جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


در حاشیه فیلم «مودیلیانی»


در حاشیه فیلم «مودیلیانی»
جشن بی کران
یک: «جشن بی کران» نام یکی از خواندنی ترین کتاب های «ارنست همینگ وی» است (این کتاب را فرهاد غبرایی فقید به فارسی ترجمه کرده)، داستان هایی واقعی درباره آدم هایی واقعی. کتاب همینگ وی، درباره آن سال هایی است که در پاریس زندگی می کرد. در پاریس آن سال ها، قدم زدن در خیابان ها تفاوت چندانی با نشستن در کافه ها ندارد. هرجا بروید و به هر گوشه ای که سَرَک بکشید، نویسنده و شاعری، یا نقاش و مجسمه سازی آن جا هست. یا درباره کاری حرف می زند که تازه تمام کرده و به آن فخر می فروشد، یا از کاری می گوید که می خواهد انجام دهد.
دو: پاریس نیمه اول قرن بیستم، شهری جادویی بود، بهترین ها دور هم بودند و منبع جوشان خلاقیت شان را به هم تعارف می کردند. رقابت، در خلق اثر هنری بود و این، کم ترین چیزی است که از کتاب همینگ وی می فهمیم. اما چیزی که باعث می شود پاریس آن سال ها، تا این اندازه دوست داشتنی و حسادت برانگیز باشد، جمعیت بسیار نام های آشنا است. از همینگ وی بگیرید تا «اف. اسکات فیتس جرالد» و «ازرا پاوند» و برسید به نقاش هایی مثل «پابلو پیکاسو» و «آمادئو مودیلیانی»، که «میک دیویس» در دومین تجربه کارگردانی اش، آخرین ماه های زندگی اش را به تصویر کشیده است.
سه: مهم ترین حسن فیلم مودیلیانی این است که زندگی آدمی در آستانه مرگ را به جذاب ترین شکل ممکن روایت می کند. فیلم های زندگی نامه وار، مصائب خاص خود را دارند، وقتی فیلمی درباره آدمی مشهور می سازید، خود را برای رودررویی با مخالفان و منتقدان آماده کرده اید. همیشه کسانی هستند که دَم از مخالفت بزنند و ایرادهای تاریخی فیلم ها را یادآوری کنند. پس، راه چاره ای که برای کارگردان ها می ماند، توضیح این واقعیت روشن و مسلم است که هیچ داستانی واقعی نیست و هر نکته و اتفاقی، هرچند ریشه در واقعیت دارد، عین واقعیت نیست. این کاری است که میک دیویس هم در مودیلیانی انجام داده، هم زندگی او را تعریف می کند، هم از ما می خواهد داستان بودن این زندگی را فراموش نکنیم. این تأکید، بیش تر به کار آن هایی می آید که می خواهند مچ گیری کنند و واقعیت هایی را که در کتاب ها ثبت شده، در فیلم ببینند. اما فیلم مودیلیانی به دنبال این چیزها نیست؛ فیلم می خواهد زندگی سراسر شور و جنون او را، آن قدر که ممکن است، به تماشا بگذارد و در این راه، موفق است، چون آن شوریدگی و جنونی که خصیصه مودیلیانی بوده و حرص خیلی ها را درمی آورده، در فیلم کاملاً آشکار است.
چهار: یک نقاش آشنا به نقاشی اروپا، یا متخصصی که می تواند تابلوهای اصیل را از تابلوهای جعلی تشخیص بدهد، لابد در فیلم چیزهایی را می بیند که ما، به عنوان تماشاگر عادی نمی بینیم. «آلفرد هیچکاک» کبیر در مصاحبه اش با «فرانسوا تروفو» گفته بود اگر تماشاگری موسیقی شناس به تماشای «مردی که زیاد می دانست» (نسخه دوم) بنشیند، قطعاً در آن صحنه ای که نت ها را می بینیم، ترس واقعی را تجربه می کند، چون می داند وقتی سنج ها به هَم بخورند، گلوله هم شلیک می شود و کسی صدایش را نمی شنود. حرف هیچکاک را به فیلم های دیگر هم می شود تعمیم داد؛ مثلاً به «از شکلات شما متشکرم» (کلود شابرول) که اگر گوش موسیقی داشته باشیم و آن «مارش عزا»یی را که از ابتدای فیلم درباره اش حرف زده می شود، بشناسیم، قطعاً صحنه پایانی این فیلم، اثری دو چندان دارد. در مورد مودیلیانی هم چنین است. اگر کارهای او را بشناسیم و بدانیم اهمیت نقاشی هایش در چیست، نقاشی هایش چه تفاوت هایی با باقی هم دوره هایش دارند و نقاشی امروز (مثلاً در کشیدن پرتره)، چه قدر مدیون او و کارهایش است، راحت تر می توان از فیلم لذت برد.
پنج: اما فیلم مودیلیانی این پیش زمینه ها را از ما نمی خواهد. ما را مستقیم به سراغ آدمی می برد که تصویر واقعی همان چیزی است که سال های سال به عنوان پند و اندرز درباره هنرمندها شنیده ایم، این که معمولاً آدم های فقیری هستند که چیزی برای خوردن ندارند، این که اهل جمع کردن پول و صاحب خانه شدن و چیزهایی مثل این نیستند و بیش تر ترجیح می دهند خوش باشند و کاری را انجام دهند که دوست دارند. مودیلیانی چنین است، اما نقطه مقابل او پابلو پیکاسو افسانه ای است، اعجوبه ای که هم در روزگار زندگی قدر دید و بر صدر نشست و هم پس از مرگ به اعتبارش افزوده شد. برخورد مودیلیانی و پیکاسو با هم جذاب ترین رابطه ای است که می توانید ببینید. پیکاسوی مغرور، در مقابل مودیلیانی کوتاه می آید و برای کمک به او دست به هر کاری می زند، از جمله پذیرفتن آن مسابقه نقاشی که در پایان فیلم می بینیم و یکی از بهترین صحنه های فیلم است. مودیلیانی در عین حال، دیدارش را با «آگوست رنوآر» کبیر (پدر ژان رنوآر کبیر) مدیون پیکاسو است. پابلو پیکاسو تندی ها و نیش زبان های مودیلیانی را تاب می آورد، چون به آن شوری که در جان مودیلیانی آشیانه کرده باور دارد و در آخرین صحنه های فیلم، جایی که از همه تابلوها پرده برداری می کنند، به تابلویی می رسیم که مودیلیانی از همسرش ژان کشیده و پیکاسو نخستین کسی است که برای مودیلیانی کف می زند و حاضران را به تشویق او دعوت می کند. مودیلیانی، فیلمی درباره پابلو پیکاسو و عظمت او هم هست. شخصیت های دیگری هم در فیلم هستند که هرکدام به اندازه پیکاسو شهرت دارند، از «ژان کوکتو» بگیرید که پیکاسو طرحی از او می کشد، تا «گرترود استاین» که هم خودش نویسنده درجه یکی بود، هم پشتیبان هنرمندان بود. با این همه، میک دیویس، در فیلمی که داستان زندگی مودیلیانی است، سهمی چشمگیر را به پیکاسو اختصاص می دهد تا دو هنرمند را، به نوعی، با هم بسنجد.
شش: مودیلیانی، دیدنی تر از آن است که تصور می کنید، و «اندی گارسیا» در خلق شخصیت این نقاش، چنان چیره دست است که هیچ توصیفی از پس بازی اش بر نمی آید.

محسن آزرم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید