جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


ژورنالیست ساخت هالیوود


ژورنالیست ساخت هالیوود
ژورنالیست قدیمی، بیل ماهون، که نزدیک به هزار فیلمی را که به‌نوعی به ژورنالیست‌ها، دست‌اندرکاران مطبوعات و عکاس‌ها مربوط می‌شوند بررسی کرده، می‌گوید که هالیوود در واقع تنها چهارنوع ژورنالیست خلق کرده است: تعداد معدودی در این میان شمایلی ”قدیس“وار دارند؛ شبیه دو مرد جوان همهٔ مردان رئیس‌جمهور (آلن جی. پاکولا، ۱۹۷۶) که همیشه خوب و صادق و شرف‌اند و نیت‌شان خیر است. دستهٔ دیگر مثل ”مترسک‌های مقوائی“ اند؛ یعنی آنهائی‌که در راهروها یا روی پله‌های دادگاه دور آدم‌های بخت برگشته جمع می‌شوند و آن‌قدر سؤال می‌کنند تا ته‌وتوی قضیه را دربیاورند. بنابراین نقش آنها ضرورتاً این است که داستان را پیش ببرند و بعد خودشان ناپدید بشوند. دستهٔ پرشمارتر ”قدیس‌مأبان پوشالی“اند که کلی اشتباه می‌کنند و آن وسط‌ها چند قانون را هم زیر پا می‌گذارند تا بتوانند اطلاعات موردنظرشان را به‌دست بیاورند، اما نیت‌شان همیشه خیر است.
و دست آخر، ”شیاطین“ و هیولاهائی هستند شبیه کرک داگلاس در تک‌خال در حفره (بیلی وایلدر، ۱۹۵۱). فیلمی که پس از ساخت چنان واکنش منفی‌ای برانگیخت که سازندگانش مجبور شدند نمایش آن‌را متوقف کنند و بعدها با نام دیگری به نمایش دربیاورند.
با آن‌که کلیشه‌سازی از ژورنالیست‌ها احتمالاً به همان شکلی که ماهون می‌گفت ادامه یافته، اما این عقیده که این تصویر اشاعه‌یافته توسط سینما و بعدها تلویزیون اصلاً تغییر نکرده نیز درست نیست. براساس مقاله‌ای از گلن گیرلیک (که در دانشگاه جرج تاون، درسی با عنوان ”رسانه و اجتماع در دههٔ ۹۰“ را تدریس می‌کند) که در ژانویهٔ ۱۹۹۳ در نیویورک‌تایمز چاپ شد، این تغییر صورت گرفته و حتی به سمت بدتر شدن پیش‌رفته است.
کم‌تر از یک دهه پس از بزرگداشت ”قدیسان“ واتر گیت، سینما و تلویزیون نسلی از ژورنالیست‌ها را به تصویر کشیدند که ”ضعف‌های‌شان بر فضیلت‌های‌شان می‌چربید.“ پیام فیلم‌هائی مثل قهرمان و باب رابرتز و مجموعه‌های تلویزیونی مانند مورفی براون این بود که ژورنالیست‌ها مبارزان مردمی روزگاران گذشته نیستند، بلکه در واقع اعضاء بی‌وجدان یک سازمان نخبه‌گرای غول‌آسا هستند. اگر مطبوعات در سال‌های گذشته به خاطر یک انسان عادی می‌جنگیدند، رسانه‌های مدرن قرار بود او را زیر پایشان له کنند.
در درام‌های دههٔ ۱۹۳۰، به‌خصوص در همشهری کین (اورسن ولز، ۱۹۴۰) خبرنگار، مشروب‌خوار و سیگاری قهاری است که و اساسً وصلهٔ ناجوری به‌نظر می‌رسد، اما به‌رغم همهٔ اینها با همهٔ وجودش کار می‌کند، از تظاهر و تکبر بیزار است و اصول و ارزش‌های مخاطبانش را محترم می‌شمارد. از جنگ جهانی دوم تا زمان از دست رفتن معصومیتی که محصول جنگ ویتنام بود، هالیوود ژورنالیست‌ها را تا مقام قهرمان‌های مردم‌سالاری که علیه جنایت‌ها و خطاهای زورمندان به پا می‌خاستند ارتقا داد. در دههٔ ۱۹۶۰ صنعت سرگرمی‌سازی ظهور شمایل متفاوتی را برای ژورنالیست‌ها رقم زد. در بهترین حالت آنها را ”نخود هر آش“ و اغلب هرزه و مزاحم تصویر می‌کردند. جسارتی‌که قسمتی از این تصویر کلیشه‌ای را تشکیل می‌داد تبدیل به وقاحت می‌شد و گستاخی‌اش تبدیل به نخوت.
از زمانی‌که تلویزیون به‌عنوان منبع اصلی اخبار جای روزنامه‌ها را گرفت، بیننده‌ها با تبار تازه‌ای از ژورنالیست‌ها روبه‌رو شدند که فرهیخته‌تر، بافرهنگ‌تر، تحصیل‌کرده‌تر و مرفه‌تر از قبلی‌ها بودند. خلاصه این‌که این گروه تبدیل به نخبگانی شدند دور از مسائل روزمرهٔ شهروندان عادی، افزون بر این، ”تمرکزگرائی“ رسانه‌ای که توجه ژورنالیست‌ها را از ایالت‌ها و شهرهای مختلف به‌سوی نیویورک جلب کرد (جائی‌که سه شبکهٔ رسانه‌ای پایگاه‌های خاص خودشان را داشتند) این باور را بسط داد که ژورنالیست‌ها معیارها و نظرگاه‌های لیبرالی دارند؛ نظری‌که با نظر بقیهٔ مردم آمریکا تفاوت فاحش داشت. این ماجرا سرآغاز شکافی بود که با بهره‌داری سیاست‌مدارانی مانند نیکسن و اگنیو در اوایل دههٔ ۱۹۷۰، تبدیل به اسب جنگی جناج راست آمریکا شد. فیلمنامه‌نویس‌ها و ژورنالیست‌ها را به‌عنوان ”سربازان بی‌احساس نیروئی به لحاظ فلسفی بیگانه“ تصویر می‌کردند؛ به سردی رسانهٔ تلویزیون، بی‌عاطفه و بی‌هدف.
این موقعیتی بود که نمایش‌های کمدی زودتر از سینما به آن پی بردند، اما بهترین فیلمی که این پدیده را به تصویر کشید شبکه (سیدنی لومت، ۱۹۷۶) بود. اگر همهٔ مردان رئیس‌جمهور حمایت کوتاه‌مدت اما قدرتمندی از شمایل باشکوه ژورنالیسم بود، بیشتر فیلم‌های اخیر ژورنالیست‌ها را افرادی به تصویر کشیده‌اند که امیال و جاه‌طلبی‌های‌شان مدام بر اصول اخلاقی یا وجدان آنها چیره می‌شود. نقطهٔ عطف این گرایش را می‌توان در غیبت مالیک (سیدنی پولاک، ۱۹۸۱) مشاهده کرد؛ فیلمی که دربارهٔ یک زن خبرنگار جوان اهل میامی که شخص بی‌گناهی را به خاطر خودکشی یکی از دوستانش بی‌آبرو می‌کند و بعد با خونسردی، در کنار روزنامه‌اش پشت قانون پناه می‌گیرد. پل نیومن که نقش همان شخص بی‌گناه را در فیلم دارد، می‌گوید: ”اگر بگوئید یک نفر گناه‌کار است همه باور می‌کنند، اما اگر کسی بی‌گناه باشد هیچ‌کس باورش نمی‌شود.“ در اخبار تلویزیون (۱۹۸۷) یک تهیه‌کنندهٔ جاه‌طلب بی‌وجدان با همدستی یک مجری اسم و رسم‌دار که ذره‌ای شعور و استعداد ژورنالیستی ندارد، یک ژورنالیست خوب و در واقع ژورنالیسم شرافتمندانه‌آی را که بر اساس معیارهای منظم و دقیق بنا شده، از پای در می‌آورد. در حالی‌که در باب رابرتز (تیم رابینز، ۱۹۹۲) کل مطبوعات چنان درگیر جنبه‌های ضعیف و سطحی ماجرا هستند که یکی از نامزدهای انتخاباتی در باطن فاشیست مجلس سنا می‌تواند کل قصه را تحریف کند.
اما تلویزیون با سریال‌های خنده‌داری که ماجرای‌شان در تحریریهٔ روزنامه‌ها می‌گذشت یا شخصیت‌های منفی‌شان ژورنالیست بودند، آنها را یک مشت آدم خودپسند بیش از حد جاه‌طلب نشان می‌داد که در محیطی غیراخلاقی کار می‌کنند و با اصول صحیح ژورنالیسم سر جنگ دارند. تا حدی که به‌نظر می‌رسید فیلمنامه‌نویسان از این صنعت سرگرمی‌ساز استفاده می‌کنند تا (با توجه به دغدغهٔ همیشگی گیشه و آمار بینندگان، و خودپسندی و پرروئی تحمل‌ناپذیر ستاره‌های ژورنالیست و نخوت نفرت‌انگیزشان) پیام‌هائی را که سردبیران و مدیران رسانه‌ها نمی‌توانستند به تنهائی ابلاغ کنند، به مردم قالب کنند.● تحول گونه‌ها
رادار هالیوود برخی از گذارهای نسلی را در ژورنالیسم آمریکا و همچنین تغییرهای رخ داده در تعابیر عامه از جایگاه ژورنالیسم در جامعه را ردیابی کرده بود؛ عواملی که به‌نوبهٔ وابسته به تحول رسانه‌ها و دگرگونی‌های اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی‌ای بودند که در کشور رخ می‌داد: از زمان ظهور روزنامه‌های Penny Press (اصطلاحاً به روزنامه‌هائی گفته می‌شد که برخلاف روزنامه‌های منتشر شده تا آن‌زمان، فقط یک پنی قیمت داشتند) در اواسط قرن نوزدهم که جایگزین روزنامه‌های کم‌تیراژی شدند که برای نخبگان مرفه منتشر می‌شد، کاهش تعداد نشریات به‌دلیل ظهور پدیدهٔ تراکم مطبوعاتی، تا گسترش سلسله مراتبی که تعداد زیادی از روزنامه‌های مستقل را به تعطیلی کشاند، تا از انفجار اطلاعاتی که نتیجهٔ گسترش تلویزیون بود.
در طول این دوران می‌توان دست کم چهار دورهٔ ابداع و تثبیت را تشخیص داد؛ همان‌طور که جیمز بویلان هم در مقاله‌ای در American Media در سال ۱۹۸۹ این‌کار را انجام داده است.
یا همان‌طور که مورخ انگلیسی آنتونی اسمیت در خداحافظ گوتنبرگ اعلام کرد: ”هر دهه‌ای، بخشی از رسوبات مربوط به بحث‌های عقلانی زمان خودش را در باب نقش اخلاقی و اجتماعی ژورنالیسم، در روند مطبوعات آمریکا به‌جا گذاشته است.“ نسل اول ژورنالیست‌ها را ”مطبوعات یک‌پولی“ به‌وجود آوردند که جوان‌هائی ”با تمایلات ادبی و چشم‌اندازهائی مبهم از آینده“ را جذب می‌کردند که سلیقه و شیوهٔ زندگی‌شان، حال صاحبان روزنامه‌های سیاسی ـ اقتصادی قدیمی را به‌هم می‌زد. نسل دوم که در دهه‌های پایانی قرن نوزدهم یعنی زمانی‌که ”نشریات زرد“ جنجال‌گرا هم‌پای اصلاح‌گرای پررنگ و نیرومند در حمایت از جنبش ترقی‌خواه بود. سپس چند دهه صرف تثبیت یا رسیدن به توازن شد تا رسانه‌های جمعی به بلوغ رسیدند. در این دوران علاوه بر این، قدم‌هائی نیز به‌سوی حرفه‌ای شدن برداشته شد. نخستین مدرسهٔ روزنامه‌نگاری در ۱۹۰۸ تأسیس شد، در حالی‌که نخستین آئین‌نامه‌های حرفه‌ای در پایان دههٔ ۱۹۲۰ تنظیم شد. این مسئله را می‌توان تلاشی در راه مشرعیت دادن به این حرفه تعبیر کرد.
عصیان‌گری نسل بعد ـ نسل سوم ـ آن‌طور که سینما می‌خواست به ما بقبولاند از شمایل‌شکنی سنت‌ستیزان آس‌وپاس ریشه نمی‌گرفت، بلکه بیشتر مدیون تولد نخستین سندیکای ژورنالیست‌ها در قالب ”جمعیت روزنامه‌نگاران آمریکا“ در ۱۹۳۷ بود. نخستین تأثیر راه‌اندازی این سندیکا، محدود کردن قدرت مدیران و تثبیت حقوق و مزایای مطبوعاتی‌ها بود. گر چه در درازمدت تعداد نشریات عضو سندیکا چندان قابل توجه نبود، اما همان وجود سندیکا، ثبات و اعتباری به تحریریهٔ روزنامه‌ها داد و بنابراین راه را باز کرد تا روزنامه‌نگاری را هم به چشم شغلی ببینند که قابلیت شکوفائی دارد. با این‌حال، همان‌طور که بویلان اشاره می‌کند، این عصیان‌گری در سال‌ها و دوره‌های بعد که دوران تثبیت و استحکام ژورنالیسم بود دنباله‌روئی نداشت.
این وضع تا اواخر دههٔ ۱۹۵۰ دوام آورد؛ دورانی که در آن ”خبرگزاری‌ها بوروکراتیک و بی‌خاصیت شدند.“ اما در دههٔ ۱۹۶۰ نسل چهارمی که می‌خواست دنیا را زیرورو کند روی صحنه آمد. آنها عملکرد ژورنالیست‌ها، مفهوم خبر، سلسله مراتب موجود در مراکز خبری و ارتباط میان ژورنالیسم و جامعه را مورد بازنگری قرار دادد. در بهترین حالت باید فردیت گزارشگر در تحلیل خبر با حرفه‌ای‌گری ترکیب می‌شد. به‌گفتهٔ رابرت و لیندا لیچر و استنلی راث‌من در Media Elite، چند عامل داخلی و خارجی زمینه را برای این تحول آماده کرد. عوامل خارجی مربوط به از بین رفتن آن توافق ایدئولوژیک همگانی‌ای می‌شد که ژورنالیسم آمریکا از آغاز کارش با حمایت آن عمل کرده بود. به‌دنبال تغییر ماهیت رسانه‌های جمعی، و افزایش آثار این تغییر، ماهیت جامعهٔ روزنامه‌نگاران هم تغییر کرد. از آن پس ژورنالیسم یکی از معدود حرفه‌هائی بوده که برای پسران و دختران طبقهٔ کارگر یا طبقهٔ پائین متوسط، فرصت ارتقاء طبقاتی را فراهم کرده است.
از آنجا که این شغل وجهه و اعتبار چندانی نداشت، عواملش ضرورتاً برخاسته از طبقهٔ کارگر یا طبقهٔ پائین متوسط، فرصت ارتقاء طبقاتی را فراهم کرده است. از آنجاکه این شغل وجهه و اعتبار چندانی نداشت، عواملش ضرورتاً برخاسته از طبقهٔ کارگر یا طبقهٔ پائین متوسط ، فرصت ارتقای طبقاتی را فراهم کرده است. از آنجا که این شغل وجهه و اعتبار چندانی نداشت، عواملش ضرورتاً برخاسته از طبقهٔ کارگر بودند، اما پس از جنگ‌جهانی دوم تعداد روزنامه‌نگارهائی که از طبقه‌های متوسط جامعه برآمده بودند و تحصیلات دانشگاهی داشتند، کم‌کم افزایش یافت. این شرایط تا حدی محصول دگرگونی‌های اجتماعی کلی‌ای بود، مانند افزایش تعداد متقاضیان ورود به دانشگاه‌ها، ارتقاء سطح کیفی زندگی و اهمیت روزافزون اطلاعات در جامعه‌ای که وارد دوران پساصنعتی می‌شد.با این‌همه افزایش دستمزدها و ارتقاء اعتبار شغلی هم به جذب فارغ‌التحصیلان رشته‌های مختلف و افزایش تعداد متقاضیان ورود به کالج‌های روزنامه‌نگاری کمک بسیاری کرد.
اعتبار حرفه‌ای یافتن ژورنالیسم پیامدهای بسیاری داشت که اولین آنها تحلیل رفتن قدرت سردبیر بود. بویلان اشاره می‌کند که در دههٔ ۱۹۶۰ تعداد زیادی از روزنامه‌ها دست از شایعه‌پراکنی و پرداختن به ماجراهای جنجالی برداشتند و موضوع سرمقاله‌ها از مسائلی که توسط آگهی‌دهندگان تحمیل می‌شد، به پوشش دادن رویدادهای سیاسی سوق داده شد. آن‌طور که از حال و هوای سرمقاله‌ها در دوران پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری بین سال‌های ۱۹۳۲ تا ۱۹۹۲ برمی‌آید، صاحبان رسانه‌های جمعی تبدیل به جمهوری‌خواهان پروپاقرص شده بودند، طوری‌که فقط دو نامزد دموکرات تا به‌حال توانسته‌اند رقبای جمهوری خواه‌شان را از میدان به‌در کنند. اما استانداردهای حرفه‌ای روبه‌رشد، روزنامه‌نگاران را از تزریق عقاید و دیدگاه‌هایشان به صفحه‌های روزنامه‌ها بازداشت.
کاترین گراهام در واقع جمهوری‌خواه نبود اما حق‌السکوت‌ها و فشارهائی که در جریان ماجرای واترگیت از طرف نیکسن براو وارد می‌شد، توانست او را به تسلیم وادارد. با این‌حال او به کسانی‌که به خاطر مقاومت در برابر کاخ سفید ستایش‌اش می‌کردند، گفت: ”نه گفتن به سردبیرها از کاری‌که من کردم خیلی سخت‌تر است.“ سرکشی در برابر مدیران روزنامه‌ می‌توانست به اعتبار نشریه لطمه بزند و از نظر اقتصادی مشکل ایجاد کند؛ مشکلی بسیار فراتر از آن‌چه هرگونه تهدیدی از سوی عمال نیکسن می‌توانست به بار آورد.
ژورنالیست‌ها باید بیشتر و بیشتر استانداردهای حرفه‌ای‌شان را بالا می‌بردند تا بتوانند راهی برای حمایت از خودشان در برابر مدیران روزنامه‌ها بیابند، در گزارش خبرها استقلال‌شان را حفظ کنند و از موقعیت‌هائی که زمینه را برای سوءاستفاده از آنها استفاده فراهم می‌کرد بگریزند. علاوه بر اینها آغاز دگرگونی‌هائی که در سطح استانداردهای اطلاعات ایجاد شد نیز قابل توجه است. همهٔ استانداردهای قدیمی در باب ”عدالت“ زیر سؤال می‌رفت؛ به‌خصوص در دورۀ جوزف مک‌کارتی که رسانه‌ها در برابر اتهام‌هائی که به آنها وارد می‌شد، به انفعال کشیده شدند.
اما مقتضیات حرفه‌ای شدن، دو اثر ضمنی مهم هم داشت؛ اول این‌که خبرنگاران به‌عنوان یک نهاد حرفه‌ای باید ”یک جور تودهٔ شناور در جامعه می‌شدند، رها از کنترل و هرگونه شرایط تحمیلی، خواه از طرف دولت و خواه از طرف خود جامعه.“ دوم این‌که هر ژورنالیستی، به‌طور فردی می‌باید از محدودیت‌ها و قیدهای اداری آزاد می‌شد و در عین حال محدوده‌های آزادی را رعایت می‌کرد. تأثیر کلی این شرایط باز هم شکاف‌های عمقی میان خود خبرنگارها ایجاد کرد. نسل قدیم به خاطر فعالیت‌های نسل جدید و همچنین به خاطر اشتیاق خودشان به مجادله کاملاً به‌هم ریخته بودند؛ اشتیاقی که به‌هیچ‌وجه باب طبع بالادستی‌ها نبود و از گرایش عامیانهٔ قدرتمندی در ذات فرهنگ آمریکائی ریشه می‌گرفت. نسل‌های جوان‌تر که چشم‌شان به‌دنبال حقیقت بود، فرصت چندانی برای پرداختن به ساختارهای طبقاتی نداشتند.
این روند علیه جامعه‌ای صورت می‌گرفت که پس از سکون و آرامش دههٔ ۱۹۵۰ وارد دوره‌ای بحرانی می‌شد که میان خانواده‌ها، اداره‌ها، کلیساها و احزاب سیاسی تفرقه می‌انداخت. این تفرقه‌ها به خبرگزاری‌ها هم راه یافت. در ابتدای این دهه، تعداد زیادی از گزارشگران جوان و تازه فارغ‌التحصیل شده شاهد نخستین تجربه‌های ناشی از تحولات حقوق مدنی بودند که آمریکا را زیرورو کرد. علاوه بر این جنگ ویتنام هم به‌زودی به مجادله‌ها دامن زد. سال ۱۹۶۸ سال تراژدی بود.
ابتدا به مارتین لوترکینگ سوءقصد شد و سپس به رابرت کندی. اجلاس‌های دموکرات‌ها در آن سال به یورش هزاران جوان معترض ختم شد که مقر مرکزی کنفرانس را محاصره کردند و پلیس هم جواب‌شان را با خشونتی بی‌دلیل داد. پوشش خبری بی‌سروصدا و چند پهلوی این اعتراض‌ها و خشونت‌های متعاقبش جنجال‌آفرین شد. روزنامه‌نگاران جوان به یورش علیه ناشران و سردبیران ادامه دادند. نام تعدادی از مجله‌های دگراندیش مانند مور به‌دلیل صراحت و بی‌پروائی گزارش‌های‌شان در انعکاس خبر این درگیری، بر سر زبان‌ها افتاد، اما آنها هم مثل تب‌وتاب اصطلاحات عمر کوتاهی داشتند. بویلان می‌گوید: ”آن‌چه این جماعت در زمینهٔ تدابیر امنیتی به‌دست آوردند، هرگز در زمینهٔ نظارت‌های مطبوعاتی به‌طور رسمی به‌دست نیامد.“ با این‌حال تسامحی هم در نظارت‌های مدیریتی در کار ژورنالیست‌ها صورت گرفت و همچنین نارسائی روشی که تا آن موقع واقع‌گرایانه تعبیر می‌شد زیر سؤال رفت.● یورش به کاخ سفید
ستیز میان نسل‌های مختلف در قیاس با جنگ و جدالی که بین رسانه‌ها و دولت درگرفت، رنگ باخت. اولین مشاجره بر سر جنگ ویتنام بود. میان تعابیر رسمی واشنگتن از حوادث جاری و گزارش‌هائی که از سوی ”یکان خبری“ ارتش در میان عوام پخش می‌شد و علاوه بر برجسته‌کردن اخبار دروغین، فقدان چشم‌اندازی درست از جنگ می‌شد و علاوه بر برچسته کردن اخبار دروغین، فقدان چشم‌اندازی درست از جنگ را به رخ می‌کشید، شکاف ترمیم‌ناپذیری وجود داشت. برای نخستین‌بار واقعیت‌ها نه فقط از طریق مقاله‌های پراحساس و تفسیرگرانهٔ ژورنالیسم سنتی، بلکه از طریق تصویرهای رعب‌آور تلویزیونی هم قابل کشف شده بود؛ مثلاً تصویر دهکده‌هائی که با شعلهٔ فندک یک سرباز به آتش کشیده می‌شدند. کشمکش میان گزارش‌های مطبوعاتی و اطلاعیه‌های رسمی، ریشه‌دار یا چندان جدی نبود. رسانه‌ها به‌طور ناخودآگاه صرفاً شروع کردند به موضع گرفتن علیه جنگ.
علاوه بر این، از دیگر موهبت‌های جنگ ویتنام صدور مجوز انتشار اسناد پنتاگون در روزنامه‌ها در سال ۱۹۷۱ بود. البته دومین جنجال نیز بر سر واترگیت پیش آمد که فرصت مناسبی برای سوار شدن بر اوضاع بود و نقطهٔ عطف روند اوج گیرندهٔ اعمال قدرت رسانه‌ها را به نمایش گذاشت. شاید واقعاً تصور کنید این‌که جانسن در گزارش زندهٔ کرانکایت به‌جائی رسید که گفت تسلیم‌ام، افسانه است. شاید به‌نظرتان موهوم بیاید که دو گزارشگر جوان، رئیس‌جمهوری را به زانو درآوردند، اما به واقعیت درآمدن این افسانه‌ها نشانه‌ای از افزایش عظیم تأثیر رسانه‌ها در ربع پایانی قرن گذشته بود. اگر روزگاری سردبیران مقتدر دوست داشتند آدم‌ها را به بازی بگیرند، حالا نوبت ژورنالیست‌ها بود که این‌کار را بکنند. همان‌طور که لیچر و راث‌من اشاره می‌کنند، در جریان درگیری‌های کلیدی آن دههٔ آشوب‌زده، ژورنالیست‌ها همواره می‌دانستند که باید چه کنند و چطور به موفقیت برسند. آنها سفت و سخت جلوی جدائی‌طلبان جنوب، جنگ‌طلب‌ها و دو رئیس‌جمهور وقت ایستادند. یکی از رئیس‌جمهورها را زیر فشار گذاشتند تا استعفا بدهد و هم خودش و هم ملت را از شر جراحت‌های ناشی از اتهام خلاص کند؛ و دومی را وادار کردند از نامزدی مجدد برای انتخابات صرف‌نظر کند.
● وقتی جهت باد عوض می‌شود
تأثیر آنی واترگیت، افزایش قدرت و اعتبار این حرفه بود. الگوی وود ـ استاین مدارس خبرنگاری را پر از علاقه‌مندان کرد، به شمایل این حرفه سروسامانی بخشید و موتور ژورنالیسم را دوباره راه انداخت. با این‌حال این موفقیت واکنش‌هائی هم در پی داشت که برای این حرفه مشکل‌آفرین شد؛ مشکلاتی از قبیل اتهام غرض‌ورزی، پیش‌داوری، خصومت‌های افراطی و نامعقول نسبت به سازمان‌های دولتی و... این بحث هنوز هم ادامه دارد. افراد دیگری هم می‌پرسیدند آیا ژورنالیست‌هائی که ”هیچ‌کس انتخاب‌شان نکرده“ در تلاش‌اند تا در عرصهٔ بازی سیاست هم داور مطلق باشند و هم بازیکن؟
در اتاق‌های خبرگزاری‌ها، بحث بر سر این‌که در نهایت چه کسی باید اختیار تحریریه را داشته باشد، سرانجام با تحکیم دوبارهٔ اقتدار سردبیر بر روزنامه‌نگاران فیصله پیدا کرد. این اتفاق در واقع ناشی از سلسله حوادث شومی بود که نقطه‌ضعف‌های آن شیوهٔ سهل‌گیرانهٔ افراطی را آشکار کرد. یکی از بدترین این موارد مربوط به Post بود که معلوم شد مقاله‌ای که جایزهٔ پولیترز ۱۹۸۱ را نصیب این نشریه کرد، براساس ماجرائی کاملاً جعلی نوشته شده، و جایزه را پس گرفتند.
برای آخرین نسلی که وارد عرصهٔ خبرگزاری شده، یعنی نسل دههٔ ۱۹۹۰، پیام آشکار است: روزگار خودمختاری تمام شده است. بویلان می‌گوید: ”درس تاریخ این است که ژورنالیست‌های توانا و آرمان‌گرا در درازمدت نمی‌توانند جدا از جامعه و طبق قوانین خودشان زندگی کنند. جامعه خواستار خدمات آنهاست و به هر صورت به آنها نیاز دارد، اما در صورتی‌که با معیارهای جامعه، تعارض نداشته باشند. جامعهٔ آمریکا در درازمدت تصمیم می‌گیرد که چه‌جور ژورنالیسمی می‌خواهد، در حالی‌که ژورنالیست‌ها در مقیاسی کوچک تعیین می‌کند که جامعهٔ آمریکا باید چه جور جامعه‌ای باشد.“

ترجمهٔ هما توسلی
رودولفو برانکولی
منبع : ماهنامه فیلم


همچنین مشاهده کنید