پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

چرخش‌ از اقتدار عقل‌ دکارتی‌


چرخش‌ از اقتدار عقل‌ دکارتی‌
عقل‌ و فاعل‌ یا عاقل‌ بیشتر از عصر روشنگری‌ مورد شناخت‌ همگان‌ قرار گرفت‌، البته‌ این‌ بدین‌ معنا نیست‌ كه‌ فاعل‌ عاقل‌ و عقل‌ پیش‌ از این‌ دوران‌ وجود نداشت‌، اما در این‌ دوران‌ بخصوص‌ بعد از فلسفه‌ دكارت‌ است‌ كه‌ معنای‌ خاص‌ امروزی‌ را پیدا می‌كند. عقل‌ برای‌ فیلسوفان‌ عصر روشنگری‌ عامل‌ اصلی‌ تمام‌ فعالیت‌ها به‌ شمار می‌رفت‌ و عقل‌ در نزد فیلسوف‌ از همان‌ بزرگی‌ برخوردار بود كه‌ لطف‌ الهی‌ برای‌ فرد مسیحی‌. این‌ اهمیت‌ شدید به‌ عقل‌ باعث‌ شد تا فرد عاقل‌ به‌ عنوان‌ عامل‌ شناخت‌ دنیای‌ عینی‌ مطرح‌ شود. فردی‌ كه‌ با توسل‌ به‌ این‌ ابزار، ابزاری‌ كه‌ علی‌رغم‌ كاستی‌هایش‌ به‌ اندازه‌ كافی‌ توانایی‌ داشت‌ كه‌ توسط‌ آن‌ به‌ عمق‌ پدیده‌های‌ دنیای‌ عینی‌ نفوذ كرده‌، آن‌ را بشناسد.
ویژگی‌ دیگر عصر روشنگری‌ كه‌ از عزت‌ شدید عقل‌ ناشی‌ می‌شود انسان‌گرایی‌ است‌. طبق‌ این‌ دیدگاه‌، انسان‌ موجودی‌ است‌ كه‌ عامل‌ معنایی‌ شناخت‌ و تعقل‌ محسوب‌ می‌شود و دنیا در حول‌ و حوش‌ او شكل‌ می‌گیرد و این‌ در حقیقت‌ نتیجه‌ بازگشت‌ نگاه‌ها از دنیای‌ دیگر به‌ دنیای‌ طبیعی‌ بود. دنیایی‌ كه‌ انسان‌ آن‌ را منبع‌ جواب‌ به‌ سوال‌های‌ خویش‌ می‌دانست‌. برای‌ خلا حاصله‌ جانشین‌ لازم‌ به‌ نظر می‌رسید و این‌ جانشین‌ جز انسان‌ و توانایی‌های‌ عقلانی‌ او چیز دیگری‌ نبود.
دیگر ویژگی‌ بارز این‌ عصر تعمیم‌دهندگی‌ دریافت‌های‌ خود به‌ دیگر پدیده‌ها بود و بخصوص‌ سعی‌ و تلاش‌ فراوانی‌ برای‌ تعمیم‌ قوانین‌ طبیعی‌ (قوانینی‌ كه‌ آنها را عملی‌ می‌نامید) به‌ جامعه‌ و انسان‌ بود. در نهایت‌ بزرگی‌ انسان‌ بارزترین‌ ویژگی‌ این‌ عصر محسوب‌ می‌شود.
پست‌ مدرنیست‌ها به‌ تبعیت‌ از «نیچه‌» و «هایدگر» كار خود را با حمله‌ به‌ تمامی‌ این‌ صفات‌ آغاز می‌كنند. آنها، فرد عاقل‌ را ساخته‌ ذهن‌ خیالی‌ قلمداد می‌كنند و معتقدند فردی‌ كه‌ با درگیری‌ و حضور فعال‌ در دنیا معنا پیدا می‌كند هرگز نمی‌تواند خویش‌ را بیرون‌ و جدای‌ از دنیا قرار دهد تا به‌ بررسی‌ مستقل‌ آن‌ بپردازد.
زیر سوال‌ بردن‌ انسان‌ مقتدر و كنترل‌گر در نهایت‌ به‌ صورت‌ شعار «مرگ‌ نویسنده‌»، خود را در اندیشه‌های‌ «رولان‌ بارت‌» و «میشل‌ فوكو» نمودار می‌كند. فردی‌ كه‌ تا دیروز به‌ عنوان‌ عامل‌ مقدسی‌ كه‌ مانع‌ از آن‌ می‌شد تا متن‌ نوشته‌ شده‌ توسط‌ «خود» را از گزند تفاسیر مختلف‌ حفظ‌ كند آن‌ هم‌ به‌ اعتبار اینكه‌ ادعای‌ نوشتن‌ آن‌ را می‌كرد با بی‌اعتبار ساختن‌ «من‌» توسط‌ پست‌مدرنیست‌ها دیگر جایی‌ برای‌ او باقی‌ نمی‌ماند تا اظهارنظر كند. موجود منفعلی‌ كه‌ به‌ قول‌ هایدگر منفعلانه‌ به‌ دریافت‌ هستی‌ مشغول‌ است‌.
«پست‌ مدرنیسم‌» لقبی‌ است‌ كه‌ اغلب‌ به‌ گروهی‌ از فیلسوفان‌ فرانسوی‌ بخصوص‌ سه‌ فیلسوف‌ پاریسی‌ یعنی‌ «جاكوس‌ دریدا» «میشل‌ فوكو» و «فرانسوا لوی‌ تارد» اطلاق‌ می‌شود.
پست‌ مدرنیسم‌ را نمی‌شود به‌ گروه‌ خاصی‌ از فیلسوفان‌ كه‌ دارای‌ اصول‌ روشن‌ مورد قبول‌ مطلق‌ تمامی‌ آن‌ فیلسوفانی‌ كه‌ به‌ شكلی‌ در این‌ جنبش‌ قرار دارند محدود كرد. «پست‌ مدرنیسم‌» بیشتر به‌ نوعی‌ جنبش‌ فرهنگی‌ قرن‌ بیستم‌ اشاره‌ دارد كه‌ نه‌ تنها در هنر و غذا پختن‌ بلكه‌ در نهایت‌ طرز زندگی‌ نیز نمایان‌ شده‌ است‌. بارزترین‌ ویژگی‌ این‌ جنبش‌ اشتیاق‌ شدید آن‌ به‌ كنایه‌، بازی‌ با واژگان‌، كثرت‌گرایی‌ و انتخاب‌گرایی‌ است‌.
دو درونمایه‌ «پست‌ مدرنیسم‌» عبارتند از ۱. بی‌عمقی‌ ۲. مرگ‌ هنرمند كنترل‌گر. این‌ دو درون‌مایه‌ معادل‌های‌ خود را در فلسفه‌ «پست‌ مدرنیسم‌» به‌ صورت‌ دو موضوع‌ مرتبط‌ به‌ هم‌ آشكار می‌كند كه‌ اولین‌ آنها انكار ورود متافیزیك‌ است‌. از نظر «هایدگر» این‌ امر اصلی‌ترین‌ كوششی‌ است‌ كه‌ زمینه‌ها و بنیادهای‌ اولیه‌ را برای‌ عملكرد گفتار و اعتقاد آنان‌ یعنی‌ «پست‌ مدرنیست‌ها» فراهم‌ كرده‌ است‌. دومین‌ موضوع‌ امری‌ كه‌ هایدگر و نیچه‌ هر دو علیه‌ آن‌ قیام‌ كردند چیزی‌ به‌ جز «من‌» «Self‌» نبود. این‌ «من‌» در واقع‌ به‌ مفهوم‌ «من‌» عاقل‌ فردی‌ است‌ كه‌ از دوران‌ «دكارت‌» نزد همگان‌ معرفی‌ شد، فردی‌ كه‌ قادر باشد در ابتدا تمامی‌ اعتقاد خویش‌ را در بوته‌ آزمایش‌ و بررسی‌ قرار دهد و آنگاه‌ از نو به‌ ساخت‌ و توجیه‌ آنها بپردازد. همانطور كه‌ گفتیم‌ این‌ دو موضوع‌ به‌ شكلی‌ كاملا مرتبط‌ خود را در اندیشه‌های‌ «پست‌ مدرنیسم‌» نمایان‌ می‌كنند. در حقیقت‌ پست‌ مدرنیسم‌، واكنشی‌ علیه‌ بنیادگرایی‌ است‌. دیدگاهی‌ كه‌ به‌ توانایی‌ عقل‌ و فرد عاقل‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ بنیاد اشیا و بطور كلی‌ پدیده‌ها معتقد بود.
بارزترین‌ ویژگی‌ تفكرات‌ پست‌ مدرنیست‌ها كه‌ به‌ صورت‌ شعار معروف‌ «سقوط‌ من‌» خودش‌ را در تمامی‌ نوشته‌های‌ ایشان‌ نمایان‌ كرد به‌ صورت‌ مختلف‌ در نوشته‌های‌ آنان‌ دیده‌ می‌شود. فاعل‌ عاقل‌ در عصر روشنگری‌ به‌ عنوان‌ تنها منبع‌ قابل‌ اطمینان‌ جهت‌ نمایش‌ و توضیح‌ واقعی‌ آنچه‌ آنها به‌ آن‌ دنیای‌ عینی‌ می‌گفتند بود. منبعی‌ كه‌ قادر به‌ تعلیق‌ تمامی‌ پیش‌ انگارهای‌ خویش‌ و آنگاه‌ با اتكا به‌ واقعیات‌ عینی‌ قادر به‌ ارزشمند كردن‌ و اعتبار بخشیدن‌ به‌ آنها بود.
«من‌»، خود را در دوران‌ مختلف‌ تاریخی‌ و تفكرات‌ به‌ شكل‌های‌ متفاوتی‌ نمایان‌ كرده‌ است‌. به‌ منظور شناخت‌ «من‌» لااقل‌ نیازمند به‌ شناخت‌ و تمایز سه‌ نوع‌ آن‌ هستیم‌:
۱. فكر می‌كنم‌ پس‌ هستم‌ دكارتی‌
۲. مذهب‌ اصالت‌ فرد
۳. اصالت‌ بشر
«هایدگر» و دیگر پدیدار شناسان‌ اگزیستانسیالیست‌ كار خودشان‌ را با حمله‌ به‌ «فكر می‌كنم‌ پس‌ هستم‌ دكارتی‌» و دیگر اشكال‌ آن‌ از قبیل‌ «من‌ ناب‌» هوسرل‌ آغاز كردند.
به‌ گفته‌ «هایدگر» و پیروانش‌ آگاهی‌ نمی‌تواند به‌ یك‌ من‌ در خود محصور و جدای‌ از دنیا تعلق‌ داشته‌ باشد؛ چون‌ این‌ «من‌» جنبه‌یی‌ از هستی‌ در دنیا است‌ كه‌ در اثر درگیری‌ و شركت‌ مستمر در دنیا معنا و مفهوم‌ پیدا می‌كند. از این‌ رو هرگز قادر نیست‌ حتی‌ برای‌ لحظه‌یی‌ خود را از دنیا مستقل‌ كند تا به‌ عنوان‌ فاعل‌ از بیرون‌ به‌ بررسی‌ دنیا به‌ عنوان‌ موضوع‌ خود بپردازد.
این‌ جمله‌ در نوشته‌های‌ دیگر «پست‌ مدرنیست‌ها» ادامه‌ پیدا می‌كند. مثلاص از نظر دریدا «فكر می‌كنم‌ پس‌ هستم‌ دكارتی‌» نماینده‌ پیشرو متافیزیك‌ حضور است؛ چون‌ از نظر او برای‌ دكارت‌ خودآگاهی‌، ادراك‌ خویش‌ در لحظه‌ حاضر یا خود حاضر است‌. بدان‌ معنا كه‌ «من‌» بایستی‌ در لحظه‌یی‌ كه‌ مثلاً بتوان‌ آن‌ را «A» نامید لحظه‌یی‌ كه‌ بایستی‌ با این‌ پیش‌ فرض‌ كه‌ در آن‌ لحظه‌ زمان‌ از حركت‌ باز می‌ماند، آغاز كرد و به‌ شناخت‌ خود اقدام‌ كرد و این‌ امر محال‌ به‌ نظر می‌رسد چون‌ كه‌ «زمان‌» در لحظه‌ در تغییر و حركت‌ است‌.
برای‌ فیلسوفان‌ این‌ جنبش‌ مثلاً «جاكوس‌ دریدا» فرد به‌ جریانی‌ از تفاوت‌ها، تغییرها و تعویق‌ها تعلق‌ دارد و از این‌ رو هرگز قادر نیست‌ در یك‌ عمل‌ آگاهی‌ حاضر باشد.نوع‌ دیگر «من‌» مذهب‌ اصالت‌ فرد است‌. براساس‌ این‌ دیدگاه‌ افراد موتورهای‌ اصلی‌ تغییرات‌ اجتماعی‌ محسوب‌ می‌شوند و از این‌ رو عامل‌ مهمی‌ هستند در شكل‌گیری‌ تصویر نوین‌ «من‌»، به‌ عنان‌ عاملی‌ كه‌ در نهایت‌ از تاریخ‌ مستقل‌ است‌.
«كارل‌ ماركس‌» بنیانگذار ماركسیسم‌ استدلال‌ می‌كند كه‌ فاعل‌ بشری‌ مركز تاریخ‌ نیست‌. مگر اینكه‌ در عدم‌ درك‌ صحیح‌ و شاید تخیلی‌ از «من‌» این‌ امر صورت‌ گیرد. در واقع‌ فاعل‌ بشری‌ مستقل‌ اختراع‌ سرمایه‌داری‌ است‌. اگر بشود مردم‌ را ترغیب‌ به‌ پذیرش‌ این‌ امر كرد كه‌ نتیجه‌ وضعیت‌ كنونی‌ افراد، اعمال‌ خود افراد در گذشته‌ است؛ می‌توان‌ آنها را در مطیع‌ ساختنشان‌ از دستگاه‌ ایدئولوژیكی‌ دولت‌ حاكم‌ مهیا كرد.
میشل‌ فوكو معتقد است‌ كه‌ تاریخ‌ ساخته‌ دست‌ افراد نیست؛ بلكه‌ در اصل‌، صورتی‌ است‌ كه‌ افراد توسط‌ آن‌ به‌ فاعل‌ تبدیل‌ می‌شوند.
سومین‌ نوع‌ «من‌» را كه‌ سروصدای‌ زیادی‌ علیه‌ خویش‌ برانگیخت‌ به‌ پیروی‌ از هایدگر مذهب‌ اصالت‌ بشر می‌نامند. دیدگاهی‌ كه‌ براساس‌ آن‌ افراد، منابع‌ مستقل‌ معنایی‌ فهم‌پذیری‌ و شناخت‌ هستند یا می‌توانند باشند. در مذهب‌ اصالت‌ بشر انسان‌ در مركز عمل‌ و معنا قرار می‌گیرد و افراد متفاوت‌ محسوب‌ می‌شوند و هر فرد دارای‌ خویشتن‌ منحصر به‌ فرد و مخصوص‌ خود می‌شود. با وجود این‌، همه‌ آنها در نهایت‌ بطور متناقضی‌ دارای‌ ماهیت‌ مشتركی‌ می‌شوند كه‌ اطراف‌ ایده‌ یك‌ «خود» مقتدر كه‌ مركز بنیادین‌ هستی‌اش‌ در فراسوی‌ نشانه‌های‌ موجود در شرایط‌ اجتماعی‌ و محیطی‌ قرار می‌گیرد. البته‌ این‌ نظریه‌ از قبل‌ مورد هجوم‌ ساختارگرایان‌ فرانسوی‌ قرار گرفته‌ بود. «نه‌ انسان‌ بلكه‌ ساختارها اساسی‌ و بنیادی‌ هستند و انسان‌ چیزی‌ نیست‌.»
از نظر «لویی‌ اشتراوس‌» «ما تنها با انكار و رد» «فكر می‌كنم‌ پس‌ هستم‌ دكارتی‌» نمی‌توانیم‌ خودمان‌ را از روح‌ دكارتی‌ خلاص‌ كنیم‌. این‌ روح‌ تا وقتی‌ به‌ عنوان‌ یك‌ پدیده‌ عینی‌ و اجتماعی‌ و یك‌ منبع‌ مستقل‌ بالقوه‌ از روندی‌ در نظر گرفته‌ شود كه‌ سازنده‌ فكر باشد همیشه‌ زنده‌ باقی‌ می‌ماند.
هایدگر پس‌ از آن‌ چرخش‌ معروف‌ فكری‌ خویش‌ از موضوع‌ انسان‌گرایی‌ بطور عظیمی‌ تغییر پیدا كرد. انسان‌ دیگر در نوشته‌های‌ بعدی‌ هایدگر جایگاه‌ والا و خاص‌ خویش‌ را از دست‌ می‌دهد و دیگر به‌ عنوان‌ «Dasein‌» یا «هستی‌ وجود» هستی‌ و زمان‌ مطرح‌ نمی‌شود بلكه‌ بیشتر به‌ صورت‌ یك‌ موجود منفعل‌ مشغول‌ به‌ ادراك‌ و دریافت‌ از دنیا مطرح‌ می‌شود. دریافت‌كننده‌یی‌ كه‌ توسط‌ «هستی‌» جهت‌ به‌ تصویر كشیدنش‌ انتخاب‌ شده‌ است‌. در ادامه‌ انكار و حمله‌ به‌ «من‌»، هایدگر استدلال‌ می‌كند كه‌ انسان‌ به‌ زبانی‌ كه‌ صحبت‌ می‌كند تعلق‌ دارد. در واقع‌ «هایدگر» اظهار می‌دارد كه‌ درست‌تر این‌ است‌ كه‌ بگوییم‌ این‌ زبان‌ است‌ كه‌ انسان‌ را صحبت‌ می‌كند تا اینكه‌ انسان‌ زبان‌ را.
براساس‌ این‌ دیدگاه‌ «زبان‌ دیگر تنها یك‌ وسیله‌ مصنوع‌ انسان‌ نیست‌ كه‌ تحت‌ امور فعالیت‌ گفتاری‌ باشد.»
استقلال‌ «من‌» با مخلوق‌ شدن‌ آن‌ برای‌ زبان‌ تضعیف‌ می‌شود و این‌ موضوعی‌ است‌ كه‌ نزد «لویی‌ اشتراوس‌» و «هایدگر» مشترك‌ بود و بعدها هم‌ توسط‌ دیگر پست‌ مدرنیست‌ها ادامه‌ پیدا كرد. وقتی‌ كه‌ دیگر متفكر پست‌ مدرنیست‌ یعنی‌ «رولان‌ بارت‌» منتقد ادبی‌ «مرگ‌ نویسنده‌» را اعلام‌ داشت‌ در واقع‌ این‌ كار را براساس‌ این‌ تفكر انجام‌ داد كه‌ بازی‌ نشانه‌ها بین‌ نویسنده‌ و خواننده‌ مداخله‌ می‌كند؛ به‌ نحوی‌ كه‌ اولی‌ دیگر قادر به‌ كنترل‌ تفاسیر مختلف‌ دومی‌ از متن‌ نیست‌. بدتر آنكه‌ نویسنده‌ دیگر اعتبار تصمیم‌گیری‌ در مورد اینكه‌ متن‌ به‌ چه‌ معناست‌ را ندارد؛ زیرا براساس‌ كاركرد رمزهاست‌ كه‌ نویسنده‌ اقدام‌ به‌ نوشتن‌ می‌كند.
«دریدا» در این‌ مورد پا را فراتر می‌گذارد و اعلام‌ می‌كند «من‌» یا «فاعل‌» توسط‌ كاركرد زبان‌ حیات‌ می‌یابد؛ زیرا بطور كلی‌ «من‌» از طریق‌ صحبت‌ كردن‌ «من‌» می‌شود و این‌ معانی‌ گفتار «من‌» تابع‌ نظامی‌ از تعویق‌ها و جنبش‌ فراگیر تفاوت‌ها است‌.
این‌ بدان‌ معناست‌ كه‌ «فاعل‌» به‌ مفهومی‌ مخلوق‌ است‌ نه‌ عامل‌ نویسندگی‌ و حاكم‌ زبان‌. و در نهایت‌ متفكرین‌ «پست‌ مدرنیست‌» نتیجه‌ می‌گیرند كه‌ فاعل‌ عاقل‌ یعنی‌ رویای‌ ساخته‌ شده‌ عصر روشنگری‌ چیزی‌ بیش‌ از یك‌ وهم‌ نیست‌.

نقل‌ از «كتاب‌ لحظه‌ها»
خلیل‌ محمودی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید