پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


سرمایه‌داری و کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی


سرمایه‌داری و کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی
برای مردم کارگر و زحمت‌کش اروپا و جهان، که زیر آوار اولین جنگ جهانی قدرت‌های سرمایه‌داری عمده بودند، دولت نوپای شوراها، که با انقلاب ۱۹۱۷ روسیه بر پا شد، ارمغان تمدن جدیدی را به‌هم‌راه داشت. این گفته‌ی رزا لوکزامبورگ، که بشریت در دوراهی «سوسیالیسم یا بربریت» قرار دارد، جامه‌ی تحقق پوشیده بود.
اما دولت کارگری جدید، با همه‌ی شکوه‌مندی آغازین، خیلی زود دست‌خوش معضلات ریشه‌دار درونی و بیرونی شد. این وضع به بحران و تشتت در صفوف رهبری انقلاب انجامید. و بحث ماهیت طبقاتی اتحاد شوروی در کانون جدل بین نیروهای سوسیالیست قرار گرفت.
رزنیک و ولف، اساتید اقتصاد در دانشگاه ماساچوست و سردبیران ژورنال «بازاندیشی مارکسیسم» (Rethiking Marxism) ، در این کتاب مدعی ارائه‌ی نظریه‌ی جدیدی از «سرمایه‌داری دولتی» هستند، که براساس مفهوم طبقه استوار است و از طریق آن به تعبیر متفاوتی از تاریخ اتحاد شوروی می‌پردازند.
دیدگاه نظری «سرمایه‌داری دولتی» تاریخچه‌ی پیچیده‌ای دارد. برخی از نظریه پردازان بین‌الملل دوم با تکیه بر برخی از اشارات مارکس و انگلس باور داشتند، که آن‌چه «سرمایه‌ی مالی» یا «سرمایه‌داری انحصاری» می‌خواندندش، اکنون دیگر به «سرمایه‌داری دولتی انحصاری» تبدیل شده است. گویا مارتف، نظریه‌پرداز برجسته‌ی منشویک، اولین فردی بود که این واژه و مفهوم را در مورد دولت شوروی نو پا به کار برد. به‌هرحال، توسعه‌ی نظری مفهوم «سرمایه‌داری دولتی» به عنوان ابزاری جهت درک فرایند انقلاب روسیه و تاریخ اتحاد شوروی موکول به دهه‌ی ۱۹۴۰ شد. از آن تاریخ به بعد، انواع متعددی از نظریه‌ی «سرمایه‌داری دولتی» به دست آمده است. رزنیک و ولف مدعی هستند، که عمده‌ی این نظریات بر اساس مرکزیت مفهوم «قدرت» و یا مفهوم «مالکیت» بنا شده‌اند. در تقابل، آن‌ها نظریه‌ی خود را بر اساس مفهوم «طبقه» استوار کرده‌اند. در واقع، نظریه‌ی «سرمایه‌داری دولتی» رزنیک و ولف، موضع شناخت شناسی و روش شناسی ویژه‌ای را مطرح می‌کند، که هم به بازتعریف مفهوم «سرمایه‌داری دولتی» و هم به مفهوم کمونیسم می‌انجامد.
اولین فصل کتاب به درستی به بحث موضع شناخت شناسی و شیوه شناسی و نظریه‌پردازی اختصاص دارد. فصل دوم کتاب به تعریف مفهوم کمونیسم و انواع آن می‌پردازد. در فصل سوم، نویسندگان به توضیح نظریه‌ی «سرمایه‌داری دولتی» خود می‌پردازند. و فصل چهارم نقد آنان را از نظریات «سرمایه‌داری دولتی» تا به کنون در بر دارد. شش فصل دیگر کتاب به بررسی مقاطع تاریخی مشخص، شکل‌گیری و توسعه‌ی اتحاد شوروی یا بررسی سیاست‌های مشخص مثلاً در مورد زن و خانواده، «مشی نوین اقتصادی» و تحولات اقتصادی دهه‌ی ۱۹۳۰، می‌پردازد. و فصل آخر به تضادهای طبقاتی‌یی که به فروپاشی اتحاد شوروی انجامید، اختصاص دارد.
●«طبقه» و «سرمایه‌داری دولتی»
رزنیک و ولف، «طبقه» را به عنوان «فرایندی در جامعه، که طی آن افراد بیش‌تر از آن‌چه که جامعه برای بازتولیدشان به عنوان کارگران تعیین می‌کند، کار می‌کنند... تحلیل طبقاتی به این مفهوم افراد جامعه را بر اساس رابطه‌ی‌شان با این مازاد تولید، گروه‌بندی می‌کند.» (صفحه۸، تاکید در اصل است.)
از این تعریف کلیدی، تعریف «فرایند طبقاتی اساسی کمونیستی» نشأت می‌گیرد، که طی آن همان افرادی که کار اضافه را انجام داده‌اند، به طور جمعی محصول آن را تصاحب می‌کنند. «فرایند طبقاتی فرعی کمونیستی» زمانی وجود دارد، که این افراد به طور جمعی در تقسیم این محصول شرکت می‌کنند. رزنیک و ولف اشاره دارند، که تقسیم مازاد تولید توسط تولیدکنندگان مستقیم برای «پرداخت فرایند‌های غیر طبقاتی (سیاسی، فرهنگی و غیره) که برای انجام «فرایند طبقاتی اساسی کمونیستی» لازم هستند»، به کار می‌رود. (صفحه‌ی ۱۴) نمونه‌ی فرایندهای غیر طبقاتی، پرداخت برای کار وکلا، آموزگاران، کارکنان بخش فعالیت‌های سرگرمی اجتماعی و پرسنل امنیتی است.
از این‌ها چند نتیجه به دست می‌آید. اول، «ساختار طبقاتی کمونیستی» (که بر «فرایند طبقاتی اساسی کمونیستی» استوار است) در هر دوره‌ی تاریخی ممکن است، با هر نوع تولید (تولید کارخانه‌ای، تولید کالایی خُرد، تولید خانگی) مطابقت داشته باشد و مستلزم آگاهی ناشی از مبارزات کارگری علیه سرمایه‌داری و برای کمونیسم نیست. در واقع، در فصل نهم، نویسندگان اشاره دارند که اشتراکی کردن اجباری کشاورزی توسط استالین یک ساختار طبقاتی کمونسیتی در اتحاد شوروی به وجود آورد. رزنیک و ولف باور دارند، که کمونیسم می‌تواند نظامی متمرکز یا غیر متمرکز باشد و یا هر حالت بینابینی به خود بگیرد. کمونیسم می‌تواند با مالکیت خصوصی (زمانی که تولیدکننده‌های خرده‌پا به طور جمعی مازاد تولید را سهیم شوند) و بازار هم‌راه باشد. کمونیسم می‌تواند با رژیم‌های دموکراتیک یا دیکتاتوری (اشتراکی‌سازی استالین) هم‌راه باشد. در واقع، به نظر می‌رسد که نزد ایشان کمونیسم می‌تواند با هر گونه شکل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی توأم شود.
از این تعاریف است، که مفهوم «سرمایه‌داری دولتی» ناشی می‌شود:
«آن‌چه که سرمایه‌ی دولتی را در تقابل با انواع خصوصی سرمایه‌داری مشخص می‌کند، موقعیت اجتماعی موسساتی است که مازاد را برداشت می‌کنند و ارتباط افراد برداشت کننده با دولت... در سرمایه‌داری دولتی، افرادی که الزاماً با دولت رابطه دارند- برای دولت کار می‌کنند و یا توسط دولت برگزیده شده‌اند- کار را در موسساتی که در دستگاه دولتی واقع هستند، استثمار می‌کنند.» (صفحه‌ی ۸۷، همه‌ی تاکیدات در اصل هستند.)
اما این خصوصیات به نوع دیگر قابل تعبیر هستند. بر همین اساس بود، که تروتسکی (۱۹۳۷، صفحات ۵۲- ۲۴۵) تز «سرمایه‌ی دولتی» بودن اتحاد شوروی را رد کرد. در عین حال، ریزی(۱۹۳۹) و برنهایم(۱۹۴۱) همین خصوصیات را دلیل وجود یک شیوه‌ی تولیدی نو، «شیوه‌ی تولید اشتراکی دیوان سالار»، دانستند. رزنیک و ولف به این بدیل‌ها اشاره نمی‌کنند. آنان با این استدلال، که تولید کنندگان مستقیم در اتحاد شوروی استثمار می‌شوند، اما این جامعه برده‌داری یا فئودالی نبوده است، آن را «سرمایه‌داری دولتی» می‌دانند. اما ریزی گاه عملاً نظم استثمار نیروی کار در اتحاد شوروی را مشابه برده‌داری می‌داند و برنهایم با استدلال مشابهی سرانجام به حمایت از امپریالیست‌ها در برابر اتحاد شوروی برخاست. رزنیک و ولف استدلال می‌کنند، که «کارگران روس «تفاوت ساختار کمونیستی» و ساختار سرمایه‌داری اخذ و تقسیم مازاد اقتصادی را نمی‌فهمیدند و در عمل این نادانی را به منصه‌ی ظهور گذاردند.» (صفحه‌ی ۹۷) آنان همین طرز برخورد را با بلشویک‌ها دارند:
« (بلشویک‌ها) گروه کوچکی از میان خود را به عنوان اخذ کنندگان و تقسیم کنندگان مازاد تولید صنعتی شوروی تعیین کردند... مازاد تولید توسط چند مقام عالی رتبه دولتی اخذ می‌شد. این بدنه را ابتدا وسنکا(vesenkha) تشکیل می‌داد، ولی به زودی سرمایه‌داران دولتی، شورای وزیران، این امر را به عهده گرفتند.»(صفحات ۵۷- ۱۵۶)
در واقع، رزنیک و ولف همین ادعای عدم درک آگاهی کمونیستی طبقه‌ی کارگر روسیه و بلشویک‌ها را به اکثر نظریه‌پردازان «سرمایه‌داری دولتی» نیز بسط می‌هند؛ چرا که این نظریه‌پردازان برای تعریف کمونیسم محک «قدرت» یا «مالکیت» را به کار می‌گرفتند، نه محک «طبقاتی» رزنیک و ولف را.●نقد رزنیک و ولف
من سه ایراد اساسی در نظریه‌ی «سرمایه‌داری دولتی» رزنیک و ولف می‌بینم.اولی ایرادی شناخت‌شناسانه و روش‌شناسانه است. آن‌ها مدعی‌اند، که «نظریه‌ی ایشان» ادای سهمی است که نه مارکس و نه انگلس هرگز ارائه نکردند. یک تحلیل طبقاتی سیستماتیک و غیر جبرگرا از «جامعه‌ی کمونیستی.»(صفحه‌ی ۳) آن‌ها این نقص را به سایر نظریات تا به کنونی در مورد کمونیسم بسط می‌دهند. به لحاظ شناخت‌شناسی، نوآوری اساسی رزنیک و ولف کاربرد مفهوم «اشباح تعین»(over determination) است. آن‌ها این مفهوم را از فروید، لوکاچ و گرامشی استخراج کردند، تا بر این امر تاکید کنند که واقعیت اجتماعی بسیار پیچیده، متقابلاً وابسته و در حال تحول دایم است. اما این مفهوم نزد رزنیک و ولف از حد متعارف درک دیالکتیکی بس فراتر می‌رود:
« هیچ فرایندی در جامعه را نمی‌توان به عنوان اثری از یک یا یک گروه از فرایندها درک کرد. هیچ فرایندی در جامعه، هیچ دست از فرایندها، به عنوان علت یک یا یک گروه از فرایندهای اجتماعی قابل درک نیست. به عبارت دیگر، هیچ فراینده‌ای جوهره‌ی فراینده‌ی دیگر نیست، هیچ گروه فرعی تعیین کننده‌ی هیچ گروه فرعی دیگر نمی‌تواند باشد.»(رزنیک و ولف، ۱۹۸۷، صفحه‌ی ۲۵)
این موضع افراطی ضد جوهرگرایی و ضد تقلیل گرایی منتج به نظریه‌ی شناخت‌شناسی و شیوه‌شناسی غیر تعیین کننده‌ای می‌شود. به‌عنوان مثال، رزنیک و ولف مدعی‌اند، که اتحاد شوروی هرگز در گذشته به نحوی صحیح مورد تحلیل طبقاتی قرار نگرفته است و این‌که تاریخ این کشور «نمونه‌ای است از نتایج فاجعه‌آمیز به کار نگرفتن (متد تحلیل طبقاتی رزنیک و ولف) برای پروژه‌ی گذار به فرا‌سوی سرمایه‌داری.»(صفحه‌ی ۵)
این ادعای بزرگ گویا دلیل اصلی نگارش کتاب مورد بحث ماست. اما در صفحه‌ی بعد آن‌ها می‌نویسند: « تحلیل ما... با این مشخص می‌شود، که ما اصراری نداریم طبقه عامل تعیین کننده در اعتلا یا افول اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بوده است.» (صفحه‌ی ۹، تاکید در اصل است)
بنابراین، ناروشن است که نتایج قطعی‌ای که رزنیک و ولف در مورد ماهیت انقلاب روسیه، حزب بلشویک، و اتحاد شوروی می‌گیرند، آیا قابل قبول است یا خیر؟! در واقع، وفادار به موضع شناخت‌شناسی خود، آن‌ها در موارد فراوانی از نتایجی که اخذ می‌کنند فاصله می‌گیرند. دوم، علی‌رغم این‌که از ابتدا آشکار است، که رزنیک و ولف موضع شناخت‌شناسی و روش‌شناسی متفاوتی از مارکس و انگلس اتخاذ می‌کنند، ناروشن است چرا ایشان نظریه‌ی خود را مارکسی معرفی می‌نمایند. در واقع، نظریه‌پردازی رزنیک و ولف به نحوی اساسی با مارکس تفاوت دارد، از جمله در زمینه‌ی مفهوم طبقات اجتماعی (به ویژه پرولتاریا)، استثمار و از خودبیگانگی، دولت و انقلاب سوسیالیستی، که جملگی برای درک تجربه‌ی اتحاد شوروی اهمیت بسزا دارند.
نظریه‌ی سرمایه‌داری مارکس به نحوی بارز طبقه‌ی کارگر مدرن ( به ویژه کارگران صنعتی) را با کارگران سنتی تفکیک می‌کند. برعکس، رزنیک و ولف، همه‌ی تولیدکنندگان مستقیم را در صنعت، کشاورزی و خانگی، به نحوی یکسان و صرف‌نظر از دوره‌ی تاریخی مورد بررسی مد نظر دارند. اگر چه نظریه‌ی سرمایه‌داری مارکس بر پایه‌ی تحلیل فرایند کار کارگران مولد بنا شده است، اما در نظریه‌ی سوسیالسیستی‌اش، «کارگران مولد» موقعیت ویژه‌ای ندارند. در سرمایه‌داری، کار مولد برای ایجاد سود اساسی است؛ در حالی‌که در کمونیسم همه‌گونه کار در جهت رفع نیازهای انسانی است. رزنیک و ولف اما تمرکز بر کارگران مولد را به تحلیل‌شان از کمونیسم بسط می‌دهند و «کارگران غیر مولد» (به گفته‌ی ایشان، چون معلمین و کارگران فرهنگی) به موقعیتی دست دوم، «فرایند طبقاتی کمونیستی فرعی»، تقلیل می‌یابند.
نزد مارکس، جدال طبقاتی (مبارزه‌ی کارگران برای منافع کل طبقه، چون مبارزه برای هشت ساعت کار در روز، که هماهنگ با منافع تاریخی بشری تلقی می‌شود) با نظریه‌ی انقلاب سوسیالیستی پیوندی ناگسستنی دارد. رزنیک و ولف مبارزه‌ی طبقاتی را در رابطه با فرایند تولید، تخصیص و توزیع مازاد اقتصادی تعریف می‌کنند. این تعریف به منافع گروهی کارگران(در یک کارخانه، یک صنعت، یک ناحیه و غیره) اولویت می‌دهد. اما نزد مارکس چنین مبارزاتی اقتصادی قلمداد می‌شوند؛ چرا که منافع کل طبقه را مد نظر نمی‌گیرند در حالی‌که مارکس و انگلس بر اهمیت مبارزات اقتصادی تکیه می‌کردند، اما نزد آنان مبارزه برای منافع کل طبقه- یعنی مبارزه‌ی طبقاتی- سطح بالاتری از مبارزات کارگری را نشان می‌داد و پیش‌شرط انقلاب سوسیالیستی بود. رزنیک و ولف در عین‌حال ذهنیت افراد را صحنه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی می‌دا‌نند: به عنوان مثال آن‌ها می‌نویسند: «در مورد جوامع کهن، جدال طبقاتی اساسی در درون فرد ظاهر می‌شود.» (صفحه‌ی ۱۴۴) استدلال رزنیک و ولف این است، که این افراد موقعیت‌های طبقاتی مختلف دارند و تضاد این‌ها به جدال طبقاتی در ذهنیت آنان می‌انجامد.
«ساختار طبقاتی کمونیستی» رزنیک و ولف می‌تواند در شرایط تبادل نابرابر، استثمار را شامل شود.(صفحه‌ی ۱۴۱) و به این دلیل که از خود بیگانگی بر اساس کار بیگانه شده نیست، «ساختار طبقاتی کمونیستی» می‌تواند هم‌راه با از خود بیگانگی باشد. آن‌ها شیوه‌های مبارزه با از خود بیگانگی در جامعه‌ی سرمایه‌داری را در کمونیسم نیز جایز و کارساز می‌دانند.
سوم، بازخوانی تاریخ انقلاب روسیه و اتحاد شوروی توسط رزنیک و ولف منجر به تعبیری شگفت‌آمیز می‌شود. شکی نیست که برای هر نظریه‌ی انقلاب سوسیالیستی پرولتری، توجه به فرایند کار اساسی است و این‌که نظریه و برنامه‌ی بلشویک‌ها (و همه‌ی گرایشات عمده‌ی بین‌الملل دوم و سوم) در این زمینه ضعف‌هایی داشتند. اما بازخوانی تاریخی از زاویه‌ی نظریه‌ی «سرمایه‌داری دولتی» رزنیک و ولف هیچ توجه ویژه‌ای به ظهور، توسعه و افول تشکلات کارگری (اتحادیه‌ها، کمیته‌های اعتصاب، کمیته‌های کارخانه و شوراها) نمی‌کند. تو گویی این‌ها هیچ‌گونه ارتباطی با رشد و توسعه‌ی آگاهی کمونیستی و یا کاراکتر جامعه‌ی متحول اتحاد شوروی نداشته‌اند. این امر حداقل تا اندازه‌ای ناشی از تمرکز مفرط رزنیک و ولف بر تعریف «ساختار طبقاتی کمونیستی» است، که در واقع نتیجه‌ی دینامیسم انقلاب است . در نتیجه، خود دینامیسم انقلاب و در نتیجه، جنبش کارگری در بطن آن به دست فراموشی سپرده شده‌اند.
با عدم تمرکز بر دینامیسم انقلاب روسیه، رزنیک و ولف تداوم بر تحول را ارجحیت می‌بخشند. در نتیجه، قضاوت تاریخی آنان با اکثر تاریخ نویسان برجسته‌ی انقلاب روسیه در تقابل قرار می‌گیرد. انقلاب روسیه در دست آنان به یک اصلاح بورژوایی تقلیل می‌یابد؛ در حالی که اشتراکی سازی اجباری استالینیستی اقدامی انقلابی قلمداد می‌شود. همانند تاریخ نویسان استالینیست و برخی از تاریخ نویسان بورژوایی، رزنیک و ولف سیاست‌های ضد کارگری و ضد کمونیستی استالینی را نه در تقابل با برنامه و استراتژی بلشویکی که در تداوم آن می‌بینند آنان، گورباچف، یلتسین و پوتین را فرزندان خلف بلشویک‌ها می‌دانند، که «نسبت به نظریه‌ی طبقاتی کور بوده‌اند.»(صفحه‌ی ۳۲۳)
رزنیک و ولف به درستی ادعای ماهیت کمونیستی جامعه‌ی شوروی را رد می‌کنند، اما عدم بررسی نظریات دیگر از اتحاد شوروی- به ویژه نظریه‌ی تروتسکی، که آن را یک جامعه‌ی در حال گذار (نه سرمایه‌داری و نه کمونیستی) می‌دانست- قابل توجیه نیست. به ویژه زمانی که موضع شناخت شناسی ایشان را در نظر بگیریم:
«مشخص کردن یک پدیده، یعنی مداخله در حرکت آن و ایجاد یک توقف لحظه‌ای و یک توهم ایستا بودن... این امر همانا مشخص کردن یا اطلاق نامی به چیزی است، که «هست»، به جای تشخیص این‌که این پدیده تنها در حالت تغییر وجود دارد... اطلاق نامی (به پدیده) که به لحاظ منطقی با شیوه اشباح تعین در تضاد است.» صفحه‌۴۴- ۴۳)
تروتسکی با ارزیابی اتحاد شوروی به عنوان « دولت کارگری منحط» به همین دلیل با اشکال روبرو شد. اما در عین‌حال این ارزیابی به او اجازه داد به درستی پیش‌بینی کند، که عدم پیروزی یک انقلاب کارگری در روسیه و توسعه‌ی سوسیالیسم در پایان جنگ دوم جهانی به فروپاشی اتحاد شوروی منجر خواهد شد. ارزیابی تروتسکی این امتیاز را داشت، که برنامه و چشم‌انداز سیاسی‌ای برای بسیج طبقه‌ی کارگر شوروی، و طبقات کارگر جهانی، و ادامه‌ی مبارزه برای گذار سوسیالیستی را مطرح می‌کرد.
نظریه‌ی «سرمایه‌ی دولتی» رزنیک و ولف چون برخی دیگر از این نوع نظریه، این حُسن را دارند که بر مرکزیت تحول کمونیستی فرایند کار در گذار موفقیت‌آمیز به سوسیالیسم تاکید می‌کنند. ادای سهم کتاب حاضر در این تاکید است.
نوشته : استفن رزنیک و ریچارد ولف، نشر روتلج، ۲۰۰۲
ترجمه : کامران نیری
متن حاضر، ترجمه‌ی فارسی نوشته‌ای است که برای ژورنال Review of Radical Political Economics تهیه شده و با اجازه‌ی Union for Radical Political Economics جهت درج در «نگاه» حاضر شده است.
Bumham, James. ۱۹۴۱. The Managerial Revolution. New York: John Day Company.
Resnick, Stephen A. and Richard D. Wolff. ۱۹۳۹. Knowledge and Class. Chicago: The University of Chicago Press.
Rizzi, Bruno. La Bureaucratisation de Mode. ۱۹۳۹. The Bureacratization of the World. New York: Free Press, translated with an introduction by Adam Westoby. ۱۹۸۵.
Trotsky, Leon. ۱۹۳۷. The Revolution Betray: What is the Soviet Union and Where is it going? New York: Pathfinder Press, ۱۹۷۲.
پانوشت: این مقاله برگرفته از نشریه‌ی «نگاه» - دفتر شانزدهم، است.
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید