جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


اگر پارس یونان را شکست داده بود


اگر پارس یونان را شکست داده بود
● درباره مجموعه «یونانیان و بربرها»
انتشارات توس بیش از یك سال است مجلدات گوناگون مجموعه سترگ «یونانیان و بربرها» نوشته امیرمهدی بدیع را با ترجمه گروه مترجمان روانه بازار نشر می كند. نخستین مجلدات این مجموعه در سال ۱۳۸۳ منتشر شد و در روزهای پایانی سال ۸۴ نیز مجلدات دیگری از آن در اختیار علاقه مندان قرار گرفت. قرار بود این مجلدات در نمایشگاه كتاب عرضه شوند اما از آنجا كه انتشارات توس در نمایشگاه شركت نمی كند می توانید كتاب های این ناشر را با همان تخفیف نمایشگاه از كتاب فروشی اش واقع در خیابان انقلاب تهیه كنید. مقاله زیر را به منظور آشنایی خوانندگان با مجموعه یونانیان بربرها در ویژه نامه كتابخانه شرق منتشر می كنیم.
امیرمهدی بدیع نویسنده ایرانی اخیراً «یونانیان و بربرها» را منتشر كرده كه اگر اساس داوری را بر گزارش های چاپ شده در مطبوعات قرار دهیم، با استقبال مساعد مواجه شده است. قصد درخور ستایش او اثبات این امر است كه پارسیان قدیم، بربر، به معنای عامیانه این كلمه نبوده اند. (به علاوه یونانیان كهن نیز مانند تاریخ نویسان جدی امروزی چنین نمی اندیشیده اند.) اما دفاع از نظریه اش او را به دنبال خود كشانده تا از برخی وجوه اساسی مسئله غافل بماند یا آنها را نادیده بگیرد.
ما در اینجا فقط مهم ترین آنها، یعنی وجهی را كه به مقاومت هلنیك در برابر اقوام های شرق فاتح معنای واقعی اش را می دهد، در نظر می گیریم.
مذهبی كه هخامنشیان از آن پیروی می كردند وظیفه گسترش امپراتوری خود در كره خاكی را تعیین می كرد. (وظیفه ای كه به جاه طلبی آنان جنبه تقدس می بخشید.)
«خدای بزرگ، اهورامزدا است؛ او بزرگ ترین خدا و برتر از دیگر خدایان است؛ او است كه زمین، آسمان و مردمان را آفریده؛ داریوش را به شاهی رسانده و به داریوش شاه چیرگی بر زمین در دورها را اعطا كرده، زمینی كه در آن بسیاری خطه ها وجود دارد، پارس، ماد و سرزمین های دیگری با زبان های دیگر، كوهستان و دشت، در این سوی دریا و آن سوی دریا، در این سوی صحرا و آن سوی صحرا.» شاه در بیانیه ای كه هدفش قانع كردن رعایای كنونی و آینده اش از لحاظ توجیه الهی بردگی آنان است چنین ادای مقصود می كند. تاییدی درخشان تر از این در باب آئین خودكامگی حق الهی نمی توان تصور كرد. از لحاظ سیاسی، از آن نتیجه گرفته می شود كه هیچ قومی حق استقلال ندارد. به نظر شاهی كه در شوش بر تخت جلوس كرده، هر قومی ناگزیر است با نخستین اخطار، اظهار فرمانبری كند و سلطه پارس را كه خدا خواسته است بپذیرد. در غیر این صورت به مثابه رعیتی طغیان كرده در نظر گرفته می شود كه نوید داده شده، دیر یا زود، گرفتار انتقام پادشاهی خواهد شد. این قوم چون به ضرب شمشیر شكست خورد، بسته به میل فاتح كه می تواند تمامی شان را به قتل برساند، یا بخش عمده ای را نابود كند، تبعیدش كند، به بردگی بكشاند یا در شرایط رعیتی به گونه ای كه خوش دارد به آن تحمیل كند، باقی بدارد.بقای واحدهای سیاسی مستقل برای فرمانروایانی الهام گرفته از این چنین آئین هایی غیرقابل تحمل است.
این آئین، آنان را ناگزیر می كند كه سراسر دنیا را به تدریج كه كشف می شود تسخیر كنند و آنان را از اینكه با قوم های بیگانه روابطی قراردادی كه به موجب پیمان هایی مشخص شده باشد منع می كند؛ آنان فقط می توانند به طور یك جانبه و بسته به میل خودكامگی شان، الطافی مرحمت كنند. هیچ یك از به اصطلاح پیمان های منعقد شده بین هخامنشیان و قدرت های بیگانه كه روایت از آنها یاد می كند از انتقاد مصون نیستند.چنین برداشتی از روابط بین الملل به كلی مخالف برداشت یونانیان است. برای آنان اشتیاق تسلط بر جهان، رویای زاده شده در كرانه های نیل و فرات و از آنجا سرایت كرده به پارس، امری بر خلاف عادت است، محصول افراطی است كه گاه جامعه یا فردی را كور می كند، كیفر الهی را به زیان محكومان برمی انگیزد. همین اعتقادهای عمیقاً ریشه دوانده در ضمیر رزمندگان ماراتن، ترموپیل و سالامیس است كه آنان را به شور درمی آورد. موضوع نبرد روشن است.
حق هر یك از شهرهای یونانی بود كه بسته به دهاء خاص خود با آزادی و در صورت امكان با توافق شهرهای مشابه خود، پیشرفت كند. پیروزی آنها این اصل را كه اروپا عمقاً از آن زندگی می گیرد، نجات داد. همچنین شكوفایی تمدن آتنی در قرن پنجم را كه آفرینش هایی كه یكی از عوامل اصلی تمدن غربی را پدید می آورد ممكن كرد.شرق شناسان كه به لیبرالیسم نسبی هخامنشیان و احترام آنان به مذهب رعایای مختلف خود استناد می جویند، برای نتایج پیروزی احتمالی پارس كم بها قائل می شوند. این دسته از دانشمندان از یاد می برند كه آتن به كرات اتمام حجت های پارس را رد كرده و نسلی كه در حدود ۴۸۰ زاده شده، امكان داشت از لحاظ جسمی نابود شود و در آن صورت شاید سوفوكل، اوریپید و سقراط چشم به جهان نمی گشودند یا اینكه در دوران خردسالی به بین النهرین تبعید می شدند و در آنجا نمی توانستند محیطی مناسب رشد نبوغشان بیابند. اگر برخلاف هرگونه عدم احتمال، بخواهیم بپذیریم كه در آن صورت آتن و مردمش باقی می ماندند، این امر نیز به هر حال از روح مدنی و آزادی كه بدون آنها خلاقیت های بزرگ قرن پنجم غیرقابل تصورند، ناشی می شد. بدون وجود این شرایط لازم، از دموكراسی مستقیم، از تراژدی های اوریپید و سوفوكل، از كمدی های آریستوفان، از مكالمات سقراط و جنبش سوفسطاییان نمی شد تصوری یافت. پیروزی پارس، ولو مدت خیلی درازی دوام نمی آورد، به نحو جبران ناپذیر، تمامی این شكوفایی را كه امروز به میراث فرهنگی ما تعلق دارد و اصالت ما را می سازد، به خطر می انداخت. باری، اگر چیزی آشتی ناپذیر با نظام سیاسی هخامنشیان وجود داشته باشد، همان وطن پرستی و آزادی است.
آندره زیگفرید خطا نمی كرد كه می گفت ماراتن باید برای ما زیارتگاهی باشد، نه برای اینكه به آن برویم تا لعن و نفرین نثار پارس هخامنشی كنیم (و این احساس بسیار بیگانه با آن روح جهان وطنی بود) بلكه برای آنكه به شناخت خود از ارزش های اروپایی و انسانی كه با فداكاری رزمندگان سال ۴۹۰ پیش از میلاد نجات یافتند، طراوت بخشیم. مقاومت آنان كه ده سال بعد به نحوی پیروزمندانه در سالامین و پالاته بر آن مهر تایید نهاده شد، برای اروپا و در خلال آن برای جهان، حادثه ای با نتایج بی پایان است و شایسته آنكه سیمای نمادی به خود بگیرد. این را باید گفت، اما جنبه های مثبت تمدن ایرانی را نیز نباید از یاد برد. ولی باید خاطرنشان كرد اگر فدراسیون جمهوری های آزاد كه یونانیان مشتاقش بودند و به آن دست نیافتند، امروزه هم آرمان ما از اروپا است، كوشش های صلح طلبانه جهانی به شیوه پارس، ضمن آنكه رنج های بی پایان به بار آورده اند، همواره در خون و خرابی از پای درآمده اند.
ویكتور مارتن
ترجمه: قاسم صنعوی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید