پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


این صدای ماشین تایپ است یا رگبار مسلسل؟


این صدای ماشین تایپ است یا رگبار مسلسل؟
۱. اولین نمای فیلم، یک صفحهٔ کاغذ کاملاً سفید است که بعد با چند صدای مهیب، یک ماشین تایپ، تاریخ خاصی را روی آن نقش می‌کند. و این نشانهٔ دو چیز است. اول تاریخی که با وقوع فاجعهٔ واترگیت، آمریکا اعتمادبه‌نفس و معصومیت تاریخی‌اش را از دست می‌دهد. همان قضیهٔ ملوث شدن کاغذ سفید با حروف سیاه. بعد هم این‌که همهٔ مردان رئیس‌جمهور، فیلمی دربارهٔ خبرنگارهائی، دربارهٔ نسلی است که از ماشین تایپ عوض مسلسل استفاده می‌کردند. می‌گویند سازندگان فیلم، صدای فرود آمدن ضربهٔ دستگاه تایپ بر آن کاغذ سفید در این صحنه را از ترکیب صدای شلیک گلوله و ضربهٔ شلاق ساخته‌اند.
۲. همهٔ مردان رئیس‌جمهور، ظاهر مستندگونه‌ای دارد. ماجرای دو روزنامه‌نگار واشنگتن پست، باب وودوارد و کارل برنستاین که با پی‌گیری ماجرای واترگیت، ریچارد نیکسن رئیس‌جمهور آمریکا را عوض کردند. یک داستان سیندرلا عجیب و غریب برای همهٔ روزنامه‌نگارها، این‌که یک روزنامه می‌تواند چقدر نفوذ داشته باشد و چه نقشی را در تجدید حیات سیاسی یک کشور بحران‌زده ایفا کند. در سراسر فیلم، برنستاین و وودوارد، جا عوض می‌کنند، دنبال اطلاعات می‌روند، با شاهدان مختلف گفت‌وگو می‌کنند. حدس می‌زنند و عمل می‌کنند، تا کار به‌جائی برسد که در آخرین نمای فیلم، همراه با تصویر آنها که پشت مسلسل / ماشین تحریرشان نشسته‌اند و همین‌جور دارند مقاله می‌نویسند، صدای مجری تلویزیون دربیاید که رئیس‌جمهور عوض شد. اما ظاهر مستندگونه و غیراحساساتی فیلم اجازهٔ ابراز احساسات به قهرمان‌های اصلی‌اش نمی‌دهند. پس هر دو نفر می‌نشینند و به کارشان ادامه می‌دهند.
۳. پس اگر فیلم این‌قدر غیراحساساتی و جدی است، چی به ما کمک می‌کند تا با لذت به تماشایش ادامه دهیم و داستانش را پی بگیریم؟ مهم‌ترین دلیل شاید ساختار جاسوسی و رازآمیزش باشد. در طول قصه دو خبرنگار داستان، به دو نفر از همان کارآگاه خصوصی‌های جذابی تبدیل می‌شوند که قرار است ته‌وتوی کاری را بیرون بیاورند و حقیقتی را کشف و فسادی را برملا کنند. در عین حال رابطهٔ بین این دو مرد خبرنگار، فیلم را به سمت یکی از همان فیلم‌های موسوم به ”دو رفیق“ در دههٔ ۱۹۷۰ می‌برد که فیلم‌نامه‌نویس‌اش ویلیام گلدمن، قبلاً دونمونه از آن‌را نوشته بود: بوچ کسیدی و ساندنس کید و سرقت الماس. البته همهٔ مردان رئیس‌جمهور، به اندازهٔ فیلم‌های قبلی روی این قضیه تأکید نمی‌کند و همین به لحاظی جذاب‌ترش می‌سازد. در میزانس‌ها و ترکیب‌بندی‌های ابتدای فیلم، این دو نفر از هم فاصله دارند. اما همین‌طور که پیش می‌روند به سنت همیشهٔ این فیلم‌ها، همان‌قدر که از جامعهٔ ریاکار اطراف‌شان فاصله می‌گیرند، به یکدیگر نزدیک می‌شوند. اوجش صحنه‌ای است که هر دو در فشار قرار گرفته‌اند. احتمال شنود مکالمات‌شان می‌رود. پس صدای موسیقی را بلند می‌کنند تا از طریق سلاح محبوب‌شان یعنی ماشین تایپ، با همدیگر حرف بزنند.
۴. در فیلم تأکید چندانی روی هدف‌ها و انگیزه‌های این دو نفر نمی‌شود. پاکولا از تلقی عموم دربارهٔ خبرنگارهائی که ماجرای واترگیت را برملا کرده‌اند، خبر دارد. وودوار و برنستاین، حالا قهرمان‌های آزادی‌اند. پس حتی چیزی دربارهٔ گذشتهٔ این دو نفر هم مطرح نمی‌شود این‌که از کجا آمده‌اند و حالا برای چی این‌قدر روی این قضیه وقت گذاشته‌اند. حتی دربارهٔ بین برادلی، سردبیر روزنامه که حمایت‌شان می‌کند، چنین چیزی صدق می‌کند. باید در دفترش چشم بچرخانید و عکسی از کندی و یک کلاه ایمنی زردرنگ مخصوص کارگرها روی دیوارهای دفترش ببینید تا کمی با احوالش آشنا شوید. عوض چنین کاوش‌های روان‌شناسانه و شخصیت‌پردازانه‌ای، فیلمنامه‌نویس و کارگردان روی هدف تأکید می‌کنند و داستان‌شان را پیش می‌برند. چند بازیگر درجه یک هم دارند تا خیال‌شان از ارتباط مخاطب با شخصیت‌های داستانی که اطلاعات اندکی از آنها دارند، راحت باشد: رابرت ردفورد و داستین هافمن در نقش وودوارد و برنستاین و جیسن روبادز بزرگ که به خاطر بازی در نقش برادلی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را گرفت. راستی همین آلان یادم آمد: سرجو لئونه در گفت‌وگویش با نوئل سیمسولو، از خاطرات همکاری‌اش با روباردز تعریف کرده بود و این‌که موقع فیلم‌برداری روزی روزگاری در غرب، وقتی خبر ترور کندی رسیده، روباردز چقدر گریه کرده و خواسته یک روز بهش مرخصی بدهند. و حالا هشت سال گذشته و روباردز در این فیلم نقش سردبیری را بازی می‌کند که یک عکس کندی پشت سرش است و فیلم نقش سردبیری را بازی می‌کند که یک عکس کندی پشت سرش است و تلاش دارد تا فساد جمهوری‌خواه‌ها را برملا کند. یکی از اتفاق‌های مؤثر در آغاز شورش‌های دههٔ ۱۹۶۰، ترور جان‌اف کندی بود؛ اتفاقی که بر ذهن جوان‌های آزادی‌خواه آن سال‌ها خیلی تأثیر گذاشت و متأثرشان کرد. و ماجرای واتر گیت، جزء آخرین رخدادهای آن دورهٔ پر تب‌و‌تاب بود. این حادثه عمیقاً رومانتیک، که سلطان قدرتمندی به‌دلیل فساد حکومتی توسط دو خبرنگار خلع ید می‌شود، همان‌طور که پیش از این گفتیم، داستان پریان جوان‌های آن سال‌ها هم بود که به وقوع پیوست؛ انتقامی‌که آن نسل رمانتیک از سیاست گرفت و رفت پی کارش.
۵. لوکیشن اصلی فیلم، دفتر روزنامهٔ واشنگتن پست است. تماشای چنین محیطی به‌خصوص برای ما که اغلب در خانه‌هائی که برای سکونت ساخته شده‌اند، عوض دفتر روزنامه یا مجله کار می‌کنیم، خیلی جالب و دیدنی است. یک محیط حرفه‌ای که ویژهٔ چنین حرفه‌ای ساخته (و در مورد دکور فیلم، بازسازی) شده است. سلسله مراتب حاکم بر تحریریه، نوع ارتباط نویسنده‌ها و روزنامه‌نگارها با دبیر بخش‌ها و بالاخره با سردبیر، اینها همه باعث می‌شود که تماشای فیلم برای روزنامه‌نگارها جذابیت دیگری داشته باشد. به‌خصوص که پاکولا قدرتش را به‌عنوان فیلم‌ساز، این‌جا به رخ می‌کشد. با نماهای به شدت کنترل شه و تراولینگ‌های سریع و ریتم‌بخش و استفاده از رنگ‌های گرم و زندهٔ پائین قاب در آن محیط کاملاً سفید. ضمن این‌که درک و سلیقهٔ گوردون ویلیس از سبک مستندنمایانه‌اش در این فیلم، جلوه‌ای دیگر به کل فضاهای داستان می‌دهد (به‌قول کامبیز کاهه، فیلم‌برداری حیرت‌انگیز ویلیس، حس و حال ژورنالیستی داستان را اعتلا می‌بخشد.) کارگردان‌های خوب، معمولاً ملزومات داستان را به فرصت‌های تازه‌ای برای خودشان و فیلم‌شان تبدیل می‌کنند. پاکولا و گروه همراهش (به‌خصوص طراحان صحنهٔ اسکار گرفتهٔ فیلم)، موفق می‌شوند محیط ظاهراً خشک و کم‌لطف روزنامه را (که بخش اصلی داستان در آن می‌گذرد) پیش چشم‌های تماشاگر، به یک لوکیشن دوست داشتنی تبدیل کنند. به هر حال این از فیلم‌هائی نیست که به سادگی بتوانید تمام جزئیات مهارتی را که در ساخت آن به‌کار رفته دریابید. استیون سودربرگ که در گفت‌وگویش با ریک لیمن تصمیم گرفته همهٔ مردان رئیس‌جمهور را به‌عنوان فیلم محبوبش انتخاب کند و دربارهٔ آن توضیح بدهد، به چند تا از این جزئیات اشاره کرده. مثلاً ساخت عدسی‌های خاص که می‌تواند وضوح را در دو بخش صحنه و در دو فاصلهٔ متفاوت حفظ کند. و مرز این دو حیطه را پاکولا، لبهٔ میزهای تحریریهٔ واشنگتن پست قرار داده است.
۶. فیلم که تمام می‌شود، صدای ماشین تایپ دو قهرمان، هم‌چنان در ذهن‌تان می‌ماند و ول نمی‌کند. درست مثل فیلم‌های پارتیزانی که دست مردان کارزار، نفری یک مسلسل داده‌اند تا همهٔ آدم‌بدها را نیست و نابود کنند. این احساس حتی وقتی پشت کیبوردهای سوسولی و مکش‌مرگ‌مای کامپیوتری (در برابر آن ماشین‌تحریرهای گنده و سفت و سنگین) می‌نشینیم تا مطلبی دربارهٔ این فیلم بنویسیم، ول‌مان نمی‌کند.

امیر قادری
منبع : ماهنامه فیلم


همچنین مشاهده کنید