پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

روش‌ تازه‌ اثبات‌ دنیای‌ پیرامونی‌ اشیای‌ اندیشنده‌ و اشیای‌ ممتد


روش‌ تازه‌ اثبات‌ دنیای‌ پیرامونی‌ اشیای‌ اندیشنده‌ و اشیای‌ ممتد
دگرگونی‌ علمی‌ تاثیری‌ عمیق‌ بر تار و پود تمدن‌ اروپا گذاشت‌. چندان‌ كه‌ طی‌ مدتی‌ كوتاه‌ كه‌ به‌ چند قرن‌ نمی‌انجامد، یكسره‌ آن‌ را متحول‌ كرد. این‌ تحول‌ به‌ آرامی‌ شروع‌ شد و با آنكه‌ در اوایل‌ قرن‌ هفدهم‌ هنوز بدرستی‌ گسترش‌ نیافته‌ بود، آنان‌ كه‌ ذهنی‌ حساس‌ و اندیشه‌یی‌ نقاد داشتند، بی‌درنگ‌ به‌ آنچه‌ در جریان‌ بود، توجه‌ نشان‌ دادند و از آن‌ تاثیر پذیرفتند.
یكی‌ از این‌ افراد دكارت‌ بود. ولی‌ قبل‌ از آنكه‌ درباره‌ فلسفه‌ وی‌ سخنی‌ بگوییم‌ می‌بایست‌ مساله‌ پیچیده‌ جهان‌ هستی‌ را مختصرا مورد بررسی‌ قرار دهیم‌. افلاطون‌ برای‌ پی‌ بردن‌ به‌ این‌ مساله‌ بنیادی‌ فلسفی‌ كه‌ «حقیقت‌ این‌ جهان‌ به‌ واقع‌ چیست؟» سه‌ طریق‌ را نشان‌ داده‌ و سعی‌ كرده‌ است‌ هر سه‌ را در فلسفه‌اش‌ به‌ كار گیرد. او در توضیح‌ این‌ مطلب‌، تمثیلی‌ می‌ آورد و روح‌ را به‌ ارابه‌یی‌ تشبیه‌ می‌كند كه‌ یك‌ ارابه‌ران‌ و دو اسب‌ دارد.
سورچی‌ همان‌ عقل‌ است‌. یكی‌ از اسب‌ها احساسات‌ مهار شده‌ است‌ كه‌ از عقل‌ فرمان‌ می‌برد و دیگری‌ نشانه‌ امیال‌ سركش‌ كه‌ ما آنها را ظرفیت‌ اندیشه‌، قدرت‌ احساس‌ و نیروی‌ عمل‌ می‌نامیم‌. هر یك‌ از این‌ سه‌ عامل‌ می‌تواند بر دیگری‌ رجحان‌ یابد. ولی‌ بعدها می‌بینیم‌ كه‌ در قرن‌ هفدهم‌ گروهی‌ از فلاسفه‌ اروپا ترجیح‌ می‌دهند كه‌ نیروی‌ تفكر را به‌ كار گیرند.
سپس‌ در اواخر این‌ قرن‌ تا نیمه‌ قرن‌ هجدهم‌ گروه‌ دیگری‌ از فلاسفه‌ كه‌ انگلیسی‌ هستند، تجربه‌ حسی‌، بخصوص‌ روش‌ مشاهده‌ را مقدم‌ می‌شمارند. تا آنكه‌ در قرن‌ نوزدهم‌ گروهی‌ از فیلسوفان‌ امریكایی‌ كه‌ خود را عمل‌گرا یا پراگماتیست‌ می‌نامیدند، به‌ تجربه‌ عملی‌ توجه‌ نشان‌ می‌دهند و آن‌ را برای‌ كشف‌ حقیقت‌ ارجح‌ می‌شمرند.
به‌ نظر می‌رسد گروهی‌ از این‌ فلاسفه‌ برای‌ آنكه‌ به‌ حقیقت‌ انسان‌، خدا و جهان‌ پی‌ برند و توضیحی‌ برای‌ آنها بیابند به‌ هر یك‌ از سه‌ طریق‌ تعقل‌، تجربه‌ حسی‌ و عمل‌ پای‌ نهاده‌اند.
تردیدی‌ نیست‌ كه‌ اینان‌ تجربه‌ها و دلایل‌ دیگری‌ هم‌ در شناخت‌ حقیقت‌ موضوعات‌ مورد نظر خود داشتند، اما یكی‌ را اصل‌ و بقیه‌ را در مراتب‌ بعدی‌ قرار می‌دادند. برای‌ مثال‌ به‌ اعتقاد گروه‌ نخست‌، هر نوع‌ معرفتی‌ كه‌ از طریق‌ تجربه‌ حسی‌ و عمل‌ تحصیل‌ می‌شود، كاربردش‌ پس‌ از آگاهی‌ از تعقل‌ ناشی‌ است‌، زیرا دو عامل‌ دیگر بر این‌ اصل‌ مبتنی‌ هستند. این‌ گروه‌ با چنین‌ شیوه‌یی‌ در طریقی‌ گام‌ نهادند كه‌ در واقع‌ تداوم‌ یك‌ سنت‌ فلسفی‌ بود. زیرا هر یك‌ از آنان‌ به‌ زبانی‌ كاملا ساده‌ به‌ شرح‌ مسائل‌ غامض‌ برآمدند.
هیچ‌ چیز را نباید حقیقتی‌ مسلم‌ فرض‌ كرد مگر آنكه‌ عقل‌ بر آن‌ مهر تایید زده‌ باشد. دكارت‌ سعی‌ می‌كرد فقط‌ از طریق‌ عقل‌ و بدون‌ توسل‌ به‌ شواهد حسی‌ یا عملی‌ به‌ كشف‌ حقایق‌ نایل‌ شود، او روشی‌ داشت‌ كه‌ تا حدی‌ از اندیشه‌ آگوستین‌ ملهم‌ بود. به‌ عقیده‌ او برای‌ آنكه‌ بتوانیم‌ به‌ كشف‌ مساله‌یی‌ از طریق‌ عقل‌ برآییم‌، ابتدا لازم‌ است‌ هر عقیده‌یی‌ را از ذهن‌ خود بیرون‌ كنیم‌ و سپس‌ به‌ تامل‌ و تحقیق‌ بپردازیم‌. گویی‌ لوح‌ نانوشته‌یی‌ فراهم‌ آورده‌ایم‌ و می‌خواهیم‌ فقط‌ آنچه‌ را یقین‌ كرده‌ایم‌، بر آن‌ بنگاریم‌. از این‌ باب‌ دكارت‌ به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رسد كه‌ من‌ كسی‌ هستم‌ كه‌ فكر می‌كنم‌ و چون‌ فكر می‌كنم‌ پس‌ وجود دارم‌. ولی‌ چه‌ كسی‌ یا چه‌ چیزی‌ منتسب‌ هستی‌ من‌ است‌؟ تردیدی‌ نیست‌ كه‌ من‌ خود را نیافریده‌ام‌.
پس‌ دور از عقل‌ نیست‌ اگر نتیجه‌ بگیریم‌ كه‌ موجودی‌ بزرگتر از من‌، مرا به‌ وجود آورده‌ كه‌ كامل‌، بی‌نقص، آگاه‌ و داناتر از من‌ است‌، موجودی‌ كه‌ در یك‌ كلام‌ به‌ آن‌ خدا می‌گوییم‌. بنابراین‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ خدا وجود دارد، اكنون‌ كه‌ دكارت‌ به‌ این‌ ترتیب‌ وجود خویش‌ و خدا را ثابت‌ كرده‌ است‌ فقط‌ می‌ماند اثبات‌ و شناخت‌ دوباره‌ جهان‌ هستی‌.
او در این‌ باب‌ دلایلی‌ دارد كه‌ بر اساس‌ دو مورد آن‌ را اقامه‌ می‌كند. می‌گوید، ادراكات‌ حسی‌ من‌ حكایت‌ از وجود یك‌ جهان‌ خارجی‌ و اشیای‌ مادی‌ دارند، جهان‌ مادی‌ و محسوس‌. آیا می‌توانم‌ به‌ حواس‌ خود تا این‌ حد اعتماد كنم‌؟ در پاسخ‌ به‌ این‌ پرسش‌ می‌گوید، بله‌. ولی‌ فقط‌ به‌ یك‌ دلیل‌ و آن‌، اینكه‌ حواس‌ را خدا به‌ من‌ اعطا كرده‌ است‌ كه‌ كامل‌ و بی‌نقص است‌.
پس‌ این‌ جهان‌ خارجی‌ نیز كه‌ من‌ به‌ كمك‌ حواس‌ خود ادراك‌ می‌كنم‌، وجود دارد. بنابراین‌ دكارت‌ با آنكه‌ كشف‌ حقیقت‌ وجود خویش‌، خداوند و جهان‌ را بر پای‌ شك‌ كلی‌ می‌نهد، مطمئن‌ است‌ كه‌ سرانجام‌ فقط‌ از طریق‌ عقل‌ قابل‌ اثباتند. در فلسفه‌ دكارت‌ نكته‌های‌ متعدد و كاملا بدیع‌ وجود دارد كه‌ جز با تحقیق‌ در اندیشه‌های‌ او نمی‌توان‌ بدانها پی‌ برد. بنا به‌ گفته‌ او یكی‌ از این‌ نكات‌، واقعیت‌ یا آنچه‌ هست‌، چیست‌ است‌ كه‌ به‌ میزان‌ دریافت‌ ما از آن‌ بستگی‌ دارد.
آنچه‌ ما از آن‌ برداشت‌ و دریافت‌ می‌كنیم‌، به‌ میزان‌ اندیشه‌یی‌ است‌ كه‌ بر آن‌ می‌گماریم‌. از این‌ نكته‌ به‌ موضوعی‌ دیگر می‌رسیم‌ و آن‌ انسان‌ است‌. دكارت‌ وقتی‌ سخن‌ از انسان‌ می‌ گوید،مقصودش‌ همه‌ وجود آدمی‌ نیست‌، بلكه‌ فقط‌ ذهن‌ انسان‌ را در نظر دارد، بنابراین‌ در فلسفه‌ او «انسان‌» مترادف‌ «ذهن‌» به‌ كار می‌رود. با همین‌ شیوه‌ ساده‌، انقلاب‌ تمام‌عیاری‌ در فلسفه‌ پدید آمد، ولی‌ به‌ هیچ‌ روی‌ معلوم‌ نیست‌ كه‌ دكارت‌ از تاثیر عظیمی‌ كه‌ تمایزات‌ فلسفی‌اش‌ به‌ وجود آورد، آگاه‌ بوده‌ باشد.
با آنكه‌ دكارت‌ كاتولیك‌ مومنی‌ بود و هیچ‌ سر آن‌ نداشت‌ تا خود را از آیین‌ كلیسای‌ رم‌ منفك‌ كند، این‌ جدایی‌ دقیقا به‌ واسطه‌ اندیشه‌هایی‌ است‌ كه‌ عرضه‌ كرده‌. حقیقت‌ این‌ است‌ كه‌ گر چه‌ خدا در ذهن‌ وی‌ مرتبه‌یی‌ والا دارد و در صدر اندیشه‌اش‌ جای‌ داشته‌، او را در فلسفه‌اش‌ به‌ عنوان‌ یك‌ اصل‌ تبیین‌كننده‌ برای‌ شناخت‌ حقیقت‌ رها می‌سازد.
بنابراین‌ بنیاد فلسفه‌ خود را فقط‌ بر دو اصل‌ دیگر قرار می‌دهد: ذهن‌ و جهان‌. البته‌ جهان‌ مورد نظر دكارت‌، همین‌ جهان‌ مادی‌ است‌ یا بطور موجز چنان‌ كه‌ مصطلح‌ اوست‌، می‌توان‌ گفت‌ ذهن‌ و ماده‌. البته‌ گفته‌ خود او در این‌ مورد دقیقا چنین‌ است‌، «اشیای‌ اندیشنده‌ و اشیای‌ ممتد».
افلاطون‌ بر این‌ باور بود كه‌ آنچه‌ را كه‌ كلیات‌ می‌نامیم‌، وجود دارند و به‌ همان‌ صورتی‌ هستند كه‌ آدمی‌ بطور مجرد در ذهن‌ خود تصور می‌كند. ولی‌ اگر به‌ درستی‌ تامل‌ كنیم‌، درمی‌یابیم‌ كه‌ دكارت‌ با توجه‌ به‌ نظری‌ كه‌ در مورد ذهن‌ و ماده‌ دارد، موافق‌ رای‌ افلاطون‌ نیست‌. او بطور قاطع‌ می‌گوید كه‌ نه‌ چنین‌ نیست‌، بلكه‌ كلیات‌، همان‌ اندیشه‌های‌ موجود در ذهن‌ و صور موجود در ماده‌اند. دكارت‌ تجربه‌یی‌ را معتبر می‌داند كه‌ ناشی‌ از تفكر بشری‌ و محدود به‌ آن‌ باشد. از همین‌ رو است‌ كه‌ می‌گوید حیوانات‌ به‌ هیچ‌ روی‌ شعور ندارند و چیزی‌ بیش‌ از یك‌ ماشین‌ نیستند.
هر اندیشه‌ تازه‌یی‌، پاره‌یی‌ از مسائل‌ را می‌گشاید، در عین‌ حال‌ مجهولات‌ جدید نیز می‌آفریند. بنابراین‌، هنگامی‌ كه‌ آگاهی‌ و معرفت‌ فزونی‌ می‌گیرد، آدمی‌ به‌ معلوماتی‌ بیشتر نیاز پیدا می‌كند و این‌ روندی‌ است‌ كه‌ هرگز نهایتی‌ ندارد. از آن‌ جمله‌ است‌ دانش‌ جدید روانشناسی‌ كه‌ با طرح‌ ظرایف‌ ذهن‌ بشر، آن‌ را تا حد مسائل‌ جهان‌ مادی‌ اهمیت‌ داده‌ است‌. تن‌ آدمی‌ پاره‌یی‌ از این‌ جهان‌ مادی‌ است‌، یعنی‌ نخستین‌ جایی‌ كه‌ ذهن‌ و ماده‌ با هم‌ تلاقی‌ می‌كنند ولی‌ بعد از آن‌، چه‌ رابطه‌یی‌ با هم‌ دارند؟
آیا این‌ دو با هم‌ برابرند و هیچ‌ تلاقی‌ و پیوندی‌ با هم‌ ندارند؟ آیا ذهن‌ از ماده‌ نشات‌ یافته‌ یا ماده‌ از ذهن‌؟ هر فیلسوفی‌ یا دیگر كسان‌، یكی‌ از این‌ نظرات‌ را پذیرفته‌ و به‌ دفاع‌ از نتایج‌ آن‌ پرداخته‌ است‌، البته‌ این‌ مساله‌یی‌ است‌ كه‌ همچنان‌ به‌ قوت‌ خود باقی‌ و مورد بحث‌ است‌.
دستگاه‌ فلسفی‌ دكارت‌ آنقدر ظریف‌ و تاثیرش‌ چندان‌ قوی‌ بود كه‌ قرن‌ها گذشت‌ و كسی‌ به‌ فكرش‌ گذر نكرد كه‌ واقعیت‌ را نمی‌توان‌ دقیقا بدان‌ كه‌ مورد نظر او است‌، تقسیم‌ كرد و حتی‌ این‌ خیال‌ را هم‌ به‌ خود راه‌ نداد كه‌ شاید این‌ تقسیم‌بندی‌ نادرست‌ باشد. وقتی‌ به‌ بررسی‌ این‌ موضوع‌ می‌پردازیم‌، یعنی‌ درباره‌ ذهن‌ بشر خاكی‌ در یك‌ سیاره‌ كوچك‌ و تنها صحبت‌ می‌كنیم‌ و از آن‌ سو گستردگی‌ ماده‌ كه‌ همه‌ كاینات‌ را در بر می‌گیرد به‌ نظر می‌آوریم‌، نمی‌توانیم‌ بپذیریم‌ این‌ تقسیم‌ بندی‌ بر پایه‌ تساوی‌ باشد.
علاوه‌ بر این‌، دلایل‌ تجربی‌ و آزمایشات‌ علمی‌ ثابت‌ كرده‌اند كه‌ ذهن‌ نوعی‌ ماده‌ بسیار پیچیده‌ است‌ كه‌ مغز و دستگاه‌ مركزی‌ اعصاب‌ را به‌ هم‌ می‌آمیزد. البته‌ دكارت‌ از این‌ مسائل‌ چیزی‌ نمی‌دانست‌ و آنچه‌ را كه‌ در خصوص‌ این‌ تقسیم‌بندی‌ گفت‌ فقط‌ براساس‌ تصور بود. ولی‌ با توجه‌ به‌ نظرات‌ دكارت‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ او یقینا ذهن‌ را بطور كامل‌ از ماده‌ جدا نمی‌دانست‌. بلكه‌ بر این‌ باور بود كه‌ ذهن‌ تمایل‌ به‌ طبقه‌بندی‌ ثابت‌ و قالب‌های‌ معین‌، یا به‌ عبارت‌ دیگر توجه‌ به‌ مقولات‌ دارد. بعدها فیلسوف‌ معروف‌ امانوئل‌ كانت‌ به‌ این‌ نظر توجه‌ بیشتری‌ كرد و آن‌ را بسط‌ داد.
هر فیلسوفی‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ حقیقت‌ شیوه‌یی‌ خاص‌ خود دارد و دكارت‌ در این‌ مورد نظر رواقیان (شكاكان‌)را بیش‌ از هر نظر دیگری‌ می‌پسندید. اگر بپذیریم‌ كه‌ این‌ فیلسوف‌ با تفكر خاص‌ خود، رغبتی‌ به‌ تجربه‌ حسی‌ نشان‌ نمی‌داد، بلكه‌ هر آنچه‌ را می‌شناسیم‌ حاصل‌ استنباط‌ ذهن‌ و مبتنی‌ بر دریافت‌های‌ عقلی‌ بشر می‌دانست‌، می‌توانیم‌ دریابیم‌ كه‌ این‌ تصور چندان‌ هم‌ بی‌بنیاد نیست‌. به‌ عقیده‌ او حقیقت‌ آن‌ چیزی‌ است‌ كه‌ نزد عقل‌ روشن‌ و متمایز باشد. بنابراین‌ هر آنچه‌ برای‌ عقل‌ مبهم‌ و نامعلوم‌ باشد، به‌ نظر وی‌ كذب‌ است‌.

رضا شجاعیان‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید