و نگاه تلخی هم به ماجرا دارد. این تلخی جائی که همسر گوبلز بچه‌ها را بی‌هوش می‌کند و بعد می‌کشد و بعد از آن با خودکشی همسر هیتلر و گوبلز به اوج می‌رسد. پس از خودکشی هیتلر ـ که البته آن‌را نمی‌بینیم تا در هاله‌ای از راز باقی بماند ـ اطرافیان هیتلر با خونسردی خاصی دست به خودکشی می‌نند تا می‌رسیم به راوی ماجرا که منشی هیلتر است و فیلم بر اساس خاطرات او در کتابش نوشته شده. در پایان کارگردان به سراغ منشی سابق می‌رود که حالا زن مسنی است و اشاره می‌کند که آن‌موقع نمی‌دانسته با چه هیولائی کار می‌کند. او قبل از پایان ساخت فیلم درمی‌گذشت و شاید هرگز فرصتی برای جبران همکاری خود با هیتلر را نیافت. نکتهٔ جالب در مورد نقش هیتلر بازیگر آن برونو گانتز است که قبلاً در فیلم آسمان برلین (ویم وندرس، ۱۹۸۸) نقش فرشته‌ای را بازی کرده بود که پس از عاشق شدن به زمین آمد. این بازیگر با صدای خشن و تودماغی و طرز راه رفتن و نگاه‌هایش ما را به چیزی نزدیک می‌کند که احتمالاً زمانی دیکتاتور جنگ‌طلب اتریشی‌الاصل بوده است.
● در انتظار برلین
آفساید فیلم خوبی از کار درآمده: موضوع تازه‌ای دارد و پس‌زمینه‌هائی اجتماعی. پس از تماشای فیلم رابرت ریشتر را دیدم که سخت طرفدار سینمای ایران است و از آفساید بیش از من خوشش آمده است. ریشتر را از مقاله‌های سنگینش در روزنامه‌های آلمانی زبان سوئیس می‌شناسم. در مورد فیلم که بحث می‌کنیم، می‌گوید که وضعیت دخترها استعاره‌ای از حضور آنها در جامعه‌ای بزرگ‌تر است. می‌گویم همین‌جا مشکل دارم و به‌نظرم اول فیلم باید حرفش را بزند و بعد برویم سراغ استعاره‌هایش. نیمی از فیلم رفته و نمی‌دانیم در زمین فوتبال چه می‌گذرد، یا اصلاً ماجرا فوتبال است یا یک بیانیهٔ فمینیستی؟ از طرفی تکلیف بازیگران فیلم معلوم نیست. ریشتر می‌گوید که آنها اصلاً بازیگر نیستند. می‌گویم اتفاقاً مشکل همین‌جاست: آن‌ها بیشتر از هر بازیگر حرفه‌ای دیگری جلوی دوربین ”بازی“ می‌کنند. فیلم‌نامه هم از همهٔ ظرفیت‌هایش استفاده نکرده؛ مثل جائی‌که دختر گریخته از دست مأمور برمی‌گردد اما دوستش یادش می‌رود جواب کنایهٔ سرباز را در مورد بی‌معرفتی تهرانی‌ها بدهد. بگذریم... یک ربع اول آفساید فوق‌العاده است و سلیقهٔ من در مورد بقیهٔ فیلم هم از اهمیت فیلم نزد یک عاشق سینمای ایران، مثل رابرت ریشتر، نمی‌کاهد. فیلم احتمالاً پرفروش خواهد شد.
● آن خانهٔ آشفته
شاید جایزه نگرفتن فیلم‌نامهٔ چهارشنبه سوری غجیب‌ترین حادثهٔ روز آخر جشنواره باشد. فیلم‌نامهٔ این فیلم از بهترین‌های سینمای ایران است. اما حالا این خطر حس می‌شود که مثل آثار بیلی وایلدر بزرگ، فیلم‌های فرهادی هم ”فیلم فیلم‌نامه“ خوانده شود و ارزش‌های کارگردانی‌اش نادیده گرفته شود. اما به‌راستی آن خانهٔ آشفته که نمادی از وضعیت به هم ریخته شخصیت زن در آن روز پر تب و تاب چهارشنبه سوری محسوب می‌شود، یا بازی هدیه تهرانی برای خلق شخصیت زنی چنان پیچیده و نه مالیخولیائی، کار فرهادی کارگردان نیست؟ یادتان هست در آن خلوت زنانه وقتی همسر برادرش از او پرسید چرا به همسرش شک دارد، چه جواب شنید؟ ”چون بوی او را می‌دهد“ و این شامهٔ زنانه تا آخر کارش را در فیلم می‌کند. اصلاً حمید فرخ‌نژاد در آن شلوغی چهارشنبه سوری وقتی بچه‌اش را در پارک با خدمتکار جوان تنها می‌گذاشت چه کار مهمی می‌توانست داشته باشد جزء آن؟ پایان فیلم و مقایسهٔ اجتناب‌ناپذیر زوج جوان که با وجود شواهدی که ذهن را به سمت سوءتفاهم‌ها می‌کشاند به‌راحتی با هم کنار می‌آیند، با رفتار پیچیدهٔ زوج اصلی فیلم، پایانی مناسب برای فیلم به‌نظر می‌رسد. ضمن آن‌که فیلم‌نامه از نظر رعایت دیدگاه و روایت از چشم دختر خدمتکار، به یک نمونهٔ کلاسیک و ماندگار در سینمای ایران تبدیل خواهد شد.
● این فرنگی‌های مهربان!
به لطف دوستان توانستم فیلمی را در سالن مخصوص مهمانان خارجی ببینم، اما به قدری حادثه هنگام نمایش این فیلم رخ داد که به مهربانی خارجی‌ها ایمان آوردم! فیلم دو سه بار بدون صدا آغاز شد و بعد از چند دقیقه قطع شد. پس از رفع ”مشکل فنی“، سرانجام فیلم شروع شد اما سر بازیگران در صحنه‌هائی که ایستاده بودند، دیده نمی‌شد. ساده‌دلانه گمان می‌کردم آپاراتچی ناشی است، اما پردهٔ اول که تمام شد، دیدم باز هم آپاراتچی با مهارت طوری کادر فیلم را تنظیم کرد که سر بازیگران دیده نشود. ظاهراً این نوع تنظیم تنها چاره برای دیدن زیرنویس انگلیسی فیلم بوده است! بگذریم که تصویر دستگاه نمایش زیرنویس، از اول تا آخر فیلم گوشهٔ چپ پرده نقش بسته بود و باز هم بگذریم که زیرنویس‌ها گاه کندتر از تصویرها بودند و گاه به سرعت می‌دویدند و جلو می‌زدند. دوستان می‌گفتند که این مشکلات کاملاً اتفاقی بوده و از شانس نگارنده در آن سانس رخ داده. حتماً همین‌طور بوده است.
اما جدا از این نکته، تماشای فیلم با خارجی‌ها حس آرامشی داشت که سال‌هاست در سینمای مطبوعات نیست. آن‌جا نه کسی برای نام عوامل فیلم هنگام تیتراژ کف می‌زد و نه هنگام کتک‌کاری شخصیت‌ها برایشان سوت می‌زنند. آن‌جا البته تابلوی نفرت‌انگیزی وسط پردهٔ نمایش ـ طبق بخشنامه‌ای که پانزده سال پیش صادر شده ـ نصب نشده که آزارت بدهد و نکند که از صدای دیوانه‌کنندهٔ موبایل در آن‌جا خبری نبود؛ در حالی‌که بیشترشان یا موبایل اعتباری داشتند یا موبایل‌های خودشان هم در ایران کار می‌کند. نمی‌دانید چه‌قدر آدم احساس توهین می‌کند وقتی می‌بیند موبایل همکار مطبوعاتی‌اش وسط فیلم زنگ می‌زند و او هم گوشی را برمی‌دارد و با صدای بلند جواب می‌دهد. متأسفم که بگویم در سینمای مطبوعات رعایت بعضی مسائل چه‌قدر کم‌رنگ شده، در حالی‌که در دوره‌های اول جشنواره وضعیت این‌طور نبود.
● شکوفائی
امسال سال شکوفائی سینمای ایران و بازیگرانش بود. حاصل هشت سال مدیریت متفاوت فرهنگی امسال جواب داد و بار دیگر ثابت شد که برنامه‌ریزی فرهنگی کاری بلندمدت است. در حالی‌که بزرگان غایب بودند، خیلی از فیلم‌سازان بهترین فیلم‌شان را به نمایش گذاشتند. ابوالحسن داودی یک ملودرام کامل را با تقاطع عرضه کرد که در آن بیژن امکانیان بهترین بازی عمرش را در کنار بازی خوب بهرام رادان ارائه کرد. در این فیلم با صحنهٔ تصادف فصل تازه‌ای از جلوه‌های ویژه در سینمای ایران گشوده شد. یادتان هست در مسافران، تصادف اصلی فیلم نمایش داده نشد و پس از حادثه آن‌را ندیدم؟ دو فیلم‌ساز جوان، مازیار میری و رفیع پیتز، هم بهترین فیلم‌هایشان را به نمایش گذاشتند. در هر دو فیلم زمستان است و به آهستگی حفظ ریتم حرف اول را می‌زند. شخصیت اصلی فیلم رفیع پیتز مثل دیگر فیلم‌هایش ایرانی نیست. او بیش از آنکه به آدم‌های دولت‌آبادی شبیه باشد، به شخصیت مورسو در بیگانه کامو می‌ماند. این آدم بی‌قید که نه کار و نه حتی عشقش اهمیتی برایش ندارد، خیلی غربی است. برخلاف او، شخصیت‌های مازیار میری بسیار به‌خودمان شبیه‌اند و تصاویرمان در آینه‌اش انعکاس غریبی دارد که همین طنز تلخی را موجب شده. فیلم داستان آدم‌هائی است که کاری جزء دخالت در زندگی زوج فیلم و آزار آنها ندارند. وقتی زن و شوهر از محله و این آدم‌ها جدا می‌شوند، همه چیز به‌خوبی پیش می‌رود. حیف که فیلم‌ساز با به‌کارگیری فلاش فوروارد لحن رئالیستی روایت زوج فیلم را خدشه‌دار می‌کند. دم صبح از معدود فیلم‌های جشنواره بود که از این تکنیک به‌خوبی استفاده کرده بود. در این فیلم برای محکوم به اعدامی که به‌دلیل عدم حضور خانوادهٔ مقتول بلاتکلیف مانده، دو فلاش فوروارد می‌بینیم که در یکی او اعدام می‌شود و در دیگری نجات می‌یابد. فیلم حمید رحمانیان همین جا تمام می‌شود و تماشاگر می‌ماند و این دو فلاش فوروارد، که یکی را از این میان باید انتخاب کند. حسین یاری در نقش محکوم به اعدام بازی زیرپوستی ظریفی را بدون دیالوگ، مقابل هدا صابر ارائه می‌کند که از تئاتر برامده و اولین‌بار است روی پرده ظاهر می‌شود. همچنان‌که محمدرضا فروتن در فیلم به آهستگی به اندازهٔ ترانه علیدوستی در چهارشنبه سوری توانسته در نقش فرو برود. به بازی متفاوت حسن پورشیرازی هم در این فیلم باید اشاره کنیم. از بازیگری گفتیم و باید از کار درخشان افسانه بایگان هم بگوئیم که در کافه ستاره به‌عنوان بهترین فیلم سامان مقدم در کنار رؤیا تیموریان بهترین بازی‌اش را به نمایش گذاشت. حامد بهداد وضعیت متفاوتی دارد و ماجرائی را به یادم می‌اندازد. سال‌ها قبل با یکی از دوستان لاغر و کم‌وزن در یک کلاس آموزش شنا ثبت نام کردیم. جلسهٔ دوم بود که مربی صدایش زد و گفت که او نیازی به آموزش شنا ندارد، چون شنا بلد است. در واقع بدن آن دوست به قدری راحت روی آب می‌ایستاد که نیازی به آموزش نداشت! حامد بهداد هم اصلاً انگار بازیگر به دنیا آمده. نقشش در بوتیک را یادتان هست؟ در این زن حرف نمی‌زند چطور؟
محسن بیگ‌آقا
منبع : ماهنامه فیلم


همچنین مشاهده کنید