شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

جراحتهای مدرنیته


جراحتهای مدرنیته
رمانتیسم اگر چه عموما به جنبشی هنری یا ادبی نامبردار است، اما این جنبش در تاریخ فلسفه و اندیشه نیز جایگاهی بس اساسی و چشمگیر دارد. هرچند رمانتیست ها به ندرت رو به تفکر و بیان نظام مند آرا و نظریات خود می آوردند، اما در عین حال صاحب و مبدع افکار و آرایی اصیل و تأثیرگذار در قلمروهای گوناگونی چون معرفت شناسی، متافیزیک، اخلاق و سیاست هستند. از این رو و با نظر به گستردگی جنبش رمانتیسم، خاصه به سبب تغییرات بسیاری که جنبش رمانتیسم از کشوری به کشور دیگر و از مرحله ای به مرحله دیگر، پشت سر نهاد، تغییراتی که گاه دو مرحله را رودرروی هم و در تناقض با یکدیگر قرار می داد، ارائه تصویری کلی از آن جنبش عملا امری محال و غیرممکن است. از این رو، به نظر می رسد برای ارائه تصویری کلی از این جنبش لازم است بحث خود را به زمان مشخصی از سیر تحول آن در مکانی خاص محدود سازیم تا بتوان تصویری کمابیش دقیق تر از آن ترسیم کرد. جستار کنونی صرفا به بررسی جنبش رمانتیسم در آلمان می پردازد، که به لحاظ مهم ترین مرحله از مراحل این جنبش به شمار می آید، چرا که از یک سو، آرا و افکار نضج یافته در این مرحله، تأثیری عمیق و ماندگار در دیگر مراحل این جنبش برجای نهاد و از دیگر سو، این مرحله در واقع، از بسیاری جهات، نشانگر نقطه آغاز کل جنبش رمانتیسم در اروپا به شمار می رود.
۱-تقسیم بندی سه گانه رمانتیسم در آلمان
غالب محققان رمانتیسم آلمانی، آن را به سه مرحله تقسیم کرده اند: رمانتیسم اولیه از سال ۱۷۹۷ تا ۱۸۰۲؛ اوج جنبش رمانتیسم در فاصله سالهای ۱۸۰۲ تا ۱۸۱۵؛ و نهایتا رمانتیسم متأخر در سالهای ۱۸۱۶ تا ۱۸۳۰. به لحاظ فلسفی، رمانتیسم آغازین، که عمدتا در سالن های ادبی برلین در ینا رونق و شکوفایی یافت، مهمترین مرحله از مراحل سه گانه ای است که این جنبش در آلمان پشت سر نهاد. از چهرهای برجسته این مرحله اولیه می توان به آگوست ویلهلم شلگل (۱۸۴۵ _ ۱۷۶۷) و برادرش فردریش شلگل (۱۸۲۹ _ ۱۷۷۲) لودویگ تیک (۱۸۵۳ _ ۱۷۷۳) ویلهلم هاینریش واکنرودر (۱۸۰۱ _ ۱۷۷۳) فردریش شلایرماخر (۱۸۳۴ _ ۱۷۶۸) و نهایتا به فردریش فن هاردنبرگ (۱۸۰۱-۱۷۷۲) که عمدتا با نام مستعارش، نوالیس معروف است، اشاره کرد. در این میان بودند نویسندگان و اندیشمندان مهم دیگری که اگر چه عضو اصلی این حلقه به شمار نمی رفتند، اما به طرق گوناگون و گاه و بیگاه با آن ارتباط می یافتند، از جمله: ویلهلم فن هومبولت، (۱۸۳۵-۱۷۶۷). فردریش هولدرلین (۱۸۴۳-۱۷۰۰) و لودویگ هولسن (۱۸۱۰-۱۷۶۵) فردریش شلگل، شلینگ، شلایرماخر و نوالیس را می توان مهم ترین فیلسوفان این حلقه دانست. از این رو، آنچه در ادامه این جستار می آید عمدتا به بیان آرای این اندیشمندان می پردازد.
۲) دستور کار رمانتیسم آغازین
رمانتیسم آغازین آلمان، به دنبال سرخوردگی و دلسردی از پاره ای تمایلات و اهداف اصلی مدرنیته، خاصه رشد و پیشرفت علم و تکنولوژی، تقسیم کار و اقتصاد مبنی بر بازار رقابتی ریشه دوانید. به نظر اصحاب رمانتیسم، چنین تمایلات و اهدافی سبب بروز ناخوشی و بیماری اصلی فرهنگ مدرن را فراهم آورده بود: بیگانگی یا سرخوردگی. این بیگانگی بیمارگونه خود را در سه جنبه نمایان ساخته است: از یک سو، انسان ها از خودشان دور شده و جدا افتاده اند، از سوی دیگر، انسانها از دیگر انسانهای جامعه ای که در آن زندگی می کنند، جدا و بیگانه شده اند، و نهایتا نوع آدمی از طبیعت دور افتاده است. هر یک از این جنبه های سه گانه حاصل و ثمره یکی از تمایلات و اهداف اصلی مدرنیته است: آدمیان به سبب تقسیم روزافزون کار، از خود جدا مانده اند، چرا که از یک سو، مقتضیات کار تولیدی آنها را مجبور به غفلت از خود درونی اشان گردانیده و از دیگر سو، لزوم تخصصی شدن در یک فعالیت خاص، سبب شده تا آدمیان جنبه های بسیار متنوع و گوناگون انسانیت شان را نادیده انگارند. حاکم شدن اقتصاد مبتنی بر رقابت، سبب شده تا آدمیان به جای همکاری با یکدیگر در اجتماع، در بازار سرگرم رقابت با یکدیگر شوند، و در نتیجه میان انسانها فاصله و جدایی بیفتد. نهایتا، آدمیان از طبیعت نیز بیگانه شده اند چرا که آنچه باید برای آنها قلمرو زیبایی، رمز و راز، و افسون باشد، به برکت علوم جدید و تکنولوژی آن، صرفا به چیزی بدل شده که باید بر آن سیطره یافت و در زیر سلطه گرفت.
واکنش اصحاب رمانتیسم در برابر مدرنیته را باید در بستر فلسفه کلی تاریخ آنها جای داد و فهم کرد. به نظر اندیشمندان رمانتیست، تاریخ آن گونه که کتاب مقدس روایت کرده است (در داستان هبوط آدم و حوا از بهشت جاودان به زمین)، درام پاکدامنی، هبوط و رستگاری آدمی است. کانت و شیلر، نشان دادند که چگونه برای تبیین سیر تحول اخلاق می توان به این داستان کتاب مقدس جنبه عقلانی بخشید . رمانتیست ها، چنانکه انتظار می رود، به پیروی از این سرمشق، اسطوره کتاب مقدس را نسبت به کل تاریخ اطلاق کردند. پاکدامنی و معصومیت [آدم در بهشت]، همان یگانگی با خود، دیگر انسان ها و طبیعت است. هبوط آدم از بهشت، با جدا شدن و بیگانگی آدمیان از خود، دیگر انسان ها و طبیعت آغاز می گیرد، و رستگاری نیز عبارت است از نیل دوباره به این یگانگی پس از چندگانگی دوران هبوط. دوران مدرن کنونی، عمق ورطه هبوط آدمی است و از این رو وظیفه انسانی که در این زمان زندگی می کند، یعنی انسان مدرن، در قبال این وضعیت، نیل به رستگاری از طریق بازیافتن یگانگی با خود، دیگران و طبیعت است.
به نظر اصحاب رمانتیسم، بردمیدن دولت مدرنیته، امری تراژیک و ثمره اجتناب ناپذیر نظام سرمایه داری، بلکه تمدن است. از این رو رمانتیست ها با حسرت و آرزو به فرهنگ های گذشته، فرهنگ هایی نظیر فرهنگ یونان باستان، یا فرهنگ دوران اوج قرون وسطی، چشم می دوختند و از عمق جان، یگانگی و وحدت موجود در این فرهنگ ها را می ستودند. در عین حال، چنین بدبینی ای نسبت به جهان و تمدن مدرن با گونه ای خوش بینی همراه بود، خوش بینی حاصل از این باور آرمان گرایانه که انسان مدرن حتی اگر نتواند به رستگاری دست یابد، باز هم می تواند به سوی آن روی آورد و نزدیک شود. اگر آدمیان نیرویشان را در جهت درست هدایت کنند، قادر خواهند شد تا از طریق عقل، آن یگانگی از دست رفته با خود، طبیعت و جامعه، که انسان ها در گذشته به صورت طبیعی واجد آن بودند، از نو خلق کنند.
بدین ترتیب، دستور کار اصحاب رمانتیسم، کوشش برای درمان جراحت های مدرنیته بود: یعنی بازگرداندن یگانگی با خود، با دیگر انسان های جامعه و با طبیعت. آنها می خواستند هر انسانی دوباره یک انسان کامل و تمام شود، بدان گونه که هر فرد، فردانیت منحصر به فردش را با تمام آن مشخصات و خصلت هایی که خاص و ویژه اوست، به نحو کامل تحقق بخشد . اصحاب رمانتیسم از اجتماعی سخن می گفتند و دفاع می کردند که بر پایه عشق و همکاری افراد آن بنا شده و نه جامعه ای که خودخواهی و رقابت گری آدمیان، انسجام و یگانگی آن را از هم گسیخته است. دست آخر هم آنها امید داشتند تا از پس تباهی گری های علم و تکنولوژی جدید، زیبایی، رمز و راز و افسون طبیعت را به دامان آن بازگردانند.
۳) زیبایی و هنرگرایی
جنبش رمانتیسم آغازین در آلمان را غالباً به عنوان جنبشی زیبایی شناسانه یا ادبی تصور می کنند. به راستی هم اصحاب این جنبش در آلمان، هنر را والاترین صورت تجربه انسانی و خودبیانگری می دانستند. از این رو، هنر و زیبایی را به ابزار خود برای فرهیخته ساختن و تدارک رستگاری برای انسان ها بدل ساخته بودند. در عین حال، رمانتیست ها، نظر به دستور کار اجتماعی و سیاسی شان، برای اعاده یگانگی با خود، جامعه و طبیعت که مدرنیته آن را تباه ساخته بود، برای هنر خود هدف و منظور مشخصی را ترسیم کرده بودند. اصحاب رمانتیسم از این لحاظ، عمیقاً از برنامه شیلر برای فرهیختن و تربیت زیبایی شناسانه نوع بشر با اولویت بخشیدن به هنر به عنوان ابزار بازگرداندن کمال و تمامیت به آدمی، تأثیر پذیرفته بودند.
زیبایِی شناسی اصحاب رمانتیسم آغازین، به ویژه در تعریف و معنایی که فردریش شلگل به کار می بست، ریشه در تأملات شیلر در خصوص شعر ساده (به معنای شعر برآمده از فطرت پاک و ناب انسانی) و احساساتی دارد. بر طبق نظر شیلر، شعر شاعران عهد باستان، شعری ساده بود چرا که آنها صرفاً و به طور مستقیم از طبیعت تقلید می کردند، از این رو، شعر ساده این شعرا، از هماهنگی باستانیان با جهان پیرامونشان حکایت می کرد. اما در برابر، شعر شاعران مدرن، شعری احساساتی است چرا که بیانگر یک احساس و عاطفه است: حسرت و تمنای بازگشتن به آن یگانگی از دست داده و با طبیعت، که روزی در گذشته نصیب و بهره مردمان باستان شده بود. شلگل معتقد بود که شعر رمانتیک می بایست برخی از این خصایصی را که شیلر از آن شعر احساساتی می دانست، برای خود اختیار کند. شعر رمانتیک باید خود را از قید و بندهای کلاسیسیسم آزاد گرداند و به شاعر خود اجازه دهد تا آزادی خاص مدرنیته را بیان نماید، اما بیش از هر چیز شعر رمانتیک باید بیانگر احساسات و آرزوی شاعر، تمنای او برای بازگشتن به یگانگی از دست رفته با خود، دیگر انسان های جامعه و طبیعت باشد. تعریف نوالیس از هنر رمانتیک را نیز باید در همین بستر و قالب فهم کرد. به گفته نوالیس، هدف هنرمند، ارائه برداشتی رمانتیک از جهان است، بدان گونه که نامتناهی را در متناهی، امر فرامعمول را در امور معمولی و عمومی و امر حیرت زا را در امور جزئی و پیش پاافتاده مشاهده کند. اینجا نیز رسالت و مسئولیت هنر رمانتیک، بازگرداندن یگانگی است. مقصود این هنر، بازگرداندن افسون، رمز و راز و زیبایی طبیعت به دامان آن است، یعنی آنچه را با رشد علوم تکنولوژی در نسبت خود با طبیعت از دست داده ایم.
غالباً زیبایی و هنرگرایی رمانتیست ها به عنوان خیالی واهی و دن کیشوت وار، مورد بی توجهی و بی اعتنایی قرار می گیرد، چرا که به نظر می رسد این زیبایی پرستی، با چنین تصور و برداشتی از قدرت هنر در برانگیختن کنش آدمیان و اصلاح اخلاقیات گرفتار از اغراق گویی و زیاده پنداری شده است. اما ایمان اصحاب رمانتیسم به هنر را نباید صرفاً به عنوان ادعایی مبنی بر قدرت تأثیر هنرها یا به عنوان ادعایی در مورد استقلال آنها فهمید، بلکه زیبایی و هنرگرایی اصحاب رمانتیسم مبنی بر معادله و برابرانگاری کلاسیک میان خیر و امر زیبا است. آنها بر این باور بودند که زیبایی باید واجد نقشی محوری در فرهنگ انسانی باشد، چرا که به گمان آنها، همه صور ممکن کمال، اعم از کمال فرد گرفته تا کمال اجتماعی یا سیاسی، متضمن زیبایی است.
در نظر اصحاب این جنبش، فرد انسانی ایده آل و آرمانی، یعنی انسانی که توانایی های بالقوه خویش را فعلیت بخشیده است و نیز جامعه آرمانی و کشور آرمانی، همگی باید کل هایی زیبایی شناسانه باشند. از این رو هدف و مقصود اصحاب رمانتیسم، نه تنها آفرینش اشعار، نمایش ها و رمان های خوب و زیبا، بلکه در وهله نخست هدف آنها این بود که فرد، جامعه و یا کشور را به آثار هنری بدل سازند.۴) اخلاق
بهترین راه برای فهم اخلاق در برداشت و تصور اصحاب این جنبش، ملاحظه اخلاقی شان به عنوان پاسخی به یک مسئله کلاسیک در فلسفه اخلاق است. مسئله خیر اعلی یا والایی ارزش در زندگی. در نظر رمانتیست ها، Bildung که کمابیش می توان آن را به تربیت یا پرورش شخصی ترجمه کرد، والاترین خیر و به تعبیری، خیر اعلی است. از این اخلاق می توان به «اخلاق تحقق بخشی به خود» نیز تعبیر کرد، بدین معنا که نه تنها بر پرورش فردانیت آدمی، بلکه همچنین بر پرورش تمام ویژگی های انسانی خاص یک فرد، تأکید می کند. چنین تفسیری از خیر اعلی را باید به عنوان واکنشی در برابر دو نگرش غالب در اواخر سده هجدهم در نظر گرفت، یعنی واکنشی در برابر لذت گرایی و اخلاق کانتی- فیخته ای. موافق قول اصحاب لذت، خیر اعلی همان لذت است، در حالی که در نظر کانت و فیخته خیر اعلی همان سعادت بر طبق فضیلت است.
اصحاب رمانتیسم منکر آن بودند که بتوان لذت را خیر اعلی تلقی کرد چرا که لذت نمی تواند مایه پرورش و رشد آن توانایی و قدرت هایی را فراهم آورد که وجهه مشخصه انسانیت و فردانیت مان را تشکیل می دهند. نقد جنبش رمانتیسم از لذت گرایی بیش از هر جا در کیفرخواست آنها علیه مردمان فرهنگ ستیز و هنرنشناسی که به بهای از دست دادن خود واقعی شان عمر خود را وقف نیل به زندگی آرمیده بر بستر امن و آسودگی ساخته اند، به صراحت تمام آشکار می شود.
از سوی دیگر، اصحاب رمانتیسم، اخلاق کانتی را مواجه با دو اشکال بنیادین می دانستند: نخست این که کانت و فیخته با تأکید بر عقل، احساسات و قوه احساس آدمی را نادیده انگاشته و فراموش کرده اند که احساس های ما نیز به همان اندازه عقل، جزئی از انسانیت مان را می سازند و به همان اندازه نیز نیاز به تربیت و پرورش دارند. انسانی که اخلاقی عمل می کند، صرفاً یک موجود عاقل و عقلانی نیست، بلکه کل فرد انسانی است که تکلیف اخلاقی خود را نه تنها بر خلاف تمایلات درونی اش، بلکه به سائقه آنها انجام می دهد. دوم آن که کانت و فیخته با تأکید بر عمل بر طبق قوانین کلی و همگانی، از درک اهمیت فردانیت انسان عاجز مانده اند.
اصلی ترین ارزش اخلاقی نزد رمانتیست ها، عشق بود، چیزی که به باور آنها باید بنیاد و اساس زندگی اجتماعی و هسته اصلی پرورش شخصی را تشکیل دهد. آنها اخلاق مبتنی بر عشق را چونان چالشی در برابر خودخواهی و خودپرستی موجود در جامعه مدرن و دستورات و فرمان های انتزاعی و مصنوعی اخلاق کانتی- فیخته ای قرار دادند. رمانتیست ها هیچ گونه تعارضی میان اخلاق مبتنی بر عشق و تأکیدشان بر فردانیت انسانی نمی دیدند: فرد انسانی تنها می تواند در نتیجه عشق، که سرچشمه هرگونه پرورش شخصی است به کلی یگانه و منحصر به فرد بدل شود. مهم ترین قید و بند اجتماعی نه قانون، که عشق است، بدین معنا که کشور تنها از طریق رشته های محبت و برادری می تواند به مکانی امن و امان برای زندگی اجتماعی انسان ها بدل گردد.
۵) سیاست
جنبش رمانتیسم آغازین در دهه ۱۷۹۰ پا گرفت، یعنی در دهه ای که تحت سیطره و نفوذ انقلاب فرانسه قرار داشت و از این رو جای شگفتی ندارد که آرمان های اجتماعی و سیاسی اصحاب این جنبش در کوره حوادث آن عصر، خاصه آن واقعه مهم و منحصر به فرد، شکل گرفت. رمانتیست ها در آغاز کار، انقلاب فرانسه را به عنوان سپیده دم عصری نوین بزرگ و گرامی داشتند و با میل و رغبت تمام از آرمان های آزادی، برابری و برادری انقلاب استقبال کردند. اصحاب رمانتیسم در مقام جمهوری خواهان میانه رو، بر این اعتقاد بودند که یک قانون اساسی ایده آل باید آمیزه ای از دموکراسی، آریستوکراسی و مونارشی (حکومت پادشاهی) باشد، اما رفته رفته هنگامی که تمام و کمال به استلزامات فرهنگی انقلاب فرانسه وقوف یافتند، از خواب و خیال آن به درآمدند، آن گونه که ترس و وحشت از خود پرستی، ماده باوری و بی هنجاری جامعه مدنی مدرن فرانسه، که ظاهراً دیگر جایی برای زندگی اجتماعی ارزش های معنوی باقی نمی گذاشت، دامن آنها را گرفت.
نظر به واکنش اصحاب رمانتیسم در برابر مدرنیته این جنبش ظاهراً جنبشی از پایه محافظه کار بود و یا دست کم به چنین جنبشی بدل شد. در واقع نیز، برخی از رمانتیست ها، مایل بودند پاره ای از جنبه های سنتی جامعه اروپا نظیر اتحادیه های صنفی و مونارشی را همچنان حفظ کنند چرا که به نظر ایشان این جنبه های سنتی همچون سرچشمه ای برای زندگی اجتماعی و خاکریزی در برابر ماده باوری به شمار می آمد. برخی از اصحاب این جنبش، با حسرت تمام به جامعه سده های میانه می نگریستند، آنجا که آدمیان هرچه بیشتر خود را وقف ارزش های زندگی اجتماعی و معنوی ساخته بودند.
البته ضروری است سنت گرایی اصحاب رمانتیسم را در بستر و سیاق ارزش های اجتماعی و سیاسی کلی شان قرار دهیم. اصحاب این جنبش به طور خاص می خواستند ساختار تکثرگرایانه، اتحادیه های صنفی مستقل و انجمن های شهری موجود در جامعه سنتی را همچنان حفظ کنند. در نظر ایشان، عمده ارزش چنین ساختار تکثرگرایانه ای در آن بود که می توانست از آزادی پاسداری و چونان خاکریزی در برابر استبداد عمل کند. اصحاب رمانتیسم با همه صور تمرکزگرایی سیاسی و استبداد، خواه از ناحیه دیکتاتوری انقلابی و خواه از ناحیه پادشاهی خودکامه، مخالفت داشتند. از این جهت رمانتیست ها افرادی اهل اعتدال و میانه رو بودند و به همان اندازه انقلاب فرانسه را نقد می کردند که رژیم سابق برآن انقلاب را.
علی رغم تمام نقدها و سرخوردگی های رمانتیست ها از مدرنیته و دوران مدرن، جنبش رمانتیسم آغازین بر یکی از ارزش های اصلی مدرنیته مهر تأیید می نهاد: آزادی فرد. آنها یک دم از دنبال کردن و در آغوش گرفتن این آرمان بازنایستادند، با این مقصود که آدمیان را از همه صور ستم و سرکوب، اعم از سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی رهایی بخشند. تنها پس از این رهایی است که آدمیان می توانند در سایه آزادی به دست آورده، فردا نیت شان را تمام و کمال متحقق سازند و بپرورانند. نحوه وفق دادن آزادی فرد با لزوم زندگی اجتماعی، مسأله عمده سیاسی ای بود که اصحاب رمانتیسم آغازین با آن مواجه بودند. راه حل ایشان نیز توسل به جامعه تکثرگرایی بود که گروه های مستقل در آن، هم ضامن زندگی اجتماعی و هم ضامن آزادی فردی به شمار می رفتند.
۶- فلسفه طبیعت
از جمله ثمرات خاص جنبش رمانتیسم آغازین، فلسفه طبیعت آن بود که در نخستین دهه سده نوزدهم به اوج شکوفایی و رونق خود دست یافت. اگر چه فردریش ویلهلم شلینگ فیلسوف ایده آلیست آلمانی، نماینده اصلی فلسفه طبیعت به معنای رمانتیستی آن است. در عین حال باید توجه داشت که او تنها یک چهره در میان جنبشی بسیار وسیع تر به شمار می آمد. برخی دیگر از چهره های مهم این جنبش عبارت بودند از: کارل اگوست اشنمیر (۱۷۷۱-۱۸۵۲)، لورنتس اکن (۱۸۵۱-۱۷۷۹)، فرانتس فن بادر (۱۸۴۱-۱۷۶۵)، یوهان ویلهلم ریتر (۱۷۷۶-۱۸۱۰) و گتهیلف شوبرت (۱۷۸۰-۱۸۶۰) از آنجا که این اندیشمندان معمولاً به طور مستقل از یکدیگر فعالیت می کردند و حتی غالباً آرای همدیگر را نقد می کردند نمی توان آنها را متعلق به یک نحله فکری دانست، اما در عین حال می توان به شماری از خصایص مشترک میان آنها اشاره کرد: تلقی انسان ها و طبیعت به عنوان یک وحدت و یگانگی، کوشش برای تفسیر تمامی پدیدارهای گوناگون طبیعت (مغناطیس، جاذبه و الکتریسیته) به عنوان مظاهر نیروی بنیادین واحد و نیز انکار فیزیک مکانیک انگار کهن. شوق و شور این اندیشمندان به عرضه یک فلسفه طبیعت به طور خاص ریشه در چند منشأ گوناگون داشت: تصور دینامیکی کانت از طبیعت، همه خدایی حیات باورانه هردر، تحقیقات گوته در علوم طبیعی و سنت ماده باورانه زنده آزاداندیشان انگلیسی و فیلسوفان فرانسوی.
همچنین فلسفه طبیعت از دل تعلق خاطر اصحاب رمانتیسم به چیره گشتن بر بیگانگی میان آدمیان و طبیعت سربرآورد. در نظر رمانتیست ها، دوگانه انگاری (دوآلیسم) ذهن- ماده دکارتیان، تجلی اصلی این بیگانگی است و ریشه در تصور فیلسوفان، خاصه دکارت، از ماده و الگوی مکانیکی تبیین فیزیک دکارتی دارد. بر وفق نظر دکارت، ذات ماده عبارت از امتداد محض است و ما تنها در صورتی که بتوانیم نشان دهیم چگونه حرکت جسمی تحت تأثیر حرکت جسمی دیگر رخ داده است، می توانیم تبیینی از پدیدارهای مادی فراهم آوریم. به نظر می رسد که چنین مفهومی از ماده و چنین الگویی برای تبیین، ارایه هرگونه تبیینی از ذهن [نفس] را بر طبق قوانین طبیعی غیرممکن می سازد. از آنجایی که آگاهی در مکان جای نگرفته ما نمی توانیم تغییراتی را که در آن واقع می شود براساس تأثیراتی که دیگر اجسام برآن می نهند، تبیین کنیم. از همین رو، براساس آن الگوی تبیینی ای که دکارت فراروی ما می نهد، تنها راه برای تبیین ذهن توسل به دوگانه باوری یا ماده باوری است.
شلینگ در پاسخ به این مسأله و دوراهی، مفهومی دینامیک از ماده پروراند که برطبق آن ذات ماده عبارت از نیرو یا قدرت زنده است. به نظر می رسید که حاصل این برداشت از طبیعت غلبه بر دوگانه باوری میان قلمرو ذهنی و قلمرو جسمانی است. اکنون در نظر شلینگ این دو قلمرو صرفاً دو درجه متفاوت از سازمان مندی و پیشرفتگی آن نیروی زنده است. ذهن والاترین درجه این سازمان مندی و پیشرفتگی نیروهای زنده ماده است، در حالی که خود ماده صرفاً پایین ترین درجه این سازمان مندی و پیشرفتگی نیروهای زنده ذهن است. نزد شلینگ، مقوله اصلی فلسفه طبیعت، مقوله ارگانیسم است. او این استعاره را در مورد کل طبیعت اطلاق می کند، به نحوی که برای او کل طبیعت به یک ارگانیسم کلان بدل می شود و مکانیسم صرفاً یکی از فرانمودهای آن به شمار می رود. شلینگ در سال ۱۷۸۹ و در کتاب «درباره نفس جهان»، صریحاً آموزه کهن رواقیان مبنی بر وجود یک نفس واحد را که در کل طبیعت سریان دارد، زنده می کند. بر این تصور کلی او از طبیعت می توان نام یگانه انگاری حیات باورانه، یا حیات باوری یگانه انگارانه را نهاد.
منبع: دایرهٔ المعارف راتلج
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید