چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


گل سیه گوش را از زیر برف می چینند


گل سیه گوش را از زیر برف می چینند
● «نوروز پیشانی سال است» (بیرونی)
در عمر كوتاهی كه بنده به سر برده ام، سه خاطره از جشن نوروز دارم: نخست، نقلی است كه خدا بیامرز مادرم می كردند و من آن را در خیال خود روشن و شیرین و زنده تصور می نمودم و هنوز هم تصور می نمایم.می گفتند كه مردم قبادیان نوروز را با طنطنه و شادی تمام جشن می گرفتند، هفته ها پیش از نوروز به پیشوازش می رفته اند و مراسم از «خانه براری» و «خانه سفید كردن» سر می شده است. هرچه در خانه هست بیرون می برده اند، خانه را سفید می كرده اند حولی و كوچه را پاكیزه می كرده اند. هرچیز كهنه و كارآمد را جدا كرده و تمیز می نموده اند، كارناآمد را دور می انداخته اند؛ همین طور چیز شكسته را؛ می كوشیده اند كه در این روز چیزی نشكند. از كوه خس می آورده اند: خسی كه «پشمك» نام دارد.آدمانی با شتور از «كیكوه» (خواجه قاضیان) پشمك می آورده اند. در میان عصر و شام در سه جای حولی گلخن از پشمك می آراسته اند و همه یكایك از بالای آتش سه باری خیز می زده اند و همگان برابر زمزمه می كرده اند:
چشم هیش، چشم خویش
همه در آتش تیز! همه در آتش تیز!
در آتش تیز! در آتش تیز!
گناهانش ریز! گناهانش ریز!...
گندم تر كردن، سمنك ماندن وسمنك پختن از لوازمات اساسی جشن نوروز است. حدود دو هفته قبل از نوروز، در ظرفی گندم پاك را كه قابل اعتماد باشد، تر می كنند، روزانه در آفتاب می گذارند، شب درون خانه، و در آستانه نوروز سمنك را می پزند و این مراسم جالب ترین و در یادها ماندنی است. همگان به ویژه كودكان سال دراز را در انتظار این ایام به سر می بردند، دختران و زنان جوان در آن حولی كه سمنك باید پخته شود گرد می آیند، گندم سبزیده را در كیلی (هاون) می كوبند، شیره را جدا و صاف می كنند و آن را در دیگ بزرگی كه داش هم بسته اند، با آرد می جوشانند. آتش را اول بیگه روشن می كنند تا بامداد كنده می سوزد و هنگامی كه سپیده می دمد، سمنك می پزد و تمام شب در گرد آتش و دیگ و سمنك بازار بازی و خنده و سرود و افسانه و رقص به راه است و سمنك می جوشد. و اما درباره سبزه تر، باید افزود كه در رسم تاجیكان تنها گندم را تر (خیس) می كنند، در تفاوت با ایرانیان كه جز از گندم، عدس، لوبیا، ماش، جو... را نیز می سبزانند. تفاوتی دیگر در رسم تاجیكان این است كه توپه (پسمانده) را دور نمی اندازند و به گاو و گوسفند می دهند اگر شهر است، به آب می ریزند. ایرانیان این عادت را سخت رعایت می كنند: روز سیزدهم كه «سیزده بدر» است سبزه را بیرون می برند و دور می ریزند.
و اما كار سمنك مانی و سمنك پزی شرطی هم دارد و آن این است كه در خانواده هایی كه از نوروز گذشته ماتم بوده است روا نیست. برای این خانواده سمنك پخته می آورند. وقتی بامداد سمنك پخت، اول به خانه عزادار می آورند، سپس به بیماران، بزرگان محل؛ در خانه عزادار دسترخوان آراسته می شود، آنچه روی دسترخوان حتمی است شربت زردآلوی خشك (غولونگ آبه) است. خواستگاری رفتن، به عروس شونده سر پا و هدیه عیدی فرستادن، سر مزار گذشتگان رفتن و چراغ ماندن (شمع روشن كردن) برای رفتگان قرآن خواندن و... از كارهای مهم آستانه نوروز به شمار می آیند. این همه كه گفته شده در روستاهای تاجیك نشین فرارود به اندازه ای یا بیشتر تا به امروز پابرجاست، اما چیزهایی نیز هستند كه از یادها رفته اند، درست ترش از خاطره ها زدوده اند.
دامان كیكوه كه از منزل بابایی ما حدوداً سه كیلومتر فاصله داشت، در بچگی های ما خراب شده بود. جوی قبله كه از دامان كیكوه تنها بخش پایانی اما از طرف قبله نام «كیكوه» را نگاه داشته است، از بالا به پائین می رفت. در هر دو كنار جویبار قبله خرابه دیوارها و خانه های بزرگی پای برجا بودند اما پر از خار و شورك و غرمه...
آن سنت های زندگی ساز در زمان شوروی شكسته شدند...
و اما از سال های پنجاهم میلادی، مردم مانند آن صید توانمند زخمی كه جراحت خود را می لیسید و می لیسید و بهبود می یابد، و راه و رفتارش را به یاد می آورد، سنت های خود را آهسته آهسته از نو زنده می كرد. و از جمله جشن نوروز را. در دوباره جان گرفتن این آهوی زخمی كه همان نوروز باشد، بزرگانی همانند باباجان غفوراف، میرزا تورسون زاده، تورسون بای اولجه بایف كارهای بزرگی انجام دادند. خانه را سالی چند بار برآورد، هرچه هست آفتاب داده و خانه را پاكیزه می كردند و اما سالی یك بار خانه را سفید هم می كردند، این «سفید كردن» با گچ نبود بلكه با خاك سفید بود، خاكی كه پاك باشد.
ما خاك را از بیخ دیوار مسجد می آوردیم خرابه مسجد بابایم ملاعبدالجبار آخوند كه اكنون هم در حیاط سلطان یادگارزاده باقی است. خاك را میده می كردیم، با غربال می بیختیم، محلول می كردیم، با جاروب به دیوار خانه می زدیم، بر دیوار را به تمام و سراسر سفید نمی كردیم، بلكه جاروب را به نحوی می زدیم كه شكل گلدسته حاصل آید: از خط و گلدسته ها معنی هایی پدید می آمدند. مسجد كه اشاره شد گفتنی دارد. مسجد روی به سوی خاور داشت، عبارت از تالار و یك خانه و ایوان بود، با دو درخت بزرگ در روی حولی. روبه روی مسجد، مدرسه هم جای داشت، با سه خانه و ایوان بزرگی، روی مدرسه بر شمال بود. حوض بزرگی در حولی مدرسه سال های شصتم هم به نظر می رسید، حوضی كه گرداگردش صفه داشت. مادرم تحصیل كردن سه تاجیك بچه تاشقورغانی را نقل می كرد. در زمان شوروی همه مسجد و مدرسه را خراب كردند؛ مسجد و مدرسه پدربزرگ ما نیز در همین شمار...
نوروز چند امر ضروری داشت كه بعضی اشاره می شود:
۱- «بی بی سه شنبه گه». رحمتی مادرم پیرزنان دیه را دعوت می كرد، خواهران بزرگم معظمه و جمیله هم می آمدند. سنبوسه می پختند، حلوایی درست می كردند كه نامش را «بی بی مالیده» می گفتند. از همه این ها «تبركی» به همه ما می دادند.
۲- «مزار درخت». در همسایگی مان درخت بزرگ توتی بود، در حیاط برادران ذوف محمد و نورمحمد اكنون نیست. می گفتند كه این مزار شهیدی است از گذشتگان خودمان. در خانه از پنبه پاك پیلته می بافتند، به روغن تر می كردند؛ و آن را «نوك چه» می گفتند؛ و همگی به درخت مزار می رفتیم، مزار جای چراغمانی داشت: مادرم نوك چه را (آن سه تا بود، یا هشت عدد) روشن می كردند و همگی درخت را طواف كنان سه بار دور می زدیم، «نذر» گویان پولی هم در چراغگاه می گذاشتند.
۳- «خواجه قاضیان». گورستانی است در دامان همان كوه و گذشتگان ما آنجا خوابند. یكی از روزهای چهارشنبه كه به نوروز نزدیك بود یا در ایام نوروزی، برای زیارت می رفتیم، و مادرمان همه ما را می بردند. برای اینجا هم نوك چه آماده می كردند و دور مزار می گرداندند، و ما گرد گور بزرگی كه تقریباً در میانه گورستان واقع می باشد، سه باری، طواف كنان، تاب می خوردیم، «بورساق» (بورانی- همان نانی كه در روغن داغ پخته شود) برای شیخ مزار می آورند.۴- «درویشانه». همسایه ها از روی امكانات خود چیزهایی جمع می كردند مانند: نسك، ماش، كدو، ماست... و در لب جوی، در زیر «مزار درخت»، دیگ می گذاشتند و خوراكی می پختند كه نامش را «درویشانه» می گفتند. آن را همسایه ها، راهگذاران می خوردند. سال های شصتم میلادی كه مردم داراتر شدند، پول جمع می كردند و گاوی یا گوسفندی یا گوساله ای می خریدند. این كار را با آرزوی باران می كردند. سه دیگر، از خاطره های بنده با سال های شصتم و هفتادم میلادی، یعنی دوران جوانی نگارنده راست می آید. آن زمان ما دانشجوی و دانش پژوه و معلم جوانی در دانشگاه بودیم. نوروز آن روزگار، در اندرون بود. در روستاها بود. در مغز استخوان مردم بود. اما در بیرون نبود، در شهر، در مطبوعات نبود. ایدئولوژی شوروی همه گونه سنت پیشین را رد می كرد، «عقب مانده» و «ضررناك» می شمرد.نوروز را دانشگاه دولتی تاجیكستان- كه اكنون نام «ملی» را دارد- به بیرون هم كشید. از بس دانشجویان اكثر از دیهات بودند و با نوروز هم آشنایی و هم دلبستگی داشتند، جشن آن را در دانشگاه بنیاد نهادند. رئیس وقت دانشگاه، روانشاد آكادمیسین صالح رجب مانع نمی شدند، خود را كنار می گرفتند كه معنی «امكان برای جوانان» را داشت.
تالار مركزی دانشگاه با گل و سبزه آراسته می شد. تابلوهای خوش نویسی شده از پاره های نوروزی منظوم و منثور به خط های سریلی تاجیكی و فارسی. روزنامه های دیواری دانشكده ها...
به خاطر گرامیداشت نوروز، به دسته رقص و سرود دانشجویان دانشگاه نام «نوروز» داده شده و آن اكنون هم این نام را دارد: آن در تاجیكستان و بیرون از آن از دسته های مشهور هنری به شمار می آید. میان دانشكده های دانشگاه مسابقه سالانه در آرایش و درونمایه روزنامه های دیواری برقرار بود (و هست). این مسابقه در ایام نوروز جمع بندی می شود و سه جای نخست جایزه و لوح تقدیر می گیرند. هفته نامه دانشگاه «به قله های دانش» شماره ویژه نوروزی خود را منتشر می كرد. در شب نوروز شب شعر برپا می شد، در تالار مركزی دانشگاه با اشتراك ادیبان جوان دانشگاه و میهمانان از مطبوعات و اتحادیه نویسندگان.كوشش بر آن بود كه تالار و راهروها با سبزه هایی كه از كوه و صحرا آورده شده اند، آراسته گردند. باری در نوروز سال ۱۹۷۴ میلادی، ۱۳۵۳ خورشیدی، برای سبزه به دره ورزاب رفتیم، من و معلمه قاسم اوا و سه دانشجوی دیگر، دیدیم كه بادام كوهی شكفته است؛ شاخه ای را از آن شكستیم، شاخه ای كه غرق گل بود، خیلی می خواستیم كه تالار نوروزی ما آرایشی جداگانه داشته باشد... اما جنگلبان پیدا شد و ما را ۵۰ صوم جریمه كرد. ما این مقدار پول نداشتیم، هرچه بود، جمع كردیم ۳۶ صوم شد.جنگلبان سخت آتشین بود، ما هم پشیمان، اما شكسته را نمی توان در جایش برقرار كرد... شاخه گل بادام را در مركز صحنه جای دادیم؛ همه به آن دیده دوخته بودند؛ اما چند نفر دزدیده نگاه می كردیم...
بسیاری از آن عزیزانی كه در تداركات نوروزی دست و آستین برزده، خدمت می كردند، اكنون در میان ما نیستند، مانند: نظیره بانو قهار اوا، علی اكبر مومن اف، اردشیر كریم اف، سلطان واحداف، به خصوص ابراهیم حسن لی ایرانی كه تابلوهای بسیار زیبایی خوشنویسی می كردند. آری، آنها رفتند، اما نوروز را به یادگار گذاشتند.
چندی نگذشت كه اتحادیه نویسندگان و بعضی از نشریه ها نیز به نوروز روی آوردند. آن را وسیله ای دانستند برای تكمیل هویت شكسته ملی، به ویژه روزنامه «معارف و مدنیت» (سردبیرش بانو بوری نسا بیردی یوا) كارهایی انجام داد كه شایسته بودند. سال های هفتادم میلادی، وزارت معارف تاجیكستان (آموزش و پرورش) دستور داد كه در مكتب ها (مدارس) نوروز، به عنوان یك عید بیداری طبیعت جشن گرفته شود. سال های هشتادم میلادی حكومت جمهوری تصمیم گرفت كه از نوروز به طرز شایسته استقبال شود، و اكنون بر شكوه جشن نوروز سال از سال افزوده می شود. این نكته در پایان در خور تاكید است كه در مدت تقریباً ۵۰ سال اخیر نوروز را تاجیكان از نو زنده كردند؛ آن را امروز در دوشنبه و خجند، سمرقند و بخارا، ختلان و بدخشان... جشن می گیرند. البته كه شكوه و جلال این جشن به حد دلخواه هنوز نرسیده است، اما امید هست كه خواهد رسید. چرا كه آن پرداخته و بیگانه نبود؛ بلكه از ذات خود و ساخته و یافته خودش است. امروز كودكان و نوجوانان به تل و تپه می روند، گل سیه گوش كه از زیر برف می روید، می چینند و خانه به خانه می برند كه گلگردانی می گویند: گل گلها بایچیچك
نوروز مبارك باد!
و شیرینی و هدیه خود را می گیرند.
آفریدگار به پسندیده ترین خلق خود توانی را می بخشد كه جشن ها ایجاد كند، و نوروز از جمله همان گونه جشن ها است كه توان خلاقیت نژاد ایرانی را در جهان با آن می شناسند.
و در پایان، بچه بودم و از پدر بسیار می شنیدم:
نوروز نه و نیم روز
خواه شب گرد و خواه روز
این رسم در ما نبود كه از بزرگان سئوال كنند. معنی آن گفته چندان روشن نبود: «نوروز نه و نیم روز» روشن هست و اما این كه «خواه شب گرد و خواه روز» یعنی چه؟ سئوال در ذهن ماند و ماند. بعدها دو نتیجه به دست آمد: یكی- طبیعت معتدل می شود: روز نه چندان گرم و شب نه چندان سرد؛ دیگری- درازی و كوتاهی شب و روز هم تقریباً برابر: دوازده ساعتی.

دكتر رحیم مسلمانیان قبادیانی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید