چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم «بی خوابی»ساخته کریستوفر نولان


نگاهی به فیلم «بی خوابی»ساخته کریستوفر نولان
«در گفتن حقیقت، آدم حق انتخاب نداره».
بی خوابی را کریستوفر نولان در سال ۲۰۰۲ ساخت. فیلمنامه این فیلم را نیکلای فروبنوس و اریک اسکیو لابیورک نوشته اند.در فیلم ۱۱۸دقیقه ای بی خوابی آل پاچینو، رابین ویلیامز، هیلاری سوانک در کنار مارتین داناوان، پل دولی، نیکی کت و ... بازی می کنند.
آل پاچینو در این فیلم نقش کارآگاهی معروف اهل لس آنجلس را بازی می کند که به همراه همکارش هپ اکهارت به شهری در آلاسکا می رود تا به حل معمای قتل دختری ۱۷ساله بپردازد. او در آنجا با مشکلی طبیعی مواجه است.در آلاسکا و در فصل تابستان هوا تاریک نمی شود.بنابراین ویل دورمر دچار بی خوابی آزاردهنده ای می شود.قرار بود به جای آل پاچینو، هریسون فورد نقش دورمر را بازی کند.بازی رابین ویلیامز در نقشی منفی هم قابل توجه است.
• درباره کارگردان
کریستوفر نولان کارگردان جوان لندنی سی ام جولای ۱۹۷۰ به دنیا آمد. او فیلمسازی را از هفت سالگی و با دوربین هشت میلی متری پدرش آغاز کرد. زمانی که در رشته ادبیات انگلیسی در دانشگاه لندن تحصیل می کرد برای انجمن فیلم مدرسه، فیلم های ۱۶ میلی متری ساخت.
نولان در سال ۱۹۹۷ یعنی در بیست و هفت سالگی فیلم «تعقیب» را ساخت که با شرکت در جشنواره های تورنتو، روتردام، اسلم دنس و هنگ کنگ مورد استقبال قرار گرفت. دومین فیلم کریستوفر نولان، «یادآوری» نام داشت که براساس داستانی نوشته جاناتان نولان ساخته شد. داستان مردی که برای بازیافتن خویش از میان بقایای گذشته مبهمش با خودش درگیر است. در یادآوری گاس پیرس، کری آن موس و جو تیپتولیانو بازی کردند. این فیلم کم هزینه از سوی منتقدین فیلم رادیو به عنوان بهترین فیلم سال برگزیده شد. نولان به خاطر نوشتن فیلمنامه این فیلم نامزد جوایز گلدن گلوب و اسکار شد و جایزه منتقدین فیلم لس آنجلس و جشنواره ساندنس را به دست آورد.در سال ۲۰۰۲ نولان فیلم تحسین برانگیز «بی خوابی» را ساخت.در سال ۲۰۰۴ او تصمیم گرفت فیلمی با بازی جیم کری بسازد. او فیلمنامه را نوشت (فیلمنامه ای که آن را بهترین نوشته عمرش می نامد) اما متوجه شد که مارتین اسکورسیزی به موازات او فیلم هوانورد را می سازد بنابراین بلافاصله ساخت فیلم «بتمن آغاز می کند» را ساخت.نولان معمولاً در فیلم هایش از بازیگران انگلیسی و غیرآمریکایی در نقش های آمریکایی استفاده می کند. او از طرفداران پر و پاقرص فیلم های جیمز باند است. ضمن اینکه «محله چینی ها»، «لورنس عربستان»، «تیغ رو»، «۲۰۰۱: ادیسه فضایی» و بقیه فیلم های استنلی کوبریک از جمله فیلم های مورد علاقه او هستند.
• از زبان کارگردان
از زمانی که تلویزیون به روشی کمکی برای نمایش فیلم تبدیل شد، فیلم ها می بایست به نظم خطی وفادار بمانند تا بتوانید ده دقیقه فیلم را ول کنید، بروید به تلفن جواب دهید و بعد برگردید، ادامه فیلم را ببینید بدون اینکه چیزی از دست داده باشید.
«من در رشته ادبیات انگلیسی درس خواندم. دانشجوی خوبی نبودم، اما در حالی که همان موقع برای انجمن فیلم دانشکده فیلم می ساختم نکته مهمی دستگیرم شد. به آزادی هایی در روایت فکر می کردم که نویسندگان سال ها از آن لذت می بردند. به نظرم رسید فیلمسازان نیز به همان خوبی باید از این آزادی ها بهره مند شوند.»«فکر می کنم که تماشاگران احساس می کنند سینما هر روز بیشتر و بیشتر مبهم می شود. این را حس می کنم.»«هرگز خوش اقبال نبوده ام. من به طرز عجیب و غریبی بدبین هستم. من حقیقتاً بدبینم.»ما هر روز صبح بیدار می شویم تا زندگی را آن طور که باید زندگی کنیم. اما ما معمولاً راه های کوچک را تجربه نمی کنیم. این چیزی است که شخصیتی نظیر بتمن را جذب می کند. او تضادهای ما را در مقیاسی بسیار بزرگتر به پایان می رساند. اشاره کارگردان به بازیگرانی که به طور ذاتی سبک های متفاوتی دارند: «بازیگران بزرگ به طور غریزی می فهمند که دیگر بازیگران به چه چیزی نیاز دارند بنابراین خودشان را آماده می کنند.»
• تحلیل فیلم توسط میهمانان برنامه
سیدحسن حسینی و دکتر محمد شهبا میهمانان این هفته برنامه سینمایک بودند که به تحلیل فیلم «بی خوابی» پرداختند.
در ابتدای برنامه دکتر محمد شهبا گفت: کارگردانی در حیطه ژانر در هالیوود فقط به کارگردان مربوط نمی شود باید صنعت سینمای هالیوود را هم در نظر گرفت. هرچند انتخاب مضامین به کارگردان برمی گردد و به ما امکان می دهد که از نظر شمایل شناختی هم نوعی تکرارهای مفید داشته باشیم. چون گاهی تکرارها در حدی نیست که بتوان حذفش کرد. اما از یک نظر هم باید توجه کرد که راهبردهای هالیوود هم در جذب و نگهداری مخاطبش ایجاب می کند که مدام این قواعد ژانری به کار گرفته شود و توسعه پیدا کند برای اینکه یک سرمایه گذاری بر روی یک امر مطمئن است و این از مختصات هالیوود است.
من فکر می کنم که در هر بحثی در مورد ژانر باید نقش صنعت سینما را هم کنار زیبایی شناسی کارگردان در نظر بگیریم.نولان هم در این فیلم رویکردی به آن چیزی که سینما و تئاتر، لحظه ای قبل از تولید این فیلم از جاهای گوناگون گرفته ، داشته است که بارزترین آن هم روابط مکانی و فضایی بین رویدادها و علیت آن بوده است.
وی در ادامه گفت:این که مکان ۲۴ ساعت این فیلم روز است چیزی است که در اختیار شخصیت های داستان نیست.البته این امکان وجود داشت که مثلاً وقتی این افراد در حال پیگیری حادثه بودند ۲۴ ساعت شب باشد که آن هنگام در ماجرا شش ماه شب اتفاق می افتاد و ما با فیلمی دیگر مواجه می شدیم و اصلاً لوکیشن ها تغییر می کرد. بسیاری از روابط علی و منطقی فیلم تغییر می کرد.این واقعیت که مقداری از فیلم در شب می گذرد به اقتضای روابط علی آن جهان برمی گردد. در این فیلم شخصیت ها کارهایی انجام می دهند که انجام دادنشان در شب خیلی راحت تر از روز است.
به طور خلاصه می توانم بگویم که تلاش نولان بیشتر در جهت بسط محدوده های قالبی است که از پیش می شناسیم. او می خواهد ثابت کند بسط قالب ها در سینما هم امکان پذیر است.دیگر میهمان برنامه یعنی سیدحسن حسینی نیز گفت:می توان «بی خوابی» را یک فیلم تریلر روانشناختی نیز دانست اما این سئوال مطرح می شود که آیا فیلم در ژانر معمایی پلیسی هم هست یا نه؟ باز هم می توانم اشاره کنم که فیلم بسیاری از عناصر آن قالب را هم دارد. ولی می بینیم که تمام و کمال نیست. رمزگشایی که در فیلم هایی با بافت معمایی اهمیت دارد در این فیلم اهمیت خود را از دست می دهد.
این گره گشایی عمدتاً در قالب دو صحنه بازجویی است که ویل دورمر از دو تن از دوستان مقتول (یک دختر و یک پسر) به عمل می آورد مخصوصاً در صحنه ای که از دختر بازجویی می کند و او به اسم برودی اشاره می کند.این اسم مستعاری بود که از طریق آن نولان هویت قاتل فیلم خود را کشف می کند.حسینی در ادامه گفت: در عین حال سه شخصیت مرکزی که این داستان های معمایی دارند را به کار می گیرد که مقتول و قاتل و شخصیت جست وجوگر حقیقت است.و جوینده ای که یا کارآگاه خصوصی است یا افسر پلیسی است، یا خبرنگار است یاحتی آدم بیگناهی که پایش به این ماجرا کشیده شده.حالا ما باید ببینیم که این شخصیت ها چه روابطی با شخصیت های فرعی دارند.
اول شخصیت خود جوینده که در این فیلم افسر پلیس است که یک متخصص مسائل جنایی است که از شهر بزرگ لس آنجلس به اینجا آمده است.این شخصیت بیشتر یک محقق است. همان طوری که وقتی بر سر جنازه می رود شروع به تحلیل جنازه بر مبنای یافته های خود می کند و حتی بر این اساس شروع می کند به تحلیل این که احتمالاً قاتل ممکن است چه ویژگی های شخصیتی داشته باشد.
وارد شدن این نوع شخصیت کارآگاه - محقق برای ما تازه تر است.نقش فینچ را رابین ویلیامز بازی می کند که یک بازی نامتعارف در کارنامه این بازیگر بوده است. اگر ما کارنامه رابین ویلیامز را ببینیم عموماً خالق نقش های کمدی بوده و اگر نقش غیرکمدی هم ایفا کرده نقش منفی نبوده است.شهبا نیز گفت: در فیلم حتی آل پاچینو، پاچینوی همیشگی نیست. لحن صدا و راه رفتن و نگاه کردنش با آل پاچینوی فیلم های قبلی اش فرق می کند. رابین ویلیامز هم بازیگر فیلم های قبلی اش نیست. قابل توجه است که چگونه چهره ای که می تواند بسیار خوش طینت در فیلم جلوه کند بدون هیچ زحمتی می تواند در یک زمینه دیگر بسیار خبیث و بدطینت و بی رحم باشد.
وی در ادامه به شخصیت قاتل اشاره کرد و گفت: من انتظار داشتم که فینچ دارای شخصیت پیچیده تری باشد برای اینکه نویسنده داستان های کارآگاهی است و در حال طراحی است و چه بسا که ما هم با دیدن این فیلم در درون یکی از ماجراهایی قرار گرفته ایم که فینچ طراحی کرده. در خیلی از جاها هم می بینیم که جلوتر است مثل صحنه ای که آل پاچینو آن هفت تیر را در خانه نامزد دختر پنهان می کند و فینچ بعداً متوجه شده آن اسلحه کجاست و آن درگیری نهایی فیلم شکل می گیرد اما آدمی است که خطاهای کوچکی هم می کند مثل جا گذاشتن آن کتاب امضا شده که از یک نویسنده کتاب های کارآگاهی نباید سر بزند به ویژه آنکه آن ساک بعد از قتل دختر کشف می شود. به نظر من پیچیدگی هایی از شخصیت فیلم گرفته شده برای اینکه حل و فصل معمای ماجرا کمتر شود.
حسینی به رابطه دو شخصیت اصلی اشاره می کند: نوع رابطه دو شخصیت به یک بازی ذهنی تبدیل می شود و این نوع رابطه آنقدر برجسته می شود که باعث جدایی آنها از محیط اطراف و شخصیت های اطراف و شخصیت های دیگر می شود.در این مورد به فیلم مخمصه مایکل مان استناد می کنم که در آن رابطه قاتل و کارآگاهی که در تعقیبش است دور از روابط منطقی است.ما این رابطه را بین فینچ و دورمر می بینیم که در واقع به شکلی از محیط مجزا می شوند. مسائلی که باعث جدایی این دو از بقیه می شود یکی مسئله بیگانگی است چون ما می بینیم که هردو بیگانه و غریبه اند. دورمر که از لس آنجلس آمده و فینچ هم اشاره می کند که در آلاسکا بیگانه و غریبه است.
این بیگانگی به صورت یک تم در فیلم مطرح می شود. این مضمون بیگانگی در فیلم با استفاده خوبی که فیلمساز از لوکیشن ها کرده تشدید می شود و آن لوکیشن های فوق العاده زیبای آلاسکا حالتی اگزوتیک و قرابتی خاص دارند که بیگانگی شخصیت درونی را تشدید می کنند. این در فیلم بی خوابی تجلی پیدا می کند و اینکه نمی تواند بخوابد به خاطر احساس ناراحتی است که به این محیط دارد و فینچ اشاره می کند که از این نظر هم اینها با هم مشترک هستند. یعنی فینچ می گوید آن موقع هم آمده بودم نمی توانستم بخوابم. او به دورمر می گوید: تو در بی خوابی رکورد مرا شکسته ای. بی خوابی در این جا به عنوان یکی از عوامل پیوند این دو شخصیت در کنار آن بیگانگی مطرح می شود.
• تحلیل فیلم
در جایی از فیلم فینچ رو به دورمر می گوید: «در گفتن حقیقت آدم حق انتخاب نداره.» ایده نهفته در این جمله درونمایه اصلی فیلم بی خوابی است.ویل دورمر کارآگاه ماهر لس آنجلسی به شکل تصادفی دستیارش هپ اکهارت را می کشد اما قتلش را به گردن قاتل فراری فیلم می اندازد. این حقیقت همانی است که دورمر تا پایان فیلم برای گفتنش حق انتخاب ندارد. فیلم با صحنه به زمین نشستن هواپیمایی در فرودگاه آغاز می شود. هوای مه آلود این صحنه که حتی در ابتدا باعث می شود تماشاگر نفهمد نوری که سوسو می زند از چراغ های هواپیما است در کنار چهره خسته دورمر روی صندلی هواپیما فضایی سرشار از استیصال را خلق می کند. دورمر به همراه همکارش برای پیدا کردن قاتل یک دختر ۱۷ساله تلاش می کند. الی بر مامور جوان منطقه نیز آنها را همراهی می کند. در یک صحنه و در حالی که دورمر و بقیه نیروهای پلیس می خواهند قاتل را به دام بیندازند، او به اشتباه همکارش را هدف می گیرد. ماجرا وقتی احساسی تر می شود که هپ پیش از مرگ به دورمر می گوید: «تو بالاخره منو کشتی.» اینکه چرا هپ با این تصور می میرد که دورمر عمداً او را کشته، به سوابق این دو پلیس در لس آنجلس برمی گردد. رفتار این دو پلیس حرفه ای چندان مطابق با کلیشه پلیس های خوب نیست. دورمر برای اینکه قاتل کودکی را به دام بیندازد تکه ای از خون بچه را در محل زندگی مظنون به قتل قرار می دهد تا برای اثبات مجرمیت قاتل مدرک جور کند. هپ نیز قرار بود در لس آنجلس با گروهی از تبهکاران معامله کند. معامله ای که دورمر مخالفش بود. اختلاف نظر این دو نفر باعث می شود هپ فکر کند ویل عمداً او را هدف قرار داده است. دورمر پس از مرگ همکارش دچار عذاب وجدان می شود. این فکر که همکارش با تصور اشتباهی از او مرده و اینکه فرصتی نمانده که به او توضیح دهد باعث می شود ویل احساس گناه کند.او در یک لحظه تصمیم می گیرد حقیقت را جور دیگری جلوه دهد. انتخابی که برایش دردسرساز می شود. قاتلی که ویل قتل همکارش را هم گردن او انداخته، یک نویسنده داستان های پلیسی است که با چشمان خودش دیده ویل، همکارش را کشته است. از اینجا به بعد ویل دورمر با چند بحران روبه روست. یکی احساس گناه به خاطر قتل همکارش، دیگری به دام انداختن قاتل دختر هفده ساله که به زندگی خود او پیوند خورده و بالاخره بی خوابی که علاوه بر پدیده تغییر وضعیت اقلیمی دو دلیل اول تشدیدش کرده است.کریستوفر نولان در فیلم «بی خوابی» سراغ سوژه ای رفته که بارها بر اساسش فیلم ساخته شده است. قاتلی که نویسنده داستان های پلیسی است و به همین دلیل می داند که چه طور نباید از چنگ پلیس بگریزد. قاتلی که در کتاب هایش بارها و بارها پلیس ها را به سمت دستگیری قاتل هدایت کرده است. اما نولان صرفاً داستانی پلیسی را در فیلمش بازنمایی نمی کند او سعی می کند درون شخصیت ویل دورمر را از شروع تا پایان یک ماجرا بکاود. دورمر در ابتدای فیلم پلیسی است که با چهره ای خسته به آلاسکا می رسد. او زیر ذره بین ماموران بازرسی ویژه بوده و ماموریت نایتومت آلاسکا ظاهراً او را از بحرانی که در آن گیر کرده جدا می کند. ولی او در
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید