شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


رویکرد جامعه شناختی به اقتصاد در چارچوب«نظریهٔ عمومی کنش»


رویکرد جامعه شناختی به اقتصاد در چارچوب«نظریهٔ عمومی کنش»
● مقدمه:
می دانیم که علم اقتصاد به مطالعه روابط میان متغیرهای اقتصادی و فعالیت انسانی در عرصه تولید کالاها و خدمات می پردازد و سعی می کند قانونمندی نحوه معیشت مردمان و افت و خیزهای آن را بررسی کند و جامعه شناسی اقتصادی نیز دیگر جنبه هایی را که بر اقتصاد تأثیر گذارده و از آن تأثیر می پذیرند مورد بررسی قرار می دهد. «علم اقتصاد، یعنی علم اجتماعی خاص، از کل اجتماعی یک برش سطحی یا تکیه گاهی در عمق جدا می کند، در صورتی که جامعه شناسی کلیه سطوح و کلیه مبانی واقعیت اجتماعی را در نظر می گیرد… . جامعه شناسی اقتصادی اطلاعات لازم را دربارهٔ محیط فعالیت اقتصادی به دست می دهد و می کوشد تا روشن کند قوانین مختلف اقتصادی در چه شرایط تاریخی و ساختاری به مرحله اجرا درمی آید و در نتیجه، در عین حال، به علم اقتصاد قدرت انتخاب و کارایی می بخشد.[۱] تحلیل اقتصادی موافق قاعده شومپینز «می خواهد بداند که مردم در هر زمان چگونه رفتار می کنند و از رفتار انها چه آثاری به بار می آید ولی جامعه شناسی اقتصادی به این پرسش پاسخ می گوید که این افراد چگونه موفق شده اند موافق کردار و رویه خود رفتار کنند». [۲]
بنا بر نظر برخی عالمان جامعه شناسی اقتصادی مانند «آلن کیه، ریچارد سوئد برگ، تالکوت»، پارسونز، اسملسر و جین بنکل جامعه شناسی اقتصادی برای حیران ضعفهای علم اقتصاد به میان آمده و تبدیل به یک علم برای رجوع اقتصاد در این زمینه شده است. با این اوصاف جامعه شناسی اقتصادی می تواند یکی از گامهای بنیادی در جهت تبیین و تشریح اقتصاد اسلامی به کار گرفته شود. اما از آنجا که این علم آنچنان که باید و شاید در ایران شناسانده نشده این تحقیق بر آن است تا گامی در این راه بردارد و رسیدن به این هدف به یکی از مهمترین تلاشهای صورت گرفته در این علم، یعنی نظریه عمومی کنش پارسونز جامعه شناس آمریکایی می پردازد. نظریه عمومی کنش نه تنها کلید فهم نظریه های جامعه شناسی، اقتصادی، سیاسی و روانشناختی پارسونز است، بلکه بزرگ ترین و بدیع ترین دستاورد نظری اوست و آن را چونان چارچوب نظری برای همه علوم انسانی مطرح می کند. پارادایمی که وحدت و یگانگی علوم انسانی و زمینه همکاری را میام آنها فراهم می کند، بدون آنکه یکی را بر بقیه مسلط کند.
▪ از این رو که ارتباط ارگانیک مسائل اقتصادی و اجتماعی در تحقیقات نظری پارسونز که از محورهای اصلی تفکر و از عناصر یگانگی آثار وی به شمار می آید با کمک این نظریه بیان می گردد.
۱ ) نظریه عمومی کنش
۱-۱) مفهوم کنش اجتماعی
سرآغاز تمامی نظریه پارسونز که آن را در چارچوبی بسیار وسیع مطرح می کند، مفهوم کنش اجتماعی است. از نظر او کنش اجتماعی، همه رفتار انسانی است که انگیزه و راهنمای آن معانی است که توجه کنشگر را جلب می کند و او آنها را در دنیای خارج کشف و به آنها پاسخ می دهد. این کنش با ذهنیت کنشگر تفسیر می شود، یعنی بر مبنای ادراکی که از محیطش دارد، احساساتی که او را بر می انگیزد، افکاری که در سر دارد، انگیزه هایی که او را به عمل وا می دارد و واکنشهایی که در برابر کنشهای خودش دارد. کنشگری که در اینجا صحبت از اوست، می تواند یک فرد باشد یا یک گروه، یک سازمان، یک منطقه، یک جامعه کلی یا یک تمدن. کنشگر پارسونز «موجدی در وضعیت» است، زیرا کنشش پیوسته درک معانی مجموعه نشانه هایی است که او در محیط می یابد و به آنها پاسخ می دهد!
محیط کنشگر، تحت محیط فیزیکی است که در آنجا کنش از قوه به فعل در می آید. این محیط شامل اشیاء مادی، شرایط اقلیمی، جغرافیایی و زمین شناختی مکانها و ارگانیسم زیستی است. کنشگر اجتماعی، سنگینی یا فشار این اشیاء را حس می کند، آنها را تبیین می کند، در قبالشان احساسات به خرج می دهد، آنها را در راستای هدفهایی که دارد به کار می گیرد. همه این مناسبات با محیط فیزیکی بر مجموعه ای از تأویل و تغییر استوار است که کنشگر از گذر آنها واقعیت را ادراک می کند و به آن معنایی می دهد و به تبع آن عمل می کند. اما در محیطی که کنشگر را احاطه کرده است، شیء ممتاز همانا شیء اجتماعی است، یعنی کنشگران دیگر. با اینها، کنش اجتماعی، کنش متقابل (تعامل) می گردد.[۳] تحلیل ذهنیت کنشگر اکنون دو یا چند بعدی می شود، به ذهنیت خود (Ego) و ذهنیت دیگری (Alter) پاسخ می دهد که ممکن است مفرد یا جمع باشد.
پارسونز در تمامی آثارش بر پیچیدگی روابط اجتماعی افراد انسانی تأکید می کند. این کنش متقابل میان دو یا چند کنشگر و ذهنیتی که در آن درگیر است یکی از محورهای اصلی نظریه پارسونز را تشکیل می دهد. از دیگر اشیاء اجتماعی، اشیاء فرهنگی یا نمادی (Symbolic) است.[۴] کنش اجتماعی چون پرمعناست لاجرم در پوشش نماد پردازی (Symbolic) است. از گذر نشانه ها و نمادهاست که کنشگر محیطش را می شناسد، حس می کند آن را ارزیابی و در آن دخل و تصرف می کند و با دیگر کنشگران ارتباط برقرار می کند. کارکرد دیگر نمادپردازی در کنش اجتماعی میانجیگری قواعد رفتار، هنجارها و ارزشهای فرهنگی است که کنشگر را در جهت یابی کنشش راهنمایی می کند. هنجارها و ارزشها از چند لحاظ ماهیتی نمادی دارند. نخست از لحاظ اینکه نمادها هستند که رفتار کنشگران را انتقال پذیر می کنند به برکت هنجارها و ارزشهای مرجع است که کنش انسانی در نگاه کنشگران دیگر و نیز خود کنشگر در عمل، شفاف می شود، زیرا همه می توانند در آن پهنا جهت وتداوم بیابند به علاوه از گذر هنجارها و ارزشهاست که کنشگر می تواند وضعیتی را تعبیر و تفسیر کرده و در آن نشانه های عطف، حد و مرز و عناصر قدرت را تشخیص داده و آنها را در فتارش منظور کند و بالاخره، هنجارها و ارزشها هستند که برای کنشگر، هدفها و وسایلی را عرضه می کنند که کنشگر از آنها به عنوان راهنما استفاده می کند و در عین حال به کنشش هم در نگاه خودش و هم در نگاه کنشگران دیگر، معنای خاصی می دهد.[۵]
همان طور که پارسونز خاطر نان می کند، کنش انسانی میان دو جهان «غیر کنش» (No-Action) واقع شده است که در همان حال تنگناهای دوگانه ای تشکیل می دهند. نخستین جهان غیر کنشی همان محیط فیزیکی است که شامل واقعیتهایی چون آب و هوا، وضع منابع، ابزارها و فنون در دسترس، سازواره زیستی افراد، خصوصیات موروثی و ژنتیکی است. این نخستین جهان تنگناها برای همه موجودات زنده مشترک است و شامل مجموعه شرایطی است که هر کنشی باید آنها را به حساب بیاورد.دومین جهان غیر کنشی، محیط نمادی یا فرهنگی است که هدفهای نایل شدنی را تعیین می کند، وسایل رسیدن به هدفها را نشان می دهد، حدود کنشهای مجاز را مشخص می کند، اولویتها را تعیین و انتخابها را توصیه می کند. جهان فرهنگی به کنش انسانی در میان همه صورتهای ممکن کنش، هویتی یگانه می بخشد. در واقع، به سبب داشتن خصلت نمادی و هنجاری است که کنش انسانی از هر نوع کنش دیگر متمایز می شود.
▪ از آنچه گفتیم، نتیجه می شود که کنش اجتماعی که تمامی نظریهٔ پارسونز در محور آن تدوین شده از چهار عنصر زیر تشکیل می شود:
۱) کنشگر: که می تواند یک فرد، یک گروه یا یک جامعه باشد.
۲) وضعیت: که شامل اشیاء فیزیکی و اجتماعی است که کنشگر با آنها ارتباط برقرار می کند.
۳) نمادها: که با واسطه آنها کنشگر با عناصر متفاوت ارتباط پیدا می کند و برای هر یک معنایی قایل می شود.
۴) قواعد، هنجارها و ارزشها: که جهت یابی کنش را هدایت می کنند، یعنی روابط را کنش گر با اشیاء اجتماعی و غیر اجتماعی محیطش دارد.۲-۱) نظام کنش اجتماعی:
کنش اجتماعی به نظر پارسونز موضوع مطالعهٔ همهٔ علوم انسانی است واز آنجا که در نگاه پارسونز مفهوم نظام برای شناخت علمی بسیار مهم است،او قایل به قابلیت تحلیل سیستمی برای کنش انسانی است. هر کنشی در هیأت مجموعه ای از واحدهای کنشی یک یا چند کنشگر ظاهر می شود، یعنی که می توان آن را به واحدهای ژستها، گفتار، میمیک تجزیه کرد که مجموع باز سازی شده اش یک نقش اجتماعی (مثل نقش پدر خانواده یا رییس اداره) را می سازد یا برهه ای کم و بیش طولانی از کنش متقابل میان دو یا چند کنشگر را. در عین حال، هر کنشی را می توان چون کلی از واحدهای کنشی و جزئی از یک کل وسیع تر در نظر گرفت، پس کنش نه ساده است نه مفصل. گرچه این وابستگی متقابل اجزای کنشی خود دلیلی در تأیید مفهوم نظام کنش است ولی مفهوم نظامی که پارسونز مدّنظر دارد بسیار پیچیده تر است.
ـ در تعریف او نظام سه شرط دارد:
۱) ساخت: اجزای یک نظام و خود نظام باید آرایش سازمانی داشته باشند، بدین ترتیب که از اجزاء باید از مؤلفه های پایدار تشکیل شده باشد تا بتوان از آنها به عنوان نشانه های عطف در تحلیل سیستمی استفاده کرد. در نظام کنش به نظر پارسونز، الگوهای هنجاری و در سطحی انتزاعی تر، متغیرهای ساختی (Pattern Variables) این نقش را ایفا می کنند.
۲) کارکرد(Function): برای آنکه در یک نظام کنش وجود داشته باشد و دوام بیاورد. برخی از نیازهای اولیه نظام، باید برآورده شود. این بعد، بعد کارکردی نظام کنش است.
۳) فرایند(Process) خود سیستم و درون سیستم: یک نظام کنش متضمن فعالیتها، تغییرات و تطوّر است که نمی تواند تصادفی باشد بلکه باید طبق قواعدی صورت گیرد. [۶]
تحلیل این ابعاد سه گانه نظریهٔ عمومی کنش را تشکیل می دهد. اکنون با جزئیات بیشتر افکار پارسونز را دربارهٔ هر یک از آنها دنبال خواهیم کرد.
۱-۲-۱) عناصر ساختاری نظام کنش:
در ساده ترین تعریف، نظام کنش عبارت است از سازمان روابط کنش متقابل میان کنشگر و وضعیتش که از اشیای فیزیکی، اجتماعی و فرهنگی ساخته شده است. اما چه چیزی موجب آن می شود که میان کنشگر و اشیای محیطش روابط کنش متقابل به وجود آید، ثبات پیدا کند و دوام بیاورد؟ به عبارتی دیگر، کدام عوامل به روابط کنش متقابل و به کنش ساخت می دهد و از این رهگذر دوام و پایداری نسبی آنها را تأمین می کند؟ به نظر پارسونز، کنش انسانی از قواعد، هنجارها و الگوهایی تبعیت می کند که از عناصر ساختی کنش و مایه انسجام آن هستند. در نگاه او بنیاد نظم، در ساخت نظام کنش است، یعنی در الگوها، هنجارها و ارزشهایی که برای کنشگر، فردی یا جمعی معنایی دارد، چون که در شخصیت فرد دورنی شده اند و در عین حال در جامعه و در فرهنگ نهادی شده اند. کنشی که راهنمایش ارزشها هستند، ناگزیر در آن واحد یک قبول و یک رد است، یک بله است و یک نه. خلاصه کلام، دوگانگی و تناقض جزئی از ماهیت ارزشهاست و این دوگانگیها، یک سری پرسشهای دو گزینه ای و دو وجهی (Dilemma) را به وجود می آورند که هر کنشگر در رابطه با دیگری با آنها روبرو می شود و با جهت یابی کنشش به آنها پاسخ می دهد. پارسونز چهار پرسش مطرح کرد و آنها را متغیرهای ساختی کنش نامید.[۷]
الف) کنشگر اجتماعی می تواند درباره شیء فیزیکی یا اجتماعی بر مبنای معیارهای عام که قابلیت تعمیم به مجموعه ای از اشیاء را داشته باشد، داوری کند و حکم صادر کند. در این حالت کنشگر گزینه «عام گرایی» (Universalism) را انتخاب کرده است، مانند داوری استاد در حق دانشجویان غیر فرزندش. در مقابل، کنشگر می تواند شیء را از لحاظ آنچه که آن را خاص می کند و بر مبنای معیارهایی که فقط درباره آن شیء خاص و شرایط ویژه ای که دارد، صدق می کند، داوری کند. در این حالت کنشگر گزینه »خاص گرایی« (Particularism) را برگزیده است، مانند قضاوت استاد در حق دانشجویی که فرزندش باشد.
ب) کنشگر می تواند درباره یک شیء فیزیکی یا اجتماعی بر حسب آنچه که آن شیء تولید می کند، انجام می دهد و یا به آن دست می یابد داوری کند. در این حالت، قضاوتش بر »دستاورد« (Accomplishmen) شیء مبتنی است. در مقابل، کنشگر می تواند به جای توجه به دستاورد شیء به خود شیء و آنچه که هست، مستقل از آنچه که عاید کنشگر می کند، اهمیت قایل شود. در این حالت، کنشگر »ماهیت« (Quality) شیء را به عنوان معیار داوری درباره اش برمی گزیند.
ج) کنشگر در روابطش با اشیای وضعیتش باید میان دو گزینه »واکنش عاطفی« (Affectivity) و »بی طرفی عاطفی« (Neutrality) یکی را انتخاب کند. او بی طرفی را با کنار گذاشتن عواطف و احساساتش انتخاب می کند و کنشهای متقابلش را بیشتر به تبع کارآیی یا نتیجه نهایی شیء جهت می دهد. به طور کلی، روابط در دنیای کسب و کار بیشتر بر مدار بی طرفی عاطفی می چرخند و تنها در محافل خانوادگی یا دوستانه است که روابط کم و بیش رنگ و بوی عاطفی دارند.
د) کنشگر می تواند انتخاب کند که با کنشگران دیگر فقط از برخی جنبه های ویژه رابطه داشته و یا روابطی همه جانبه و گسترده داشته باشد. در حالت اول مانند رابطه استاد با دانشجویانش یا پزشک با بیمار او »ویژگی« (Specificity) را بر می گزیند اما در حالت دوم مانند رابطه پدر با فرزندانش او »پخش« (Diffusion) را انتخاب می کند.
۲-۲-۱) ابعاد کارکردی نظام کنش
عوامل و متغیرهای ساختی به ایستایی نظام کمک می کنند و ابعاد کارکردی، پویایی نظام کنش را در بر دارند. در نظر پارسونز، کارکرد یک نظام زنده با مجموعه فعالیتهایی متناظر است که نیاز یا نیازهای نظام را به عنوان نظام برآورده می کنند. از یک جنبه، در نظام کنش کارکردها یا مجموعه فعالیتهایی خواهیم یافت که با روابط نظام با محیطش پیوسته است و کارکردهای دیگری مشاهده خواهیم کرد که با نیازهای سازمان درونی نظام ارتباط دارد و از دیگر جنبه، کارکردهایی مصرفی (Consumatory) را شاهدیم که برای نیل به هدفهای نظام (خواه تحصیل مال و ثروت، خواه تحصیل رضایت خاطر و خواه تحقق افکار و عقاید) لازمند و در مقابل آن، کارکردهای ابزاری (Instrumental) وجود دارند که برای جستجو و استفاده از وسایل برای رسیدن به هدفهای نظام ضروری اند.[۸] متناظر با کارکردهای بالا، چهار کارکرد برای نظام کنش تعریف می شود:
الف) سازگاری (Adoptation): شامل کارکردهایی است که نظام را با محیطش، با مقتضایاتش، با تنگناهایش و با محدودیتهایش سازگار می کند و نیز کارکردهایی که نظام کنش از گذر آنها محیط را با نیازهایش سازگار کرده و آن را تغییر می دهد، بر آن نظارت می کند و از آن بهره برداری می کند.
ب) دستیابی به هدفها (Goal – Attainment): مجموعه کارکردهایی که هدفهای نظام را تعیین می کنند و برای رسیدن به این هدفها و گرفتن پاداش مطلوب، منابع و انرژیهایی را بسیج و اداره می کنند. همین کارکرد اسن که نظام کنش را از نظام غیر کنشی (فیزیکی و زیستی) متمایز می کند.
ج) یگانگی (Integration): بعد ثبات بخش (Stabilizer) است، بعدی که کنشهای حمایت گر نظام در برابر تغییرات ناگهانی و اختلالهای بزرگ و کنشهایی که باید، یکپارچگی و هبستگی لازم برای ماندگاری نظام را تأمین کند، در آن جا دارد.
د) حفظ الگوهای فرهنگی (Latancy): این کارکرد، ایجاد انگیزش لازم در کنشگران و گسترش و پخش آن به صورت اطلاعات د رنظام کنش را به عهده دارد. این کارکرد، نقطه تماس میان نظام کنش و دنیای نمادی و فرهنگی است.
تقسیم نظام کنش به چهار کارکرد متمایز به پارسونز امکان داد که مدل نظری روابط موجود میان ارگانیسم زیستی، شخصیت، نظام اجتماعی و نظام فرهنگی را تهیه کند.[۹]
در نظر او:
الف) ارگانیسم زیستی با کارکرد سازگاری متناظر است، زیرا از راه حواس است که تماس با جهان فیزیکی برقرار می شود، خواه برای سازگار شدن با آن، خواه برای دستکاری آن، خواه برای تغییر آن.
ب) شخصیت روانی با کارکرد دستیابی به هدفها متناظر است؛ زیرا با سیستم روانی است که هدفها تعیین و منابع و انرژیها برای رسیدن به هدفهای مورد نظر بسیج می شود.
ج) نظام اجتماعی با کارکرد یگانگی متناظر است؛ این نظام اجتماعی است که همبستگی ایجادمی کند، وفاداری به اصول و پیمانها را به وجود می آورد و حدود و فرجه آزادی عمل را تعیین می کند.
د) نظام فرهنگی با کارکرد حفظ الگوهای فرهنگی متناظر است؛ این نظام فرهنگی است که از گذر هنجارها، ارزشها، آرمانها و ایدئولوژیهایی که به کنشگران اجتماعی پیشنهاد یا تحمیل می کند برایشان انگیزه و آمادگی ذهنی برای کنش را فراهم می کند.۳-۲-۱) فرایندهای نظام کنش
پارسونز برای تبیین فرایندهای نظام کنش، از مفهوم تعادل استفاده می کند. چنانچه در یک نظام کنش هیچ تغییری صورت نگیرد، این نظام به طور نامحدود در حالت پایدار و متعادل باقی می ماند ولی از آنجا که وضعیت خارجی پیوسته تغییر می کند وجود یک تعادل بعید به نظر می رسد. به نظر پارسونز دو فرایند عمده وجود دارد که مناسبات کنشگر-وضعیت را تغییر می دهد:[۱۰]
الف) فعالیت: شامل همه رفتارهایی است که کنشگر با آنها در وضعیت اثر می گذارد، چیزی تولید می کند و پیامی می فرستد و در همان حال، تحت تأثیر تغییراتی قرار می گیرد که از فعالیت کنشگران دیگر یا از فعالیت اشیاء غیر اجتماعی محیطش (مثلا تغییر درجه دما) منتج می شود.
ب) یادگیری: آنچه که آموخته و درونی می شود کنشگر را تغییر می دهد و در پی آن شرایط و خود کنش را تغییر می دهد. کنشگر انسانی پیوسته در حال یادگرفتن و پیوسته در حال دورن سازی شناختهای جدید است.
آنچه درباره فعالیت و یادگیری گفته شد، به طور کلی در مورد هر کنشگری صدق می کند، یعنی نه فقط کنشگر فردی، بلکه همچنین درباره کنشگران جمعی چون گروه ها، انجمنها و جوامع بزرگ.
۲ ) جامعه شناسی و علوم انسانی
پارسونز موضوع مطالعه جامعه شناسی را کنش اجتماعی می داند به همان صورت و با همان ویژگیهایی که کنش اجتماعی در نظام اجتماعی دارد. به عبارت دیگر در چارچوب نظام کنش، کارکرد یگانگی که با نظام اجتماعی متناظر است، میدان مطالعه جامعه شناسی را تشکیل می دهد. نظریه عمومی کنش در همان حال که به جامعه شناسی هویتی یگانه می بخشد، مناسباتش را با سایر علوم انسانی نیز مشخص می کند.
کنش انسانی غنی تر از آن است که تنها در چارچوب نظام (فرعی) اجتماعی تبیین شود. کنش انسانی متضمن مشارکت ارگانیسم زیستی و عصبی است، مستلزم مداخله شخصیت روانی فرد با افراد است. مفروض به وجود جهان نمادها، هنجارها و ارزشهایی است که کنشگران اجتماعی معانی آنها را می فهمند، مراعات می کنند و پاس می دارند. به گفته پارسونز، تنها یک دانش »دایرهٔ المعارفی« می تواند همه وجوه کنش انسانی را بشناسد.
او، از همان نخستین آثارش، هم جامعه شناسی و هم سایر علوم اجتماعی را از ادعای نوعی ملکه بودن در علوم انسانی، یعنی از ادعای برخوردار بودن از منزلتی برتر که به آن قدرت تبیینی فراگیرتر از سایر علوم می دهد، برحذر داشته است.پارسونز پیوسته از برابری علوم اجتماعی دفاع کرده است. هر یک از آنها، روانشاسی، جامعه شناسی، اقتصاد، علم سیاست، انسان شناسی یک وجه از کنش انسانی را مطالعه می کنند. هر یک از این شاخه های علوم انسانی، یک علم جزئی است و مجموع آنها علم کنش انسانی را تشکیل می دهند. اگر بخواهیم از آشفتگی ابعاد مختلف کنش اجتماعی، که علوم اجتماعی در بیشتر اوقات قربانی آن، شده اند بپرهیزیم، یک مرزبندی تحلیلی میان این علوم ضروری است، اما در عین حال باید با همان صراحت بپذیریم که کنش اجتماعی واحدی یکپارچه است و تنها از لحاظ تحلیلی افتراق پذیر بوده و از لحاظ عینی واقعیتی یگانه است.
در نتیجه همه علوم انسانی موضوع واحدی را مطالعه می کنند که از لحاظ عینی، یکپارچه است و این امر آنها را مجبور می کند که مرزهایشان را پیوسته به روی یکدیگر باز نگهدارند. هیچ یک از علوم انسانی نه می تواند خودکفا شود و نه می تواند به علوم دیگر مسلط شود. قائل شدن پایگاهی برتر برای یکی از علوم اجتماعی، هرکدام که باشد فرق نمی کند، در نظر پارسونز، هم یک خطای تئوریک است و هم یک خطای روش شناختی. این موضع گیری پارسونز، از همان ابتدای زندگی علمی اش، نه تنها در برابر جامعه شناسی، بلکه در برابر علوم اقتصادی نیز اتخاذ شده است.[۱۱]
پارسونز در نخستین مقاله هایی که از ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۵ منتشر کرد و در تز دکترایش در دانشگاه »هایدلبرگ« از جمله مسائل مهمی که توجه وی را جلب کرد، جنبه های غیر اقتصادی فرایندهای اقتصادی بود که اقتصاد دانان به آنها اعتنا نمی کنند. در قرنهای ۱۸ و ۱۹، اقتصاد می توانست علم اجتماعی دایرهٔ المعارفی شود، با این وصف زیر بار آن نرفت، زیرا که در شکل کلاسیکی اش، علم اقتصاد، موضوعش را به مطالعه نوع ویژه ای از کنش انسان، یعنی به رفتار اقتصادی عقلایی، محدود کرد.
هر رفتاری که با معیارهای عقلانیت سازگار نبود، با روشهای علم اقتصاد نیز قابل بررسی نبود. نظریه اقتصادی کلاسیکی، به کمک چند اصل موضوع یا چند اصل بدیهی که »ثابت« می انگاشت، رفتار غیر عقلایی را از قلمرو بررسی خود خارج می دانست. پارسونز متقاعد شده بود که همان استدلال را باید به سایر علوم انسانی نیز تعمیم داد. هر یک از آنها باید مثل علم اقتصاد از وسوسه دانش دایرهٔ المعارفی شدن بپرهیزند و تنها یک بعد خاص از ابعاد کنش انسانی را موضوع مطالعه قرار دهند. از این دیدگاه، علم اقتصاد باید برای سایر علوم انسانی سرمشق باشد.
با وجود همهٔ این مباحث، علم اقتصاد کلاسیکی با نادیده گرفتن هر آنچه که در بیرون از موضوع تحلیلش قرار می گیرد، به راه خطا رفته است. این نگرش، اگر در زمانی که علم اقتصاد کم و بیش تنها علم انسانی بود، موجّه می نمود، امروز دیگر موجّه نیست. با دفاع از استقلال هر یک از علوم انسانس باید به شیوه ای منظم رشته هایی که آنها را با یکدیگر متحد می کند، کشف کرد.[۱۲] این امر تحقق نمی یابد مگرآنکه برای همهٔ علوم انسانی مخرج مشترکی بپذیریم، این مخرج مشترک، همان نظریهٔ عمومی کنش است که پارسونز پیشنهاد می کند.
به نظر پارسونز، در خانوادهٔ علوم اجتماعی، علم اقتصاد از لحاظ نظری از همه جلوتر است، زیرا این علم توانسته است با تمرکز کردن موضوعش بر رفتارهای عقلایی درون چارچوب معیّنی از فعالیت انسانی، مرزهایی نامطمئن در کردار انسانی را کاهش دهد. علم اقتصاد توانسته است از راه قیاس، استقراء و مشاهده وقایع و هم از راه تحلیل منطقی داده ها، مدلهای منطقی بسازد. به نظر او، علم اقتصاد می تواند برای جامعه شناسی، عناصر نمونه تحلیل فراهم کند. پارسونز که زندگی علمی اش را با تدریس اقتصاد آغاز کرده بود، بیست و پنج سال بعد به سوی آن بازگشت تا منبع الهام تازه ای در آن بیابد.
۳) کنش متقابل اجتماعی:
۴) صفت ویژه نظام اجتماعی این است که میان تعداد زیادی کنشگر رابطه ایجاد می کند. نظام اجتماعی قبل از هر چیز شبکه ای از روابطمتقابل میان افراد و گروههاست. به عبارت دیگر. در نظام اجتماعی، کنش کنشگران از زاویه خاص روابطی که با «اشیای اجتماعی» محیطشان دارند نگریسته می شود، یعنی از زاویه کنش متقابلشان با کنشگران دیگر.
برای تحقق کنش متقابل اجتماعی وجود سه عنصر لازم است:[۱۳]
۱) باید میان کنشگران انتظارات متقابل وجود داشته باشد، به عنوان مثال، اگر کنشگر مرجع را «خود»(Ego)و کنشگر(ان) مقابلش را «دیگری»(Alter) بنامیم،«خود» انتظار دارد، در وضعیتی که در آن هست، کنشگر (ان) دیگر فلان رفتار را در پیش نگیرند و بالعکس. این انتظارات متقابل به علت ارزشها و هنجارها- دومین عنصر کنش متقابل- که رفتار کنشگران را اداره می کند وجوددارند.مهم نیست که هنجارهای مرجع «خود» و «دیگری» یکی باشند یا متفاوت، بلکه مهم آن است که «خود» بداند«دیگری» از کدام هنجارها پیروی می کند و «دیگری» هم هنجارهای هدایت گر «خود» را بشناسد. بدین ترتیب «خود» می تواند فلان رفتار را از «دیگری» انتظار داشته باشد، چون که در پرتو قواعد رفتاری که می شناسد می تواند پیش بینی کند که «دیگری» در فلان وضعیت معین چگونه واکنش نشان خواهد داد.
۲) ضمانت اجراها(Sanctions): هم «خود» و هم «دیگری» می تواند طرف مقابلش را بر حسب آنکه مطابق با انتظاراتش رفتار کرده باشد یا نه، پاداش یا کیفر دهد. بنابراین در مفهوم پارسونزی،«نقش اجتماعی شامل انتظارات، هنجارها و ضمانت اجرای نهادی شدهٔ آشکار یا پنانی است که رفتار یک کنشگر را به تبع موقعیتی که در ساختار اجتماعی دارد. تعیین می کند». برای کنش متقابل به وجود کنشگران ایفا گر نقش زیاد است، زیرا با نقش و از گذر نقشها است که ارتباط کنشگران میسر می گردد.
در معنای درست و دقیق کلمه، نهاد چیزی نیست جز مجموعه ای از نقشهای متکامل و همساز مثل خانواده، مدرسه و کارخانه.
این وابستگی متقابل «خود»و «دیگری»ر را پارسونز «وابستگی دو سویه»( Double Contingency) می نامند. رفتار «خود» از یک سو وابسته به آن چیزی است که گمان می کنند «دیگری» از او انتظار دارد و وابسته به مصوّبات یا کیفر و پاداشهایی است که می تواند در حق او اعمال کند و بالعکس. باری، وابستگی دو سویه که از لحاظ نظری می تواند «خود» و «دیگری» را به بی کنشی سوق دهد با مداخلهٔ نقش که انتظارات را تعیین و آشکار می کند، کنش متقابل به یک اصل کنش مبدل می گردد. جا دارد خاطر نشان کنیم که کنش متقابلی که پارسونز از آن سخن می گوید اساساً یک مبادله است. کنش متقابل، مبادلهٔ اطلاعات دربارهٔ انتظارات متقابل است.همچنین مبادلهٔ ضمانت اجراهای اجتماعی است یعنی پاداشها یا کیفرهای محتمل.
پارسونز پس از تعریف نظام اجتماعی توسط کنش متقابل، نظام اجنماعی را مرجع تحلیل خود قرار می دهد به این معنا که او از درون نظام کنش روابط اجزای نظام را مدّ نظر دارد و به سه نظام فرعی دیگر(فرهنگی، شخصیتی،ارگانیکی) را چونان محیط نظام اجتماعی می نگرد. وقتی نظام اجتماعی مرجع تحلیل باشد، نظام ارگانیکی، نقطهٔ اتصال میان منابع مادی و زیستی- که کنش نیاز به آنها دارد- و خود نظام کنش است. نظام کنش در روابطش با دنیای مادی(فیزیکی) که آن را در برگرفته از حواس کمک می گیرد و از راه حواس است که دنیای فیزیکی را واسطه قرار می دهدو برایش معنا یا فایده ای در رابطه با نظام کنش در نظر می گیرد. به عبارت دقیق تر، نظام ارگانیکی در تولید و مصرف کالاها یا اشیاء و تبدیلشان به انرژی مفید برای نظام کنش شرکت دارد.از این رو در نظام کنش کار و تکنولوژی بسیار مهّم است زیرا توانمندی تکنولوژی بازده کار انسانی و حیوانی را افزایش می دهد. بنابراین نظام ارگانیکی راه را برای ارتباط نظام اجتماعی با محیط مادی، فیزیکی، جغرافیایی، زیستی و فنّی باز می کند. کار نظام شخصیت، فراهم کردن انگیزه های لازم برای کنش اجتماعی است. در واقع، آنچه نظام اجتماعی از نظام شخصیت می ستاند مجموعهٔ آمادگیها برای عمل و گرایشهایی است که باعث م شود کنشگران عامل در جهت موافق با کارکردهای نظام اجتماعی رفتار کنند یعنی در جهت جامعه پذیری، ایجاد همبستگی ها و درونی کردن هنجارها، ارزشها و ایدئولوژیها.
نظام اجتماعی آنطور که پارسونز تعرف می کند به تنهایی این انگیزه را بسیج می کند،این انگیزه باید در بافت نظام شخصیت کنشگرانی که با نظام اجتماعی مشارکت دارند تنیده شده باشد. بالاخره، نظام فرهنگی برای نظام اجتماعی، مشروعیت فراهم می کند. و ثباتی نسبی تأمین می کند و به برکت نظام فرهنگی،نظام اجتماعی در جهان ارزشها هنجارها آنهایی را برمی گزیند که به تقویت بنیانهای همبستگی و صمیمیّت کمک می کنند. [۱۴]
۱-۳) نظام اجتماعی به عنوان یک نظام کنش:
پارسونز در ادامه، نظام اجتماعی را نه به عنوان یک نظام فرعی، بلکه به عنوان یک نظام کنش در نظر می گیرد که از چهار نظام فرعی تشکیل شده است که عبارتند از «سازگاری»، «دستیابی به هدفها»،«حفظ الگوهای فرهنگی»، منتها به جای نظام اجتماعی از جامعه سخن می گوید. در تعبیر پارسونزی، مفهوم «نظام اجتماعی» معنای ضمنی خاص و محدودی دارد.« نظام اجتماعی» شامل مجموع شبکهٔ کنشهای متقابلی است که در آن دو یا چند کنشگر با یکدیگر در ارتباطند و متقابلاً بر هم اثر گذاشته و به شیوه های جمعی مبادرت به عمل می کنند. با این تعریف، مفهوم نظام اجتماعی یک ابزار تحلیلی است. نوعی شیوهٔ درک واقعیت است امّا در مفهوم، یک واقعیت عینی نیست. بنابراین می توان یک بنگاه صنعتی ، یک دانشگاه، یک طبقه اجتماعی و یا یک جامعهٔ کلی را به شیوهٔ نظام اجتماعی تحلیل کرد یعن با این پیش فرض که هر یک از این واقعیتها، خصوصیات نظام اجتماعی را دارد. به خلاف نظام اجتماعی،مرجع مفهوم «جامعه» واقعیتهای عینی است. پارسونز وقتی از «جامعه» حرف می زند، منظورش دقیقاً جمعیت انسانی موجود است که می توان حدودش را، هویّتش و محل استقرارش را تعیین کرد. به عبارت دقیق تر، جامعه نوع خاصّی از تجمع انسانی است که در جامعه شناسی فرانسوی «جامعهٔ کلّی» (Societe Globale) نامیده می شود یعنی جمعیتی که به اندازهٔ کافی کامل است به طوری که اعضایش می توانند درون آن همهٔ نیازهای فردی و جمعی شان را تأمین کرده و در چهار دیواری لآن زندگی کنند. از لحاظ تجربی، جامعهٔ کلی را می توان معادل یک کشور، یک ملّت یا حتی گاهی معادل یک امپراطوری و یا یک تمدّن دانست. [۱۵]
۲-۳) نظامهای فرعی جامعه:
اگر مدل تحلیلی نظام کنش را دربارهٔ سازمان درونی جامعه کلی پیدا کنیم در آن چهار نظام فرعی خواهیم یافت که با واقعیتهای جدیدی متناظرند.. سازگاری در جامعه شامل مجموع فعالیتهایی است که صرف تولید و توزیع کالاها و خدمات مصرفی می شود. کار وجه اصلی ارتباط این نوع نظام با محیطش است که می کوشد از آن بهره مند شده و در آن به زندگش ادمه دهد. به عبارت دیگر در چارچوب جامعه کلی، سازگاری شامل کنشهایی است که «اقتصاد» را تشکیل می دهند. در معنایی که پارسونز اصطلاح کارکرد اقتصادی را به کار می برد، بسیار وسیع تر از کارکرد ساختارها و نهادهای اقتصادی است هرچند که مرکز ثقل اصلی آن همین ساختارها و نهادهای اقتصادی است. دستیابی به هدفها در جامعه کلی با جستجوی هدفهای جمعی و بسیج کنشگران اجتماعی و منابع جامعه برای رسیدن به این هدفها متناظر است. این همان چیزی است که پارسونز سیاست می نامد و آن را در معنای بسیار وسیعی به کار می برد به طوری که همه صورتهای تصمیم گیری، سازماندهی و بسیج منابع نظام را در بر می گیرد. در این معنا، مرد سیاست هم در شرکت بازرگانی حضور دارد، هم در اداره، هم در حزب و هم در خود دولت. پارسونز، کارکرد یگانگی نظام کنش را »اجتماع جامعه ای« (Societal Community) می نامد و آن شامل مجموع نهادهایی است که کارکردشان ایجاد و حفظ همبستگی هایی است که یک جامعه از اعضایش توقع دارد. آنها نهادهایی هستند که هماهنگی های لازم برای عملکرد اجتماع را ایجاد می کنند که نه خیلی آشفته باشند و نه خیلی هم ستیزه جویانه (Conflictual). »اجتماع جامعه ای« هم نهادهای نظارت اجتماعی است و هم یک اصل تشویق و تنبیه و در ساخت یافته ترین صورتش عبارت است از حقوق و نهادهای قضایی و آنچه در نظام کنش حفظ الگوهای فرهنگی است در جامعه کلی مجموع شبکه فرایندهای جامعه پذیری اعضای جامعه است که از گذر آن فرهنگ به کنشگران اجتماع عرضه شده و انتقال می یابد و اینان آن را درونی می کنند و بدین سان فرهنگ یک عامل مهم انگیزه رفتار اجتماعی شان می شود. کارکرد جامعه پذیری بیشتر از آن خانواده و نظام آموزشی جامعه استهر چند که آن را در همه فعالیتهای تربیتی در وسایل ارتباط جمعی، در سند یکاها و در احزاب سیاسی و غیره نیز می توان مشاهده کرد.
به نظر پارسونز، برای هر یک از چهار نظام فرعی که جامعه کلی را تشکیل می دهند باید رشته خاصی از علوم اجتماعی اختصاص یابد. نظام فرعی سازگاری، موضوع مطالعه علم اقتصاد است، نظام فرعی دستیابی به هدفها موضوع علم سیاست است، حفظ الگوهای فرهنگی می تواند هم موضوع روانشناسی اجتماعی باشد و هم انسان شناسی و بالاخره نظام فرعی »اجتماع جامعه ای« موضوع مطالعه جامعه شناسی است.[۱۶]
۱-۲-۳) نظام مبادله
شبکه ای از مبادلات پیچیده میان هر یک از این چهار نظام فرعی جامعه وجود دارد. پارسونز دو بعد از این شبکه مبادلات را که به نظرش اساسی تر است به روشنی شرح می دهد. نخست با الهام گرفتن از نظریه اقتصادی به ویژه نظریه لئونتیف (Leontieff) پارسونز تصور می کند که می تواند مبادله میان هر زوج از نظامهای فرعی را به صورت جدول »داده و ستانده« (Input – Output) بیان کند. هر نظام از هر یک از سه نظام دیگر عناصری را که برای کارکردش ضورریند دریافت می کند »داده« در برگشت محصولات فعالیتش را به آنها عرضه می کند »ستانده«.
هر نظام فرعی جامعه، چونان کاگاهی، متخصص در تولید فعالیتهایی است که برخی از نیازهای خاص را برآورده می کند. این تولیدات به نوعی بازار عرضه می شوند که در آن هر نظام فرعی محصول کارش را در برابر محصولات سایر نظامهای فرعی مبادله می کند.
دوم، پارسونز اهمیت نظری وسایل مبادله در یک نظام مثل جامعه را گوشزد کرده است. یک چنین نظامی را نمی توان بدون وجود نهادهایی که ارتباط و مبادله از گذر آنها میسر می شود ساخت. چون هر نظام فرعی در شبکه مبادله درگیر است پارسونز نتیجه می گیرد که باید چهار وسیله مبادله موجود باشد که هر کدام با یک نظام فرعی مناسبت داشته باشد. او برای بسط طرح گونه چهار وسیله از مبادله از تحلیل اقتصادی الهام می گیرد. او »پول« را به عنوان مدل به کار می برد، زیرا کارکردهای مبادله ای »پول« در علم اقتصاد به وفور مطالعه شده است. اما پارسونز به این تحلیل، چشم انداز تازه و بدیعی می افزاید. در وهله اول پول را به عنوان رشته ای که اقتصاد از گذر آن خودش را به جامعه متصل می کند تعریف می کند. به برکت شبکه مبادله است که پول به اقتصاد امکان می دهد به عنوان یک نظام فرعی جامعه با سایر نظامهای فرعی آن رابطه برقرار کند. در وهله دوم، پارسونز خصلت نمادی پول را پیش می کشد که از آن یک وسیله ارتباطی مانند زبان می سازد. پول ارزش یک کالا یا یک خدمت را بیان می کند. او مجموعه نظام پولی را به منزله کدی (رمزی) ملاحضه می کند که قواعدش جریان کالاها و خدمات را در جامعه تنظیم می کند. پارسونز به مناسبت مطالعات جامعه شناسی اقتصادی اش به تدریج ابعاد نمادی پول و کارکردهای گوناگونش را در کنش متقابلی که میان اقتصاد و سایر نظامهای فرعی جامعه وجود دارد کشف می کند. بر این اساس است که او نتیجه گیری می کند که به طور منطقی باید در هر یک از سه نظام فرعی دیگر وسیله مبادله ای یافت که نقشی مشابه پول ایفا کند.در درون نظام سیاسی، به نظر پارسونز »قدرت« نقشی معادل پول ایفا می کند. او قدرت را چنین تعریف می کند: »قدرت« عبارت است از توانایی وادار کرد کنشگران یک جامعه به ایفای وظایف و تکالیفی که هدفهای جمعی به آنان تحمیل می کند به شیوه ای که بتوان منابع جامعه را برای رسیدن به این هدفهای جمعی بسیج کرد. چنین تعریفی، قدرت را از اقتدار (Authority) متمایز می کند زیرا اقتدار محل انباشت قدرت است به گونه ای که دارنده یک منصب اقتدار از میزان قدرتی برخوردار است که می تواند آن را به موقع خرج کند یا به جریان بگذارد. قدرتی که پارسونز مدنظر دارد چیزی ثابت یا پایدار نیست بلکه یک وسیله مبادله است که چون پول ارزش نمادی دارد و نظام سیاسی آن را در مبادلات میان نظامهای فرعی جامعه به جریان می گذارد.
پارسونز »نفوذ« را سومین وسیله مبادله می داند که منبع آن در نظام یگانگی یعنی در »اجتماع جامعه ای« قرار دارد. نفوذ عبارت است از توانایی جلب هواداری، تأیید و تصدیق یا وفاداری دیگری از راه برانگیختن. نفوذ از قدرت متمایز است زیرا زور و اجباری در کار نیست و به قدرت متوسل نمی شود. نفوذ یا به حیثیت شخص صاحب نفوذ بستگی دارد یا به نوع دعوت به همبستگی که می تواند بقبولاند. نفوذ چونان پول و قدرت، ذاتأ متحرک است به این معنا که باعث مبادله ای می شود که آن را جا به جا کرده و به جریان می اندازد. نفوذ ممکن است مثل پول و قدرت بر حسب استفاده ای که اشخاص یا گروهها از آن می کنند کم یا زیاد شود.
چهارمین وسیله مبادله را پارسونز «پایبندی(Commitments) به ارزشها و هنجارها» می نامد. با همین پایبندیها است که عناصر فرهنگ به واقعیت اجتماعی مبدل شد مدار روابط مبادله ای می شوند. از لحاظ نظری می توان این طور بیان کرد که کنشگری«پایبند» است که رفتارش را با برخی از هنجارها و ارزشهای یک فرهنگ خاص همساز کند. از همین جاست که می توان او را به عنوان عضو جامعه ای معین باز شناخت و خود وی نیز از درون، تعلّقش را به جامعهٔ مزبور احساس می کند. کنشگر پس از التزام به این پایبندیها که اورا عضو بهنجار جامعه کرده و با آن یگانه می کند. آنها را برای کسب پول، قدرت و نفوذ که از خواسته های مطلوب جامعه اند وثیقه قرار می دهد. کارکرد این چهار وسیله مبادله است که جریان بی وقفهٔ آنچه را پارسونز«منابع» درونی جامعه می نامد تأمین می کند و منظورش از منابع «عوامل تولید»و «محصولات» هر یک از چهار نظام فرعی جامعه است.[۱۷]
۴) نظام اقتصادی:
پارسوتز عناصر اولیه نظریهٔ کنش را از نظریه اقتصادی گرفته است. قابل ذکر است که پارسونز در نخستین نوشته هایش به تفصیل از مدل رفتار اقتصادی مارشال بحث کرده است سپس با الهام گرفتن از آن و تغییر دادنش، آن را به کل نظام اجتماعی تعمیم داده است. در تکامل فکری پارسونز، ابتدا انسان اجتماعی از ابعاد انسان اقتصادی شمرده می شد تا آنکه سرانجام انسان اقتصادی بعدی از ابعاد انسان اجتماعی تلقی شد. به علاوه، در جریان ساختن نظریهٔ عمومی کنش، او از بسیاری از مفاهیم کلیدی علم اقتصاد استفاده کرده است. به ویژه به کمک مفاهیم اقتصادی بود که پارسونز جدول کنش متقابل و مبادله ها میان نظامهای کنش را طرح کرد. اثر علم اقتصاد بر افکار پارسونز به قدری است که اوجامعه را چونان بازار عظیم مبادله میان واحدهای فردی و جمعی ملاحظه می کند که در آن نه فقط پول،بلکه قدرت، نفوذ و تعهدات نیز جریان دارد. اگر سیر تاریخی تفکر پارسونز را دنبال می کردیم ابتدا باید از جامعه شناسی اقتصادی اوبحث می کردیم. خواندن آثار ماکس وبر تز دکترایی که در دانشگاه هایدلبرگدفاع کرد او را متوجّه محدودیت رهیافت منحصراً اقتصادی مسائل قتصادی کرد. از آنجا پارسونز به این فکر افتاد که ثابت کند اقتصاد بخشی از جامعه است و باید بدین عنوان تحلیل شود. اقتصاد دانان با امتناع از ملاحظهٔ کنش متقابل میان پدیده های اقتصادی و بقیه جامعه میدان دیدشان را فوق العاده محدود می کنند. منتها برای مطالعه این کنش متقابل لازم بود یک نظریهٔ عمومی کنش ساخته شود تا هم اقتصاد و هم سایر نظامهای فرعی را دربرگیرد.[۱۸]
به نظر پارسونز مهم ترین ویژگی جامعه صنعتی مدرن موقعیت برتر و مسلطی است که نهادهای اقتصادی در آن دارند. در مقایسه با جوامع ابتدایی و میانی، در جامعه های مدرن دنیای کار و بخش تولید و توزیع کالاها و خدمات و شبکه مبادلات پولی و اعتباری رشد بیشتری یافته است. جامعه صنعتی مدرن برای پارسونز به ویژه جامعهٔ سرمایه داری مدرن، محل مناسب و ممتازی برای مطالعه اقتصاد و نقش آن در جامعه است. در این نوع جامعه، اقتصاد از سایر فعالیتهای اجتماعی افتراق بیشتری یافته و به عنوان یک نظام فرعی مشخص و متمایز قابل شناسایی است که می توان روابط مبادله ها و کنشهای متقابلش را با باقی جامعه ردیابی کرد. مدل نظری پارسونز، همزمان دو راه تحلیلی پیشنهاد می کند: نخست می توان اقتصاد را چون یک نظام اجتماعی افتراق یافته از سایر نظامهای فرعی جامعه تحلیل کرد، سپس آنکه آن را به عنوان یک نظام فرعی جامعه بررسی کرد. راه اول تحلیل عمودی است که اقتصاد را از لحاظ سازمان درونی و کارکردهای اختصاصی اش بررسی می کند. راه دوم تحلیل افقی است که اقتصاد را به عنوان یکی از چهار نظام فرعی جامعه در نظر گرفته و روابطش را با سایر نظامهای فرعی جامعه بررسی می کند. آنچه در ادامه می آید تحلیل نظام اقتصادی پارسونز است.
۱-۴) تحلیل عمودی نظام اقتصادی
اقتصاد به نظر پارسونز نه یک ساختار عینی است و نه یک نهاد. اقتصاد وجهی از رفتار کنشگران اجتماعی است که در کار تولید و توزیع کالاها و خدمات لازم برای بقای مادی و رفاه افراد و جامعه فعالیت می کنند. تولید و توزیع کالاها و خدمات آن چیزی است که اقتصاد در محور آن شکل می گیرد و کارکرد اختصاصی پیدا می کند. هر فعالیتی که در تولید و توزیع کالاها و خدمات سهمی داشته باشد در شبکه کارکرد اقتصادی جا می گیرد. در عین حال تولید و توزیع کالاها و خدمات مرزهای اقتصادی را تعیین می کنند. پس از آنکه کالاها و خدمات تولید و توزیع شدند به هر دلیلی که مصرف شوند و مورد هر استفاده ای قرار گیرند دیگر به اقتصاد مربوط نمی شود، چراکه اینها ابعاد دیگر فعالیت اجتماعی اند و به سایر نظامهای فرعی جامعه تعلق دارند. در تحلیل عمودی، پارسونز معتقد است که می توان در نظام اقتصادی، چهار نظام فرعی کارکردی، که هر نظام کنش از آنها تشکیل می شود تشخیص داد و شبکه مبادله ها میان این نظامهای فرعی را بازشناخت.
الف ) بسیج منابع در راستای هدف جمعی ایجاب می کند که یک نظام پادش دهی بر مجموع عایدات منابع نظارت کند. پیش شرط این کار آن است که سرمایه ها از مدار مصرف خارج شده و صرف سرمایه گذاری در فعالیتهای تولیدی شود و عایدات این سرمایه ها صرف پاداش دهی به کنشگرانی شود که در فعالیتهای تولیدی و توزیع کالاها و خدمات متعهد شده اند. مجموعه فعالیتهایی که این سرمایه گذاری (Capabilization) ایجاب می کند و آنچه که از آن نتیجه می گردد، نظام فرعی »سازگاری« (Adaptation) اقتصاد را تشکیل می دهد که طی آن اقتصاد در محیط، یعنی در میان نظامهای فرعی دیگر جامعه و در محیط طبیعی، منابع لازم را می جوید، بر می گزیند و هزینه هایی را که نظام اجتماعی می تواند برای مصرف یا خدمات آنها بپردازد تعیین می کند.
ب ) تولید و توزیع کالاها و خدمات هرف اقتصاد است. به عبارت دیگر، هدف نظام فرعی اقتصاد این است که با تولید و توزیع به مقدار کافی همه کالاها و خدمات مورد نیاز اعضای یک جامعه، نیازهای مصرفی آنها را تأمین کند. بنابراین می توان یک نظام فرعی که کارکرد آن بسیج منابع در راستای رسیدن به این هدف باشد تعیین کرد یعنی »دستیابی به هدفها« (Goal-Attainment). بدین منظور نظام کنش باید به ذخیره ای از همه نوع منابع دسترسی داشته باشد که ممکن است مادی باشند مثل منابع طبیعی و ممکن است فرهنگی و روانی – اجتماعی باشند. در میان منابع اقتصادی لازم، تکنولوژی را هم باید به حساب آورد که ذاتا فرهنگی است.
ج ) کارایی نظام فرعی اقتصاد در گرو هماهنگی سازماندهی عوامل تولید در راستای هدف پیگیری شده است. پارسونز اینجا مفهوم سازمان را که مارشال شرح و بسط داده بود از سر می گیرد. مارشال سازمان را یکی از عوامل مهم تولید که در حیطه صلاحیت مدیر یا کارفرما است می دید. پارسونز مجموعه فعالیتهای سازماندهی تولید را نظام فرعی »یگانگی« (Integration) ویژه اقتصاد می داند.
د ) انگیزه کنشگران برای بر عهده گرفتن نقشهای تولیدی و ایفای آنها به موجب هنجارها و الگوهایی است که فرهنگ تعیین کرده است. مسأله جامعه پذیری کنشگران به مقتضیات تولید، به پاداشها و به ضمانت اجراها بستگی دارد، یعنی به مجموعه ای از منابع طبیعی، فرهنگی و روانی – اجتماعی که پارسونز آنها را »تعهدات اقتصادی« نامیده و برای کارکرد مؤثر اقتصادی ضروری می داند. مجموع این منابع، نظام فرعی »حفظ الگوهای فرهنگی« (Latency) را تشکیل می دهد که از یک سو با فرهنگ جامعه و از سوی دیگر با شخصیت ارتباط دارد.میان این چهار نظام فرعی اقتصاد، ترسیم شبکه گسترده مبادله ها و کنشهای متقابل دشوار نیست. سرمایه گذاریهایی که صرف تولید می شود، منابع گوناگون طبیعی و اجتماعی لازم را به خدمت تولید می گیرد. همین طور نهادهای اقتصادی که برای پاسخگویی به توقعات »یگانگی« ایجاد شده اند باید از خدمات منابع انسانی لازم برخوردار شوند، در عوض این نهادها باید خدمات آنان را با پاداش مالی جبران کنند. قانون عرضه و تقاضا کلی ترین قانونی است که این مبادله ها را سامان می دهد. اهمیت محوری آن نیز در نظریه اقتصاد به همین مناسبت است. پارسونز خاطر نشان می کند که این قانون اقتصادی صورت خاصی از قانون کلی تر هم ترازی کنش و واکنش است که در هر نظام کنش می توان مشاهده کرد. تقاضا را می توان صورتی از کنش در بازار، خواه بازار کار، خواه بازار کالاها تصور کرد، این کنش نیازمند واکنشی است که به صورت عرضه دریافت می کند. رابطه عرضه با تقاضا را نیز به همان صورت می توان تحلیل کرد. منحنیهای عرضه و تقاضایی که اقتصاددانان توانسته اند ترسم کنند در نظام کنش دقیق ترین اندازه هایی هستند که تاکنون در استفاده از این قانون کنش و واکنش به آن رسیده اند. دلیل آن هم این است که در اقتصاد دو جزء اصلی هر کنش متقابل یعنی کنش و ضمانت اجرا به برکت پول که پایه اندازه گیری اصلی در فعالیت اقتصادی است به صورتهای کمی بیان می شوند. کنش یک کنشگر یا یک کالا را در راستای هدفهای تولید با موازین بهره وری می توان اندازه گرفت و کنشگری که کارش را عرضه می کند، پاداشها یا ضمانت اجراهایی را که دریافت می کند می تواند با پول اندازه گیری کند. هیچ حالت دیگر وجود ندارد که در آن قانون کنش و واکنش به این روشنی باشد و به این سهولت بتوان آن را اندازه گرفت.[۱۹]
۲-۴ ) تحلیل افقی نظام اقتصادی
دومین رهیافتی که پارسونز عرضه می کند مطالعه اقتصاد به عنوان بخشی از جامعه است. در این مقام، اقتصاد، نظام فرعی »سازگاری« جامعه است و بدین عنوان دارای کنشهای متقابل مبادله ها با سایر نظامهای فرعی است. اقتصادی که پارسونز شرح می دهد چونان بازاری پرفعالیت است که درون بازار وسیع تری به نام جامعه قرار گرفته و در آنجا اقتصاد در فرایند بی وقفه مبادله با سایر بازارها درگیر است. طرح صفحه بعد نمایشی است که این شبکه مبادله ها را ترسیم می کند.
نخست در چهارگوشه این طرح نظامهای فرعی جامعه را می یابیم: اقتصاد، سیاست، نهادهای اجتماع و نظام جامعه پذیری. هر یک از این نظامهای فرعی به سه نظام فرعی درون تقسیم می شود که عبارتند از سازگاری، یگانگی و دستیابی به هدفها. پیوسته با واسطه یکی از این نظامهای فرعی دورنی است که اقتصاد با سه نظام فرعی دیگر جامعه به مبادله می پردازد و بالعکس.
ولی نظام فرعی »حفظ الگوهای فرهنگی« در درون هیچ یک از نظامهای جامعه دیده نمی شود. پارسونز در ذکر دلیل آن می گوید: این نظام فرعی در هر نظام کنش حالت خاصی را تشکیلمی دهد. الگوهای فرهنگی با مخزنی از منابع روانی، قواعد، هنجارها و ارزشهای فرهنگی سر و کار دارد، لذا در کنش متقابل به شیوه سایر نظامهای فرعی درگیر نشده است. حفظ »الگوهای فرهنگی«، »بافت هنجاری« (Normative Context) و بدین عنوان الهام بخش کنش اجتماعی است و به معنای اخص کلمه خودش کنش اجتماعی نیست. نظر به اینکه در نظام اقتصادی صحبت از مبادله ها و کنشهای متقابل است حفظ الگوهای فرهنگی در بیرون از این شبکه جای دارد.
▪ تحلیل افقی نظام اقتصادی:
نظام فرعی جامعه پذیری شامل نهاد خانواده است که می توان نهاد مدرسه را هم به آن افزود. این نهادها نیروی انسانی لازم و با تخصصهای گوناگون را در اختیار اقتصاد می گذارد تا آنها را برای دستیابی به هدفهایش یعنی تولید کالاها و خدمات مصرفی به کار گیرد. در مقابل، اقتصاد کالاها و خدمات مصرفی را در اختیار نهادهای جامعه پذیری می گذارد و زمینه را برای تحصیل کالاها و خدمات فراهم می کند. اقتصاد در رابطه با سیاست به دولت و به افرادی متکی است که مسؤولیت بسیج و هماهنگی کار را دارند و ضامن امنیت سرمایه اس هستند که در راه تولید سرمایه گذاری شده است. به نظر پارسونز. پایه نظام پولی و اعتباری در سیاست است. نهادهای سیاسی اختیار کم یا زیاد کردن حجم نقدینگی و اعتبارات را دارند و لذا اختیار ایجاد پول، حفظ ارزش یا کاهش پول با آنهاست. اساسا نظام اقتصادی بر تصمیماتی که در مراجع سیاسی گرفته می شود مبتنی است و با همین تصمیمات است که منابع مالی لازم برای سرمایه گذاری در اقتصاد تخصیص می یابد. در عوض، اقتصاد، بهره وری اقتصادی را به آن بازمی گرداند که برای نظام فرعی »سازگاری« اش بسیار ضروری است. از سوی دیگر نظام فرعی »اجتماع جامعه ای« عناصر سازمانی را فراهم می کند که در پروتو آن ساختار اقتصادی به صورت شرکتها، بنگاه ها، مجتمعهای صنعتی و دیوانسالاری شکل می گیرد. این به معنای اخص کلمه، وجه نهادی اقتصاد است که در سایه آن ترکیب و هماهنگی عوامل تولید تحقق می یابد. در برگشت، اقتصاد به »اجتماع جامعه ای« کالا و خدماتی را که جنبه نمادی دارند عرضه می کند که کارشان تعیین پایگاه اجتماعی – اقتصادی اشخاصی است که از آنها برخوردار می شوند. همچنین طبقات اجتماعی را مشخص می کند و همبستگی میان قشرها و نسلها را به وجود می آورد؛ مثلا کمک مالی به یک جنبش اجتماعی، کمک به یک بنیاد عام المنفعه و یا یک حزب سیاسی از این مقوله اند.
همان طور که پارسونز خاطر نشان می کند در همه مبادله ها پول نقش وسیله ای را بازی ی کند که در پرتو آن اقتصاد از کمک سایر نظامهای فرعی برخوردار می شود. در برابر دستمزد است که نیروی انسانی از نهاد خانواده به بازار کار می آید، از بخش سیاست، اقتصاد مجوزهای اعتبار را دریافت می کند و در مقابل بازده اضافی تولید می کند که با پول قابل اندازه گیری است. در مبادله با سازمان، اقتصاد پول را برای به خدمت گماردن کارفرمایان و مدیران به کار می برد. پاروسونز این شبکه مبادله ها را با وام گرفتن مفاهیم از علم اقتصاد تکمیل می کند. اقتصاددانان چهار عامل تولید تشخیص داده اند که عبارتند از، مالکیت ارضی، کار، سرمایه و سازمان که هرکدام از آنها با نوعی درآمد متناظرند: اجاره، دستمزد، بهره و سود.[۲۰]
۳-۴ ) ساختار نهادهای اقتصاد
در ابتدا گفتیم که موضوع اختصاصی جامعه شناسی به تعریف پارسونز مطالعه نظام فرعی یگانگی در هر نظام کنش است. در جامعه کلی، همبستگیهای مقوم »اجتماع جامعه ای« موضوع ممتاز مطالعه جامعه شناختی است. در نظام اقتصادی نیز چنانچه به عنوان نظام اجتماعی ملاحظه شود همان منطق جاری است به طوری که جامعه شناسی اقتصادی کارش مطالطعه عناصر یگانگی بخش نظام اقتصادی است. این عناصر یگانگی بخشی را پارسونز »نهادهای اقتصادی« می نامد.
به نظر پارسونز سه نهاد اقتصادی وجود دارد که هم سنگ نیستند.[۲۱] نهاد اقتصادی اصلی و همده همانا »قرار داد« (Contract) است و دو نهاد دیگر از »قرارداد« ناشی می شوند که عبارتند از »مالکیت« و »کار«.
»قرارداد« بنیادی ترین نهاد اقتصادی است زیرا در سایه قرار داد است که مبادله میان دو یا چند طرف صورت نهادی صریح و دقیق پیدا می کند. در مبادله قراردادی هر یک از طرفها نقشی ایفا کرده، آورده ای دارد و در انتظار امتیازی است. وانگهی در قرارداد است که قواعد هنجارهای اجتماع به شیوه صریح علنی می شوند. در حق قرارداد می توان گفت که میان طرفهایش نظام کنش متقابل و مبادله واقعی ایجاد می کند و این نظام در چارچوب مقوله های پارسونزی از چهار نظام فرعی تشکیل شده است. به نظر پارسونز هر رابطه قراردادی از چهار عنصر اصلی تشکیل شده است. نخست منفعتی که هریک از طرفهای درگیر در پی آن است و انتظار دارد به مناسبت مبادله کالاها، خدمات یا اوراق بهادار به دست آورد، این بعد دستیابی به هدفهاست. دوم، ارزشهای مشترکی وجود دارد که طرفهای قرارداد به آنها پایبند هستند. این همان نظام فرعی حفظ الگوهای فرهنگی است. سوم، قرارداد گذاران باید به فشارهایی در قراردادشان تن دهند؛ فشارهایی که به دلیل روابطشان با باقی بخشهای جامعه به آنان تحمیل می شود. در قرارداد، نه تنها باید منافع طرفهای قرارداد رعایت شود بلکه باید منافع جامعه در کل و نیز منافع سایر کنشگرانی که ممکن است در معرض آثار قرارداده باشند مراعات شود، این بعد سازگاری در نظام کنش است. چهارم، نظام کنش و مصوبات در مبادله قراردادی، صورتهای نمادی هم دارند که بر طرفهای قرارداد، نظارتهای نهادی شده، اعمال می کند. این کنشها و مصوبات، پاداشهای نمادی هستند که ما آنها را به نامهای موفقیت، تأیید، وقع گذاری، حیثیت و غیره می شناسیم، این کارکرد یگانگی در قرارداد است.
دو نهاد دیگر اقتصادی حالتهای خاص از قرارداد هستند. »مالکیت« از آنچه که پارسونز »قرارداد سرمایه گذاری« می نامد ناشی می شود. از دیدگاه تولید، نهادی کردن حقوق یک کنشگر بر اشیاء غیر اجتماعی (یا اشیاء اجتماعی در وضعیت برده داری) مالکیت است و مجاز است از آنها به عنوان وسیله تولید استفاده کند یا به عنوان پاداش در عوض آنچه تولید می کند، برخوردار شود. مالکیت در این معنا حقی است که رابطه ای با ماهیت اقتصادی میان یک کنشگر و اشیاء برقرار می کند و خود این رابطه با موافقت برخی از کنشگران دیگر تأیید و تصویب شده است، در مقابل، مالک متعهد شده است که به نحوی در نظام تولید مشارکت کند.
سومین نوع نهاد اقتصادی شامل مجموع بخش کار یا مشاغل است که اصطلاحا آن را »بازار کار« می نامیم و منظور از آن نقشهایی است که بی واسطه به تولید و توزیع کالاها مربوط می شوند، این نقشها ممکن است در درون سازمانهای دیوانسالاری و یا به صورت منفرد و جداگانه چون مشاغل آزاد ایفا شوند. بازار کار از »قرارداد استخدام« ناشی می شود که ممکن است انفرادی یا جمعی باشد.
در جامعه صنعتی مدرن میان دو نهاد کار و مالکیت به تدریج افتراقی بارز پدید آمده است. این افتراق باعث توسعه دیوانسالاری شده است. پارسونز توسعه دیوانسالاری را از ضرورتهای توسعه اقتصادی و صنعتی می داند. او معتقد است که بنگاه های خانوادگی، کوچک یا بزرگ در آغاز صنعتی شدن جامعه های غربی نقشی اساسی ایفا کرده اند. منتها بنگاه خانوادگی، سه نهاد را در یک نهاد ادغام کرده بود: خانواده یا خویشاندی، نقشهای حرفه ای و مالکیت. در بلند مدت این نوع بنگاه مانعی بر سر راه توسعه اقتصادی جامعه صنعتی بود زیرا که در جامعه صنعتی، مدیریتی عام گرا لازم است که این امر تنها در چارچوب سازمان دیوانسالاری امکان پذیر است. بنابراین به تدریج این سه نهاد از یکدیگر متمایز شدند.
محمد حسین کارگر حاجی آبادی
منبع : موسسه ایران زمین پارسیان


همچنین مشاهده کنید