پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


شما هم دارید مثل من نقش بازی می‌کنید؟


شما هم دارید مثل من نقش بازی می‌کنید؟
بازآفرینی از فیلم «پرسونا» اثر «اینگمار برگمان
● بی پرده اول
شخص اول: من باید از عهده‌ی نقش‌هایی که از من انتظار دارند بر آیم. هنگامی که شوهرم از من آرامش می‌خواهد به او ارزانی کنم.
شخص اول: نقش اول ـ عزیزم، بیا چایی‌تو بخور تا سرد نشده.
فرزندانم نقش‌های مادرانه از من می‌خواهند.
بچه‌ها: مامان، مامان یه قصه واسه‌ی ما تعریف کن.
شخص اول: نقش دوم ـ باشه فقط باید قول بدین وقتی قصه تموم شد، برین بخوابین، باشه؟
در برخورد با مادرم می‌بایست بچه شوم:
مادر: عزیزم چه خبر؟ حالت چطوره؟
شخص اول: نقش سوم ـ مامان، تموم دستم ریش‌ریش شده از بس ظرف شستم.
مادر: واسه چی دستکش دست نمی‌کنی، عزیزم؟ تو از کوچیکی بچه‌ی حساسی بودی!
و در مواجهه با دوستانم هم نقشی مناسب را:
دوست: ببین من نمی‌دونم تو این موقعیت باید چیکار کنم؟
شخص اول: نگران نباش، می‌دونم از عهده‌ش خوب برمیای، مثل موارد قبل.
شخص اول پس از ایفای مطلوب نقش‌ها، احساس رضایت می‌کند و اگر موفق نبود، آنقدر امتحان می‌کند تا بازی‌ها در خور ارزیابی شوند. شخص اول با وجود احساس رضایت از بابت اینکه خودش نبوده است، احساس بیگانگی با خود می‌کند. اما اگر در جایی از نقش‌ها پشیمان شد به شخص دوم بدل می‌شود.
شخص دوم: من می‌خوام خودم باشم، حالا دیگران هر انتظاری ازم داشته باشن، من حق دارم انتخاب و نقش خودمو تو زندگی بازی کنم.
بچه‌ها: مامان ما رو ببر سینما.
شخص دوم: نقش اول ـ هیس ساکت، دارم فیلم نگاه می‌کنم.
بچه‌ها: مامان ببین مشقامو درست نوشتم.
شخص دوم: نقش اول ـ این دفترو ببر اون‌ور، هر وقت بابات اومد، به اون نشون بده. من حوصله ندارم.
مادر: دختر گلم، به شوهرت بگو تو رو ببره دکتر.
شخص دوم: نقش اول ـ مامان من که بچه نیستم، اگه نیاز باشه خودم میرم.
شوهر: عزیزم اون کراوات آبی‌مو کجا گذاشتی؟
شخص دوم: نقش اول ـ کراوات‌تو مگه به من دادی که ازم می‌خوای! یاد بگیر که کاراتو خودت انجام بدی.
دوست: تو اگه جای من بودی چیکار می‌کردی؟
شخص دوم: خوب من هرگز تو نیستم، می‌دونی، تو بی‌خیالی، چیزی که درکش برام مشکله!
شخص دوم در درون از اینکه خودش بوده احساس غرور و اتکای به خود می‌کند، ولی از اینکه انتظارات را نتوانسته یا نخواسته بجا آورد، احساس رضایت نمی‌کند، حتا اگر احساس لذت نماید. اگر آنها را نپسندد به شخص سوم بدل می‌شود.
شخص سوم با نگاه به این نقش‌ها هیچکدام را نپسندید و به آرامی از کنار همه‌شان گذشت. او سکوت را برگزید، ولی نه آنگونه که اینگمار برگمان در پرسونا از شخصیت الیزابت معرفی می‌کند. الیزابت در پرسونا، با دهان و زبان سخن نمی‌گوید، ولی با حالات فیزیکی و نحوه‌ی رفتار، گویا گفتگو می‌کند؛ لبخند می‌زند، حالت پرخاشگرایانه به خود می‌گیرد، خنده‌ی انفجارآمیز سر می‌دهد، نگاه آشتی‌جویانه می‌اندازد، نگاه مسحورکننده می‌کند، سر تکان می‌دهد، شرم‌زده می‌شود، با سر پاسخ مثبت می‌دهد و خواهر آلما تمامی احساسات و نقطه نظرات او را از حرکات صورت و رفتارش می‌تواند بخواند. در حالی که این‌ها همگی به مفهوم استفاده از زبان‌اند، با کلام یا بدون آن. از این روی شخص سوم در «شما هم دارید مثل من نقش بازی می‌کنید؟» ساکت است با گفتار، رفتار، احساسات و گزینش‌هایش.
● بی پرده دوم
شخصیت اول: مایل است ببیند، بپسندد، درگیر شود، به هیجان آید، باور کند، انجام دهد، حتا چیزهای متضاد و ناهمخوان را تجربه کرده و غرق زندگی شود، تا خویشتن خود را بیش از این نبیند.
شخصیت دوم: ناگزیر است بسنجد، شک کند، قضاوت نماید، یکی را برگزیند، بقیه را واگذارد تا خود همواره از بیرون، نیم‌نگاهی به آنچه از اوست داشته باشد.
شخصیت سوم: ترجیح می‌دهد استهزا کند، ابلهانه بپندارد، حماقت ارزیابی کند، ملول شود، سبک ببیند، تاریک بپندارد، خفه احساس کند، مزخرف سازد تا خود را به اندازه‌ی دیگران جلوه ندهد.
افراد معمولاً نمی‌پسندند که با شخصیت یا شخصیت‌های خود مواجه شوند. همان طور که در پرسونا، شخصیت آلما وقتی به وسیله شخصیت الیزابت شناخته می‌شود، عصبی شده و به او احساس حماقت دست می‌دهد. از این روی به بازی‌ای تن می‌دهد تا واقعیات پنهان ضمیر خود را همچنان مستتر نگه دارد.●« ● بی پرده سوم
از نگاه پرسونا: همه ما داریم به نوعی نقش بازی می‌کنیم. حتی هنگامی که تصور می‌کنیم خودمان هستیم و حتی وقتی که سکوت اختیار می‌کنیم. از منظر او «هر لغزش صدا دروغی و خیانتی است. هر هیبتی اشتباهی و هر لبخندی شکلکی است. نقش همسر، نقش دوست، نقش‌های مادر و معشوقه، کدام‌یک بدتر است؟ کدام‌یک بیشتر ما را شکنجه داده؟» هنگامی که یک نقش تمام می‌شود و دیگر چیزی نداشتی که پشت سرت پنهان کنی یا چیزی که ما را همچنان دنبال خود بکشاند، دیگر بهانه‌ای باقی نمانده و ما می‌مانیم و حال دل به هم خوردگی و احساس خودکشی!؟
سکوت نیز نقشی است که در ابتدا به نظر می‌رسد برای آن است که از ساختن شکلک‌های دروغین جدید و چهره‌پردازی‌های آن اجتناب کنیم، تا دست‌کم دیگر دروغ نگوییم. تصمیمی است تا فقدان اراده را در وجود خود نظام بخشیم. اما گذشت زمان نشان می‌دهد که حقیقت به ما نیرنگ می‌زند. سکوت نیز نقشی مثل نقش‌های دیگر بود، باید آنقدر بازی در این نقش را ادامه بدهی تا علاقه‌مان نسبت به آن از دست برود، وقتی این نقش را تا به آخر بازی کردیم، آن را هم مثل نقش‌های دیگر رها کنیم.
اما چرا همه ناگزیر از این بازی یا شکنجه‌ایم؟ پرسونا می‌گوید: «چون نکته‌ی اساسی در این است که بتوان عصب مربوط به درد را با دقت لمس کرد. باید لمسش کنیم وگرنه فقط (وضع) بدتر می‌شود.»
از نگاه اینگمار برگمان: «ما همگی نقش بازی می‌کنیم، حتا هنگامی که فیلم می‌بینیم، حتا وقتی که فیلم می‌سازیم.» اما برای اجتناب از آن راهی هست؟ اینگمار توصیه می‌کند: «فیلم را وارونه یا سر و ته در پروژکتور بگذارید»، ولی خود اذعان می‌کند، نتیجه چندان مهم نیست. اما اضافه می‌کند تنها یک راه‌حل اساسی هست: «دستگاه راخاموش کنید، آرک پروژکتور را که صدای «هیس» می‌دهد، خاموش کنید، فیلم را سر و ته کنید، آن را در جعبه بگذارید و فراموشش کنید.» اما آن خود پرسش دیگری را مطرح می‌سازد، آیا آن اجتناب از مشاهده‌ی فیلم، خود یک بازی نیست؟ اما مهم‌تر از آن، باز پرسش همیشگی مطرح است: ریشه‌ی این درد کجاست؟ «ما یک رویای ناامیدانه هستیم. هر لحظه آگاه و هوشیار و در عین حال، آن برهوتی که میان تصوری که خودمان از خویشتن داریم با تصوری که دیگران از ما دارند.» «تمامی این بار اضطرابی که بر دوش می‌کشیم، این رویاهای سرشار از ناامیدی، این بی‌رحمی وصف‌ناپذیر، وحشت ما از فکر مردن، بصیرت دردناک ما نسبت به شرایط زندگی روی زمین، رفته رفته امید نسبت به رستگاری ملکوتی را در ما متبلور کرده است. فریاد بلند ایمان ما و شک به تاریکی و سکوت، هشداردهنده‌ترین نشانه‌ی یأس و تک‌افتادگی ماست یا نشانه‌ی دانسته‌های ترس خورده‌ی بیان نشده‌مان.» پس آیا «در این هنگام پروژکتور باید از کار بایستد؟» یا خوشبختانه فیلم پاره خواهد شد یا کسی به اشتباه پرده را پایین خواهد آورد یا شاید برقی اتصالی کرده و تمام چراغ‌های سالن سینما خاموش شده‌اند. اما این‌طور نیست. او فکر می‌کند که «حتا اگر یک وقفه‌ی خشنودکننده به ناراحتی ما موقتاً خاتمه بدهد، سایه‌ها باید همچنان به بازی خود ادامه دهند. شاید آن‌ها دیگر به کمک پروژکتور، فیلم یا صدا نیازی ندارند. آن‌ها به احساسات ما، عمق شبکیه‌ی چشم‌هایمان و یا به ظریف‌ترین پرده‌های گوش‌هایمان چنگ می‌اندازند. آیا همین‌طور است؟ یا من فقط تصور می‌کنم که این سایه‌ها قدرتی دارند که خشمشان حتا بدون کمک قاب تصویر، این رژه‌ی تهوع‌آورانه‌ی دقیق بیست و چهار کادر در ثانیه و بیست و هفت متر در دقیقه همچنان پا برجا می‌ماند»!؟
از نگاه من (منظور آن شخصی است که از بیرون به پس تمامی شخصیت‌ها، نقش‌ها و گفتارهای فوق می‌نگرد): ما می‌توانیم نقش بازی کنیم، می‌توانیم نکنیم. اگر بخواهیم همه‌ی گفتارها و رفتارها را بازی تأویل کنیم، آنگاه آن را از معنا تهی ساخته‌ایم، زیرا بازی با فرض تعریف مقابلش که کار یا عمل جدی است، معنادار خواهد بود. به بیان دیگر، وقتی هر چیز را آنقدر تعمیم می‌دهیم که شامل تعریف متضادش نیز گردد، آنگاه دیگر آن مفهوم گذشته خود را از دست می‌دهد و این شامل مفهوم بازی نیز می‌شود. اما برهانی با استناد به باورهای خود اینگمار نیز می‌توان برای صحت گفتارها و اعمال به دور از بازی داشت: همان بصیرت دردناک اینگمار نسبت به نقش و بازی و فریاد بلند ایمانش نسبت به آن و شک وی به عمل جدی و تجربه‌ای فارغ از نقش و بازی، روشن‌ترین گواه واقعی بودن تجاربی است که جدی و به دور از بازی‌هاست.
همان‌طور که اعمال و گفتار می‌توانند به بازی تبدیل شوند، بازی‌ها نیز گاه آنقدر جدی می‌شوند که به گفتار و رفتاری واقعی بدل شوند. آیا مولیر، اسطوره عالم نمایش و بازیگری، نمونه بارز چنین شخصیتی نبود؟ آیا او در نمایش‌هایش بازی را علاوه بر این که به نمونه‌ای عالی از یک نقش بدل ساخت، آن را به واقعیتی در نمایش‌هایش ارتقا نبخشید؟ مولیر در صحنه آخر زندگی خود نقش یک بیمار مبتلا به سل را به گونه‌ای بازی کرد که در سر صحنه خون بالا آورد و واقعاً مرد!؟
اگر اینگمار یا هر شخص دیگری هنوز بر این باورست که هر نوع زندگی، گونه‌ای بازی است یا مدعی است که تجربه‌ای نداشته تا دریابد که به غیر از بازی می‌توان طور دیگری نیز زیست، بدان‌ها خواهم گفت، پس فیلم «زمانی برای مستی اسب‌ها» را ندیده‌اید و اگر با وجود دیدن آن هنوز می‌گویند که دیدگاهشان تغییر نکرده است، به آن‌ها خواهم گفت، پس «شما هم دارید مثل من نقش بازی می‌کنید؟» را نخوانده‌اید و اگر با خواندنش باز مدعی‌اند که ایده‌شان تغییری نیافته است، به آنان به عنوان آخرین توصیه گوشزد خواهم کرد، پس «از پیدایش تا تأویل» را نفهمیده‌اید!؟

کاوه احمدی علی آبادی
منبع : پایگاه ادبی، هنری خزه


همچنین مشاهده کنید