جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

روایت انقلاب


روایت انقلاب
* در ابتدا بفرمایید نقطه عطف آغاز فعالیت های شما به چه زمانی و چه شرایطی بازمی گردد. چه سال هایی بود و چندساله بودید که نقش خود را در جریان وقایع انقلاب احساس کردید؟
- تاکنون بیش از پنجاه سال است که در جریان مسائل انقلاب هستم. زندگی من با انقلاب شروع شد و با انقلاب هم ادامه پیدا کرد. از سی سالگی مستقیماً در جریان مبارزه قرار گرفتم و به لطف خدا تا امروز با انقلاب بوده ام. اگر بخواهم به گذشته برگردم فکر می کنم بهتر باشد بحث را از رحلت آیت الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ شروع کنیم. رحلت این مرجع بزرگ برای همه از حوزه علمیه، علما و بازار گرفته تا مردم خیلی سنگین بود. تمام مردم سیاهپوش شدند و شهر تعطیل شد. بازار دست از کار کشید و هیجان عجیبی در بین همه علما و متدینین بود. تشییع جنازه آقای بروجردی با چنان عظمتی برگزار شد که تا آن روز سابقه نداشت. به نوعی همه اینها عظمت روحانیت را در جامعه نشان داد. اما حکومت شاه تصور می کرد بعد از آیت الله بروجردی، حوزه و علما، پایگاه اصلی خود را از دست داده است. با وجودی که پس از فوت آیت الله بروجردی، صحبت آیت الله خمینی هم بود؛ حتی برای متدینین و آنهایی که از نزدیک با علما ارتباط داشتند. در خود مراسم تشییع جنازه هم آقای خمینی تقریباً سمبل بود. لذا بعد از تأیید افراد خبره ایشان مطرح شدند. خود ما با هدایت «آقا میرزا کریم حق شناس» در مسجد امین الدوله تصمیم گرفتیم که از «حاج آقا روح الله» تقلید کنیم و خوشبختانه در این صراط قرار گرفتیم. در همین مسیر هم اخلاق و فکر و کار ما در تماس با ایشان عوض شد و عموماً تفکر آقای خمینی که آن روز به همین عنوان مشهور بودند توسط افراد نزدیک به ایشان به ما منتقل می شد. یعنی ایشان روی جنبه های اجتماعی اسلام تاکید داشتند و از این رو ما تصمیم گرفتیم که در این حوزه بیشتر کار کنیم و بر همین مبنا جلساتی تشکیل دادیم که با نگاه ایشان با مسائل اسلامی بیشتر و از نزدیک آشنا شویم. این جلسات به شکل هیأت و جلسه مذهبی در منزل بود که به صورت هفته ای یک یا دو بار تشکیل می شد. در حقیقت هیأت های مذهبی پایگاه اصلی متدینین و مؤمنین در سطح تهران بود که به صورت گسترده و پراکنده فعالیت می کردند.
* این جلسه ای که اشاره کردید همان هیأت مکتب قرآن بود که در اسناد ساواک هم به آن اشاره شده یا جلسات دیگری بود. چه کسی در آن سخنرانی می کرد و هدایت فکری جلسه بر عهده چه کسی بود؟عموماً هیأت های ما را با نام مکتب اسلام یا مکتب قرآن می شناختند.
ما هیأتی داشتیم که در هنگام تشکیل آن برای اسمش تفأل به قرآن زدیم. آیه (والله یؤید بنظره من یشاء) آمد و لذا نام آن را هیأت مؤید (مورد تأیید قرار گرفته) گذاشتیم. به هیأت «بازار دروازه ای ها» یا هیأت «مسجد امین الدوله» هم معروف بود. قرار شده بود شب های سه شنبه و چهارشنبه کسی برای ما سخنرانی کند. وقتی شهید دکتر بهشتی از قم به تهران تبعید شد، حاج کریم حق شناس که امام جماعت مسجد امین الدوله بود، آقای بهشتی را به ما معرفی کرد تا در این جلسه سخنرانی کنند. این شد که بنده با جمعی از دوستان به منزل آقای بهشتی در چهارراه مختاری یا شاپور رفتیم و از ایشان دعوت کردیم. خاطره این دیدار جالب است. آقای بهشتی در همان دیدار اول به ما گفتند: «من یک روحانی معمولی نیستم که ساده بیایم و ساده بروم و براساس تشخیص خودم عمل می کنم و در هر زمان به وظیفه ای که احساس می کنم عمل خواهم کرد.» بعد دقیقاً یادم هست که ادامه داد و گفت: «من اگر تشخیص بدهم باید عبا و عمامه را کنار بگذارم و بالای یک چهار پایه جلوی یک سینما برای مردم تبلیغ اسلام بکنم، این کار را انجام می دهم.» و از ما پرسید آیا می توانیم او را در این مسیر یاری کنیم و تحمل او را خواهیم داشت. بعد هم که ایشان به هیأت ما آمدند، مورد توجه همه و خصوصاً جوانان قرار گرفتند. نگاه دکتر بهشتی به این هیأت ها خیلی عمیق بود. ایشان می گفت هیأت هایی که کارشان زنده نگه داشتن یاد حسین بن علی(ع) در شکل عزاداری و این گونه مراسم است باید کارشان تبدیل به ادامه قیام حسین بن علی(ع) و ادامه قیام عاشورا شود. با همین رهنمودها بود که هیأت های مذهبی ما از حالت گذشته بیرون آمد و انگیزه فعالیت های اجتماعی در آن رشد کرد. البته بعدها که جلو رفتیم یک مشکل عمده وجود داشت. هیأت ها، مختلف و متنوع بودند و هر کس برای خودش کار می کرد. لذا پراکنده کاری و موازی کاری زیاد بود. تشکل و انسجامی هم بین نیروهای مذهبی دیده نمی شد. حتی به این نتیجه رسیدیم که در بعضی جاها تضاد پیدا می شود. خصوصاً در برنامه ریزی های سیاسی و اجتماعی علیه رژیم. مثلاً بنا می شد که یک روز بازار تعطیل شود. این تصمیم را اعلام می کردیم و برای آن تبلیغ کردیم. از طرفی گروه دیگری در بازار، چون نمی دانستند این کار از سوی چه کسی است می آمدند و تعطیلی را لغو می کردند. خلاصه این اختلاف برنامه ها و نظرها هم بود.
* آیا همه هیأت ها و همه مساجد فعال بودند یا نه افراد یا مساجد مشخصی بودند که قابل شناسایی و کنترل باشند. بعد شما چگونه نیروها را سازماندهی می کردید؟
- مساجد فعال با انگیزه های اجتماعی در تهران مشخص بودند. در بازار سه گروه و سه هیأت وجود داشت که هر یک اعضای فعالی داشتند. البته ما یکدیگر را از قبل نمی شناختیم یک هیأت ما به نام هیأت بچه های مسجد امین الدوله بود. دیگری هیأت اصفهانی ها بود و هیأت سوم بچه های مسجد شیخ علی بودند که با مدیریت شهید حاج صادق امانی فعالیت می کردند. اما همه اینها هیچ تشکل منسجم و سازماندهی شده نداشتند و حتی خیلی از اعضاء همدیگر را نمی شناختند تا سال ۴۱ که با تصمیم حضرت امام دو گروه اول یعنی ما (بچه های مسجد امین الدوله) و بچه های هیأت اصفهانی ها با هم مرتبط و متحد شدیم.
*یعنی امام خواستند که این دو هیئت با هم متحد شوند؟
- اواخر سال ۱۳۴۰ و اوایل سال ۴۱ بود که قرار شد خدمت حضرت امام برسیم. به ما گفتند غیر از هیئت شما، از هیئت های دیگر هم هستند که از قبل نمی دانستیم چه گروه های دیگری حضور دارند. به قم مشرف شدیم و خدمت امام رفتیم. در پایان ملاقات و موقع حرکت امام اشاره کردند که باشید. در آن جلسه امام به ضرورت فعال کردن مساجد و سازماندهی و اتحاد هیئت های مذهبی اشاره کردند و جملاتی با این مضمون فرمودند که چون همه شما در راه خدا کار می کنید و هدف و برنامه تان یکی است، چرا باید از هم جدا باشید؟ با هم ارتباط برقرار کنید و با هم کار کنید. در این جلسه ما از نزدیک با بچه های هیئت اصفهانی ها آشنا شدیم و بعد در تهران قرار ملاقات گذاشتیم. اول با هماهنگی آقای عسگراولادی اعضایی از هیئت مسجد امین الدوله با اعضای هیئت اصفهانی ها با هم آشنا شدند و تصمیم گرفتیم هر گروه رابطینی داشته باشد و رابطین با هم در ارتباط باشند نه همه افراد گروه. این دو گروه که به هم پیوستند، گروه سوم که بچه های مسجد شیخ علی بودند هم با ما مرتبط شدند و در مجموع مشخصاً سه گروه فعال شدیم. در یکی از شب ها نمایندگانی از سه گروه در منزل بنده تشکیل جلسه دادند که راجع به اتحاد و ائتلاف هر سه تصمیم بگیرند. همان شب قرار شد، از هر گروه چهار نفر به عنوان عضو اصلی انتخاب شود و هر گروهی هم شبکه خودش را حفظ کند و برای خود زیرگروه های ده نفری تشکیل بدهد.* یادتان هست که از هر گروهی چه کسانی به عنوان چهار عضو اصلی انتخاب شدند؟
- از گروه مسجد امین الدوله، من، حاج مهدی عراقی، آقای عسگراولادی و ابوالفضل توکلی بودیم. از بچه های هیئت اصفهانی ها، آقای میر محمد صادقی بود و حاج محمود میر فندرسکی و عزت الله خلیلی و حاج مهدی بهادران و از مسجد شیخ علی هم که سه نفرشان شهید شدند، شهید صادق امانی و شهید اسلامی و شهید لاجوردی بود و حاج حسین رحمانی. بعد از تشکیل شورای دوازده نفره از منتخبین، چون بر مبنای اعتقادات اسلامی فعالیت می کردیم تصمیم گرفتیم یک مشاور روحانی داشته باشیم که این مشاور روحانی مورد تأیید امام هم باشد. وقتی از امام خواستیم کسی را به عنوان مشاور ما و امین خود معرفی کند، امام نپذیرفت و قرار شد ما اول خودمان بررسی کنیم و افرادی را به ایشان معرفی کنیم و ایشان نظرشان را درباره آنها بدهند. ما آقای مطهری، آقای بهشتی، آقای هاشمی رفسنجانی و دو نفر دیگر را انتخاب کردیم و به این ترتیب با تأیید امام یک شورای روحانی هم تشکیل شد. با مجموعه آن ۱۲ نفر هیأت مرکزی و پنج نفر شورای روحانی ائتلافی تشکیل شد که هیئت های مؤتلفه اسلامی نام گرفت. به این ترتیب با هدایت امام، هیئت های مذهبی ائتلاف کردند و یک تشکیلات جدی، سازماندهی شد. در آن موقع من و شهید اسلامی اساسنامه ای برای این تشکیلات نوشتیم که آن را شهید بهشتی و شهید باهنر تصحیح کردند و بعد تصویب شد.
زمستان سال پیش بود که پیرمرد صمیمی و ساده و جدی در ساختمان کمیته امداد امام خمینی در سوهانک پذیرایم شد و بیش از سه ساعت از خاطرات سال های مبارزه گفت. اول که رسیدیم با لبخندی پرسید: قرار نیست که پای ما را به مطبوعات بکشانی؟ امیدوار بودم این گفت وگو، فجر امسال در حالی منتشر شود که او در جمع ما هست. وقتی برای اجازه انتشار گفت وگو با فرزندش- حامد- تماس گرفتم، نمی دانستم همان روز قلب مرد تاریخ معاصر ایران، با هفتاد و چهارمین زمستان عمرش خداحافظی کرده بود و آنها داشتند جسم پیرمرد پیشکسوت مبارزه و استقامت را غسل می دادند. انگار نخواست که تا پایان عمر خود، از سال های مبارزه و ایمان، نام و نان بسازد و نردبانی برای خود و دیگران. روحش شاد و نامش زنده باد. بخش اول گفته ها و ناگفته هایی از خاطرات او را مرور می کنیم:
*اولین برنامه های فرهنگی، اجتماعی و مبارزاتی شما بعد از شکل گیری این جریان چه بود. یعنی اولین عکس العمل های این ائتلاف حول چه مسائل و چه موضوعاتی بود؟
- اولین برنامه ما، فعال کردن مساجد بود. حرکت های مذهبی را با فعال کردن سخنرانان ذی نفوذ در مساجد تهران و شهرستان ها و نیز سازماندهی سخنرانی ها و فعال کردن و توجیه کردن مداحان اهل بیت در هیأت ها و مساجد جهت دهی می کردیم. ائتلاف نیاز به کانال های ارتباطی داشت و ما باید با نیروهای موجود در مساجد و هیأت ها و حسینیه ها، این کانال ها را به وجود می آوردیم. همین کار را هم کردیم. اولین عکس العمل ائتلاف در مخالفت با انجمن های ایالتی و ولایتی با هدایت حضرت امام شکل گرفت و شورای مرکزی روی آن برنامه ریزی کرد. عکس العمل بعدی، برگزاری مجلس مسجد ارگ و سخنرانی معروف حجت الاسلام فلسفی علیه ماجرای انجمن های ایالتی بود که به یک برنامه سیاسی فرهنگی بسیار موثر تبدیل شد و روزهای آخر به درگیری های جدی ختم شد.بعد سازماندهی سخنرانی های مسجد جامع بود که با حضور شهید باهنر، آقای حجازی و حجت الاسلام علی اصغر مروارید برگزار می شد و همچنین برنامه ریزی برای سخنرانی های آیت الله خوانساری در مسجد حاج عزیز الله بود.
بعد از سازماندهی این برنامه ها طوری شد که در هر مسجدی حضور پیدا می کردیم و برنامه داشتیم، ساواک از قبل در مسجد را می بست و ورود و خروج افراد ممنوع می شد. وقتی وضعیت خیلی حاد شد، من خدمت آیت الله میلانی در مشهد رسیدم و موضوع را گفتم که آقا ما در هر مسجدی برنامه برگزار می کنیم، در مسجد را می بندند. شما بفرمایید چه کنیم؟ ایشان فرمودند که کاری با بستن مساجد نداشته باشید و از نظر شرعی هم به کار شما اشکالی وارد نیست. بعد توصیه کردند که حتی اگر اجازه برگزاری برنامه را در مساجد ندادند، در منازل و هیأت ها دور هم جمع شویم. حتی اگر اصلاً سخنرانی هم در کار نباشد، تأکید کردند که تجمعات مذهبی را تا اندازه یک استکان چای خوردن حفظ کنید. آیت الله میلانی گفتند این اتحاد بین نیروهای مذهبی باید شکل بگیرد و این کاری دشوار در شرایط آن زمان بود.
بعد از این ماجرا شورای مرکزی سازماندهی خود را توسعه داد و یک گروه ده نفره تشکیل شد که این ده نفر، رابطین با گروه های بعدی بودند. ده تا گروه ده نفری تشکیل شد. یک نفر هم از شورای مرکزی در جلسات این گروه ده نفره حضور داشت تا برنامه های شورای مرکزی ائتلاف را به آنها منتقل کند. جلسات این گروه های ده نفره هر هفته برگزار می شد و فعالیت ها گسترش پیدا می کرد تا به آن هدف ایجاد کانالهای ارتباطی برسیم. دقیقاً ما بعداً با همین گروه ها اعلامیه کاپیتولاسیون را در عرض یک شب در تمام تهران و شهرستانها توزیع کردیم.همچنین برنامه دیگر ما فعال کردن مداحان اهل بیت بود.
تصمیم گرفتیم مداحان تهران و شهرستانها را قبل از محرم در یک گردهمایی نسبت به شرایط زمان توجیه کنیم. این رسم که تا امروز مداح ها و سخنران ها قبل از محرم خدمت مقام معظم رهبری می رسند، دقیقاً از همان جا شکل گرفته است.ما با یک برنامه ریزی درست، مداحان هیأت ها را به بهانه روضه خوانی در جلسه ای جمع کردیم و قرار شد دکتر بهشتی با آنها صحبت کند. متأسفانه الان محل آن گردهمایی یادم نیست. سخنرانی آن روز شهید بهشتی برای مداحان بسیار مؤثر بود و یک جریان ایجاد کرد و در آن جلسه شهید بهشتی این موضوع را مطرح کرد که مداح ها باید سعی کنند اشعار محرم را تغییر بدهند و اشعار به نوعی باشند که مردم را در جهت مبارزه بسیج کنند. تأکید دکتر بهشتی بر زنده کردن ادبیات غنی محرم و استفاده از اشعار حماسی بود.
* بعد از ماجرای ترور حسنعلی منصور، توسط اعضای هیئت های مؤتلفه اسلامی، تعدادی از اعضای شورای مرکزی اعدام شدند و شما و عده ای دیگر هم محکوم به زندان های طولانی شدید. چه طور لو رفتید و اساساً چه شد که مجموعه فرهنگی شما، به کارهای چریکی و نظامی رو آورد؟
- بعد از بازداشت و تبعید امام، فضا خیلی برای ما تنگ شد و همه فعالیت های ما تحت کنترل درآمد. بالاخره شورا به این نتیجه رسید که باید به کارهای نظامی روبیاوریم. شورای مرکزی تشکیل جلسه داد و قرار شد، از مجموعه گروه سؤالی بشود که هر فردی تا کجا آمادگی دارد که برای نهضت همکاری داشته باشد. بعضی ها می گفتند که ما فقط تا اندازه ای که حضور داشته باشیم، آماده ایم. بعضی می گفتند که ما هم حضور داریم، هم کمک مالی و فرهنگی می کنیم. بعضی ها می گفتند تا اندازه زندان و شلاق و شکنجه هم آماده ایم. عده ای هم بودند که اعلام کردند ما تا پای جان آماده ایم که در این راه قدم بگذاریم. این افراد، معروف به افراد «حاد» شدند و بعدها همین افراد را جمع کردیم و گروهی به نام «گروه حاد» تشکیل شد. مثلاً محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد و صفارهرندی، جزو این گروه بودند. برنامه ریزی شد که این گروه با شهید عراقی و حاج صادق امانی و سید علی اندرزگو به تمرین اسلحه بپردازند و بنا شد کارهای این گروه، ضمن این که به صورت پنهانی جزو هیئت های مؤتلفه بودند جدا از گروه باشد تا اگر بازداشت شدند، همه تشکیلات از هم نپاشد. متأسفانه این طور نشد. بالاخره حسنعلی منصور به وسیله محمد بخارایی ترور شد و متأسفانه موتوری که قرار بود بخارایی را منتقل کند لیز خورد و او به دست مأمورین افتاد و الا دستگاه به این سادگی نمی توانست آنها را بگیرد. بعد از بخارایی، منزل حاج صادق امانی را تحت کنترل گرفتند. منزل حاج صادق امانی، دیوار به دیوار خانه ما بود. ماه رمضان بود و من در منزل پنهان شده بودم و به مسجد هم نمی رفتم. یک شب نزدیک سحر نشسته بودم و دفتر می نوشتم که قبل از سحر تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. حاج آقای امانی (که خدا ایشان را بیامرزد) بود که از مخفیگاهشان زنگ می زد و خواست تا از منزلشان خبری بگیرم. گفتم گوشی را داشته باش تا بیایم. گوشی را زمین گذاشتم و عبا را روی دوشم انداختم و رفتم به سمت منزل امانی. از در خانه بیرون آمدم و زنگ در منزل امانی را زدم که ناگهان در باز شد و مأموران ریختند بیرون و من هم فهمیدم که در دام افتاده ام. پرسیدند اینجا چه کار می کنی، به دروغ گفتم مرغم پریده و رفته پشت بام. آمدم نردبان بگیرم بروم بالا. بعد برای بازرسی به خانه ما آمدند. خانواده من، طبقه بالا بودند. تا داخل اتاق رسیدم، اول کاری که کردم، سیم تلفن را کشیدم و مأموران شروع کردند به بازجویی و پرس وجو از من و خانواده ام که بعد مرا به اداره شهربانی بردند و به واسطه فعالیت در هیئت های مؤتلفه اسلامی محاکمه شدیم و من به دو سال زندان محکوم شدم.
* شما در تأسیس مدرسه رفاه هم مشارکت داشتید و به عنوان عضو هیئت مدیره آن بودید. مدرسه رفاه در تاریخ انقلاب از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده است. چه شد که تصمیم به تأسیس چنین مدرسه ای گرفتید و این مدرسه چگونه شکل گرفت؟
- بعد از ترور منصور و بازداشت و اعدام بعضی دوستان که خودش ماجرایی مفصل داشت، سال ۴۵ از زندان آزاد شدم. سال های سختی بود. با تنگ شدن فضا ما به این نتیجه رسیدیم که دیگر مثل گذشته نمی توانیم کار نظامی یا سیاسی به آن شکل انجام بدهیم. این شد که تصمیم گرفتیم محور کارهایمان را کار فرهنگی قرار بدهیم. در جلساتمان محور کارهای جدید را تعریف کردیم.
مثلاً شهید بهشتی و بعضی دوستان تصمیم به اصلاح کتابهای درسی مدارس گرفتند که چون مرحوم برقعی در آموزش و پرورش نفوذ داشت این کار ممکن شد. بعد از آن آقای هاشمی رفسنجانی در یکی از سخنرانی هایش اعلام کرد که می خواهیم یک مدرسه بسازیم و نیاز به کمک مالی داریم. همان جا فردی به نام حاج حسین اخوان فرشچی (که خدا رحمتش کند) گفت: من یک چهارم مخارج ساخت مدرسه را تضمین می کنم. ما رفتیم و زمینی که الان محل دبستان مدرسه رفاه فعلی است به مبلغ ۶۰۰ هزار تومان خریداری کردیم. بعد از آن هم کم کم با کمک های مردمی پول جمع کردیم و آرام آرام مدرسه را ساختیم. تصمیم داشتیم، یک مدرسه با مبنای اسلامی باشد و قرار شد مدرسه دخترانه شود و از یک کلاس ابتدایی دخترانه شروع کردیم.البته بنای اولیه با تأسیس یک مؤسسه خیریه رفاه و تعاون شکل گرفت. چون در ظاهر می گفتیم می خواهیم مؤسسه ای برای رفع محرومیت از فقرا و مستمندان جامعه راه بیاندازیم.ولی در باطن ضمن انجام امور فرهنگی و تربیتی نسل جوان با پوشش مؤسسه که دو واحد آموزش دبستان و دبیرستان را تحت پوشش داشت، به خانواده های زندانیان سیاسی که دچار تنگناهای مالی بودند هم رسیدگی می کردیم. بعد شهید رجایی و شهید باهنر به اعتبار اینکه در آموزش و پرورش سابقه آموزشی و اجرایی داشتند، به جلسات اولیه مؤسسه دعوت شدند و مسئولیت اداره مدرسه هم به آنان واگذار شد. بعد از بازگشت شهید بهشتی از آلمان در سال ۴۹ از ایشان هم برای تدریس و سخنرانی در مدرسه دعوت کردیم. مدیر دبیرستان خانم «پوراندخت بازرگان» همسر «محمد حنیف نژاد» بود. اسم این بنیاد به صورت مؤسسه فرهنگی و امداد رفاه هم گفته می شود که در حقیقت موسسه و مدرسه پایگاه همه ما شد تا در ساماندهی مبارزه و سازماندهی نیروهای انقلابی تلاش کنیم. اگر چه با حساسیت ساواک، مدرسه دخترانه رفاه در سال ۵۲ منحل شد و بخش دیگر آن را هم سال ۵۳ تعطیل کردند.
* چرا مدرسه دخترانه؟ با وجودی که در یک مدرسه پسرانه، بیشتر و بهتر می توانستید به تعلیم مبارزان انقلابی بپردازید. چرا تصمیم گرفتید مدرسه دخترانه باشد؟
فرض مان این بود که مبارزان انقلاب از دامن یک خانم تعلیم می گیرند و لذا زن ها اثرشان در حرکت های اجتماعی و انقلابی چه مستقیم و چه غیرمستقیم بیشتر است و تربیت به دستان زنان است. از طرفی در همان نزدیکی مدرسه پسرانه علوی هم بود. ضمن اینکه اولاً در آن زمان تحصیل برای دختران متدین و محجبه خیلی سخت بود و ثانیاً ضرورت داشت تا مادران دختران خانواده های انقلاب در جایی گردهم بیایند و تعلیم ببینند و موجب دلگرمی باشد.
* شما به عنوان عضو کمیته استقبال امام هم بودید و در جریان شکل گیری کمیته و فعالیت های بعد از ورود امام در تهران نقش جدی داشتید. چه خاطراتی از کمیته استقبال دارید؟
- وقتی بنا شد امام به ایران تشریف بیاورند، برای کمیته استقبال جلسات متعددی در ایران با حضور شهید مطهری و شهید بهشتی و دکتر مفتح و آقایان دیگر تشکیل می شد. یکی از موضوعات خیلی مهم این بود که وقتی امام به ایران برمی گردند، به کجا می آیند و مرکزیت حضور ایشان کجا باشد؟ گفته شد یقینا امام به منزل کسی نمی رود و باید جایی باشد که عمومیت داشته باشد. پیشنهاد مدرسه رفاه و مهدیه تهران را در نوفل لوشاتو برای امام عنوان کردند. امام مدرسه رفاه را انتخاب کردند. کمیته استقبال حضرت امام از مجموعه ای از برادران گروه های مختلف از جمله فداییان اسلام، نهضت آزادی و جبهه ملی، موتلفه و روحانیت تشکیل شد و همه با هم کارها را ساماندهی کردند.سخت ترین ساعات نگرانی ما بعد از ورود امام مدتی بود که همه از امام بی اطلاع شدیم. مردم در مدرسه رفاه اجتماع کرده بودند و ما نیز در مدرسه آماده بودیم. بعد فهمیدیم که امام با گروهی به سرپرستی آقای ناطق نوری به منزلی رفته اند و ساعت ۴ بعد از ظهر اعلام کردند که امام به مدرسه رفاه می آیند.ساعت ۴ بود که امام وارد مدرسه شدند و در اتاقی در طبقه دوم حضور یافتند. تا داخل اتاق نشستند، من اولین کسی بودم که سریع جلو رفتم و عرض سلام کردم و حتی روبوسی کردم. همان جا آقای خلخالی گفت: زیاد مزاحم حضرت آیت الله نشوید من به آقا گفتم که مردم برای دیدن شما آمده اند. برنامه تان چیست؟ امام فرمودند، از فردا صبح ها مردها و بعدازظهرها با خانم ها دیدار می کنند.من هم رفتم و به مردم اعلام کردم. خاطرات این روزها یکی از خاطرات همیشه زنده است.
آن روزها تمام در و دیوار مدرسه رفاه، زیباترین خاطرات را به خود می دید و همان طور که می دانید در حقیقت مدرسه رفاه قبل از انتقال دولت موقت به ساختمان نخست وزیری اولین مرکز دولت موقت بود که اتاق های مدرسه را تقسیم کرده بودیم و هر اتاقی را به یک وزیر اختصاص داده بودیم و دقیقا دولت موقت در مدرسه رفاه تشکیل شد. همچنین اتاق های یک طبقه و زیرزمین را هم به زندان هایی تبدیل کرده بودیم که گروه ها و مردم بعد از بازداشت سران رژیم، آنها را به مدرسه می آوردند و در اتاق های مدرسه زندانی بودند و آن زمان شهید اسدالله لاجوردی، زندانبان آنها بود. بعدا که زندان قصر دست انقلابیون افتاد، همه را به آنجا منتقل کردند. همچنین در ابتدای انقلاب اولین اعدام های چهار نفر از سران رژیم نیز در پشت بام مدرسه رفاه انجام گرفت که خاطراتی بسیار شنیدنی دارد.
* حالا امروز بعد از گذشت ربع قرن از انقلاب اسلامی که دقیقا مبارزات شما به نتیجه رسیده است، چه احساسی نسبت به این نتیجه دارید؟
- ما از اول به وظیفه عمل کردیم. تکلیف ما را اسلام مشخص می کند. هنوز هم به وظیفه مان عمل می کنیم. تا آنجایی که در توان داشتیم در راه خدا قدم گذاشتیم. اینکه چقدر قبول شده یا می شود، دل به لطف او بسته ایم. امروز شما خیلی راحت می گویید، انقلاب به نتیجه رسیده است اما هیچ کس نمی تواند واقعا تمام آن خون دادن ها و خون دل خوردن ها را به تصویر بکشد. چه دوستانی که از دست دادیم. چه یاران و نزدیکان و مؤمن ترین مردانی که رفتند تا این انقلاب به دست ما برسد. اجر همه آنها تنها با خداست. حضرت امام هم راه همه را مشخص کرد. ما مأمور به وظیفه بوده و هستیم. نتیجه با خداست و برای رسیدن به این نتیجه همیشه بوده و هستیم. تمام ایستادگی ها، زجرکشیدن ها، بی خوابی ها، زندان ها و کشتن ها و کشته شدن ها همه برای خدا بوده است و مسیر ما چون مسیر حسین بن علی(ع) بوده، همیشه هست و ادامه دارد. این راه تمامی ندارد و همچنان برای رسیدن به نتایج متعالی تر باید این مسیر را ادامه بدهیم. راه انقلاب تمام نشده است و ادامه دارد.
* شما فکر می کنید انقلاب چقدر به نتایج و اهداف متعالی ای که از آغاز به دنبال آن بودید و در ذهن شما نقش می بست، رسیده است؟
- رسیدن به همه اهداف نبوده و نیست. ما به اهداف بزرگی رسیده ایم. خیلی مواقع این اهداف را فراموش کردیم. خیلی مواقع از اهدافی که به آن رسیدیم، غفلت کردیم. خیلی مواقع، دشمنان ما که کم هم نبوده اند برای رسیدن به اهداف، جلوی مسیر را گرفتند. اما در مجموع انقلاب تا امروز به اهداف بزرگی رسیده که خیلی ها آن را ساده می انگارند. این است که شاید شما نسل جوان جامعه هم تصور دقیقی از اهداف به دست آمده، ندارید. چون روزگار سخت و خفقان و ظلمت رژیم گذشته را به یاد نمی آورید. متأسفانه در شناساندن پلیدی های آن رژیم هم خیلی خوب کار نشده است. باید می بودید و لمس می کردید تا امروز می فهمیدید، نظام جمهوری اسلامی چه نعمت بزرگی است. نمی گویم به تمام اهداف متعالی مان رسیدیم اما آنچه که تا همین امروز رسیده ایم و در اختیار داریم خیلی عظیم است. اما راه ما برای رسیدن به تعالی ادامه دارد. حالا خیلی ها فراموش کرده اند. خیلی ها خودشان را به فراموشی زدند. نسل جوان هم گذشته را نمی شناسد. این وظیفه شما رسانه هاست که قلم به دست دارید و می توانید برای جامعه حرف بزنید. باید انقلاب را خوب بفهمید و خوب بفهمانید. این کار را ساده نگیرید و به سادگی از آن نگذرید.
* در این مسیر چه آسیبی را مهمترین آسیب برای ادامه مسیر انقلاب می دانید؟
- ما با انقلاب بوده ایم و با انقلاب هستیم و با انقلاب اسلامی هم خواهیم بود. مسیر مشخص است. همه آنهایی که به این مسیر یقین نداشتند یا تردید داشتند، عقب ماندند. تردید نکنیم. اگر در ادامه مسیر تردید کردید، ناگهان همه چیز تغییر می کند. فکر شما، عمل شما، راه شما و خیلی چیزهای دیگر. آن وقت تردید و تغییر خودتان را به انقلاب و حتی اسلام نسبت می دهید. این مهمترین آسیب است. ما در دوران مبارزه با یقین و امید پیش می رفتیم. با یقین پیش رفتن و مسیر را با بصیرت دنبال کردن، خیلی مهم است.
اگر چه انقلاب کردن در آن دوره برای ما خیلی اهمیت داشت و نمی خواهم بگویم انقلاب کردن مهم نبود اما حتما این جمله را شنیده اید که امروز با انقلاب بودن و انقلابی ماندن شرط است. اگر مسیر را با یقین پیدا کردید، در هر زمانی و در هر مکانی و از هر نسلی که باشید باید به فکر پیاده شدن اهداف انقلاب و اسلام باشید.
محمدرضا اسدزاده
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید