جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

دیکتاتوری‌ و نوسازی‌ در ایران‌


نگارنده‌ در این‌ مقاله‌ به‌ تحلیل‌ پدیده‌ دیكتاتوری‌ و روند مدرنیزاسیون‌ [نوسازی] در ایران‌ پرداخته‌ است. تحلیل‌ تاریخی‌ و فرهنگی‌ ارائه‌ شده‌ در این‌ مقاله‌ در خصوص‌ چگونگی‌ شكل‌گیری‌ قدرت‌ استبدادی‌ و دیكتاتوری‌ و تلاش‌ غرب‌ برای‌ اجرای‌ شكل‌ خاصی‌ از نوسازی‌ اقماری‌ در ایران‌ خواندنی‌ و درخور توجه‌ است.
تعیین‌ سرنوشت‌ ایران‌ آشوب‌ زده‌ پس‌ از انقلاب‌ مشروطه، نتیجه‌ قراردادی‌ بود كه‌ میان‌ صاحبان‌ شمشیرداخلی‌ با یكی‌ از قدرت‌های‌ بزرگ‌ خارجی، یعنی‌ انگلیس، بسته‌ شده‌ بود. متجددین‌ غرب‌گرا، هنگام‌ عقد قرارداد تعیین‌ سرنوشت‌ حضور نداشتند یا، به‌ تعبیر درست‌تر، دعوت‌ نشده‌ بودند. نخبگان‌ اندیشمند جهان‌ سرمایه‌ داری، عمیقا پی‌برده‌ بودند كه‌ در كشورهای‌ سنتی‌ ریشه‌ دار، چیزی‌ جز نوسازی‌ آنها نمی‌تواند حاكمیت‌ سلطه‌ جویانه‌ غرب‌ را تضمین‌ كند. خام‌اندیشی‌ است‌ اگر گمان‌ كنیم‌ كه‌ یكی‌ از پیامدهای‌ نوسازی‌ كشورهای‌ زیر سلطه، استقلال‌ و آزادی‌ و پیوستن‌ به‌ خانواده‌ جهان‌ سرمایه‌داری‌ است. مدرنیزاسیون‌ كشورهای‌ توسعه‌ نیافته، موانع‌ سلطه‌ عقلانیت‌ مدرن‌ را مرتفع‌ می‌كند. استعمارگران‌ غربی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ مقصود، در آن‌ دسته‌ از كشورهای‌ آسیایی، آفریقایی‌ و آمریكایی‌ كه‌ از اقتدار و میراث‌ سنتی‌ كهنی‌ برخوردار نبودند، مستقیما وارد عمل‌ شدند و ماموران‌ آنها عوامل‌ اصلی‌ نوسازی‌ بودند، ولی‌ در كشورهایی‌ كه‌ دارای‌ فرهنگی‌ مقتدر، پیچیده‌ و ریشه‌دار بودند، ناگزیر اهداف‌ استعماری‌ را به‌ طور غیر مستقیم‌ عملی‌ كردند. در كشورهای‌ نوع‌ اول، بازگانان‌ و مبلغان‌ مسیحی‌ بیش‌ترین‌ نقش‌ را در تغییر وضعیت‌ اقتصادی‌ و فرهنگی‌ داشته‌اند. سفر دوم‌ مبلغان‌ مسیحی‌ به‌ كشورهای‌ آفریقایی، معمولا به‌ دستور حكومت‌های‌ استعماری‌ انجام‌ می‌گرفت، نه‌ به‌ عنوان‌ فرستاده‌ یك‌ انجمن‌ تبلیغی. «دیوید لیونیگستن»، مبلغ‌ مشهور انگلیسی، در سفر دومش‌ (سال‌ ۱۸۵۹ تا ۱۸۶۴) فرستاده‌ حكومت‌ بریتانیا بود كه‌ آن‌ را به‌ قصد گشودن‌ راهی‌ بازرگانی‌ تا رودخانه‌ «زامبزی» در قلب‌ آفریقا انجام‌ داد.(۱) فعالیت‌ تبلیغی‌ مسیونرهای‌ مسیحی‌ كاملا در جهت‌ خواست‌ استعمارگران‌ غربی‌ یعنی‌ تخریب‌ سنت‌ بود؛ نویسندگان‌ كتاب‌ انسان‌شناسی‌ فرهنگی‌ در این‌ باره‌ نوشته‌اند:
«مبلغان‌ مسیحی‌ غالبا بر این‌ باور بودند كه‌ برای‌ درآوردن‌ مردم‌ بومی‌ به‌ دین‌ مسیحیت، بهتر است‌ فرهنگ‌های‌ سنتی‌ شان‌ را به‌ گونه‌ای‌ منظم‌ بی‌ اعتبار سازند و از این‌ طریق، آنهارا از باورداشت‌ها و عمل‌ كردهای‌ مذهبی‌شان‌ جدا نمایند.»(۲)
مبلغان‌ مسیحی‌ از طریق‌ آموزش‌ و پرورش‌ كلاسیك‌ اروپایی، در نوسازی‌ فرهنگ‌ بومی‌ مردم‌ موثر بودند. آفریقاییان‌ مثل‌ مشهوری‌ دارند كه‌ نتیجه‌ نهایی‌ كارمبلغان‌ مسیحی‌ اروپایی‌ را بازگو می‌كند. آنها می‌گویند:
«هنگامی‌ كه‌ سفیدپوستان‌ به‌ سرزمین‌ ما آمدند، ما زمین‌ داشتیم‌ و آنها انجیل، اما اكنون‌ ما انجیل‌ داریم‌ و آنها زمین.»(۳)
در كشورهای‌ دارای‌ فرهنگ‌ پیچیده‌ و ریشه‌دار، سلطه‌ مستقیم‌ برای‌ جهان‌ سرمایه‌داری‌ استعمارگر امكان‌پذیر نبود؛ از این‌ رو، نخبگان‌ سیاسی‌ و نظامی‌ امپریالیسم‌ غربی‌ (انگلستان، روسیه‌ و آمریكا) برای‌ تحكیم‌ سلطه‌ خود بر این‌ كشورها، چاره‌ای‌ جز به‌ كارگیری‌ روش‌های‌ غیر مستقیم‌ نداشتند. راه‌هایی‌ كه‌ سرمایه‌داری‌ نو در تحكیم‌ و بسط‌ سلطه‌ بر این‌ گونه‌ كشورها تجربه‌ كرد عبارتند از: حمایت‌ و اقدام‌ در جهت‌ روی‌ كار آمدن‌ دولت‌های‌ مقتدر غرب‌ گرا و متمركز كردن‌ اقتدار دولت، اعزام‌ مستشاران‌ سیاسی، اقتصادی‌ و نظامی‌ برای‌ ساماندهی‌ نهادهای‌ نوین‌ دولتی، تربیت‌ نیروهای‌ بومی‌ وابسته‌ به‌ غرب‌ در داخل‌ و خارج‌ كشور، حمایت‌ از احزاب‌ سیاسی‌ غرب‌ گرا، رواج‌ فعالیت‌ انجمن‌های‌ سری‌ فراماسونری‌ و عضوگیری‌ از میان‌ نخبگان‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ سرسپرده، اعمال‌ سلیقه‌ در برنامه‌های‌ نوسازی‌ كشورها از طریق‌ سازمان‌های‌ بین‌المللی‌ غربی‌ مانند صندوق‌ بین‌المللی‌ پول، شورای‌ امنیت‌ سازمان‌ ملل‌ كمیسیون‌ حقوق‌ بشر، یا تعهدات‌ نظامی‌ از طریق‌ كشورهای‌ همسایه.
روش‌ عمومی‌ در تحقق‌ مراحل‌ حاكمیت‌ استعمار آن‌ است‌ كه‌ در مرحله‌ اول، از به‌ قدرت‌ رسیدن‌ نظامیان‌ اقتدارگرای‌ وابسته‌ پشتیبانی‌ می‌شود و در مرحله‌ بعد از تثبیت‌ حاكمیت‌ رژیم‌ وابسته، برنامه‌ «نوسازی‌ اقماری» در دستور كار آن‌ دولت‌ غرب‌ گرا قرار می‌گیرد. نتیجه‌ عینی‌ این‌ نوسازی، هیچ‌ گاه‌ افتخار ورود به‌ جهان‌ سرمایه‌داری‌ نو و گذر از دروازه‌ تمدن‌ جدید نخواهد بود، بلكه‌ در نهایت‌ كشوری‌ مترقی‌ و مدرن‌ جهان‌ سومی‌ شناخته‌ می‌شود؛ كشور مدرن‌ جهان‌ سومی‌ آن‌ است‌ كه‌ فقط‌ در بخش‌های‌ صنعتی، خدماتی‌ و فرهنگ‌ مصرفی‌ سوداگرایانه‌ با دنیای‌ مدرن‌ غربی‌ همكاری‌ نزدیك‌ خواهد داشت، اما در بخش‌ تولید دانش‌ و فرهنگ‌ بنیادی، امكان‌ هم‌فكری‌ جدی‌ با اندیشه‌گران‌ غربی‌ پیدا نمی‌كند. نیروهای‌ نوگرا، خواسته‌ یا ناخواسته‌ در چارچوب‌ برنامه‌ «نوسازی‌ اقماری» می‌اندیشند و عمل‌ می‌كنند؛ بنابراین، نگاه‌ سرمایه‌داری‌ نو به‌ روشنفكران‌ جهان‌ سومی، ابزار گونه‌ است‌ و آنان‌ را به‌ چشم‌ نیروهای‌ «خودی» نمی‌نگرد.
●طپروژه‌ نوسازی‌ اقماری‌
سیاست‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ غربی‌ (انگلستان، روسیه‌ و آمریكا) در برخورد با ایران، براساس‌ پروژه‌ نوسازی‌ اقماری‌ بوده‌ است. برای‌ این‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ مهم‌ بود كه‌ نگذارند در ایران‌ رژیمی‌ متخاصم‌ تاسیس‌ شود تا با به‌ خطر انداختن‌ منافع‌ حیاتی‌ آنها یا با ایجاد پایگاهی‌ استراتژیك‌ به‌ نفع‌ نیروهای‌ دیگر و علیه‌ آنها موقعیتشان‌ را تضعیف‌ كند. برپایی‌ دولتی‌ مركزی‌ اقتدارگرا و وابسته‌ به‌ غرب‌ كه‌ بتواند بر هرج‌ و مرج‌ و كانون‌های‌ مختلف‌ تصمیم‌گیری‌ فایق‌ آمده، برنامه‌ نوسازی‌ را در دستور كار خود قرار دهد، برای‌ استعمارگران‌ غربی‌ كاملاً‌ حایز اهمیت‌ بود. عوامل‌ متعددی‌ در اوایل‌ قرن‌ بیستم، نخبگان‌ سیاسی‌ انگلستان‌ را به‌ اتخاذ سیاست‌ «سلطه‌ غیرمستقیم» واداشت. انگلیس‌ در وضعیت‌های‌ بحرانی‌ - مانند جنگ‌های‌ ایران‌ و روس‌ - همواره‌ از تعهدات‌ خود با ایران‌ شانه‌ خالی‌ كرد و این‌ امر، زیان‌های‌ جبران‌ ناپذیری‌ را بر ایران‌ وارد آورد. از طرفی، به‌ موجب‌ قرارداد سال‌ ۱۹۰۷، ایران‌ زیر سلطه‌ مستقیم‌ روس‌ و انگلیس‌ و براساس‌ قرارداد سال‌ ۱۹۱۹، كاملاً‌ تحت‌الحمایه‌ انگلستان‌ قرار گرفت. این‌ قرارداد، بدون‌ تصویب‌ نمایندگان‌ مجلس‌ اجرا شد. این‌ گونه‌ سیاست‌های‌ استعماری‌ انگلستان‌ در ایران، ذهنیتی‌ بسیار منفی‌ برای‌ مردم‌ و سیاست‌مداران‌ ایران‌ به‌ وجود آورده‌ بود و این‌ ذهنیت، انگلیسی‌ها را به‌ حضور در پشت‌ صحنه‌ ترغیب‌ می‌كرد. فرمانده‌ نیروی‌ انگلیسی‌ در ایران‌ درباره‌ تاثیر منفی‌ قرارداد ۱۹۱۹ چنین‌ می‌نویسد:
«به‌ نظر می‌رسد بتوان‌ درك‌ كرد كه‌ این‌ قرارداد تا چه‌ حد در ایران‌ منفور بود و عموم، چقدر از كابینه‌ وثوق‌ قبل‌ از سقوط، متنفر شده‌ بودند. اعتقاد بر این‌ بود كه‌ هدف‌ از این‌ قرارداد، واقعا از بین‌ بردن‌ استقلال‌ ملی‌ است‌ و نخست‌ وزیر، مملكت‌ را به‌ انگلیس‌ فروخته‌ است‌ و پنهان‌ كاری‌ در انعقاد قرارداد، این‌ واقعیت‌ كه‌ مجلس‌ نیز حضور نداشت‌ و به‌ كاربردن‌ نادرست‌ترین‌ روش‌ها برای‌ انعقاد قرار داد... همگی‌ این‌ باور را تقویت‌ كرد كه‌ بریتانیای‌ كبیر در واقع‌ از دشمن‌ دیرین، روسیه‌ بهتر نیست. این‌ احساس‌ به‌ وجود آمده‌ بود كه‌ بریتانیا به‌ هر نحوی‌ باید از كشور بیرون‌ برود. شورش‌های‌ آذربایجان‌ و ایالات‌ سواحل‌ خزر و گسترش‌ تبلیغات‌ بلشویك‌ها نتیجه‌ این‌ احساسات‌ بود؛ چون‌ این‌ تصور وجود داشت‌ كه‌ بلشویسم‌ نمی‌تواند بدتر (از انگلیسی‌ها) باشد و شاید، اگر ادعاهای‌ بلشویك‌ها مبنی‌ بر تامین‌ عدالت‌ برای‌ ستمدیدگان‌ راست‌ باشد، بهتر هم‌ باشد.»(۴)
وزیر مختار آمریكا در ایران‌ نیز در گزارشی‌ برای‌ كشور متبوع‌ خویش‌ می‌نویسد:
«وطن‌پرستان‌ ایرانی‌ مدعی‌ هستند كه‌ این‌ معاهده‌ (۱۹۱۹) به‌ معنای‌ این‌ است‌ كه‌ انگلستان‌ ایران‌ را تحت‌ قیمومت‌ خود قرار داده‌ است.»(۵) از طرفی‌ با اندك‌ تغییری‌ در گفته‌ خانم‌ نیكی‌ كدی، انگلیسی‌ها در سال‌ ۱۹۲۱ (۱۳۰۰ه-.ش) می‌دیدند كه‌ تبدیل‌ ایران‌ به‌ كشوری‌ تحت‌الحمایه‌ آنها و تحقق‌ مقاصد استعماری‌ از طریق‌ قرارداد ۱۹۱۹ تقریبا غیر ممكن‌ است؛ لذا به‌ تشكیل‌ دولتی‌ مركزی‌ قوی‌ متمایل‌ شدند(۶) تا بدین‌ وسیله، هم‌ نیروهای‌ داخلی‌ ضدانگلیسی، مانند جنگلی‌ها را سركوب‌ كنند و هم‌ نیرویی‌ قوی‌ در برابر نفوذ روس‌ها در ایران‌ باشد.»
دكتر محمد مصدق‌ در بخشی‌ از مدافعات‌ خویش‌ در جلسات‌ «دیوان‌ بین‌المللی‌ دادگستری» كه‌ به‌ دلیل‌ شكایت‌ انگلیس‌ علیه‌ دولت‌ ایران‌ تشكیل‌ شده‌ بود، به‌ اختصار و صریح‌ اشاره‌ می‌كند كه‌ درتاریخ‌ روابط‌ ایران‌ و انگلیس، چیزی‌ جز ضرر برای‌ ایران‌ و نفع‌ برای‌ انگلستان‌ وجود نداشته‌ است. وی‌ می‌گوید:
«تاریخچه‌ روابط‌ ایران‌ و انگلیس‌ طولانی‌تر از آن‌ است‌ كه‌ بخواهم‌ در این‌ جا به‌ تفصیل‌ آن‌ را بیان‌ كنم. همین‌ قدر باید بگویم‌ كه‌ در قرن‌ یازدهم، ایران‌ میدان‌ رقابت‌ دو سیاست‌ امپریالیستی‌ روس‌ و انگلیس‌ بود. چندی‌ بعد دو حریف‌ با هم‌ كنار آمدند و در ۱۹۰۷ كشور ما را به‌ دو منطقه‌ نفوذ تقسیم‌ نمودند. سپس‌ هنگامی‌ كه‌ امپراتوری‌ تزاری‌ واژگون‌ گردید و اتحاد جماهیر شوروی‌ گرفتار انقلاب‌ داخلی‌ شد، بریتانیای‌ كبیر كه‌ از میدان‌ جنگ‌ فاتح‌ بیرون‌ آمده‌ و در خاورمیانه‌ بلامنازع‌ و بی‌رقیب‌ بود، از فرصت‌ استفاده‌ نمود و خواست‌ با عقد قرارداد ۱۹۱۹ كه‌ عنان‌ امور كشوری‌ و لشكری‌ را با به‌ دست‌ افسران‌ و كارشناسان‌ انگلیس‌ می‌سپرد، ایران‌ را منحصراً‌ در تحت‌ اختیار و تسلط‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ خود قرار دهد. بالاخره‌ چون‌ آن‌ قرارداد هم‌ با مقاومت‌ شدید آزادی‌ خواهان‌ و وطن‌پرستان‌ مواجه‌ گردید، دیپلماسی‌ انگلیسی‌ برای‌ این‌ كه‌ سیاست‌ خود را به‌ صورت‌ دیگری‌ عملی‌ سازد، رژیم‌ دیكتاتوری‌ را كه‌ بیست‌ سال‌ از آن‌ حمایت‌ نمود، بر سركار آورد و منظور اقتصادی‌ سیاست‌ انگلیس‌ از تمهید این‌ وسایل‌ این‌ بود كه‌ با انحصار نفت، كشور ما را تصاحب‌ نماید و به‌ این‌ ترتیب، آن‌ چه‌ می‌بایست‌ موجب‌ ثروت‌ ملی‌ ما شود، منشا بلیات‌ گوناگون‌ و مصائب‌ طاقت‌فرسای‌ ما گردید و این‌ سلطه‌ به‌ وسیله‌ كمپانی‌ صاحب‌ امتیاز عملی‌ می‌گردید؛ یعنی‌ علاوه‌ بر این‌ كه‌ نفت‌ ما را به‌ سوی‌ انگلستان‌ می‌كشانید، به‌ ضرر ایران، فواید كثیر مالی‌ عاید انگلستان‌ می‌ساخت.»(۷)قرن‌ بیستم‌ فقط‌ قرن‌ دگرگونی‌ دیكتاتورهای‌ وابسته‌ به‌ غرب‌ نبود، بلكه‌ قرن‌ جابه‌جایی‌ ابرقدرت‌های‌ غربی‌ نیز بود. انگلستان‌ از دو جنگ‌ جهانی‌ فاتح‌ بیرون‌ آمده‌ بود. پیروزمندتر از آن، كشور آمریكا بود كه‌ با كمترین‌ خسارات‌ جنگی، بیشترین‌ نفع‌ را به‌ دست‌ آورده‌ بود. آمریكا در نظر نخبگان‌ سیاسی‌ انگلستان، رقیب‌ تازه‌ نفسی‌ بود كه‌ مناطق‌ تحت‌ نفوذش‌ را تهدید می‌كرد. در عین‌ حال، رقیبی‌ مانند روس‌ها هم‌ نبود كه‌ نتوانند در تقسیم‌ منافع‌ حیاتی‌ با یكدیگر كنار بیایند. توسعه‌ اقتدار سیاسی، اقتصادی‌ و نظامی‌ آمریكا باعث‌ گسترده‌تر شدن‌ منافع‌ این‌ كشور در سطح‌ نظام‌ بین‌الملل‌ شد. با افزایش‌ این‌ اقتدار در خاورمیانه، ایران‌ برای‌ آمریكاییان‌ نقش‌ محوری‌ پیدا كرد. كشف‌ منابع‌ نفتی‌ و بازار مهم‌ مصرفی‌ ایران، اهمیت‌ چنین‌ نقشی‌ را در نظر نخبگان‌ سیاسی‌ آمریكا برجسته‌تر می‌نمود. میلسپو، مستشار آمریكایی‌ در ایران، كه‌ در جریان‌ اكثر مذاكرات‌ مربوط‌ به‌ نفت‌ ایران‌ قرار داشت، در سال‌ ۱۹۲۱ سعی‌ كرد كه‌ سیاست‌ وزارت‌ خارجه‌ كشور متبوعش‌ را چنین‌ جمع‌بندی‌ كند: سیاست‌ ما در منطقه‌ باید براساس‌ افزایش‌ منافع‌ آمریكا، حفظ‌ پرستیژ این‌ كشور، افزایش‌ منافع‌ ایران، مبارزه‌ علیه‌ تقسیم‌بندی‌ شوم‌ مناطق‌ نفوذ روسیه‌ و انگلیس‌ و حفظ‌ اصل‌ درهای‌ باز باشد و تمام‌ اینها درصورت‌ امكان‌ باید با تفاهم‌ دوستانه‌ انگلستان‌ پیش‌ برود. گرچه‌ انگلستان‌ موقعیت‌ خاصی‌ در منطقه‌ ندارد، ولی‌ حداقل‌ دارای‌ منافع‌ حیاتی‌ خاصی‌ در منطقه‌ است‌ كه‌ م از آنهابرخوردار نیستیم.(۸)
●كودتای‌ ۲۸ مرداد، نقطه‌ عطف‌ نوسازی‌ اقماری‌
بنابریك‌ نظر، كودتای‌ ۲۸ مرداد سال‌ ۱۳۳۲ بیش‌ از آن‌ كه‌ آمریكایی‌ باشد، انگلیسی‌ است‌ ؛ زیرا طرح‌ریزی‌ كودتا و برخی‌ اقدام‌های‌ پنهانی‌ و علنی‌ علیه‌ دولت‌ دكتر مصدق، از جانب‌ انگلیس‌ بود و آمریكاییان‌ بیشتر نقش‌ مجریان‌ و گردانندگان‌ اصلی‌ كودتا را داشتند.(۹) بر این‌ اساس، احتمالا انگلستان‌ از آن‌ رو نقش‌ اجرایی‌ كودتا را تماما به‌ آمریكاییان‌ واگذاشت‌ كه‌ ذهنیت‌ منفی‌ ایرانیان‌ نسبت‌ به‌ خود را تا اندازه‌ای‌ پاك‌ كند. باری‌ روبین‌ می‌گوید:
«انگلیسی‌ها برخلاف‌ آمریكایی‌ها، درباره‌ نقش‌ حساسی‌ كه‌ در این‌ كار داشتند، سكوت‌ اختیار كردند و گناه‌ همه‌ مسائل‌ بعدی‌ را بر گردن‌ آمریكایی‌ها انداختند.»(۱۰)
ممكن‌ هم‌ هست‌ كه‌ انگلیسی‌ها به‌ ناتوانی‌ خود در براندازی‌ دولت‌ دكتر مصدق، پی‌ برده‌ بودند و به‌ ناچار در تقسیم‌ منافع‌ در ایران‌ وارد معامله‌ با آمریكاییان‌ شدند. به‌ هر حال، گرداننده‌ اصلی‌ كودتای‌ ۲۸ مرداد، یعنی‌ آمریكا، سهمی‌ برابر یابیش‌ از سهم‌ انگلستان‌ را در ایران‌ به‌ چنگ‌ آورد و سلطه‌ آمریكا بر ایران‌ از همین‌ تاریخ‌ آغاز شد. در این‌ تاریخ، سیاست‌ محافظه‌كارانه‌ آمریكا درباره‌ دولت‌ مصدق، با روی‌ كار آمدن‌ حكومت‌ جدید واشنگتن‌ به‌ رهبری‌ ژنرال‌ آیزنهاور تغییر كرد و آمریكا با شعار، «خطر نفوذ كمونیسم» به‌ حمایت‌ از انگلستان‌ وارد عمل‌ شد. دكتر مصدق‌ برای‌ جلب‌ حمایت‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ آمریكا، در بخشی‌ از نامه‌ای‌ خطاب‌ به‌ آیزنهاور چنین‌ نوشت:
«اكنون‌ در اثر اقدامات‌ شركت‌ سابق‌ و دولت‌ انگلستان، ملت‌ ایران‌ در برابر مشكلات‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ بزرگی‌ قرار گرفته‌ است‌ كه‌ ادامه‌ این‌ وضع‌ از نظر بین‌المللی‌ نیز ممكن‌ است‌ عواقب‌ خطرناكی‌ داشته‌ باشد و اگر در این‌ موضع‌ كمك‌ فوری‌ و موثری‌ به‌ این‌ مملكت‌ نشود، شاید اقداماتی‌ كه‌ فردا به‌ منظور جبران‌ غفلت‌ امروز به‌ عمل‌ آید، خیلی‌ دیر باشد.»(۱۱)
آیزنهاور پس‌ از تاخیر طولانی‌ (بعد از ۳۶ روز) پاسخ‌ ناامیدكننده‌ای‌ به‌ دكتر مصدق‌ داد. رییس‌ جمهور آمریكا از دولت‌ مصدق‌ تلویحا خواست‌ كه‌ در حل‌ وفصل‌ اختلاف‌ نفت‌ با انگلستان، بیش‌ از این‌ درباره‌ غرامت‌ و قرارداد نفت‌ سرسختی‌ نكند. آیزنهاور در بخشی‌ از پاسخ‌ به‌ نامه‌ نخست‌ وزیر ایران‌ می‌گوید: هر گاه‌ حكومت‌ دول‌ متحده‌ بخواهد به‌ میزان‌ معتنابهی‌ از طریق‌ اقتصادی‌ به‌ ایران‌ كمك‌ كند، در حق‌ مودیان‌ مالیاتی‌ آمریكاشرط‌ انصاف‌ را رعایت‌ نكرده‌ است.
همین‌ طور بسیاری‌ از مردم‌ آمریكا تا وقتی‌ كه‌ اختلاف‌ نفت، حل‌ و فصل‌ نگردیده‌ است، با خرید نفت‌ ایران‌ از طرف‌ حكومت‌ دول‌ متحده، عمیقاً‌ مخالفت‌ خواهند كرد.(۱۲)
نخبگان‌ سیاسی‌ و نظامی‌ آمریكا چنین‌ پاسخی‌ را در وضعیتی‌ به‌ دكتر مصدق‌ دادند كه‌ به‌ موفقیت‌ كودتای‌ تدارك‌ شده‌ سیا در ایران‌ دلگرم‌ بودند. ریاست‌ عملیات‌ سیا در ایران‌ به‌ عهده‌ كرمیت‌ روزولت‌ گذاشته‌ شد. وی‌ به‌ اتفاق‌ دیگر ماموران‌ سازمان‌ سیا (ژنرال‌ شوارتسكف، بیل‌ هرمن، فرد زیمرمن) و به‌ كمك‌ زاهدی‌ و كمیته‌ مخفی‌ او و برادران‌ رشیدیان، توانست‌ ارتشیان‌ عالی‌رتبه، سلطنت‌طلبان‌ و اوباش‌ را برای‌ انجام‌ كودتای‌ نظامی‌ بسیج‌ كند. روزولت‌ درباره‌ تامین‌ هزینه‌ عملیات‌ كوتا، در مصاحبه‌ با روزنامه‌ لوس‌آنجلس‌ تایمز گفته‌ است:
«مبلغ‌ یك‌ میلیون‌ دلار برای‌ ترتیب‌ دادن‌ تظاهرات‌ خیابانی‌ به‌ منظور سقوط‌ دولت‌ ناسیونالیسم‌ مصدق‌ كه‌ سیصد كشته‌ به‌ جای‌ گذاشت، در اختیار ما بوده‌ كه‌ حدود هفتاد و پنج‌ هزار دلار آن‌ خرج‌ شده‌ است‌ و بقیه‌ پول‌ را در گاو صندوق‌ مطمئنی‌ گذاشتیم‌ و پس‌ از پایان‌ عملیات، این‌ مبلغ‌ به‌ شاه‌ تحویل‌ داده‌ شد.»(۱۳)
آمریكا و انگلیس‌ از طریق‌ كودتای‌ ۲۸ مرداد، مجدداً‌ دیكتاتوری‌ را به‌ قدرت‌ رساندند كه‌ بتواند منافع‌ حیاتی، ولی‌ نامشروع‌ آنها را تضمین‌ كند؛ به‌ همین‌ دلیل‌ پس‌ از كودتا در سطح‌ گسترده‌ای‌ به‌ حمایت‌ اقتصادی، سیاسی‌ و نظامی‌ از شاه‌ ایران‌ اقدام‌ كردند. شاه، كمك‌ مالی‌ فوق‌العاده‌ای‌ به‌ ارزش‌ ۱۴۵ میلیون‌ دلار از ایالات‌ متحده‌ دریافت‌ كرد تا دولت‌ را از ورشكستگی‌ نجات‌ بخشد؛ روحیه‌ سلطنت‌طلبان‌ را بالا ببرد و به‌ جامعه‌ تجاری‌ كشور اعتبار و اطمینان‌ بدهد. شاه، همچنین، از همكاری‌های‌ فنی‌ سازمان‌های‌ اطلاعاتی‌ اسراییل‌ (موساد)، سیا و اف.بی.آی‌ برای‌ تشكیل‌ پلیس‌ مخفی‌ جدیدی‌ در سال‌ ۱۳۳۶ استفاده‌ كرد. او با كنار گذاشتن‌ پافشاری‌ مصدق‌ درباره‌ جزئیات‌ ملی‌ كردن‌ صنعت‌ نفت، اصل‌ تقسیم‌ منصفانه‌ سود را پذیرفت‌ وبا كنسرسیومی‌ متشكل‌ از چند شركت‌ نفتی‌ انگلیس‌ و آمریكا قرارداد بست. شاه‌ در دهه‌ ۱۳۳۰ به‌ ویژه‌ بر طبقه‌ روشنفكر و كارگر كاملا مسلط‌ شد و از طریق‌ استانداران، ژاندارمری‌ و شهربانی‌ به‌ شدت‌ بر انتخابات‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ و سنا نظارت‌ می‌كرد و برای‌ نشان‌ دادن‌ چهره‌ای‌ دموكراتیك‌ و پایبند به‌ اركان‌ جامعه‌ مدنی، دو حزب‌ سلطنت‌طلب‌ ملیون، به‌ رهبری‌ دكتر منوچهر اقبال، و حزب‌ مردم، به‌ رهبری‌ اسدالله‌ علم، را تاسیس‌ كرد.(۱۴)
●تلقی‌ درجه‌ دومی‌ غربیان‌ از ایران‌
ابرقدرت‌های‌ غربی‌ در مرحله‌ تاسیس‌ دولت‌ مدرن‌ در كشورهای‌ رشد نیافته‌ غیر غربی‌ (مانند ایران) برخلاف‌ سنت‌ رایج‌ در كشورهای‌ مدرن‌ كه‌ از عناصر فرهنگی‌ مدرن‌ در ساخت‌ سیاسی‌ بهره‌ می‌گیرند، هیچ‌ توجهی‌ به‌ این‌ عناصر نداشتند و هیچ‌ گونه‌ ارزشی‌ برای‌ اندیشه‌گران‌ متجدد قائل‌ نبودند. توجه‌ آنها در مرحله‌ تاسیس، به‌ نخبگان‌ سیاسی‌ و نظامی‌ وابسته، درباریان‌ و فرصت‌طلبان‌ سست‌ عنصر بوده‌ است. در نظر سرمایه‌داری‌ نو، روشنفكران‌ جهان‌ سوم، متجددان‌ غیر خودی‌ درجه‌ دومی‌ هستند كه‌ كاركرد آنها در این‌ گونه‌ كشورها، ابزاری‌ و در خدمت‌ بسط‌ پروژه‌ «سلطه‌ سرمایه‌داری‌ غرب» است. برای‌ سرمایه‌داری‌ نو، روشنفكر بومی‌ مستقل، كاملا نامفهوم‌ است‌ و اگر چنین‌ روشنفكری‌ درنقطه‌ای‌ از جهان‌ سوم‌ ظهور كند، سرسختانه‌ در برابر او می‌ایستند و تا مرز سركوب‌ نهضت‌های‌ اصلاح‌طلبانه‌ روشنفكران‌ مستقل‌ پیش‌ می‌روند.
تلقی‌ درجه‌ دومی‌ غربیان‌ درباره‌ كشورهای‌ جهان‌ سوم، محدود به‌ اطلاق‌ آن‌ بر روشنفكران‌ نمی‌شود، بلكه‌ تمام‌ مفاهیم‌ مدرن‌ را در برمی‌گیرد؛ مفاهیمی‌ مانند دموكراسی، جامعه‌ مدنی، لیبرالیسم، توسعه، حقوق‌ بشر، آزادی‌ و اقتصاد با برداشت‌ درجه‌ دومی‌ به‌ كشورهای‌ جهان‌ سوم‌ منتقل‌ می‌شود. تمام‌ مفاهیم‌ مدرن‌ در صورتی‌ در كشورهای‌ توسعه‌ نیافته‌ مشروعیت‌ پیدا می‌كند كه‌ اصل‌ سیطره‌ سرمایه‌داری‌ غرب‌ را پذیرفته‌ باشند. برنامه‌ نوسازی‌ و اصلاح‌طلبی‌ در چارچوب‌ نظام‌ بین‌الملل‌ غربی‌ و بر مبنای‌ قواعد بازی‌ تعریف‌ شده‌ از سوی‌ غربیان، معنا پیدا می‌كند. درغیر این‌ صورت، مفاهیم‌ مدرنی‌ كه‌ روشنفكر مستقل‌ به‌ كار می‌گیرد، از معنا تهی‌ خواهد بود. غربیان‌ علاقه‌ای‌ به‌ آن‌ نوع‌ نظام‌های‌ دموكراتیكی‌ كه‌ آلنده، رییس‌ جمهور انتخابی‌ شیلی، و دكتر مصدق، نخست‌ وزیر ایران، در جست‌ و جوی‌ آن‌ بود، ندارند، بلكه‌ در نظر آنها این‌ گونه‌ نظام‌ها غیردموكراتیك‌ هستند. سردونالد لوگان‌ كه‌ از سال‌ ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۷ در سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ و سپس‌ در وزارت‌ خارجه‌ خدمت‌ كرده‌ است، در مورد مصدق‌ می‌گوید:
«سیاست‌ ما بر این‌ است‌ كه‌ هرچه‌ زودتر از شر مصدق‌ خلاص‌ شویم. ماعقیده‌ داشتیم‌ كه‌ هیچ‌ خیری‌ از ناحیه‌ او عاید ایران‌ نمی‌شود. دو سالی‌ كه‌ بر سر كار ماند، برای‌ اثبات‌ عقیده‌ ما خیلی‌ طولانی‌ بود. او هیچ‌ كاری‌ برای‌ ایران‌ انجام‌ نداد.»(۱۵)
اگر برای‌ دولتمردان‌ انگلیس، برقراری‌ روابط‌ منصفانه‌ با دولت‌ مصدق‌ امكان‌پذیر نبود، با به‌ قدرت‌ رسیدن‌ سركرده‌ كوتاچیان‌ ۲۸ مرداد، (سرلشكر زاهدی) زمینه‌ برقراری‌ روابط‌ مجدد فراهم‌ شد؛ زیرا در ایران، دولتی‌ روی‌ كار آمده‌ بود كه‌ از پیچیدگی‌ مسائل‌ نفت‌ به‌ سادگی‌ می‌گذشت‌ و از نظام‌ دموكراتیك‌ مستقل‌ نیز سخن‌ نمی‌گفت. آنتونی‌ ایدن، وزیر خارجه‌ انگلیس، در بیستم‌ اكتبر سال‌ ۱۹۵۳ (۲۸ مرداد ماه‌ سال‌ ۱۳۳۲) در مجلس‌ عوام‌ اظهار كرد:
«امیدوارم‌ فصل‌ جدیدی‌ در تاریخ‌ ایران‌ باز شده‌ باشد. دولتی‌ جدید در آنجا بر سر كار آمده‌ است‌ و دولت‌ علیاحضرت‌ ملكه‌ انگستان، صمیمانه‌ مایل‌ است‌ كه‌ دست‌ دوستی‌ خود را به‌ سوی‌ آن‌ دولت‌ و مردم‌ ایران‌ دراز كند. دولت‌ ایران‌ آگاه‌ است‌ كه‌ ما حاضر به‌ برقراری‌ مجدد روابط‌ سیاسی‌ خود هستیم. اگر این‌ كار عملی‌ باشد، آنگاه‌ بهتر می‌توانیم‌ با یكدیگر درباره‌ مسائل‌ پیچیده‌ نفت‌ ایران‌ به‌ گفت‌وگو بپردازیم. مایلم‌ بگویم‌ كه‌ دولت‌ ایالات‌ متحده، صمیمانه‌ با ما در این‌ خصوص‌ همكاری‌ می‌كند.»(۱۶)رئیس‌ جمهور وقت‌ آمریكا، آیزنهاور، فقط‌ حمایت‌ اقتصادی‌ و سیاسی‌ از دولت‌های‌ خواهان‌ حكومت‌ مستقل‌ را مشروط‌ به‌ رضایت‌ مالیات‌دهندگان‌ آمریكایی‌ می‌دانست، ولی‌ حمایت‌ از كودتاچیان‌ وابسته‌ را مشروط‌ به‌ رضایت‌ مودیان‌ مالیاتی‌ نكرد. در چهاردهم‌ شهریور ماه‌ سال‌ ۱۳۳۲، لویی‌ هندرسون، سفیر وقت‌ آمریكا در ایران، دولت‌ ایران‌ را مطلع‌ كرد كه‌ بنا به‌ تصمیم‌ دولت‌ آمریكا، مبلغ‌ ۵۴۵ میلیون‌ دلار به‌ عنوان‌ كمك‌ اقتصادی‌ در اختیار زاهدی‌ قرار خواهد گرفت.(۱۷)
تلقی‌ دولتمردان‌ شوروی‌ هم‌ از كار ویژه‌ چپ‌های‌ مدرن، مغایر با برداشت‌ قدرت‌های‌ انگلیس‌ و آمریكا نبود. آنها نیز چپ‌های‌ مدرن‌ را روشنفكران‌ درجه‌ دومی‌ می‌پنداشتند كه‌ باید در راه‌ بسط‌ پروژه‌ «كمونیسم‌ - استالینیسم» تئوری‌ها و دستورهای‌ عملی‌ دیكته‌ شده‌ را پس‌ از گذراندن‌ دوره‌های‌ آموزشی، بدون‌ چون‌ و چرا اجرا كنند. حزب‌ توده‌ در ایران‌ كاملا همین‌ نقش‌ را برای‌ سیاست‌ خارجی‌ شوروی‌ ایفا می‌كرد. رهبران‌ حزب‌ توده، به‌ دلیل‌ آموزش‌های‌ حزبی‌ و ایدئولوژیك‌ كه‌ در شوروی‌ دیده‌ بودند، نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند مستقل‌ از سیاست‌ شوروی‌ و به‌ موازات‌ منافع‌ ملی‌ بیندیشند؛ به‌ همین‌ دلیل‌ پایگاه‌ طبقاتی‌ حزب‌ توده‌ به‌ موازات‌ طولانی‌تر شدن‌ عمر حزب‌ و آگاهی‌ مردم‌ از مقاصد و عملكرد آن، محدودتر شده‌ و فقط‌ در قشر خاصی‌ از طبقه‌ متوسط‌ فعال‌ و محصور مانده‌ بود.(۱۸) احسان‌ طبری، یكی‌ از رهبران‌ و تئوریسین‌های‌ مهم‌ حزب‌ توده‌ كه‌ در اواخرعمر به‌ «كژ راهه» خود ویارانش‌ پی‌ برده‌ بود، در باب‌ تاثیر سیاست‌ شوروی‌ گفته‌ است:
«تاثیر سیاست‌ شوروی، رهبری‌ حزب‌ توده‌ را حتی‌ در مواردی‌ كه‌ بسیاری‌ افراد در این‌ حزب‌ راضی‌ به‌ این‌ كار نبوده‌اند، وادار به‌ طی‌ آن‌ راه‌هایی‌ كرد كه‌ به‌ حیثیت‌ او ضربه‌ خردكننده‌ای‌ وارد ساخت. قرار بود حزب‌ توده، روش‌ «ملی» را طی‌ كند، ولی‌ عملا كار او دفاع‌ از سیاست‌ روز در شوروی‌ بود. آن‌ هم‌ به‌ نحوی‌ كه‌ جای‌ توجیه‌ را باقی‌ نمی‌گذاشت. شوروی‌ رهبری‌ حزب‌ توده‌ را به‌ مثابه‌ مهره‌ای‌ در دست‌ داشت‌ و هر جا كه‌ می‌خواست‌ آن‌ را به‌ كار می‌برد.»(۱۹)
دولت‌ شوروی‌ در برخورد با دولت‌ مصدق، همواره‌ سیاستی‌ توام‌ با بی‌ اعتنایی‌ و انتظار را برای‌ فراهم‌ آمدن‌ فرصت‌ طلایی‌ در پیش‌ گرفت؛ یعنی‌ همان‌ سیاستی‌ كه‌ غرب‌ برای‌ موفقیت‌ عملیات‌ سلطه‌آمیز خود بدان‌ نیاز داشت. دولت‌ شوروی‌ از كمك‌ اقتصادی‌ به‌ ایران‌ دریغ‌ و عملا با نخریدن‌ نفت‌ ایران‌ به‌ تحریم‌ بین‌المللی‌ از سوی‌ دولت‌ انگلیس‌ كمك‌ كرد. دكتر مصدق‌ می‌نویسد: هفته‌ها با نمایندگان‌ شوروی‌ برای‌ فروش‌ نفت‌ صحبت‌ كردیم؛ ولی‌ به‌ جایی‌ نرسید. اگر آنها پنج‌ میلیون‌ تن‌ نفت، فقط‌ پنج‌ میلیون‌ تن‌ از ما می‌خریدند، دولت‌ انگلیس‌ به‌ گرد پای‌ ما هم‌ نمی‌رسید.(۲۰) آمریكا و انگلیس‌ با استفاه‌ از این‌ بی‌توجهی‌ توانستند طرح‌ سرنگونی‌ مصدق‌ را به‌ اجرا گذارند. شاید بی‌توجهی‌ و بی‌اعتنایی‌ دولت‌ شوروی‌ در قبال‌ حمایت‌ از دكتر مصدق، از این‌ رو بود كه‌ منافع‌ شوروی‌ از طریق‌ دولتی‌ دست‌ نشانده‌ (ولو وابسته‌ به‌ انگلیس‌ یا آمریكا) بهتر از هر دولت‌ غیركمونیست‌ دیگری‌ تامین‌ شدنی‌ می‌بود.
عملكرد قدرت‌های‌ بزرگ‌ غربی‌ در برخورد با رژیم‌ پهلوی، یكی‌ از دلایل‌ مهم‌ اثبات‌ این‌ نكته‌ است‌ كه‌ آنها با شكل‌گیری‌ دموكراسی‌ درجه‌ دوم‌ (دیكتاتوری) در ایران‌ موافق‌ بودند و هرگز علاقه‌ای‌ به‌ ظهور نظام‌ دموكراتیك‌ نظیرآن‌ چه‌ در انگلیس‌ و آمریكا وجود دارد، از خود نشان‌ ندادند. روابط‌ جدید قدرت‌های‌ غربی‌ با ایران‌ در دوره‌ بعد از كودتای‌ ۲۸ مرداد، در سطحی‌ بالا و كاملاً‌ حسنه‌ بود؛ به‌ طوری‌ كه‌ انگلیس‌ و آمریكا در عزل‌ و نصب‌ نخست‌ وزیران‌ ایران‌ مستقیماً‌ دخالت‌ و سیاست‌های‌ مورد علاقه‌ خود را به‌ شاه‌ ایران‌ دیكته‌ می‌كردند. شاه‌ نیز رهبری‌ قدرت‌های‌ بزرگ‌ غربی، مانند آمریكا را پذیرفته‌ بود. نیكسون، رییس‌ جمهور آمریكا، در ۲۹ دی‌ ماه‌ سال‌ ۱۳۴۸ طی‌ نطقی‌ هنگام‌ استقبال‌ از شاه‌ ایران‌ در واشنگتن، اظهار كرد:
«گمان‌ نمی‌كنم‌ روابط‌ ایران‌ و آمریكا هیچگاه‌ به‌ خوبی‌ امروز بوده‌ باشد. این‌ حسن‌ روابط، مربوط‌ به‌ این‌ واقعیت‌ می‌شود كه‌ ما روابط‌ خاصی‌ نه‌ تنها با كشور شما، بلكه‌ با شخص‌ شما داریم‌ كه‌ در مورد من‌ به‌ چندین‌ سال‌ پیش‌ برمی‌گردد.»
شاه‌ نیز در جواب‌ این‌ طور بیان‌ داشت:
«امروز ما بیش‌ از هر وقت، نیاز به‌ دوستی‌ آمریكا و رهبری‌ آمریكا در جهان‌ داریم.»(۲۱)
با وجود چنین‌ روابط‌ دوستانه‌ای، دولتمردان‌ انگلیس‌ و آمریكا هیچگاه‌ سعی‌ نكردند كه‌ در جهت‌ تبدیل‌ دیكتاتوری‌ یا نظام‌ استبدادی‌ شاه‌ ایران‌ به‌ نظامی‌ دمكراتیك‌ گامی‌ بردارند. قدرت‌های‌ غربی‌ مادامی‌ كه‌ ثبات‌ و آرامش‌ حكومت‌ پهلوی‌ را در خدمت‌ منافع‌ حیاتی‌ و سیاست‌ خارجی‌ خود می‌دانستند، با تجهیز آن‌ به‌ سلاح‌های‌ مدرن‌ و مدرنیزه‌ كردن‌ ارتش‌ ایران، نقش‌ استبدادی‌ شاه‌ را تقویت‌ كردند؛ ولی‌ وقتی‌ حفظ‌ منافع‌ خود در خاورمیانه‌ را از این‌ طریق‌ ناممكن‌ دیدند، سیاست‌ خارجی‌ «دموكراسی‌ بازدارنده» را در پیش‌ گرفتند. در همین‌ چارچوب‌ از شاه‌ ایران‌ در زمان‌ جیمی‌ كارتر، رئیس‌ جمهور وقت‌ آمریكا، خواسته‌ شد فضای‌ باز سیاسی‌ را به‌ وجود آورد. طبیعی‌ است‌ چنین‌ فضای‌ بازی‌ كه‌ تامین‌ كننده‌ مقاصد قدرت‌های‌ غربی‌ بود، هرگز توانایی‌ برقراری‌ نظام‌ دموكراسی‌ درجه‌ اول‌ در ایران‌ را نداشت. دكتر مصدق‌ در دوره‌ دوم‌ نخست‌وزیری‌ خود، كاملاً‌ به‌ میزان‌ دخالت‌ انگلیس‌ و آمریكا در امور ایران‌ پی‌ برده‌ و متوجه‌ شده‌ بود كه‌ آنها هرگز نخواهند گذاشت‌ نظام‌ دموكراتیك‌ مستقل‌ (درجه‌ یك) به‌ وسیله‌ او در ایران‌ پا بگیرد؛ از اینرو، وارد بازی‌ نشان‌ دادن‌ چراغ‌ سبز به‌ آمریكاییان‌ شد كه‌ ثمره‌ای‌ غیر از دادن‌ امتیاز بیشتر، فرمایشی‌شدن‌ و از دست‌ دادن‌ فرصت‌های‌ مناسب‌ برای‌ دولت‌ وی‌ نداشت. این‌ نوع‌ بازی، لااقل‌ از عصر قاجاریه‌ به‌ بعد، در میان‌ اكثر نخبگان‌ سیاسی‌ ایران‌ به‌ سنتی‌ سیاسی‌ تبدیل‌ شده‌ به‌ گمان‌ رجال‌ سیاسی‌ ایران، برای‌ حفظ‌ موقعیت‌ سیاسی‌ یا اجرای‌ برنامه‌های‌ اصلاحی‌ و مقابله‌ با قدرت‌های‌ استعماری، چاره‌ای‌ جز حمایت‌های‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ قدرت‌ ثالث‌ نیست. این‌ عقیده‌ در میان‌ ناسیونالیست‌های‌ دههٔ‌ بیست، به‌ ویژه‌ در دوران‌ زمامداری‌ مصدق، آشكار شده‌ بود. ریچارد كاتم‌ می‌گوید:
«ناسیونالیست‌های‌ ایران، خواهان‌ حمایت‌ همه‌ جانبه‌ ایالات‌ متحده‌ بودند؛ در حالی‌ كه‌ چنان‌ حمایتی، یك‌ مداخله‌ آشكار محسوب‌ می‌شد امری‌ كه‌ با مخالفت‌ شدید ایرانیان‌ روبه‌ور بود.»(۲۲)
بر این‌ اساس، دكتر مصدق‌ كوشید كه‌ از طریق‌ بزرگ‌ نمایی‌ خطر كمونیست‌ها در ایران، حمایت‌ آمریكایی‌ها را در نزاعی‌ كه‌ با انگلیسی‌ها داشت، جلب‌ كند. پل‌ نیتز، رئیس‌ اداره‌ برنامه‌ ریزی‌ وزارت‌ خارجه‌ آمریكا و شركت‌ كننده‌ در مذاكرات‌ نفت‌ در دوران‌ حكومت‌ مصدق، می‌گوید:
«استراتژی‌ مصدق، دفع‌الوقت‌ بود. به‌ این‌ امید كه‌ مقاومت‌ هر چه‌ بیشترش، آمریكایی‌ها را بیمناك‌ سازد كه‌ كمونیست‌ها قدرت‌ را در ایران‌ بگیرند و بنابراین، احتمالا بیشتر به‌ انگلیسی‌ها فشار وارد آوردیم‌ كه‌ با امتیازات‌ بیشتر قدم‌ پیش‌ گذارند.»(۲۳)
آخرین‌ تلاش‌ دكتر مصدق‌ برای‌ متقاعد كردن‌ آمریكاییان‌ به‌ حمایت‌ از دولت‌ وی، گفت‌وگوی‌ چند ساعته‌ با لویی‌ هندرسون، سفیروقت‌ آمریكا در تهران، در روز قبل‌ از كودتای‌ نظامی‌ است. در این‌ گفت‌وگو، دوطرف‌ توافق‌ كردند كه‌ در صورت‌ برقراری‌ دوباره‌ نظم‌ و قانون‌ در ایران، آمریكا به‌ دولت‌ مصدق‌ كمك‌ خواهد كرد؛ از این‌ رو، مصدق‌ به‌ ارتش‌ فرمان‌ داد تا خیابان‌ها را از همه‌ تظاهر كنندگان‌ پاك‌ سازند.(۲۴)
مصدق‌ با این‌ فرمان، وضعیت‌ مطلوب‌ كودتاچیان‌ را فراهم‌ كرد سیاست‌ جلب‌ حمایت‌ یكی‌ از قدرت‌های‌ استعماری، بیش‌ از آنكه‌خواسته‌های‌ رجال‌ سیاسی‌ را تامین‌ كند، باعث‌ نفوذ به‌ دستگاه‌ حاكمه‌ و كنترل‌ آنان‌ به‌ وسیله‌ قدرت‌های‌ استعماری‌ شده‌ بود. به‌ نظر ریچارد كاتم‌ به‌ طور دقیق‌ نمی‌توان‌ حد واندازه‌ اعمال‌ نفوذ دیپلمات‌های‌ روسی‌ وانگلیسی‌ را بر رجال‌ و منتقدان‌ ایران‌ تعیین‌ و مستند ساخت. این‌ امر، در بررسی‌ ناسیونالیسم‌ ایرانی‌ و مطالعه‌ عینی‌ آن، مشكلاتی‌ را برای‌ پژوهشگر ایجاد می‌نماید. اسناد دولتی‌ بریتانیا مربوط‌ به‌ این‌ دوره، حاكی‌ از اعمال‌ میزان‌ معینی‌ كنترل‌ بر رجال‌ ایران‌ می‌باشد. اغلب‌ ایرانیان‌ معتقدند كه‌ تمامی‌ دولتمردان‌ آن‌ دوره‌ با جان‌ و دل‌ درخدمت‌ روس‌ها و انگلیسی‌ها بودند.(۲۵) با این‌ وصف، بسیاری‌ از ایرانیان‌ تجددخواه‌ نخواسته‌ یا سعی‌ نكردند نقش‌ عامل‌ بیگانه‌ را در شكل‌گیری‌ تاریخ‌ معاصر ایران، جدی‌ بگیرند. تاریخ‌نگاری‌ روشنفكران‌ از وقایع‌ صدوپنجاه‌ ساله‌ ایران، گواه‌ روشنی‌ بر این‌ مطلب‌ است. نویسندگان‌ این‌ دسته‌ ازتاریخ‌ نگاری‌ها غالباً‌ در فضای‌ آموزشی‌ و تربیتی‌ كشورهای‌ استعماری‌ دانش‌ آموخته‌ و پرورش‌ یافته‌ و مقیم‌ همان‌ جا شده‌اند. آنها با این‌ كه‌ كوشیده‌اند مطالعات‌ تاریخی‌ خود را در چارچوب‌ تحقیق‌ علمی‌ حفظ‌ كنند، به‌ این‌ جنبه‌ (نقد قدرت‌های‌ استعماری) ازتاریخ‌ معاصر ایران، توجه‌ ناچیزی‌ نشان‌ داده‌اند.(۲۶) برداشت‌ بسیاری‌ از روشنفكران‌ غرب‌گرا درباره‌ نقش‌ عامل‌ بیگانه، چیزی‌ كمتر از این‌ گونه‌ تاریخ‌نویسی‌ها نیست. اشاره‌ای‌ به‌ چند نمونه‌ از این‌ برداشت‌ها به‌ ضمیمه‌ نقد آن، در روشنگری‌ پاره‌ای‌ از مسائل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و نیز مباحث‌ همه‌ جانبه‌ توسعه‌ ایران‌ موثر است.(۲۷)
‌داود مهدوی‌زادگان‌
پی‌نوشتها:
۱- الیزابت‌ در سنگ، زامبیا، ص‌ ۸۵.
۲- دانیل‌ بیتس، فرد پلاك، محسن‌ ثلاثی، ص‌ ۷۲۳.
۳- زامبیا، ص‌ ۹۹؛ همچنین‌ برای‌ آگاهی‌ بیشتر از توافق‌ مسیحیت‌ و استعمار، ر.ك: عبدالهادی‌ حائری، نخستین‌ رویارویی‌های‌ اندیشه‌گران‌ ایران، با دورویه‌ تمدن‌ بورژوازی‌ غرب.
۴- یرواند آبراهامیان، ایران‌ بین‌ دو انقلاب، ص‌ ۱۴۶.
۵- نیكی. آر.كدی، ریشه‌های‌ انقلاب‌ ایران، ص‌ ۱۵۱.
۶- همان، ص‌ ۱۵۷.
۷- محمد مصدق، خاطرات‌ و تاملات‌ مصدق، ص‌ ۲۴۲.
۸- آبراهام‌ میلسون، روابط‌ سیاسی‌ ایران‌ و آمریكا، محمد باقر آرام، ص‌ ۲۷۵.
۹- اسماعیل‌ اقبال، نقش‌ انگلیس‌ در كودتای‌ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
۱۰- همان، ص‌ ۱۴۲.
۱۱- همان، ص‌ ۱۸۲؛ به‌ نقل‌ از باری‌ روبین، جنگ‌ قدرت‌ها در ایران، محمود مشرقی، ص‌ ۸۵.
۱۲- اسماعیل‌ اقبال، همان، ص‌ ۱۴۲؛ به‌ نقل‌ از روزنامه‌ اطلاعات، ۲۰ تیر ۱۳۳۲
۱۳- همان، ص‌ ۱۴۲.
۱۴- اسماعیل‌ اقبال، همان، ص‌ ۱۷۴.
۱۵- یرواند آبراهامیان، ص‌ ۵۱۵.
۱۶- اسماعیل‌ اقبال، همان، ص‌ ۱۳۰؛ به‌ نقل‌ از بریان‌ لپینگ، سقوط‌ امپراطوری‌ انگلیس‌ و دولت‌ مصدق، محمود عنایت، ص‌ ۴۹.
۱۷- همان، ص‌ ۱۸۸؛ به‌ نقل‌ از بنجامین‌ شواردن، خاورمیانه، نفت‌ وقدرت‌های‌ بزرگ، عبدالحسین‌ شریفیان، ص‌ ۱۵۸
۱۸-اسماعیل‌ اقبال، همان، ص‌ ۱۸۶.
۱۹- برای‌ آگاهی‌ بیشتر از پایگاه‌ طبقاتی‌ حزب‌ توده، ر.ك، یرواند آبراهامیان، فصل‌ هفتم.
۲۰- احسان‌ طبری، كژراهه، ص‌ ۵۷ (تأكید از نگارنده‌ است.)
۲۱- اسماعیل‌ اقبال، همان، ص‌ ۱۶۴؛ به‌ نقل‌ از عبدالرضا هوشنگ‌ مهدوی، تاریخ‌ روابط‌ خارجی‌ ایران، ج‌ ۲، ص‌ ۹۹
۲۲- محمد اختریان، نقش‌ امیرعباس‌ هویدا در تحولات‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ ایران، ص‌ ۱۲۰
۲۳- ریچارد كاتم، ناسیونالیسم‌ در ایران، احمد تدین، ص‌ ۶۸
۲۴- پل‌ نیتز، «ایران، شاه‌ و مصدق»عبدالر ضا هوشنگ‌ مهدوی،مجله‌ اطلاعات‌ سیاسی‌ - اقتصادی‌ -، شماره‌های‌ -۱۳۶ ۱۳۵، آذر و دی‌ ۱۳۷۷، ص‌ ۹۰
۲۵- یرواند آبراهامیان، همان، ص‌ ۳۴۴
۲۶- ریچارد كاتم، همان، ص‌ ۱۹۶.
۲۷- سه‌ كتاب‌ «ایران‌ بین‌ دو انقلاب»، «بحران‌ دموكراسی‌ در ایران»، «اقتصاد سیاسی‌ ایران» به‌ همراه‌ كتاب‌ «ناسیونالیسم‌ در ایران» كه‌ «نویسنده‌ آن‌ در سال‌های‌ ۱۳۳۵-۱۳۳۷ كارمند ارشد سفارت‌ آمریكا در ایران‌ بود، نمونه‌ای‌ از این‌ گونه‌ تاریخ‌نگاری‌ روشنفكری‌ است.
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید