پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


زندگی برشی از کیک است


زندگی برشی از کیک است
● روانی
یكی از مهم ترین نكته هایی كه مدرس های فیلمنامه نویسی روی آن تاكید می كنند، این است كه نباید اجازه دهیم خواننده (و در وهله بعد تماشاگر فیلم) دست ما (فیلمنامه نویس) را بخواند و حدس بزند كه در صحنه بعد چه اتفاقی خواهد افتاد. قطعاً فیلمنامه های زیادی را می شود مثال زد كه این خاصیت را دارند، اما مثال زدن «روانی»، قطعاً ما را به مسیری هدایت می كند كه در نهایت، شاید، به یكی از رمز و رازهای جاودانگی سینمای «آلفرد هیچكاك» پی ببریم. لابد می دانید كه هیچكاك، فیلمنامه نویس نبود. قریحه داستان گویی را در حد اعلا داشت و می دانست چه چیزهایی را به فیلمنامه نویس هایش گوشزد كند. در واقع، هر نسخه فیلمنامه ای را كه آنها می نوشتند، یك بار تغییر می داد، بی آن كه بخواهد نامش را به عنوان همكار فیلمنامه نویس، در عنوان بندی ابتدایی فیلم بگنجاند. احتمالاً تنها باری كه هیچكاك نیازی به بازنویسی كامل نداشته، «بدنام» بوده است. «بن هكت»، نویسنده تر از آن بود كه به كمك نیاز داشته باشد.
ماجرای هیچكاك و فیلمنامه نویس هایش، ساده تر از آن چیزی است كه فكر می كنیم: او «داستان ها»یی را برای فیلم شدن انتخاب می كرد كه به سلیقه او نزدیك بودند، یا می شد با تغییراتی در بخش هایی از داستان، آنها را به سلیقه اش نزدیك كرد. حتماً شما هم عبارت مشهور «داستان هیچكاكی» را شنیده اید. فكر می كنید این چه نوع داستانی است؟ ویژگی های زیادی را برای «داستان هیچكاكی» برشمرده اند، كه عنصر «غافلگیری»، یكی از مهم ترین آنها است. باید «رودست زدن» به تماشاگر را بلد باشید، باید صحنه به صحنه برگ برنده تان را رو كنید و تا صحنه آخر، به هیچ عنوان، اجازه ندهید كه خواننده فیلمنامه (تماشاگر فیلم) از شما جلو بیفتد.
«روانی» (كه از سال های دور آن را در ایران به نام «روح» می شناسند)، یكی از «نمونه »ای ترین فیلم ها (و فیلمنامه ها)ی «هیچكاك»ی است. (بعید می دانم ترجمه فارسی، نسخه اصلی فیلمنامه باشد. این نسخه ای است كه از روی فیلم پیاده شده.) داستان، آن قدر عادی شروع می شود كه فكر می كنیم قرار است با یك ملودرام روبه رو شویم: زن (ماری/ماریون) و مردی (سام) دو دلداده اند كه می خواهند با هم عروسی كنند، اما پولی برای این كار ندارند. مرد، تا خرخره، زیر بار قرض است و زن اوقاتی را كه باید صرف خوردن ناهار بكند، با دلداده اش می گذراند. اما كمی بعد، داستان تغییر می كند. رئیس زن، چهل هزار دلار به او می دهد تا به بانك بسپارد، حالا زن به این فكر می افتد كه با داشتن این پول، می تواند به دلدارش برسد. پس، تصمیم می گیرد فرار كند. در طول راه، ترس از كار خلاف، دامنش را می گیرد و از این كه می بیند پلیس، به هر دلیلی، پشت سر او حركت می كند، می ترسد. سواری اش را معاوضه می كند و پانصد دلار از آن چهل هزار دلار را خرج می كند. خب، شد یك داستان دزدی و كلاهبرداری؛ نه؟ اما هنوز ادامه دارد. سر راه، همین طور كه دارد از شهر فرار می كند، به متلی (متل بیتس) می رسد كه ظاهراً متروكه است. مسئول متل، مردی (نورمن) است هم سن وسال او، كه ظاهراً با مادر پیرش زندگی می كند، زنی كه دوست ندارد پسر با هیچ زن غریبه ای، حتی، بخندد. زن، اتاقی در متل می گیرد. هنگام خوردن شام، با هم درد دل می كنند و از «تله ها»یی حرف می زنند كه آدم ها در آن می افتند. به نظر می رسد حرف های مرد جوان، واقعاً منطقی است. زن می گوید كه او هم در تله ای افتاده و می خواهد خودش را رها كند و فردا به شهر برمی گردد. خب، پس با داستان دزدی طرف هستیم كه از كار بدش پشیمان می شود. اما همین كه زن، به اتاق خودش برمی گردد، در حمام، به قتل می رسد. داستان جنایی شد؟
چه كسی مرتكب این جنایت شده است؟ ظاهراً كار پسر نیست، چون از اتفاقی كه افتاده راضی نیست. ظاهراً كار مادرش است، همان پیرزن خودسر. چند روزی می گذرد. حالا رئیس و خواهر زن، به این فكر افتاده اند كه او كجاست. نه دلدارش از او خبر دارد، نه كسی دیگر. كارآگاهی خصوصی مامور پیگیری می شود و به همه متل های بیرون شهر، یكی یكی سر می زند تا به متل بیتس می رسد. نورمن، اول از وجود ماری اظهار بی اطلاعی می كند و بعد می گوید مادرش از او خوشش نیامده است. درعین حال، اجازه نمی دهد كارآگاه با مادرش دیدار كند و موقعی كه كارآگاه، سرخود به خانه پیرزن می رود، با چاقویی به قتل می رسد. یك قتل دیگر. پس با داستانی جنایی روبه رو هستیم؛ نه؟
اجازه بدهید باقی ماجرا را تعریف نكنم، و جواب سئوالی را هم كه در خط بالا طرح شده، این طور بدهم كه هم «آره»، هم «نه». درست است كه در فیلمنامه، جنایت هایی اتفاق می افتد، اما همه چیز در جنایت خلاصه نمی شود. روانی، یك فیلمنامه كاملاً روان شناسانه است، درباره آدمی كه هم «خود»ش است، هم «دیگر»ی. گاهی به جای خودش رفتار می كند و گاهی در نقش دیگری ظاهر می شود. توضیح بیشتر می خواهید؟ بدون این كه فیلمنامه را خوانده باشید، هر توضیحی، فقط شما را یك قدم از متن دور می كند. خلاصه بگویم، روانی فیلمنامه ای است كه دست كم یكی دو ساعتی، سرگرم تان می كند. هرچند بعید می دانم روزهای بعد را هم صرف فكركردن به آن نكنید. داستان های هیچكاكی، این جوری هستند.
جوزف استفانو
ترجمه: كوروش سلیم زاده
محسن آزرم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید