پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


فقیران ثروتمند و ثروتمندان فقیر


فقیران ثروتمند و ثروتمندان فقیر
میزان درک عمومی از فقر حداقل دویست سال در پس ذهن اقتصاددانان قرار دارد. ثروت یک کمیت ثابت نیست و میزان موفقیت های اقتصادی افراد با میزان هزینه آنها ارتباط مستقیم ندارد. اما هیچ عاملی به جز ثروت نمی تواند فقر را ریشه کن کند. اگر می خواهیم که همه افراد دنیا همواره بی نیاز باشند، هیچ راهی جز دوست داشتن ثروت نداریم. کمیتی که از آن بعنوان ثروت یاد می شود، یک کمیت جهان گستر از ربایش پول افراد توسط هر فرد دیگر نیست، زیرا عواملی که باعث ثروتمند شدن برخی می شوند، لزوماً همان هایی نیستند که باعث بروز فقر در افراد مقابل می گردند. بدون افزایش تولید، هیچ فاکتور اقتصادی و حتی هیچ تفکر اقتصادی، خوب یا بد، موجودیت نخواهد داشت. ما نمی توانیم روز خود را صرف خیره شدن به مناظر زیبای طبیعی کنیم و انتظار داشته باشیم که شب هنگام غذای مناسبی برای خوردن در سفره ما حاضر باشد.
به جز افزایش شاخص سلامت در بین نیروهای تولید کننده در دویست سال اخیر که در پی انقلاب صنعتی حاصل شد، توزیع دوباره منابع بین همه افراد اجتماع از ثروتمند گرفته تا فقیر نیز از پیامد های دیگر این دگرگونی بود.شواهد نشان می دهد که دلیل اصلی فقر در جهان سوم، طمع کشورهای شمال نیست، بلکه مسأله اساسی، موانع اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است که خود کشورهای در حال رشد، عامل اصلی پیدایش آنها هستند. همین امر را به راحتی می توان برای توجیه عوامل پیدایش فقر در برخی طبقات کشورهای ثروتمند تعمیم داد. در این موارد نیز خود این افراد بیش از تمام رخدادهای اطراف، مسؤول پیدایش فقر در اطراف خویش هستند.
آقای «انوس بانکز» نمونه یکی از افرادی است که در یک جامعه ثروتمند در دام فقر گرفتار شده است. او خاطره مضحکی در مورد سس گوجه فرنگی، تعریف می کند. روزی او قطره ای سس گوجه فرنگی را بر روی لباسش ریخت، سپس صرفاً برای تفریح از باجناقش خواست تا با عصبانیت فریاد زده و گلوله ای به سمت بیرون پنجره شلیک کند. هنگامی که همسران آنها با عجله به درون اتاق آمدند، آقای بانکز بر روی زمین دراز کشیده بود و لکه سس روی لباسش همانند لکه ای خون به نظر می رسید. او می گوید: در حالی که من با دهان بسته مشغول خندیدن بودم، همسرم بیهوش شد و خواهرش نیز چنان با شدت باجناقم را تکان می داد که دندانهایش بهم می خورد.
آقای بانکز در داخل یک تریلر در میان کوههای پوشیده از جنگل «آپالاچی» در شرق کنتاکی زندگی می کند. او که در گذشته بعنوان یک راننده برای یک معدن زغال سنگ کار می کرده است ، ۲۵ سال پیش بر اثر یک حمله قلبی بیکار شد و اکنون در اوایل دهه ششم زندگی به سر می برد . او کلاه گاوچران ها را به سر می گذارد و با لهجه ای صحبت می کند که برای خارجی ها غیر قابل فهم است. او همچنین از دستان چابکی همانند گاوچران ها برخوردار است . هنگامی که قیمت بنزین در سال گذشته اوج گرفت، او با به خرج دادن کمی ابتکار، یک موتور اره برقی را بر روی دوچرخه اش سوار کرد و آن را به شکل یک موتور گازی در آورد.او یک مرد خوشگذران و بلند آوا اما مشکوک به نسل جوانی است که در نزدیکی او زندگی می کنند. دسترسی به دارو در منطقه کوهستانی که او زندگی می کند، همواره مشکل است و آقای بانکزاخیراً به خاطر قرص های مسکنی که برای کمر درد و پا دردش مصرف می کند، مورد دستبرد قرار گرفته است. او برای راه رفتن از تفنگی استفاده می کند که به مثابه چوب زیر بغل او نیز است، و هرگاه کسی به او حمله کند، آمادگی دارد تا مقداری سرب را در پیشانی او به جای گذارد. از آن گذشته هنگامی که گلوله آقای بانکز تمام شود، او از چاقویی که با نوار به لوله تفنگش بسته شده نیز، همانند سرنیزه استفاده خواهد کرد.
وقتی که واژه های «فقیر» و «سفید پوست» به گوش یک آمریکایی برسد، می تواند چیزی شبیه آقای بانکز را در ذهن تداعی کند. او صاحب شش اتومبیل اسقاطی در اطراف تریلر خود بوده، به علاوه مقداری ابزار اتومبیل و یک توده بزرگ از قوطی های مصرف شده پپسی را نیز در تملک خود دارد.
درآمد او ماهیانه ۵۲۱ دلار است که آن را از مؤسسات تأمین اجتماعی دریافت می کند. او از این امر که پس از بردن ۳۶۰۰ دلار پول از ماشین شرط بندی، دولت ۶۷ دلار از حقوق ماهیانه او را کم کرده است، متأسف و دلخور است.او می پرسد که چرا دولت برای پول هایی که او پیشتر در شرط بندی ها از دست داده است، مبلغی به او پرداخت نمی کند؟ این پرسش منصفانه ای است. اگر طبقه متوسط آمریکا با مشکلی شبیه به این رو در رو می شد، حسابداران مطمئناً راه حلی برای آن پیدا می کردند. همچنین آقای بانکز شکایت می کند که او قادر به تهیه کوپن غذا نیست. زیرا به منظور واجد شرایط شدن برای دریافت کمک هزینه غذا، او مجبور است که کامیون خود را به فروش برساند، ماشینی که او از دیدگاه احساسی قادر به دور شدن از آن نیست. شاید اگر آقای بانکز بداند که در فاصله ای به اندازه هزاران مایل دورتر از او در آفریقای مرکزی یک جراح برجسته با درآمد ماهیانه ای همانند او به زندگی مشغول است، شگفت زده شود. «مبوبوه کابامبا» رئیس بخش اورژانس بیمارستان مرکزی «کینشاسا» در جمهوری دموکراتیک کنگو است. حقوق او پس از ۲۸ سال طبابت، تنها ۲۵۰ دلار در ماه است، که او می تواند با انجام عمل های جراحی چند ساعته در بیمارستان های خصوصی این درآمد را به ششصد تا هفتصد دلار در ماه برساند. با احتساب هزینه های پایین تر زندگی در کنگو ممکن است تصور کنیم که اوضاع آقای دکتر از وضعیت آقای بانکز کمی بهتر است،اما آقای کابامبا مجبور است تا یک خانواده دوازده نفری را اداره کند، و این در حالی است که همسر قبلی آقای بانکز و سه پسر او مدعی دریافت کمک های اجتماعی هستند. آقای بانکز اعتراف می کند که جدا شدن او از همسرش به خاطر این است که آنها هر کدام بطور جداگانه می توانند کمک های بیشتری را دریافت کنند ، همسر او هنوز در همان تریلر، منتهی در اتاق مجاور زندگی می کند !
هدف از مقایسه اجتماعی یک فقیر در یک کشور ثروتمند و یک مرد ثروتمند در یک کشور فقیر چیست؟ این امر دو فایده دارد. نخست اینکه چگونگی توزیع ثروت در کشورهای ثروتمند را مشخص می کند. یک فرد کنگویی که بسیاری او را به عنوان یک فرد ثروتمند در کشورش می شناسند، دارای استاندارد های زندگی پایین تر از یک فرد فقیر در آمریکا است. این مطلب به خودی خود جالب توجه است.
دومین هدف این مقایسه، روشن کردن پاسخ برخی پرسش های حساس است. چه ارتباطی میان میزان ثروت و رضایتمندی برقرار است ؟ مفهوم فقر نسبی چیست؟
آقای بانکز در کشوری که متوسط درآمد ماهانه آن برای مردها ۳۴۰۰ دلار است، ماهیانه ۵۲۱ دلار درآمد دارد. دکتر کابامبا در کشوری که مردم خود غذای خویش را تولید می کنند و بیشتر آنان تا کنون یک برگ اسکناس را به چشمان خود ندیده اند ، دارای ماهیانه ۶۰۰ دلار در آمد است. تجربیات این دونفر چندان به هم شبیه نیست، اما کدامیک از این دو نفر می تواند خوشبخت تر باشد؟
پیش از تلاش برای پرداختن به این پرسش ها، بهتر است نگاهی به کشورهایی که این دو تن در آن زندگی می کنند، بیندازیم. «شرق کنتاکی» محلی بود که رئیس جمهور«لیندون جانسون» در۱۹۶۴ مبارزه خود علیه فقر را از آنجا آغاز کرد. از آن پس «آپالاچیا» شاهد پیشرفت های حقیقی در استانداردهای زندگی ساکنانش بوده است. اما هنوز محنت و تنگدستی در این منطقه به چشم می خورد. آقای بانکز یکی از همین افراد است. تریلراو در یک گودال در کنار یک معدن زغال سنگ متروک، در یک منطقه زیبا قرار دارد.جایی که نرخ رسمی فقر در آن در حدود ۲۴‎/۵ درصد است.فقر نسبی این منطقه به علت پرت و دور افتاده بودن این منطقه است. شیب های شدید و باران های سنگین در منطقه دسترسی به آن را مشکل کرده است.«جولی زیمرمن» استاد جامعه شناسی دانشگاه کنتاکی، اشاره می کند که بومیان آپالاچی برخی اوقات قرار ملاقات هایشان را با جمله شرطی، «اگر خدا بخواهد و رودخانه طغیان نکند» می گذارند. مسأله دیگر، این است که ثروت های معدنی منطقه سیاستمداران محلی را به فساد کشانده است. «میل دانکن» جامعه شناس دیگری است که ادعا می کند، برای دهه ها، رئیسان بخش زغال سنگ از قدرت نفوذ خود سوء استفاده نموده و سیاستمداران از حمایت های آنها برخوردار شده اند. رئیس «انجمن کوهستان برای توسعه اقتصادی جامعه» که یک گروه اقتصادی محلی است، اشاره می کند که سیزده منطقه تولید زغال سنگ از بقیه مناطق در این ایالت فقیر نشین تر می باشند. او اضافه می کند: «فساد صاحب منصبان اجتماعی عامل اصلی گسترش فقر در منطقه بوده است.»کنگو نیز کشور دور افتاده ای است که سیاستمداران آن با ثروت معادن فاسد شده اند. اما فساد در ایالت کنتاکی شامل شرکت های متکی به صاحب منصبان زغال سنگ برای دور زدن قوانین زیست محیطی است. اما فساد در کنگو به معنی درگیری های نظامی داخلی بوسیله منابع طلا و الماس در بین سالهای ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۳ است که سه میلیون کشته بر جای گذاشت. هنوز هم درگیری های گاه و بی گاه در شرق کشور ادامه دارد، هرچند این رویداد ها بر روی زندگی دکتر کابامبا که در غرب کشور ساکن است تأثیر چندانی ندارد. در کینشاسا ، جایی که او مشغول کار است، سربازان یک تهدید محسوب می شوند، زیرا آنها اموال غیر نظامیان را سرقت کرده و به عنوان دستمزد تصرف می کنند. خود آقای کابامبا تقریباً دوبار در هر ماه مورد تهاجم این سربازان قرار می گیرد.
اکنون شرایط بیمارستان آقای کابامبا از دوران جنگ یا زمان حکومت «موبوتو سه سه سکو» بهتر است. بااین وجود در این بیمارستان بدون پرداخت پول هیچ گونه دارویی ارائه نمی شود و بسیاری از بیماران در جای جای بیمارستان بر روی زمین قرار گرفته اند.اما پیشتر، اوضاع از این هم بدتر بود. در اوایل دهه ،۹۰ بیمارانی که قادر به پرداخت پول نبودند، از طرف بیمارستان به عنوان گروگان نگاه داشته می شدند تا خانواده ها بتوانند پول درمان و رها سازی آنها را بپردازند.
درآمد آقای کابامبا با اوضاع کشورش نوسان می یابد. درآمد ۲۵۰ دلاری ماهیانه او از سال ۲۰۰۴ پنج برابر شده است. اما حقیقت این است که این حقوق تنها دوماه یکبار پرداخت می شود و این عقب افتادگی در حال بیشتر شدن است. با بهتر شدن اوضاع اقتصادی کنگو پس از خاتمه جنگ پرداخت بدهی توسط کشور در سال ۲۰۰۳ امکان پذیر شد. اما باید دید که قدرت خرید آقای کابامبا با این میزان درآمد چقدر است؟ او دارای یک خانه چهار اتاق خوابه به همراه یک آشپزخانه و یک اتاق پذیرایی است، که در صورتی که اعضای خانواده کمتر از دوازده نفر بودند، می توانست برای آنها کافی باشد. چنین خانه ای در آمریکا، یک خانه واقعاً پر جمعیت محسوب می شود. حتی در بین ۳۷ میلیون نفر از اعضای طبقه فقیر آمریکا تنها ۶ درصد آنها در خانه هایی زندگی می کنند که تعداد اتاق های آن از تعداد افراد خانواده کمتر است.
خانواده دکتر مجبور به آوردن آب در کوزه و پارچ بوده و برق تنها هفته ای دوبار متصل است. سیستم های تهویه بسیار ضروری هستند اما به نظر آقای دکتر«این گونه وسایل تنها مختص افراد بسیار مهم است.» در حالیکه در آمریکا سه چهارم فقرا از چنین امکاناتی برخوردارند. دکتر کابامبا به اندازه ای درآمد دارد که بتواند غذای کودکانش را تأمین کند اما نه با کیفیتی که او انتظار دارد. نوعی تغذیه که آقای کابامبا آن را «تغذیه لوکس» می نامد، برای او و خانواده اش شامل دوبار خوردن گوشت در هر ماه است. در آمریکا کودکان فقیر بیش از سایرین گوشت مصرف می کنند. در حقیقت آنها بیش از دو برابر مقداری که دولت به عنوان شاخص تعیین کرده است پروتئین دریافت می کنند، به همین خاطر است که فروشگاه«وال مارت» در نزدیکی محل زندگی آقای بانکز مجبور است تا لباس هایی با سایزهای بسیار بزرگ به فروش برساند.« فقر» به دو پدیده کاملاً مجزا اشاره می کند: پدیده اول فقر مطلق است یعنی آنگونه که میلیاردها نفر با درآمد روزانه کمتر از یک دلار به آن دچار هستند. و پدیده دوم موقعیت دیگری که فقرای کشورهای ثروتمند در مقایسه با هم میهنان خود به آن دچار هستند ، است .برای دسته اول پیدا کردن غذای روزانه یک تلاش و تقلای سنگین بوده و پیدا کردن شغلی با درآمد روزانه دو دلار، یک شانس واقعی است. مدت کوتاهی پیش از پیدا کردن دکتر کابامبا گزارشگران به مقداری از معدنچیان کنگویی برخوردند که از پیدا کردن چنین شغل تجملی بسیار خوشحال بودند.کشورهای اروپایی تمایل دارند تا برای سنجش میزان فقر از اندازه های نسبی آن استفاده کنند. هر خانواده که دارای درآمد ۵۰ تا ۶۰ درصد کمتر از میانگین ملی درآمد باشد، فقیر محسوب می شود. این یک پیامد ناخوشایند است که هر چه سطح درآمد کشوری بالاتر رود، به موازات افزایش درآمد های طبقات بالا و متوسط جامعه، نرخ فقر نیز افزایش می یابد.
●آمارهای گمراه کننده فقر
آمریکا برای سنجش فقر از معیارهای منطقی تر که مطلق هستند، استفاده می کند. اصطلاح «آستانه فقر» که در اواسط دهه ۶۰ به کار گرفته شد، از حاصل ضرب عدد«۳» در مقدار هزینه یک رژیم غذایی مناسب به دست می آید. این مدل هر ساله برای همسازی با نرخ تورم تنظیم می شود، اما از دیدگاه دیگر همواره ثابت است. شاید بیندیشیم که، افزایش نسبت فقر در آمریکا بین سالهای ۱۹۷۴-۲۰۰۴ از ۱۱‎/۲ درصد به ۱۲‎/۷ درصد باید موجب شرمساری آنها باشد.
اما حقیقت جز این است، زیرا آمار فقر در آمریکا گمراه کننده است. در بین سالهای ۱۹۹۶ تا ۱۹۹۹ تنها ۲ درصد از آمریکایی ها در طول هر ماه در یک دوره چهار ساله کامل در زمره طبقه فقرا قرار داشتند. بیشتر سنجش ها نشان می دهد که استانداردهای زندگی در حال افزایش است. امروزه فقرای آمریکا طول عمر بیشتری دارند هزینه بیشتری را برای آموزش صرف می کنند و شغل های بهتری می یابند. تعداد کمی ازآنها در خانه های زیر سطح استاندارد زندگی می کنند، بیشتر آنها دارای اتومبیل، یخچال و سایر لوازم ضروری هستند که برای دو نسل قبل لوازمی لوکس محسوب می شدند.پس مفهوم این افزایش ظاهری فقر چیست؟ این تا اندازه ای به چگونگی درک ما از فقر باز می گردد. برخی مزایای غیر نقدی مانند کوپن های غذا، همیاری برای مسکن و دارو مورد محاسبه قرار نمی گیرد. و داده های خام نیز نادرست است.
« نیکولاس ابرشتاد» از « انستیتو سرمایه گذاری آمریکا » که یک مؤسسه محافظه کار است به این نکته اشاره می کند، درحالی که گزارش درآمد سالیانه برای برخی از فقیرترین خانواده ها در سال ۲۰۰۳ تقریباً ۸۲۰۱ دلار بوده است، هزینه سالیانه آنها ۸۴۹۲ دلار گزارش شده که علت چنین اختلافی به هیچ وجه روشن نیست.
تنها می توان مشاهده کرد که، درحالی که فقرا در کینشاسا از گرانی قیمت نان شکایت دارند، فقرای کنتاکی از میزان بیمه موتور سیکلت های خود، ناراضی هستند.در واقع آنها نگران چگونگی وضع وسیله نقلیه خود، برای رفتن به سر کار هستند.به هر روی فقرا در آمریکا در قحطی به سر نمی برند. اما فقر نسبی آنها می تواند به شکلهای دیگری به اجتماع صدمه برساند. فقیر بودن در سیستم شایسته سالار، نشان دهنده قصور و کوتاهی خود فرد است. کنتاکی شرقی یکی از مناطق کمتر شایسته سالار در آمریکا است. اما حتی چنین شرایطی نیز کوتاهی فردی، هنوز می تواند لکه ننگی بر پیشانی افراد باشد. حتی بسیاری از فقرا نیز خود، این مثل آمریکایی را که فقرا تنها باید خود را سرزنش کنند، باور دارند.
برای یک روستایی کنگویی زندگی در یک آلونک حصیری موجب شرمساری نیست. زیرا همگان در چنین شرایطی زندگی می کنند. در جایگاه مقایسه، واژه«تریلر» در آمریکا دارای معنی بیش از یک خانه متحرک است که ساکنان آن به آن معنی واقف هستند. آنها همچنین از چگونگی زندگی طبقه ثروتمند آگاهند. زیرا به تمام برنامه های تلویزیون دسترسی دارند. یک خانواده فقیر در آمریکا دارای دو دستگاه تلویزیون و تجهیزات دریافت از ماهواره بعلاوه یک دستگاه VCD یا DVD است.
به جای آن دکتر کابامبا با احترامی که پزشکان در همه جوامع از آن برخوردارند، دلخوش است. او ادامه کار بیمارستان خود را پس از سالها جنگ، فساد، رکود اقتصادی وحملات گاه و بی گاه سربازان دستمزدنگرفته، یک « معجزه» می نامد. هم میهنان او نیز عدم مهاجرت دکتر کابامبا را یک معجزه می دانند.حتی چگونگی رفتار دکتر کابامبا با آنها برایشان مهم است. هنگامی که خبرنگار ما توسط پلیس به اتهام دزدیدن یک کیف پول مورد شک واقع شد، تنها یک تلفن از طرف آقای دکتر کافی بود تا موضوع حل شده و حتی پلیس مجبوربه عذر خواهی شود.
در عوض آقای بانکز می داند بقیه آمریکایی ها نسبت به افرادی همچون او دیدگاه مثبتی ندارند. او می گوید:« برخی از مأمورینی که چک های اعانه ماهیانه اورا به دستش می رسانند رفتاری معمولی دارند، اما برخی به گونه ای برخورد می کنند که انگار، این مبلغ را از حساب شخصی خود می پردازند.» برادرزاده بزرگ او « رزی وولام » داستانی در مورد کودکی ناامیدکننده خود تعریف می کند. او در نوجوانی سر دسته تشویق کنندگان تیم ورزشی مدرسه ای بود که در آن درس می خواند. در آن هنگام او قدرت کافی برای خریدن یک جفت کفش را نداشت. او به یاد می آورد که یکی از معلمین او که در همسایگی آنها زندگی می کرد، می توانست پس از تمرین اورا با اتومبیل به منزلش برساند، اما هیچگاه چنین لطفی به او نکرد. بنابر این او مجبور بود دو ساعت را در انتظار رسیدن مادرش سپری کند. در آن زمان او نمی فهمید که چرا همسایه ثروتمندترش از او دوری می کند. او اکنون شغل خوبی دارد. ( مسؤول اجرای یک پروژه کمک رسانی پزشکی به بی خانمان ها ) اما هنوز نمی داند که چرا برخی، هم اکنون نیز همین گونه رفتار می کنند.
یافتن معیاری برای سنجش درد فقر نسبی مشکل است، زیرا ما نمی دانیم که چگونه باید مقدار شادی را اندازه گرفت. اگر بخواهیم بسادگی از افراد بپرسیم که « آیا شما از وضع کنونی خود راضی هستید؟» به بیراهه خواهیم رفت. زیرا، پاسخ افراد به شرایط فرهنگی آنها بستگی دارد. تعداد کمی از انگلیسی ها و ژاپنی ها در پاسخ چنین پرسشی، چیزی بیش از یک غرولند و گله تحویل خواهند داد، اما این لزوماً بدان معنی نیست که آنها به آن اندازه که نشان می دهند ، افسرده هستند. ۸۶ درصد آمریکایی ها که در سال گذشته مورد آمارگیری قرار گرفتند، «کاملاً» یا «بطور نسبی» از شغل های خود راضی بودند. جمع آوری شواهد غیر مستقیم ناشی از نارضایتی های اجتماعی بسیار مشکل است. زیرا بسیاری از این شواهد، از جمله مصرف مواد مخدر و یا کتک زدن همسران بطور خاموش رخ می دهند. با این حال هنگامی که گزارشگر ما از خانم «وولام» و سه تن از همکاران او در خواست کرد تا داستان زندگی خود را تعریف کنند، نکات مشابهی در هر چهار سرگذشت به چشم می خورد.هر چهار نفر آنها توسط شوهران و نامزدهایشان که آنها نیز به نوبه خود مشکلات اعتیاد به مواد مخدر و الکل را داشته اند، مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند. یکی از آنها به یاد می آورد که چگونه وحشیانه با مشت و لگد مورد حمله قرار گرفته است و دیگری بر روی بدن جای زخم های چاقو دارد. همه این بانوان مدعی هستند که نا امیدی ناشی از فقر باعث ایجاد چنین رفتارهایی شده است. خوشبحتانه، هر چهارنفر این بانوان توانستند از دست همسران خود رهایی یابند. خانم وولام معتقد است که اصلاحات در سیستم تأمین اجتماعی در دهه ۹۰ بطور غیر مستقیم، زنان این ناحیه را مستقل کرده است. او می گوید:« کارهای خیریه بسیار نیرو طلب هستند، بنابراین مجبور هستیم از خانه بیرون آمده و با دنیای متفاوتی روبرو شویم.»
هم دکتر کابامبا و هم آقای بانکز در مورد سیاست های کشورهای متبوع خود، احساس خوبی ندارند. به نظر دکتر، کنگو در حال حاضر از سوی یک سری اوباش جنگ افروز که منتخب مردم نیز نیستند اداره می شود. آنها به این دلیل اوضاع کشور را سروسامان نمی دهند، که بتوانند از وام دهندگان غربی، پول بیشتری دریافت کنند. پیشتر وعده برگزاری انتخابات در ژوئن امسال در کنگو ارائه شده بود، اما دولت تاکنون هیچ اقدامی در این زمینه نکرده است. آقای کابامبا نسبت به صداقت سیاستمداران کنگو به هیچ وجه خوش بین نیست و به همین دلیل یک بار نیز پیشنهاد شغلی را در کابینه رد کرده است. او در اوقات فراغت خود، رهبر یکی از احزاب اپوزیسیون در کنگو است، اما هیچ کس به عنوان رئیس جمهور بعدی بر روی او حساب نمی کند. زیرا او نه به اندازه کافی ثروتمند و نه به قدر لازم ظالم است.
آقا بانکز نیز نارضایتی شدید خود را از رئیس جمهوری «جرج دبلیو بوش» ابراز می کند. او می گوید: «اگر کسی به این حرامزاده شلیک کند من بسیار از او سپاسگزار می شوم.» برخی شکایت های او تکرار برخی نظرات روشنفکران آمریکا در لزوم اشتغال زایی بیشتر است. اما برخی دریافت های او، از نوع تفسیرهایی است که به ندرت در « نیویورک تایمز» یافت می شود.
برای مثال او آقای بوش را به جهت صدور اجازه ورود تعداد بسیاری از پزشک های خارجی سرزنش می کند. در کنتاکی شرقی نیز همانند کنگو، کسانی که دارای مهارتهای قابل عرضه در بازار باشند، به محض فارغ التحصیلی منطقه را ترک می کنند. اما تفاوت در اینست که بر خلاف کنگو، کنتاکی می تواند پزشکان را از مناطق فقیر دنیا از جمله جنوب آسیا به سوی خود جلب کند. آقای بانکز به قدرت علمی این مهاجرین اعتماد ندارد. او از این می ترسد که آنها احتمالاً به طور عمدی برای او داروی اشتباه تجویز کند، و از دید او اگر آنها اقدام به چنین کاری کنند، مورد اصابت گلوله های آقای بانکز قرار خواهند گرفت. یکی از همسایگان او ادعا می کند که وی در مورد اجرای چنین تهدیدی آنقدر ها هم جدیت ندارد، اما خطر احساس نارضایتی او تا این پایه، چندان هم از دست زدن به این عمل کمتر نیست.
هدف این گزارش نه سرزنش افرادی مانند آقای بانکز و نه ستایش شخصیت هایی نظیرآقای کابامبا است. زیرا هر دوی آنها فاکتورهای مثبت و منفی خاص خود را دارند و هیچ کس نمی تواند قطعاً قضاوت کند که کدام یک از آنها زندگی شادتری دارد. اما اینجا دو دیدگاه وجود دارد. نخست، اگر فقرای آمریکایی استاندارد زندگی خود را با برخی نقاط دیگر دنیا از جمله کنگو، مقایسه کنند، دلایل چندانی برای نارضایتی نخواهند داشت. دیگر اینکه، اگر ملت آمریکا نسبت به سرنوشت خود تا این حد ناراضی بودند، کشور بزرگ آنها حتی به میزان نیمی از مقدارفعلی نیز، موفق نمی بود.

برگردان:علیرضا سربازی - منبع: اکونومیست
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید