شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


خودآگاهی یک ژورنالیست


خودآگاهی یک ژورنالیست
معمولاً از هر کس بپرسید مشهورترین فیلم تاریخ سنما که به موضوع ژورنالیسم می‌پردازد کدام است، پاسخ خواهد داد همهٔ مردان رئیس‌جمهور . این پاسخ درست و پذیرفتنی است، زیرا آن فیلم شرح یکی از جنجال برانگیزترین ماجراهای افشاگرانهٔ قرن بیستم است که داستانی واقعی است و اصلاً ماجرای واترگیت توسط دو خبرنگار روزنامهٔ واشینگتن‌پست علنی شده و موجودیت و موضوعیت پیدا کرده است. ضمن این‌که همهٔ مردان رئیس‌جمهور فیلم بسیار دیده شده‌ای است. اما می‌توان در پاسخ به این سئوال که عمیق‌ترین فیلم تاریخ سینما که معنای عمومی‌تری از ژورنالیسم را دست‌مایه قرار داده و به تشریح نسبت این مقوله با جزئی‌ترین ابعاد زندگی امروز ما پرداخته کدام است، جواب داد افشاگر، فیلم‌هائی از جنس همهٔ مردان رئیس‌جمهور، کم‌وبیش با نگاهی جانب‌دارانه و ستایش‌گر به فعالیت‌های ژورنالیستی می‌پردازند و همان تصویری را از روزنامه‌نگاران ارائه می‌دهند که مطلوب و مقبول ژورنالیست‌هاست؛ آدم‌های تنها و حقیقت‌جوئی که یک‌تنه در برابر سیستم فاسد دولتی قد علم می‌کنند و با جسارت، دست‌های پشت‌پرده را رو می‌کنند و رسالت واقعی روزنامه‌نگاری را به اثبات می‌رسانند. فیلمی مثل افشاگر اگر چه یک‌سره از چنین نگاهی بری نیست، اما با چنین هدفی شکل نگرفته و اتفاقاً مشخصه‌ها و تمایزهایش هم از همین تفاوت تلقی اولیه به‌دست می‌آید.
فیلم با سکانس پرشتاب و هیجان‌انگیزی آغاز می‌شود که حال‌وهوا و ساختاری ژورنالیستی دارد؛ یک مرد با چشم‌های بسته در داخل جیبی نشسته و با سرعت به جائی برده می‌شود. به‌زودی متوجه می‌شویم در لبنان و در میان نیروهای حزب‌الله هستیم. ساختار این سکانس بر این نکته تأکید دارد که مردی که چشم‌هایش بسته شده در حسرت تماشای آن‌چه در دور و برش می‌گذرد، می‌سوزد. کمی بعدتر او را می‌شناسیم؛ او لوئل برگمن، یک ژورنالیست حرفه‌ای، تهیه‌کنندهٔ جسور و سمج برنامهٔ مشهور و پربینندهٔ شصت دقیقه است که هر هفته از شبکهٔ سی‌بی‌اس پخش می‌شود. او با همراهی مجری و مصاحبه‌گر برنامه‌اش (مایک والاس) سال‌هاست با ایمان به‌کاری که دارند انجام می‌دهند، شصت دقیقه را به برنامه‌ای بسیار پربیننده و معتبر تبدیل کرده‌اند. کمی جلوتر می‌بینیم که او موفق می‌شود اجازهٔ یک مصاحبه با سران حزب‌الله را به‌دست آورده و مایک والاس را به لبنان فرا می‌خواند تا مصاحبه انجام شود. فضای برگزاری مصاحبه ملتهب و بحرانی است و ساختار این قسمت با آن حرکت دوربین‌های شتاب‌زده و متشنج به سبک فیلم‌های خبری، ما را هم هیجان‌زده می‌کند، اما طولی نمی‌کشد که می‌فهمیم این‌جور وضعیت‌ها برای برگمن و والاس بهانه‌هائی است برای گرم شدن و داغ‌تر کردن مصاحبه. اگر هم التهابی در رفتارشان وجود داشته باشد، هیجان‌زدگی ناشی از تهیهٔ یک برنامهٔ جنجالی است و این‌که فهمیده‌اند چیزی نمانده به هدف‌شان برسند و یک برنامهٔ درجه یک دیگر روی آنتن بفرستند. در میان چنین فضای پرتنشی که به معنای دقیق کلمه ”ژورنالیستی“ است، به ایالت کنتاکی می‌رویم و در سکوت و آرامشی غیرمعمول، مردی را می‌بینیم که آخرین روز کاری‌اش را در شرکت سیگارسازی براون و ویلیامسن سپری کرده و حالا اخراج شده و دارد وسایلش را جمع می‌کند تا برود. او جفری ویگند است و بدون این‌که بداند، قرار است سوژهٔ بعدی برنامهٔ شصت دقیقه باشد، چون چیزهای زیادی برای افشا کردن دارد او یک دانشمند شیمی و یک آدم بسیار عادی است که از زندگی فقط یک کار بی‌دردسر و آرام می‌خواهد با حق بیمه و بازنشستگی و حمایت‌های مرسوم جامعهٔ مدرن از یک شهروند تحصیل کرده، تا بتواند در خانهٔ راحتش به همسر و دودخترش رسیدگی کند، و حالا در آستانهٔ از دست دادن همهٔ این چیزهاست و تازه نمی‌داند که علاوه بر این خطر، در آستانهٔ خطر بزرگ‌تری هم قرار دارد؛ گرچه در این روزها لوئل برگمن در متن یکی از پرخطرترین مناطق عالم دارد با یک شخصیت مشهور و جنجالی مصاحبه برگزار می‌کند، اما تا چند روز دیگر به سراغ او (که شخصیت مشهوری نیست) و زندگی آرامش در این گوشهٔ دنیا خواد آمد تا مجبورش کند هرچه را دربارهٔ اسرار محل کار سابقش می‌داند در جلوی دوربین بر زبان بیاورد.
در ادامهٔ همین سکانس در لحظه‌ای که دکتر ویگند دارد ساختمان شرکت براون و ویلیامسن را ترک می‌کند، در یک ترکیب‌بندی کاملاً غیرمتعارف، نمای روبه‌روی او قطع می‌شود به یک نمای اورشولدر که خروج او را از ساختمان نشان می‌دهد این تصویر به‌تدریج اسلوموشن می‌شود و این خروج از در گردان شیشه‌ای با تأکید بسیار نقطه‌گذاری می‌شود، در ادامهٔ فیلم، برگمن با عزمی راسخ و با اعتقادی تردیدناپذیر به کارکرد رسانه، ویگندر را راضی می‌کند تا در برنامهٔ شصت دقیقه حاضر شود. دکتر ویگند بدبین است و می‌گوید من برای تو فقط یک کالا هستم که می‌خواهی در فاصلهٔ نمایش دو آگهی تبلیغاتی، از شبکه‌ات به مردم نشان دهی. و برگمن می‌گوید ”از دید یک شبکهٔ تلویزیونی، شاید همهٔ ما به نوعی کالا هستیم. اما برای من غیر از این است. خود تو هم اهمیت داری.“ و همهٔ ماجرای دوسوم ابتدائی فیلم تقابل طرز تلقی این دو نفر و همین اعتمادی است که برگمن به‌کارش دارد. مایکل مان می‌داند دیگر ته‌ماندهٔ خوش‌بینی‌های دههٔ ۱۹۷۰ هم سپری شده و خنده‌دار است که آدم‌هائی را نشان بدهیم که هنوز هم در این دوره و زمانه، اعتقادشان به صداقت رسانه‌ها دست‌نخورده باقی مانده است. بنابراین اگر چه فکر می‌کردیم فیلم، داستان دکتر ویگند است، به‌تدریج می‌فهمیم که در واقع داریم داستان برگمن را تماشا می‌کنیم که پس از جلب اعتماد دکتر ویگند حالا باید تکلیف خودش را با آن صداقتی که هنوز در رسانه‌ها سراغ دارد معلوم کند. برگمن اولین ضربه را در آن سکانس دیدنی می‌خورد که می‌فهمد شبکهٔ سی‌بی‌اس حاضر نیست پای پخش حرف‌های ویگند بایستد، چون در صورت شکایت شرکت براون و ویلیامسن، آنها می‌توانند کل شبکهٔ سی‌بی‌اس را تصاحب کنند! و ضربهٔ بعدی را موقعی می‌خورد که در وسط داد و بیدادها و مجادله‌اش با مدیر خبر شبکه، مایک والاس را هم در کنار طرف مخاصمه‌اش می‌بیند و می‌فهمد که او هم تسلیم شرایط و اقتضائات شده و در ادامه، وقتی دست برگمن از همه‌جا کوتاه می‌شود، با خبرفروشی به روزنامهٔ نیوریوک‌تایمز انتقامش را از شبکه می‌گیرد. در آخر، وقتی از پس همه برمی‌آید و شبکه را مجبور به پخش مصاحبه دکتر ویگند می‌کند، می‌رود تا سی‌بی‌اس را برای همیشه ترک کند. و در یکی از به یاد ماندنیظترین دیالوگ‌های تاریخ سینما در مقابل مایک والاس که به او می‌گوید: ”دست‌بردار، همه‌چیز به خیر و خوشی پیش رفت. دست آخر هم تو حرفت را پیش بردی...“ پاسخ می‌دهد: ”چیزی‌که اینجا شکسته شد دیگر هیچ‌وقت ترمیم نخواهد شد.“ آن‌چیز شکسته شده همان باور برگمن به صداقت و استقلال رسانه‌هاست که فرو ریخته. حالا در پایان‌بندیِ درخشان فیلم، او به سمت در ورودی گردان شیشه‌ای شبکهٔ تلویزیونی سی‌بی‌اس می‌رود تا خارج شود؛ در نمائی از پشت‌سر، تصویر اسلوموشن می‌شود تا خروج لوئل برگمن با قرینه‌سازیِ بی‌نظیر فیلمساز مورد تأکید قرار بگیرد؛ برگمن هم مثل دکتر ویگند از محل کارش خارج می‌شود و از این چرخه بیرون می‌رود. ویگند را اخراج کرده بودند اما برگمن خودش، خودش را اخراج می‌کند. چون به خودآگاهی رسیده. چون شکستن بعضی چیزها او را به عصیان وامی‌دارد و اعتراض نهائی‌اش را با خروج از این چرخه نشان می‌دهد.
کاش این پرونده جا داشت تا دربارهٔ قاب‌بندی‌های بی‌نظیر فیلم که عکس‌های مجلهٔ لایف و ترکیب‌های تصویری مستندهای خبری را به یاد می‌آورند و تأثیر چشم‌گیری در تکمیل مضمون فیلم باقی می‌گذارند و همچنین تلفیق عناصر دنیای ژورنالیسم با لایه‌های مختلف زندگی مدرن و در هم تنیدن زندگی آدم‌های این دنیا با ساختار این دستگاه عریض و طویل ارتباطی هم چیزهائی بنویسم و مثال‌هائی بزنم. این تازه مقدمه بود؛ این فیلم خیلی بیشتر از اینها جای بحث دارد.

حسین معززی‌نیا
منبع : ماهنامه فیلم


همچنین مشاهده کنید