جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

انسان و نوین اسطوره هایش


انسان و نوین اسطوره هایش
●تأملی کوتاه در باب اسطوره
پیش از سقراط و پیدایش فلسفه، اساطیر به طور کلی، شکلی از هنر و ادبیات محسوب می‌شدند. هر چند اساطیر خود نمود و نماد وجهی از باورهای دینی دوران باستان بودند، اما این باور به شکلی هنری بیان می‌گردید. به عبارت دیگر اساطیر یونان باستان را می‌توان مظهر حیات هنری یونانیان انگاشت. اما با ظهور فلسفه افلاطونی این رویکرد در معرض پرسش و زوال قرار گرفت و این دگرگونی اساسی در ساخت، بنیاد و برداشت اساطیری پدید آمد. در این دوران، فلسفه باورهای سنتی و کهن و آداب و عادات رایج را دچار تزلزل ساخت و عقل فلسفی دیگر عقلی بود که کاملاً صبغه‌ایی ناسوتی یافته بود. به قول نیچه در این دوران خدایان المپ از آسمان به زمین کشانده شدند و شک‌گرایی فلسفی جانشین آن باور کهن و باستانی گشت. نهایت این که آغاز تفکر فلسفی با نفی نگرش‌های اساطیری همراه گردیده و تأثیر آن تا قرن‌ها ادامه یافت.
اما علی‌رغم نفی این نگرش از سوی فلاسفه و با وجود رنسانس و پیشرفت‌های علمی و فکری و پیدایی منطق استقرایی فرانسیس بیکن و گسترش یافتن خرد انتقادی دکارتی، رویکرد اساطیری در میان توده‌ها، اعتبار خود را با همان قوت پیشین همچنان حفظ نموده بود. میرچا الیاده می‌گوید، طبیعت در تمام این دوران – از باستان تاکنون- به نظر توده‌های مردم تنها طبیعتی مادی نبود بلکه در عین حال نیروهای فراطبیعی را نیز در برمی‌گرفت یعنی نمود و نماد نیروهای قدسی و مظهر حقیقت برتر بود.
گرایش فکری غالب فلاسفه عصر روشنگری بیشتر در جهت خوار و خفیف کردن اسطوره ها نمایانگر شده بودو این گونه می‌پنداشتند که اسطوره چندان مفید نیست مگر برای اندیشه‌های معیوب. در آراء این متفکران اسطوره‌ها کاملاً کودکانه، کهنه و بی‌مصرف و ساختگی جلوه‌گر می‌شوند و هیچ چیز را مضحک‌تر از متوسل شدن به خدایان و یا ژوپیترها نمی‌دانند.
به عنوان مثال اسپینوزا بر این باور بود که اساطیر برای توده‌هایی آفریده شده که عقلشان قادر به درک آشکار و مشخص امور نیست. خردگرایان پروتستان پیروهابز شاد بودند از آن که قلمرو اندیشه سرانجام مهملات و خرافه‌ها را کنار گذاشته است. ولتر نیز در همین زمان بود که اعلام کرد مطالعه اساطیر کار بی‌خردان است. آنچه که باعث نگرانی این فلاسفه می‌گشت این بود که اساطیر باعث ماندگار شدن دروغ می‌شوند.
شاید نیچه را بتوان پس از گذشت قرن‌ها نخستین متفکری دانست که توانست نگاه اندیشمندان را دوباره به این موضوع معطوف کند.
نیچه پس از مطالعات فراوان این گونه نتیجه گرفت که اسطوره اگر چه معنی لفظی آن چندان مورد توجه فلاسفه نیست اما همگی آن‌ها- و کل بشر- از اسطوره گریز ناپذیرند و هر نوع اسطوره زدایی نیز خود در حکم نوعی باور اسطوره‌ای است.
نیچه ایقان علمی را اسطوره انسان نوین می‌دانست که جایگزین باورهای کهن او شده بود و ثابت نمود که اسطوره تنها در ایمان به عناصر غیبی و داستان‌های خدایان نیست. بلکه هر نوع تفکر دسته‌جمعی که برپایه ایمان و عاطفه استوار گشته باشد، خود نوعی خلق اسطوره است. در واقع اسطوره کاملاً امری غیرارادی بوده و به عنوان بخش جدایی ناپذیر از هستی انسان‌ها همواره به حیات خود ادامه داده و شاکله وجودی تمامی اجتماعات انسانی را تشکیل می‌دهد.
نیچه به عنوان یکی از پیام‌آوران راستین عصر خردباوری،با دیدگاه و جستاری بدیع، درِ ارتباط با پدیده‌های اساطیری را بازگشوده و مسیری تازه را فراروی محققان و اسطوره شناسان پس از خود بوجود آورده است. میزان این تأثیرگذاری را با اشاره‌ای کوتاه به آراء برخی از این اندیشمندان براحتی می‌توان ردیابی نمود. به عنوان مثال میرچا الیاده در یکی از تحقیقات خود این چنین نتیجه‌ می‌گیرد که مضامین اساطیری در اعماق تاریک روان و در سطوح گوناگون اجتماع به حیات خود ادامه می‌دهند و به اشکال ناشناخته‌ای خود را تکرار می‌کنند. فروید اساطیر را تغییر شکل یافته تخیلات و امیال اقوام و ملل در دوران جوانی می‌داند که همچنان باقی می‌ماند. به اعتقاد یونگ اساطیر هرگز هشیارانه آفریده نشده‌اند و نخواهد شد و بیش از هر چیز تجلی خواست‌های ناخودآگاه جمعی‌اند که جان گرفته‌اند. از دیدگاه لینهارت اسطوره ادراک شهودی و وجدانی وحدت انسان و جهان است. این ادراک شهودی و وجدانی اگر چه به صورت ضابطه وقاعده بیان نشده اما با تمام وجود حس می‌شود. روژه باستید اسطوره را موضوعی می‌داند که پیش از آنکه اندیشیده و بیان شود، با احساس زیسته شده است. فردی مانند دنی دوروژمون هرگونه خواست اسطوره زدایی از عرصه ذهن و وجدان را حد اعلای فریفتاری می‌داند و ارنست کاسیرر در تحقیقات خود دریافت که اسطوره‌ها نیز همچون مفاهیم عقلی و عملی و منطقی، صورت‌هایی هستند که بشر در بخش درازی از عمر خود جهان را به یاری آن‌ها شناسایی کرده است و میان اسطوره و علم جدایی جوهری وجود ندارد.
در اندیشه امروز ممکن است تمایل به اسطوره‌ها در جهتی ظاهراً متفاوت با باورهای کهن قرار گیرد. شاید همین تغییر صوری اساطیر است که باعث شده است برخی از اندیشمندان نقش حیاتی اساطیر را در زندگی فرهنگی و اجتماعی جوامع کنونی نادیده گرفته و این گونه پندارند که پیوند آن با انسان امروزین گنگ و ناشناخته است. حتی برخی این گونه عنوان نموده‌اند که دنیای نو، خالی از اساطیر به نظر می‌رسد و بحران جوامع کنونی ناشی از فقدان اساطیری در خود آن‌ها است. یونگ حتی در اوایل زندگی فکری خود این نظر را تأیید نموده بود و در جستجوی اسطوره نوینی بود تا همچون چشمه‌ای معنوی به او توانایی آفرینندگی بخشد.
اما چندی نپائید که از همان اوائل قرن بیستم و با پیدایش پدیده‌هایی نظیر اسطوره پیشرفت، دموکراسی، اسطوره رسیدن به جامعه بی‌طبقه، اسطوره تسخیر جهان، اسطوره رستگاری ملل و … به خوبی ثابت گشت که انسان امروزی نیز در عمق ذات و روان خود نیازمند به وجود اسطوره است.
میرچاالیاده در تحقیقات خود نمونه‌هایی کاملاً درخشان از این رویکرد را در اندیشه‌های معاصر آشکار نمود. بنا به اعتقاد الیاده کمونیسم روسی موردی است که الگویی کاملاً اساطیری داشته و ترجمان نوعی امیدهای آخرالزمانی یهودی و مسیحی است. در حقیقت جامعه بی‌طبقه مارکس همان اسطوره عهد زرین است که براساس روایات گوناگون در پایان تاریخ جای دارد.
الیاده نازیسم را نمونه‌ای دیگر از این الگو می‌داند. جنبش نازیسم در راه از بین بردن ارزش‌‌های یهودی/ مسیحی و باز یافتن سرچشمه‌های معنوی نژاد ناگزیر از احیای اساطیر شمال اروپا بود. براساس اساطیر کهن آلمانی، آخرالزمانی که انتظار آن می‌رود پایان مصیبت بار جهان است. براساس این اساطیر جنگی غول‌آسا میان خدایان و اهریمنان درخواهد گرفت که به نابودی همه خدایان و قهرمانان اساطیری خواهد انجامید. و پس از آن جهانی دیگر زاده خواهد شد. به جرئت می‌توان گفت که این دو اسطوره تاکنون از قدرتمندترین اسطوره‌های سیاسی جهان به شمار می‌آیند.
الیاده در مقیاس کوچک و فردی هم انسان معاصر را با نوعی اساطیر پراکنده و مؤثر در تماس می‌داند. به اعتقاد وی دنیای کنونی پیوسته در حال آفریدن اسطوره‌هایی برای تقلید است. ورزشکاران قهرمان، هنرپیشگان محبوب و ستاره، قهرمانان خیالی یا واقعی، شخصیت‌های قصه‌های پرماجرا، قهرمانان جنگ، رهبران و شهیدان سیاسی و … را بی‌تردید در این دسته می‌توان طبقه‌بندی نمود.
تقلید از این صورت‌های نمونه‌ای، مبین نوعی نارضایتی است که انسان از تاریخ فردی خود دارد و به صورتی گنگ و ناآگاه در جستجوی گریز از شرایط فردی و پیرامونی خویش است. انسان امروزین همانند انسان ابتدایی می‌کوشد تا از راههای گوناگون اما یکسان، به زمان بی‌کران ازلی دست یابد.
در اکثر رمان‌های برجسته امروز مضامین اساطیری و صورت‌های نوعی ازلی به اشکال تنزل یافته‌ای تکرار و قهرمانان اساطیری به مقام قهرمان قصه‌های پلیسی کاهش داده می شوند.
الیاده به خوبی ثابت نمود که چگونه اسطوره و رفتار اساطیری تا به امروز باقی مانده و جزء لاینفک هستی به شمار می‌آید. نهایت کلام این که حضور اسطوره و بازسازی آن در جوامع امروز را می‌توان دلهره انسان زمانه‌زده‌ای دانست که پیوسته از مرگ و نیستی مطلق خود آگاه بوده و از آن در هراس است.

منابع:
-دانش اساطیر- روژه باستید- ترجمه جلال ستاری.
- بت‌های ذهنی و خاطره ازلی- دکتر داریوش شایگان.
-گذر از جهان اسطوره به جهان فلسفه- دکتر محمد ضیمران.
-نظریه ادبیات- رنه ولک/ آوستن وارن. ترجمه ضیاء موحد و پرویز مهاجر.
پدرام عباسی
منبع : ماهنامه ماندگار


همچنین مشاهده کنید