پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


دعوت به مراسم فیلم دیدن


دعوت به مراسم فیلم دیدن
سه فیلم به روایت «سایت اند ساند»:
۱) رودررو با سناتور
● شب بخیر و موفق باشی
آمریكا، فرانسه و بریتانیا (۲۰۰۵)،كارگردان: جورج كلونی،بازیگران اصلی: دیوید استراترن، پاتریشیا كلاركسون و جورج كلونی۹۲، دقیقه
فیلیپ كمپ: دومین فیلم «جورج كلونی» در مقام كارگردان هر چند مربوط به وقایع دهه ۱۹۵۰ می شود اما تشخیص دادن ارتباط آن با زمان حاضر آنقدرها هم كار سختی نیست.در مراسم ارج گذاری بر «ادوارد مارو» گزارشگر تلویزیونی به سال ۱۹۵۸ وی خطاب به حاضران می گوید: «تاریخ چیزی است كه همگان درباره آن قضاوت می كنند و بنابراین مدیوم تلویزیون و تمام رسانه ها باید به گونه ای عمل كنند كه موجب بسط فساد و كج رفتاری های سیاسی نشوند.»او در آن زمان مقابل موج مك كارتیسم ایستاده و باعث افشای كارهای سناتور «جوزف مك كارتی» شده بود كه ادعا می كرد قصد حاشیه نشین كردن افراد صاحب ایده های كمونیستی در جوامع هنری و ارتباطاتی و برخی از صنوف دیگر آمریكا را دارد.
بنابراین اشاره كلونی فقط نمی تواند به اوضاع آن زمان باشد، به خصوص كه بازیگر سطحی تبدیل شده به كارگردان «عمیق» می گوید اینك سطح آگاهی سیاسی آمریكایی ها نسبت به گذشته به شدت كاهش یافته است و یك نفر باید پیدا شود تا آنها را روشن كند.
فیلم نخست كلونی در مقام كارگردان نیز كه «اعترافات یك ذهن خطرناك» (۲۰۰۲) نام داشت، روی رسانه تلویزیون و سهم و نقش بزرگ آن در تعیین و ترسیم خط فكری مردم مانور و تمركز می كرد. منتها از آن فیلم انتقاداتی صورت گرفت و برخی گفتند ترسیم زندگی كاراكتر چاك باریس و زندگی دوگانه ای كه وی در عالم هنر و فعالیت های سازمان سیا داشت، به آن شكل پرزرق و برق و براساس سناریویی از چارلی كافمن كاری عقلایی نبوده است.بنابراین در صورت ظاهر و براساس نوع انتخاب عمق و رنگ تصاویر «شب بخیر و موفق باشی» بیشترین تفاوت را با «اعترافات یك ذهن خطرناك» دارد و چون از لفظ رنگ سود جستیم باید متذكر شویم كه فیلم اصولاً سیاه و سفید است و همین مسئله بر حس كلاسیك كار و حال و هوای زمانی كه به آن مربوط می شود (دهه ۱۹۵۰) افزوده است. به واقع فیلمبرداری برنامه های تلویزیونی مربوط به گفت وگوهای رودررو در آن موقع همان قدر سرراست و بدون پیچ و خم های خاص بود كه در فیلم كلونی می بینیم.
ادوارد مارو با مناظره ای كه با جوزف مك كارتی سناتور سیاه كردار آمریكایی داشت و با به تصویر كشیدن فعالیت های «كمیته ضدفعالیت های كمونیستی» در آمریكا باعث شد دست مك كارتی رو و در نهایت وی وادار به عقب نشینی شود.«شب بخیر و موفق باشی» بدون شلوغ كردن و بزرگ نمایی آن روند را به تصویر می كشد و به ما می گوید كه چه روی داده است. همین امروز هم در متن تاریخ آمریكا تعیین جایگاه مك كارتی سخت است، اما این را می توان گفت كه او یك فرصت طلب و مرد فاقد اصول بود كه به اسم اصول مردم را تار و مار می كرد و چه بسیار هنرمندانی كه به بهانه داشتن تمایلات سوسیالیستی از جوامع كاری خود رانده شدند و یا وادار گشتند به طور پنهانی و با اسم مستعار كار كنند. او به واقع از بهانه مبارزه با كمونیسم در آمریكا برای این استفاده كرد كه به خودش شهرت و اعتبار ببخشد و كاری كرد كه سیاستمداران بزرگتر از وی نیز مدتی از ترس بسط كمونیسم به آنچه او می خواهد، تن بدهند. ادوارد مارو از معدود كسانی بود كه روبه روی او ایستاد و با معرفی و تشریح اقداماتش ماهیت وی را برای مردم روشن كرد.
نقش چنین آدمی را در فیلم دیوید استراترن كه بیشتر به خاطر همكاری هایش با جان سیلز شناخته شده، به خوبی ایفا كرده است و كاندیدایی او برای جایزه اسكار برترین بازیگر سال به همین خاطر بود.
خود كلونی در این میان نقش فرد فرندلی را كه تهیه كننده برنامه های تلویزیونی مارو بود بازی كرده و بقیه انتخاب ها درخصوص بازیگران فیلم نیز هوشمندانه بوده است. نقش مك كارتی را هم خودش بازی كرده است، بهتر بگوییم از فیلم های مستند موجود درباره وی برای ترسیم او استفاده شده و بازیگری برای این رل به كار گرفته نشده است.
گرنت هسلوف همكار كلونی در نوشتن سناریو می گوید: «هركس را هم كه برای این مهم برمی گزیدیم، به دل مردم نمی نشست، می گفتند طرف دارد ادا درمی آورد. پس گفتیم بگذار خودش نقش خودش را بازی كند.»موضوع آخر؛ كلونی و مك كارتیسم؟ ارتباط آنها چیست؟ جواب این است؟ پدر او هم یك گزارشگر تلویزیونی و مربوط به همان ایام می شده است و آنقدر قصه های مارو را برای پسرش تعریف كرد كه جورج جذب آن شد. آن قدر كه فیلمش كاندیدای شش جایزه اسكار امسال شد.
● خلاصه داستان فیلم
در اكتبر ۱۹۵۳ ادوارد آر مارو یك گزارشگر تلویزیونی شبكه CBS مطلع می شود كه میلو رادولوویچ به بهانه «خطرناك بودن» از شغل خود كه خلبانی در نیروی دریایی آمریكا بوده اخراج شده است. او زود متوجه می شود كه ماجرا كار جوزف مك كارتی و وابستگان او است كه ادعا می كردند افراد صاحب تمایلات كمونیستی را در میان صنوف و مشاغل متفاوت كشور می یابند و بیكار می كنند. او تصمیم می گیرد با حمایت تهیه كننده برنامه اش (به نام «حالا آن را ببین») ماجرا را به بحث بگذارد و این كار را می كند و حتی فشار و تهدید معدودی از مسئولان ارتش نیز او را سرجایش نمی نشاند. نیویورك تایمز از مارو و خلبان بركنار شده حمایت می كند، اما سایر نشریات كه از مك كارتی خط می گیرند، او را هم به كمونیست بودن متهم می كنند.
مارو به این اكتفا نمی كند و در یكی از برنامه های بعدی اش روش های ایذایی و زشت مك كارتی را رو و تشریح می كند و مك كارتی هم دست به كار می شود و با فشار آوردن و تنگ كردن حلقه محاصره بر مارو و همكارانش كاری می كند كه یكی از آنها (دان هالن بك) خودكشی كند.با این حال حملات و گزارشگری مسئولانه مارو اثرش را گذاشته است. مك كارتی مجبور می شود دست و بالش را جمع كند و حتی از رویارویی اش با بخش هایی از ارتش كه طرفدار رادولوویچ هستند، نیز لطمه می بیند.CBS هم زمینه كار مارو را محدود و پخش برنامه او را به هفته ای یك بار منحصر می كند، اما پنج سال بعد رسماً از او تقدیر می نماید. او بازی را _ ولو دیرهنگام- برده است.۲) در كمال دقت
● كاپوتی
آمریكا- كانادا (۲۰۰۵)،كارگردان: بنت میلر،بازیگران اصلی: فیلیپ سیمور هافمن، كاترین كینرو، كلیفتون كالینز جونیور۱۱۴، دقیقه
تیم روبی: رفتن به سراغ زندگی نویسندگان بزرگ كار مخاطره آمیزی است. كارهایی از همین قبیل («ایریس» محصول ۲۰۰۱ و «سیلویا» ۲۰۰۳) نتوانستند حق مطلب را ادا كنند. «كاپوتی» برای اینكه در این دام نیفتد، از بسیاری از كلیشه های این ژانر دوری می جوید. این فیلم فقط قسمتی از زندگی سوژه اش (ترومن كاپوتی) را بررسی می كند بدون اینكه در آن غرق شود.
تمركز «كاپوتی» بر روی كتاب «در كمال خونسردی» است كه آن نویسنده شش سال از عمرش را صرف آن كرده بود. كتاب جریان قتل خانواده كلاتر را در مزرعه شان در ایالت كانزاس آمریكا و پیدا و محكوم شدن و اعدام قاتلان را شرح می دهد.
مشخصه جالب فیلم بنت میلر این است كه سعی ندارد از كاپوتی یك قهرمان بسازد، بلكه می كوشد او را یكی از قربانیان ماجراهای شكسپیری جلوه دهد. براساس داستان پیش رو ترومن كاپوتی با تكیه بر زندگی های به هم ریخته دیگران برای خود شهرت و اعتبار می اندوخت و با تشریح آن و باز كردن رازهای دیگران به اوج می رسید و حتی سزاواری نوشتن «در كمال خونسردی» را هم نداشته است.فیلیپ سیمور هافمن در نقش ترومن كاپوتی بر همه چیز مسلط است. جایزه اسكار را بیهوده به او نداده اند. وقتی با افتخار توضیح می دهد كه چطور به این و آن رشوه داده است تا اطلاعات لازم برای نوشتن كتابش را به دست آورد، هیچ گونه پشیمانی در او نمی یابید.
كمتر بازیگری را می یابید كه بتواند این طور به شوخی های خود بر پرده بخندد و ما را به باور آن وادارد. شاید او از كاپوتی حقیقی بسیار بلندقدتر باشد، اما این نیز با فریم بندی و انتخاب صحیح كادر تصاویر تا حدی حل شده است.
در اواخر فیلم می بینیم كه چگونه كاپوتی از ترسیم و نوشتن قصه هایش بازمانده زیرا اتفاقات او را به شكلی بی رحمانه محاصره كرده اند. به وضوح مشخص است كه وی انتظار این حوادث را نداشته است. با این حال وقتی او درباره قتل ها تحقیق می كند و می نویسد، چنان سر ذوق می آید كه انگار خودش آن را انجام داده است.حسن سناریوی «كاپوتی» كه دن فاترمن آن را نوشته این است كه آدم های دور و بر كاپوتی را نیز به طور كامل تشریح می كند و این هم به روند شناخت بیشتر آن نویسنده یاری می رساند. یكی از آنها كاترین كیفر است كه نقش نلی هارپرلی دوست سال های طولانی كاپوتی را ایفا می كند. او در آن سوی سیم تلفن نظر منفی خود را نسبت به پروژه آن نویسنده به بهترین شكل ادا می كند و حتی بهتر از یك صحبت حضوری. اما بهترین بازیگر مكمل در این فیلم كریس كوپر در نقش رئیس بخش تحقیقات پیرامون این جنایت است كه از ما می پرسد عنوان در كمال خونسردی آیا نحوه روی دادن جنایت ها توسط قاتلان است و یا روش بردن آن به روی كاغذ به وسیله نویسنده اش؟
جواب این سئوال هنوز نامشخص است.
● خلاصه داستان فیلم
در ۱۵ نوامبر ۱۹۵۹ در ایالت كانزاس آمریكا چهار عضو خانواده كلاتر در حالی در مزرعه خود یافت می شوند كه به شكل غیرقابل توصیفی به قتل رسیده اند. تحقیقات پلیس شروع می شود.
ترومن كاپوتی ماجرا را در روزنامه نیویورك تایمز می خواند و تصمیم می گیرد آن را به موضوع كتاب بعدی اش بدل كند. او می خواهد بزرگترین رمان زندگی اش را بنویسد و كمال دقت را به خرج دهد و بنابراین با تمام شاهدان عینی، كلانترهای محلی و حتی متهمان به گفت وگو می نشیند. در این حدفاصل دو مرد به نام های پری اسمیت و ایك هیكاك بازداشت شده و به مرگ محكوم می شوند اما كاپوتی این فرصت را می یابد كه با آنها در سلول زندان دیدار كند و به روند فرجام خواهی آنها برای لغو حكم اعدام یاری برساند.
از آنجا كه این ماجرا طولانی می شود و بیش از پنج سال به درازا می انجامد، ترومن كاپوتی هم نمی تواند كتابش را به سرعت كامل و تمام كند و دچار افسردگی و الكلیسم می شود. سرانجام اعدام انجام می پذیرد اما كاپوتی چنان از آن تاثیر پذیرفته است كه نمی تواند در ادامه زندگی اش حتی یك كتاب دیگر را به پایان برساند. نویسنده بزرگ اینچنین پژمرده می شود.
۳) بازگشت به عصر كلاسیك
● جوجه كوچولو
آمریكا (۲۰۰۵)،كارگردان: مارك دیندال،صداپیشه ها: زاك براف، گری مارشال، دان ناتز و پاتریك استوارت۸۰، دقیقه
اندرو آزموند: این فیلم محصول رقابتی است كه والت دیسنی قدیمی ترین كارتون ساز دنیا با كمپانی هایی دارد كه در ده سال اخیر جنگ مدرن سازی در این حرفه را از دیسنی برده و از این استودیو پیشرفته تر شده اند.چگونه می توان پیكسار، دریم وركز، بلواسكای و آردمن را كنار زد؟ دیسنی چندی پیش پیكسار را خرید و زیرمجموعه خود كرد، اما تكلیف بقیه چه می شود؟ بنابراین باید «جوجه كوچولو» را ساخت.هرچه هست این یك فیلم شیرین و مثل بقیه انیمیشن های دیسنی ناشی از خوش قلبی است و اگر هم ضعفی فنی در قیاس با فناوران استودیوهای رقیب داشته باشد، با شیرینی ماجراهایش آن را جبران كرده است. شاید هم «جوجه كوچولو» و كاراكتر اصلی آن نماد و نشانه آشكار مقاومت دیسنی در مقابل حضور و تهاجم رقبایش باشد و بر این اساس نمی توانیم این را نادیده بگیریم كه دیسنی یك «رقیب به خطر افتاده» است.
كاراكتر اصلی قصه از سوی سایرین «یك همیشه بازنده» توصیف و شناخته شده اما او هم مثل شخصیت معروف میكی ماوس موجودی ذاتاً خوشبین است كه اعتقاد دارد می تواند مشكلاتش را حل كند و در این زمینه حتی از كاراكتر مركزی فیلم «ماداگاسكار» هم كه مال استودیوی رقیب (دریم وركز) است فراتر می رود و شاید هم این نكته كه چندی پیش دریم ووركز هم به فروش رسید و تملك آن دست به دست شد، وعده خوبی برای آینده دیسنی باشد. هر چه هست كاراكترهای «جوجه كوچولو» بیش از آنكه توسط صداهای خود (متعلق به امثال جووان كوزاك و استیو زان) شناسایی و تمییز داده شوند، با كارها و زبان حركات شان برای تماشاگران قابل تشخیص اند. «جوجه كوچولو» با حركات جالبش و در حالی كه یك كلاه بیسبال را بر سر گذاشته بیشتر از هر كسی برای تماشاگران قابل تشخیص است و بینندگان را به عصر كلاسیك های دیسنی بازمی گرداند و شاید فیلم سال ۱۹۴۲ دیسنی به نام «چگونه بیسبال بازی كنیم» با حضور كاراكتر مركزی گوفی به یادها بیاید.
ریسكی كه مارك دیندال كارگردان فیلم انجام داده، این است كه به رغم در اختیار داشتن یك موضوع اصلی كوچك سعی داشته تا سر حد امكان آن را باز كند و بسط بدهد ولی او سابقه ارائه «حركت جدید امپراتور» را دارد و در آن موقع نیز ثابت كرده بود كه می تواند شوخی های ورزشی را با حقایق روز زندگی دنیا ادغام كند. صدای كاراكتر اصلی را استیو زان تامین كرده و این امر مخالفت هایی را برانگیخته است زیرا می گویند صدای او مثل صدای خوكی است كه قصد داشته باشد ادای مرغ ها را درآورد! با این حال شاید این بی انصافی باشد، زیرا «جوجه كوچولو» داستان زندگی موجوداتی است كه در زندگی كنونی و حقیقی مشابه آنها را نداریم و دوست داریم كه داشته باشیم.
● خلاصه داستان فیلم
به شهر اوكی اوكنر پا می گذاریم كه در تسخیر انواع جانوران است. اوضاع وقتی به هم می ریزد كه جوجه كوچولو ادعا می كند آسمان در حال فرو ریختن است. همه او را مسخره می كنند و چنان اتفاقی واقعاً نمی افتد.
او برای فراموش شدن قضیه به یك تیم بیسبال می پیوندد و یك پیروزی بزرگ را برای تیمش به ارمغان می آورد و تبدیل به یك ستاره می شود.
اما دوباره سر و كله ساكنان سایر سیاره ها در دوروبر «جوجه كوچولو» پیدا می شود و اشیای اطراف او شامل یك ماهی داخل آب به آسمان پرت می شوند. جوجه همراه با دوستانش (شامل یك خوك به نام لیتر و یك اردك زشت به اسم ابی مالارد) به دنبال قضیه می رود. آنها ماهی گمشده را پیدا می كنند و سر از نقشه هایی در می آورند كه روبوت ها برای نابودی كره زمین دارند.
این دوستان مبارز مورد تهاجم و تعقیب روبوت ها قرار می گیرند ولی سفینه حاوی بیگانه ها باز هم محو می شود و یك بار دیگر اهالی شهر حرف او را باور نمی كنند ولی این بار یك كودك سه چشمی كه جزء موجودات بیگانه است در كره خاكی به جای مانده است و وقتی پدر و مادرش برای پس گرفتن او می آیند، حقیقت ماجرا و راست بودن ادعاهای جوجه كوچولو به مردم ثابت می شود و او این بار به گونه ای متفاوت به یك قهرمان بدل می شود.
ترجمه: وصال روحانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید