پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

حکمت و طب نزد جالینوس


در این‌که جالینوس، کی متولد شده و در چه دوره‌ای می‌زیسته اختلاف نظر فراوان است. عده‌ای برآنند که جالینوس معاصر حضرت عیسی‌(ع) بوده، به ملاقات او رفته و به مسیح ایمان آورده. عده‌ای بر این قولند که جالینوس در موارد مختلف در کتابهای خود از حضرت موسی(ع) و حضرت عیسی(ع) یاد کرده، و از نوشته‌های او پیداست که بعد از حضرت مسیح(ع) می‌زیسته و این فاصله را پنجاه و اندی ذکر کرده‌اند.
اما همگی در این قول که جالینوس خاتم‌الاطباء است، یعنی هشتمین و آخرین پزشک بزرگی است که بر پیشینیان، سمت معلمی داشته اتفاق نظر دارند. ابن‌ابی‌اصیبعه می‌نویسد: «‌زمانی که جالینوس ظهور کرد، صنعت طب دست‌آویز سوفسطایی‌ها، و محاسن آن از بین رفته بود. جالینوس عقاید و آراء بقراط و پیروانش را تایید و تحکیم نمود و کتابهای بسیاری در این باب نوشت» مبشربن فاتک دربارهٔ اخلاق و صفات جالینوس می‌نویسد: «جالینوس سیاه‌چرده و خوشگل و دارای شانه‌های پهن و دست‌های بزرگ و انگشتان بلند و خوش‌مو بود. آواز خوش و مطالعه کتاب را دوست می‌داشت. در راه رفتن معتدل و همیشه خنده‌رو بود و به آرامی با خود صحبت می‌کرد، و کمتر ساکت بود. از بزرگان خود بسیار ایراد می‌گرفت. بسیار سفر می‌کرد و همیشه لباس‌هایش خوش‌بو و پاکیزه بود. سواری و گردش را بسیار دوست می‌داشت. با سلاطین و بزرگان معاشرت می‌کرد ولی در خدمت آنها نبود، بلکه آنها او را احترام می‌نمودند. هنگامی‌که آنان به معالجه احتیاج پیدا می‌کردند، عطایای بسیار از طلا و غیره به او تقدیم می‌نمودند. جالینوس این نکته را در بسیاری از کتابها و نوشته‌های خود یادداشت کرده‌است. هرگاه یکی از پادشاهان او را به خدمت دعوت می‌کرد، فوراً از آن شهر به مسافرت می‌رفت تا گرفتار خدمت سلطان نشود.»
آنچه را که می‌خوانید اقوالی است که ابن‌ابی‌اصیبعه، از زبان جالینوس و دربارهٔ جالینوس، در کتاب عیون‌الابناء فی‌طبقات الاطباء آورده است:
جالینوس در کتاب خود، به‌نام «‌محنه‌الطبیب الفاضل» چنین گفته است: من از کودکی طریقهٔ برهان را آموخته بودم و چون شروع به‌یاد گرفتن علم طب کردم، تمام لذات را کنار گذاردم و از مظاهر دنیا که تمام لذات از آن است، خود را سبک نموده و از آنها گذشتم، به‌قسمی که دیگر از زحمت سحر‌خیزی و رفتن به در خانهٔ این و آن؛ تا با هم سوار شده و به دربار پادشاه یا خانهٔ بزرگان برویم، خود را خلاص کردم. رکاب آنها را ترک نمودم و عمر خود را در این راه تلف نکردم و به‌خود زحمت طواف خانهٔ بزرگان، که این عمل را نشانهٔ تسلیم و اطاعت می‌دانستند، ندادم. تمام عمر خود را به تحصیل و مطالعهٔ علم طب صرف کردم و تمام شبهای خود را صرف زیر و رو کردن گنج‌هایی نمودم که قدما برای ما ذخیره کرده بودند. آن گنج‌ها را زیر و رو می‌کردم، تا دانه‌های گران‌بها‌تر را پیدا کنم. پس هر کس دربارهٔ خود توانست بگوید؛ او هم در راه تحصیل علم چنین بوده و همان کاری را کرده، که من می‌کردم و ذاتاً با‌هوش و مستعد و تیزفهم و سریع‌الانتقال بوده؛ در آن‌صورت می‌توان گفت، او هم به مقام قبول علم طب، که علمی است بزرگ رسیده است.
در این‌صورت، نسبت به چنین شخصی باید پیش‌از آن‌که کیفیت طبابت او بر بالین مریض امتحان شود، اعتماد داشت و حکم کرد که چنین شخصی با این خصوصیات، برتر از کسی که آن اوصاف را نداشته است، می‌باشد.
... به این جهت بود که مردی از روسای «کمری‌ها»، هنگامی که به‌یکی از شهرها می‌رفتم و سنم به سی نرسیده بود، مرا برای معالجهٔ تمام مجروحین جنگ انتخاب کرد. در صورتی که قبل از آن دو یا سه نفر از بزرگان و مشایخ، متصدی امر به معالجهٔ آنان بودند. رئیس مزبور پس از آن‌که به کیفیت تحصیل و زحماتی که من در راه آن کشیده بودم آگاه شد، مرا برای معالجهٔ مجروحین معین نمود.
او (‌رئیس کمری‌ها) گفت: من ایامی را که این مرد (‌جالینوس) در راه دانش‌آموزی صرف کرده، دیده‌ام که بیش از ایامی است که آن شیوخ اطباء و دیگران، در راه تحصیل این علم صرف کرده‌اند. زیرا دیدم آنها عمر خود را در اموری تلف می‌کنند، که ابداً فایده‌ای برای مردم در آن نیست. و ندیدم این مرد حتی یک روز یا یک شب از عمر خود را در راه باطل صرف کند. روزی نیست که این مرد، وجودش خالی از فائده عمومی باشد. به‌علاوه دیدم در کار خود ماهر و مسلط و کارهایی کرده است که دلالت بر تسلط او به این علم دارد، و آن پیرمردان کارهای مهمی ننموده‌اند.
جالینوس گوید: روزی در مجلسی‌ از مجالس که برای امتحان اطباء تشکیل می‌شد، حاضر شدم، و به حاضران نکات بسیاری از تشریح را بیان داشتم، و فی‌المجلس حیوانی را گرفته و شکمش را پاره کرده، و امعایش را در آوردم. از اطباء حاضر در جلسه دعوت کردم، که امعاء آن حیوان را به جای خود بگذارند و شکم آن حیوان را مطابق اصول بدوزند. هیچ‌یک از آنها برای این کار حاضر نشد، لذا خود من اقدام نمودم. حذاقت و کاردانی من در آنجا واضح گردید. زیرا معالجه صحیح و سرعت در عمل، همه را مبهوت ساخت. ایضاً رگ‌های بزرگی را عمداً بریدم، تا خون از آنها جاری شود و بزرگان اطباء را دعوت کردم، که اقدام در معالجه بنمایند، هیچ‌کدام حاضر نشدند. باز خودم آن‌را معالجه کردم. و برتمام آنها معلوم شد، طبیبی که متصدی معالجهٔ مجروحین می‌شود، باید بسیار مطلع در کار و حاذق باشد. و چون آن رئیس، کار مجروحین را به من ارجاع کرد، اولین کسی بود که مرا متصدی آن امر مهم نمود. وی (‌رئیس) از اقدام خود بسیار خشنود گردید، زیرا از مجروحینی که من به آنها رسیدگی می‌کردم، فقط دو نفر از آن جمع کثیر وفات کردند. در صورتی که در زمان طبیب قبل از من، شانزده نفر از آنها مرده بودند. بعد از آن رئیس دیگری از کمری‌ها، همان کار را به من واگذار نمود. در دورهٔ او حتی یک نفر از مجروحین تحت نظر من نمرد، در حالی که مجروحین آن دوره، زخم‌های بزرگ و مهم داشتند.
من (جالینوس) این اظهارات را به‌این جهت نمودم، که بفهمانم شخص امتحان‌کننده، چگونه باید امتحان کند و چگونه بین طبیب ماهر و غیر ماهر تمیز دهد؛ قبل از آن‌که علم و گفتار او را در مورد مریض تجربه کرده باشد. امتحان طبیب به‌مانند امتحاناتی که امروزه از اطباء می‌نمایند، نباید باشد. امروزه اطبایی را مقدم می‌دارند که با آنان سوار شود، و در رکاب آنها باشد و به خدمت آنان مشغول گردد، و فرصت مطالعه و کارهای مربوط به طبابت را نداشته باشد. ولی آن رئیس کسی را مقدم داشت و اختیار کرد، که تمام هم و فکر خود را در کار طبابت صرف کرده بود، و به کار دیگران نمی‌پرداخت.باز جالینوس گفت:‌ من مردی را می‌شناسم که عاقل و فهیم بود، و از عملی که از من دیده بود مرا مقدم داشت. آن عمل چنین بود:
حیوانی را تشریح کرده و نشان دادم، که کدام عضو او منشاء صدا و به کدام حرکت آن عضو، صدا بروز می‌کند. آن مرد دو ماه قبل، از محل مرتفعی افتاده و اعضای بسیاری از او شکسته بود. به هیچ وجه نمی‌توانست صحبت کند، و صدایش خفه و قابل فهم نبود. اعضای وی (‌شکستگی‌های بدنش) پس از مدتی طولانی معالجه‌شد، ولی خفگی صدایش باقی مانده بود. چون عمل مرا دید، به من اعتماد کرد و خود را برای معالجهٔ صدایش تسلیم من نمود. من چند روزه او را معالجه کردم، زیرا می‌دانستم، نقص او در کدام عضو است و آن عضو را معالجه نمودم.
ایضاً جالینوس گفت: مردی را می‌شناسم که از مرکوب سواری خود افتاده و بدنش خرد شده بود، و از عوارض حاصله شفا یافت، مگر دو انگشت خنصر و بنصرش، که مدتها بی‌حس بودند و نمی‌توانست آنها را به‌خوبی حرکت دهد. انگشت وسطی، مختصر بی‌حسی داشت. اطباء داروهای مختلفی روی انگشتان او می‌گذاردند که نافع نمی‌شد، و مرتباً داروها را عوض می‌کردند. چون آن مرد نزد من آمد، از او پرسیدم، موقعی که به زمین افتادی کدام ناحیه از بدنت به زمین اصابت کرد؟ در جواب گفت: آن نقطه‌ای که به زمین خورد، بین دو شانهٔ من بود. من در تشریح دیده و خوانده‌ بودم، عصبی که به طرف این دو انگشت کشیده شده، از مهره‌ای واقع بین دو شانه بیرون آمده است. دانستم که ریشه بی‌حسی انگشت‌هایش از محلی که آن عصب از نخاع بیرون می‌آید، بود و آن هم به نوبه خود از نخاع سرچشمه گرفته است. لذا بعضی داروهایی را که روی انگشتان آدمی می‌گذارند، روی محل آن مهره، بین دوشانه‌اش گذاردم. چند روزی نگذشت که شفا یافت و بی‌حسی انگشتان او از بین رفت. هرکس این معالجه را دید تعجب نمود که چگونه درد و بی‌حسی انگشتان با دارویی که بین شانه‌های بیمار گذارده شده از بین رفته است.
جالینوس گفت: مردی نزد من آمد و از آن‌که، عارضه‌ای که در صدایش پیدا شده، که نمی‌توانست درست صحبت کند و اشتهایش به غذا هم کم شده بود، شکایت داشت. او را با دارویی که برگردنش گذاردم، معالجه کردم. مرض او به شرحی است که اکنون توضیح می‌دهم:
این مرد مبتلا به خنازیر بزرگی در دو طرف گردنش بود، که بر اثر درمان بعضی از اطبا، خنازیر بیمار بر‌طرف شد. ولی براثر بی‌احتیاطی بیمار، دو عصب مجاور دو رگ برجستهٔ گردن، که دارای حرکت نبضی هستند، سرماخورده بود. این دو عصب در بسیاری از جاهای بدن بیرون می‌آیند، و یک شعبه از آن به فم معده کشیده می‌شود، و حس معدی و اشتهای به غذا از این شعبه عصب پیدا می‌شود. نهایت آن که حس فم معده، بیش از قسمت‌های دیگر معده است. زیرا شعبه آن عصب در فم معده قوی‌تر است. همچنین یک رشته کوچکی از آن دو عصب، یکی از ادوات و آلات صوت را نیز تحریک می‌کند. چون اعصاب مزبور سرما خورده و علیل شده بودند، صدای آن مرد مئوف شده و اشتهای او به غذا نیز از بین رفته بود. در اثر دانستن این مطلب، دارویی گرم کننده برآن محل گذاردم. پس از سه روز بیمار شفا یافت. هر کس این طرز معالجه را از من دید و دلیل مرا دانست، فهمید چگونه این معالجهٔ عجیب را نموده‌ام. و دانست که اطباء به آموختن علم تشریح بسیار احتیاج دارند.
●حکمت جالینوس
قسمتی از عبارات و آداب و کلمات حکیمانهٔ جالینوس را حنین‌بن‌اسحق در کتاب «‌نوادرالفلاسفه و الحکماء» و «آداب المعلمین‌ القدماء» نقل نموده است.
جالینوس گفته است: ـ موجب از بین رفتن قلب، و غم مرض قلبی است. سپس آن را تفسیر نموده و گفته است:« غم نسبت به گذشته و همّ نسبت به آینده می‌باشد.» در جای دیگر گفته است: غم در مورد چیزی است که از دست رفته، و همّ دلواپس نسبت به آنچه باید بشود خواهد شد. از غم بپرهیز زیرا زندگی تو را از بین می‌برد. مگر ندیده‌ای اگر مدتی انسان محزون و مغموم بماند، حیات او متلاشی می‌گردد.
سپس وضع قلب را توصیف نموده می‌گوید: قلب دارای دو حفره یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ است. خون در حفرهٔ راست بیشتر از طرف چپ می‌باشد، و از هر دو حفره قلب دو رگ به طرف مغز کشیده شده‌است. پس اگر عارضه‌ای برقلب برسد، که موافق مزاج آن (‌قلب) نباشد، انقباض حاصل می‌کند و با انقباض آن، دو رگ مزبور هم منقبض می‌شوند. نتیجه‌اش تشنج و دردی است، که در بدن انسان عارض می‌گردد. و برعکس اگر عارضه قلبی موافق طبع و مزاج آن (قلب‌) بود، منبسط شده و رگهای مزبور منبسط می‌گردند.
همچنین گفته است: در قلب رگ کوچکی است، مثل لوله که برشکافها و روپوش و جسم قلب مشرف است. اگر انسان دچار غم شود، آن رگ کوچک منقبض شده، و قطرات خونی از آن، برمرکز قلب و غلاف آن می‌چکد. در آن حال از دو رگ، خون جاری گردیده و قلب را می‌پوشاند و به این کیفیت برقلب فشار وارد می‌شود، که در خود قلب و در روح و نفس و جسم انسان اثر می‌گذارد. همان‌گونه که بخار شراب بر مغز انسان مستولی شده، و نتیجه‌اش مستی و بی‌هوشی است.گفته شده است: جالینوس خواست این مطلب را امتحان کند، لذا حیوانی را گرفت و آن را چند روزی غصه و غم داد، و چون وی را کشت، دید قسمت اعظم قلب حیوان لاغر و پژمرده و از هم پاشیده شده است. از این امر استدلال کرد که اگر غم و غصه به طور متوالی برانسان عارض شود و هموم انسانی براو هجوم کند، قلب پژمرده و پلاسیده و لاغر می‌گردد. نتیجهٔ این امتحان چنان شد که مردم را از عواقب همّ و غم برحذر داشت.
جالینوس در کتاب «‌اخلاق النفس» گفته است: همان‌گونه که امراض، از قبیل صرع یا درد شکم و زشتی و گوژپشتی برانسان عارض می‌گردد، یا عوارضی از قبیل ریختن مو یا کچلی، و از این قبیل بیماری‌ها در شخص بروز می‌کند و زیبایی شخص را می‌برد، نفس انسان هم در معرض مرض و زشتی‌ها است. به این معنی که غضب، مرض و جهل زشتی است.
« او گفت: بیماری‌ها از چهار جهت بر آدمی عارض می‌گردد: اول از طرف مسبب‌الاسباب، دوم سوء تغذیه، سوم از طرف دشمن یعنی ابلیس، چهارم به علت خطاهایی که خود مرتکب شده است.
او گفت: مرگ هم از چهار جهت به آدمی می‌رسد، اول مرگ طبیعی که آن را مرگ از پیری باید گفت. دوم مرگ به علت بیماری. سوم مرگ به علت خودنمایی است، مثل خودکشی یا به علت قتلی که شخص نموده و او را خواهند کشت. چهارم مرگ مفاجات، که آناً انسان به آن دچار می‌گردد.
هنگامی که صحبت از قلم نزد او می‌رفت، گفت: قلم طبیب منطق است.
حنین‌اسحاق گفت: بر نگین انگشتری جالینوس نوشته شده بود: هرکس دردش را پنهان کند، شفای او به سختی انجام می‌یابد.
به طوری‌که مبشربن فاتک، در کتاب« مختارالحکم و محاسن الکلم» یادآوری نموده، جالینوس کلماتی به شرح ذیل دارد.
جالینوس گفته است: نرم‌خو و ملایم باش تا به مقصود برسی. بردبار باش تا محترم گردی. خودخو مباش تا موهون نشوی.
او گفت: بیمار با اشتها، از سالم بی‌اشتها، به زندگی امیدوارتر می‌باشد.
او گفت: تمایل نفس تو به کارهای بد، مانع از کار خیر تو شود.
او گفت: بسیاری از بزرگان را دیدم، که موقع خرید غلام، بهای غلامی که تعلیم یافته و با دانش و هنرمند است، زیادتر و یا در موقع خرید اسبهای اصیل بهای آن را بیشتر می‌پردازند. ولی از خود غافلند و این حساب را نمی‌کنند، که اگرکسی غلامی مثل خود آنها برآنها (‌بزرگان) عرضه کند، او را نخواهند خرید و قبول نمی‌کنند.
او گفته است: هرکس از کودکی متوجه اعمال خود بود و با تدبیر رفتار کرد، امیال و حرکاتش معقول شده و میانه رو می‌گردد. ولی آن که عادت کرد از کودکی دنبال امیال و شهوات رود، و از عمل به بعضی کارها خودداری نکند، چنین آدمی حریص و آزمند می‌ماند. زیرا هرچه را که انسان زیاد انجام داد، در عمل به آن قوی می‌گردد و هر عملی را که در انجام آن اهمال کرد، نسبت به آن ضعیف می‌شود.
او گفت: هر فردی که از خردی لجوج و وقیح بار آمد، امید به اصلاح او نباید داشت. ولی اگر لجوج وحریص بود و وقاحت نداشت، نباید از اصلاح او ناامید گردید. می‌توان گفت اگر وی تادیب شود، به انسان عفیفی مبدل می‌گردد.
او گفته است: کسی که بدنش سالم نیست و پنجاه ساله بود، نباید تسلیم مرض شود و بدن خود را رها کند. بلکه باید در مقام سالم زیستن باشد، ولو آن که به طور کامل سلامتی را به دست نیاورد. چنان‌که برما هم واجب است که صحت و سلامتی خود را زیادتر نماییم، و فضیلتی بر فضائل بیفزاییم، ولو وقت آن را نداشته باشیم، که به پایهٔ مرد حکیم برسیم.
او گفته است: انسان می‌تواند خود را از این عقیده، که اعقل از دیگران است به ترتیب زیر خلاص کند: از دیگری بخواهد که معایب، محاسن، صواب و خطای او را تذکر دهد. در این صورت متوجه عیب خود خواهد شد، و کارهای بد را ترک و اعمال نیک را دنبال کند.
قسمتی از بیانات جالینوس که درجاهای دیگر دیده‌ام چنین است:
جالینوس گفت: شخص علیل با نسیم خاک وطنش جان گیرد، همان‌گونه که زمین خشک با رطوبت باران زنده می‌شود. از او پرسیدند شهوت چگونه چیزی‌است؟ جواب داد: بلای ننگ‌آوری است که دوامی ندارد. به او گفتند چرا در مجالس طرب و لهو حاضر می‌شود؟ گفت: به منظور این که قوی و طبایع را در هر حال، بشناسم اعم از مناظری که طبیعت به وجود آورد، یا آن‌چه در بین جماعت رد و بدل شده و به گوش می‌رسد.
از او پرسیدند، چه وقت آدمی شایسته مردن است؟ جواب داد: اگر انسان ضرر و نفع خود را تمیز ندهد، و به آن‌چه مضر یا نافع است جاهل باشد، در چنین زمانی شایسته مردن است.
از او پرسیدند اخلاط چیست؟ و گفتند در مورد خون چه می‌گویی؟ جواب داد: خون، بنده و مملوک انسان است و چه بسا که بنده ارباب خود را می‌کشد. از او پرسیدند در مورد صفرا چه می‌گویی؟ جواب داد: صفرا سگ درنده‌ای است که در باغچهٔ خانه نگاه‌داری شده باشد. پرسیدند در باب بلغم چه عقیده‌ داری؟ جواب داد: بلغم بزرگوار و رئیس است. هر دری را به روی او ببندی، در دیگری به روی خود باز می‌کند. از او پرسیدند سودا چیست؟ گفت: هیهات سودا زمینی است که اگر تکان خورد، هرچه بر روی آن است تکان خواهد خورد.
جالینوس در تفسیر کتاب «‌ایمان و عهدنامهٔ بقراط» گفته است: همان گونه که نمی‌توان از هر سنگی مجسمه ساخت، یا از هر راهی ممکن نیست با درندگان جنگید؛ به همان نحو هرکس، صلاحیت قبول صنعت طب را نخواهد داشت؛ بلکه باید بدن و نفس انسانی استعداد قبول این علم را داشته باشد


همچنین مشاهده کنید