شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

پهلوان‌ «یقه‌ چرکین‌»ها


پهلوان‌ «یقه‌ چرکین‌»ها
هفده‌ دی‌ ماه‌ ۱۳۴۶تختی‌ را در اتاقی‌ در هتل‌ آتلانتیک‌ تهران‌ بی‌ جان‌ یافتند و با اینکه‌ سی‌ و هشت‌ سال‌ از آن‌ روز می‌گذرد، مثل‌ این‌ است‌ که‌ دیروز بود.بدون‌ رادیو، روزنامه‌، تلویزیون‌، مردم‌ دهان‌ به‌ دهان‌، گوش‌ به‌ گوش‌ خبر درگذشت‌ جهان‌ پهلوان‌ غلامرضا تختی‌ را به‌ هم‌ می‌رساندند. هنوز چند دقیقه‌یی‌ از پیدا شدن‌ پیکر بی‌جان‌ تختی‌ نگذشته‌ بود که‌ سراسر تهران‌ از این‌ فاجعه‌ آگاه‌ شد و مردم‌ در غم‌ پهلوان‌ عزیز خود می‌گریستند.
خبر در یک‌ لحظه‌ سراسر شهر را فرا گرفت‌ و نیروی‌ معجزه‌ آسای‌ مردم‌ بار دیگر قدرت‌ سحر آمیز خود را نشان‌ می‌داد و به‌ فاصله‌ دو ساعت‌ هزاران‌ نفر از مردم‌ کوچه‌ و بازار دسته‌ دسته‌ به‌ سوی‌ پزشکی‌ قانونی‌ به‌ حرکت‌ در آمدند.
دختران‌ و پسران‌ مدارس‌ و دانشجویان‌، کلاسها را تعطیل‌ کردند و همگی‌ گریه‌کنان‌ به‌ طرف‌ دادگستری‌ حرکت‌ کردند.
دانشجویان‌ در خیابانها شعار می‌دادند و حتی‌ خواستار مجازات‌ مسببین‌ یا قاتلین‌ احتمالی‌ تختی‌ بودند.
مردم‌ می‌خواستند برای‌ آخرین‌ بار چهره‌ معصوم‌ پهلوانی‌ را که‌ بارها نام‌ ایران‌ را در جهان‌ بلند آوازه‌ ساخته‌ بود و یک‌ دم‌ از فکر مردم‌ فارغ‌ نبود ببینند ولی‌ ماموران‌ استبداد مانع‌ می‌ شدند.
تولد و خصایل‌
جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ می‌گوید: به‌ نظرمن‌ تاریخ‌ تولد و مرگ‌ یک‌ انسان‌، همه‌ زندگی‌ او را تشکیل‌ نمی‌دهند، آنچه‌ که‌ زندگی‌ یک‌ مرد را از لحظه‌ آغاز ، از روز تولد تا لحظه‌ مرگ‌ می‌ سازد ، شخصیت‌ ، روحیه‌ جوانمردی‌ ، صفا، انسانیت‌ و اخلاقیات‌ اوست‌ . و خود را چنین‌ معرفی‌ می‌کند:
اسم‌ من‌ غلامرضا تختی‌ است‌ و در شهریور ۱۳۰۹ در خانی‌ آباد تهران‌ متولد شدم‌ ، خانواده‌ ما از خانواده‌ های‌ متوسط‌ خانی‌ آباد بود ، پدرم‌ غیر از من‌ دو پسر و دو دختر دیگر هم‌ داشت‌ که‌ همه‌ آنها از من‌ بزرگتر بودند ، پدر بزرگم‌ حاج‌ قلی‌ ، نخود و لوبیا و بنشن‌ می‌فروخت‌ ، پدرم‌ تعریف‌ می‌کرد که‌ حاج‌ قلی‌ توی‌ دکانش‌ روی‌ تخت‌ بلندی‌ می‌ نشست‌ و به‌ همین‌ دلیل‌ مردم‌ خانی‌ آباد اسمش‌ را گذاشته‌ بودند حاج‌ قلی‌ تختی‌ وهمین‌ اسم‌ به‌ ما منتقل‌ شد و نام‌ خانوادگی‌ من‌ نیز همین‌ است‌.
تختی‌ از تلخ‌ترین‌ خاطره‌ زندگی‌اش‌ چنین‌ می‌گوید:
نخستین‌ واقعه‌یی‌ که‌ به‌ یاد دارم‌ و ضربه‌یی‌ بزرگ‌ بر روح‌ من‌ زد، حادثه‌یی‌ بود که‌ در کودکی‌ برای‌ من‌ پیش‌ آمد ، پدرم‌ برای‌ تامین‌ معاش‌ خانواده‌ پراولادش‌، مجبور شد که‌ خانه‌ مسکونی‌ خود را به‌ گرو بگذارد ، یک‌ روز طلبکاران‌ به‌ خانه‌ ما آمدند و اثاثیه‌ خانه‌ و ساکنینش‌ را به‌ کوچه‌ ریختند و ما مجبور شدیم‌ که‌ دو شب‌ را توی‌ کوچه‌ بخوابیم‌ .
حامی‌ رنجبران‌ و پابرهنه‌ ها
جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ همه‌ چیزش‌ را فدای‌ مردم‌ می‌کرد و دوست‌ داشت‌ که‌ هر چیزی‌ را به‌ همه‌ ببخشد. او همیشه‌ در پی‌ حل‌ مشکلات‌ مردم‌ بود و در مراسم‌ گلریزان‌ زورخانه‌ به‌ فکر این‌ بود که‌ جهیزیه‌ عروسی‌ بینوایی‌ را تامین‌ کند یا یک‌ زندانی‌ را آزاد کند و کاملا پاکباخته‌ مردم‌ بود.از کمک‌ های‌ تختی‌ خاطره‌ زیاد است‌. از کمک‌ به‌ یک‌ زن‌ و مرد فلج‌ که‌ تازه‌ ازدواج‌ کرده‌ بودند تا خریدن‌ دکه‌ مطبوعاتی‌ برای‌ یک‌ جوان‌ بیکار و...و این‌ هم‌ خاطره‌ پدری‌ است‌ از دهه‌ چهل‌ برای‌ فرزندش‌:
زورخانه‌ سید محمد دختی‌ بودیم‌. دروازه‌ دولاب‌. همه‌ مشغول‌ میل‌ گرفتن‌ و ورزش‌ کردن‌ و مرشد هم‌ مشغول‌ خواندن‌ و ضرب‌ زدن‌ . رسم‌ زورخانه‌ این‌ است‌ که‌ برای‌ احترام‌ به‌ فرد تازه‌ وارد به‌ همراه‌ ضرب‌ زنگ‌ می‌زنند و اغلب‌ برای‌ پیشکسوت‌ها یک‌ یا دو زنگ‌، آن‌ شب‌ وقتی‌ درب‌ کوتاه‌ زورخانه‌ باز شد ، مرشد سه‌ زنگ‌ زد.
همه‌ با تعجب‌ درب‌ را نگاه‌ کردند. فردی‌ با قد بلند و کلاه‌ شاپو و پالتو تا پایین‌ زانو ، یقه‌ پالتو را بالا کشیده‌ وارد شد.
وقتی‌ سرش‌ را بلند کرد و کلاه‌ را برداشت‌ ، همه‌ صلوات‌ فرستادند. آقا تختی‌ بود. آمد و با کلی‌ احترام‌ به‌ بالای‌ مجلس‌ رفت‌. میاندار گود بالا آمد و لنگ‌ به‌ او تعارف‌ کرد. او هم‌ خیلی‌ راحت‌ ، بی‌ هیچ‌ تکلفی‌ ، لنگها را گرفت‌ و لخت‌ شد و وارد گود شد. میانداری‌ کرد و ورزش‌ سختی‌ هم‌ داد و دعا هم‌ کرد و بالا آمد و پهلوی‌ ما نشست‌.
نمی‌دانم‌ خود آقا تختی‌ یا کسی‌ به‌ افتخار او آن‌ شب‌ شام‌ داد. چلو کباب‌ و ماست‌ و تکه‌یی‌ نان‌. همه‌ مشغول‌ صحبت‌ کردن‌ و شام‌ خوردن‌. تختی‌ اما نمی‌خورد. مرشد و میاندارها یکی‌ یکی‌ می‌ آمدند و تختی‌ را به‌ غذا خوردن‌ دعوت‌ می‌کردند و همه‌ متعجب‌ از نخوردنش‌. بعد از اصرارها آقا تختی‌ نان‌ را برداشت‌ و به‌ ماست‌ می‌ زد و می‌خورد.
من‌ که‌ غذایم‌ تمام‌ شده‌ بود رفتم‌ نشستم‌ جلوی‌ تختی‌ گفتم‌: آقا تختی‌ چرا نمی‌خوری‌؟خب‌ برای‌ شما آوردند. همه‌ دارند می‌خورند. تختی‌ بعد از مکثی‌ دو طرفش‌ را نگاه‌ کرد و سرش‌ را جلو آورد و با صدای‌ کلفتش‌ به‌ من‌ گفت‌: پدر آرام‌ اشک‌ می‌ریخت‌ چی‌ می‌گی‌ عباس‌ آقا!؟ چه‌ جوری‌ بخورم‌ ؟ من‌ که‌ الان‌ اینجا نشستم‌، می‌دونم‌ یعنی‌ مطمئنم‌ که‌ تو محله‌ مون‌ دو تا خونه‌ اون‌ ورتر همین‌ نون‌ رو هم‌ ندارن‌ بخورن‌ ، اون‌ وقت‌ تو به‌ من‌ میگی‌ چلو کباب‌ بخور !؟ تختی‌ اون‌ شب‌ غذاشو نه‌ خورد و نه‌ برد.
قرضه‌ ملی‌ و کمک‌ به‌ زلزله‌ زدگان‌ بوئین‌ زهرا
وقتی‌ استعمار انگلستان‌ و متحدانش‌ در مبارزات‌ ملی‌ شدن‌ صنعت‌ نفت‌ دولت‌ ملی‌ را تحت‌ فشار گذاشتند، دکتر مصدق‌ برای‌ جبران‌ کسر بودجه‌ روی‌ به‌ مردم‌ آورد و با پخش‌ اوراق‌ قرضه‌ ملی‌ از مردم‌ کمک‌ خواست‌ و از کمکهای‌ بی‌شائبه‌ هزاران‌ هزار زنان‌ و مردان‌ میهن‌ پرست‌ از همه‌ اقشار ملت‌ قهرمان‌ ایران‌ برخوردار شد که‌ نام‌ حاج‌ حسن‌ شمشیری‌ قهرمان‌ بزرگ‌ قرضه‌ ملی‌ در صدر خریداران‌ اوراق‌ قرضه‌ ملی‌ و فعالیتها و جانفشانی‌های‌ غلامرضا تختی‌ در پخش‌ اوراق‌ قرضه‌ ملی‌ در بین‌ مردم‌ به‌ چشم‌ می‌ خورد.
در شهریور ۱۳۴۱ در فاجعه‌ زلزله‌ بوئین‌ زهرا جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ با همکاری‌ کمیته‌ جبهه‌ ملی‌ دانشگاه‌ تهران‌ به‌ جمع‌ آوری‌ پول‌ و وسایل‌ برای‌ زلزله‌ زدگان‌ پرداخت‌ و با محبوبیت‌ فوق‌العاده‌یی‌ که‌ بین‌ مردم‌ داشت‌، توانست‌ کاروانی‌ از کامیون‌ محتوی‌ وسایل‌ اولیه‌ لازم‌ و مبلغ‌ قابل‌ توجهی‌ پول‌ برای‌ زلزله‌ زدگان‌ جمع‌ آوری‌ کند.در این‌ روزها تهران‌ بزرگ‌ شاهد مناظر هیجان‌ انگیزی‌ بود . تختی‌ همراه‌ با سایر ورزشکاران‌ ملی‌ و دانشجویان‌ دانشگاه‌ تهران‌ در خیابانهای‌ پایتخت‌ به‌ جمع‌ آوری‌ پول‌ و هدایا پرداخت‌ و پلاکارد کوچکی‌ با مضمون‌ تختی‌ برای‌ زلزله‌ زدگان‌ بوئین‌ زهرا آماده‌ پذیرش‌ همه‌ نوع‌ هدیه‌ است‌ در دستش‌ بود. مردم‌ از این‌ کار استقبال‌ گسترده‌یی‌ کردند. در یکی‌ از خیابانهای‌ تهران‌ بلیت‌ فروشی‌ که‌ پس‌ از چند ساعت‌ تلاش‌ موفق‌ شده‌ بود بیست‌ ریال‌ به‌ دست‌ آورد، آن‌ را تقدیم‌ قهرمان‌ محبوب‌ خود کرد و گفت‌: آقا تختی‌، این‌ هم‌ کمک‌ من‌. در جایی‌ دیگر پیرزنی‌ در مقابل‌ تختی‌ ایستاد و گفت‌: شصت‌ سال‌ تمام‌ است‌ که‌ چادر بر سر دارم‌ ولی‌ من‌ چیزی‌ ندارم‌ برای‌ کمک‌ به‌ زلزله‌ زدگان‌ به‌ شما بدهم‌. پس‌ از سالها با حجاب‌ بودن‌ چادر خود را به‌ شما می‌دهم‌... و چادر خود را به‌ تختی‌ داد. جهان‌ پهلوان‌ در حالی‌ که‌ می‌گریست‌، چادر را برداشت‌ و
از پیرزن‌ خواهش‌ کرد که‌ آن‌ را پس‌ بگیرد. پیرزن‌ چادر را که‌ تختی‌ به‌ او داده‌ بود دوباره‌ روی‌ هدایا انداخت‌ و با لحن‌ مادری‌ که‌ از حرف‌ گوش‌ نکردن‌ فرزندش‌ بی‌حوصله‌ شده‌ گفت‌: مرحمت‌ خشک‌ وخالی‌ که‌ فایده‌ ندارد، پسرم‌.پیرزن‌ وقتی‌ با تردید دوباره‌ پهلوان‌ مواجه‌ شد، خشمگینانه‌ گفت‌: یعنی‌ ما فقیر بیچاره‌ها حق‌ نداریم‌؟
در اینجا بود که‌ صورت‌ پهلوان‌ یک‌ دفعه‌ رنگ‌ به‌ رنگ‌ شد و گفت‌ : شما را به‌ خدا این‌ حرف‌ را نزنید ، شما از هر ثروتمندی‌ ثروتمندترید، حق‌دارترید، چون‌ که‌ بلند نظر ترو با گذشت‌ترید.
کیهان‌ ورزشی‌ خبر این‌ رویداد را با عنوان‌ تختی‌ ، گوهر گرانبهای‌ ملت‌ ما در شماره‌ بیست‌ و چهار شهریورماه‌ ۱۳۴۱ خود چنین‌ آورده‌ است‌ . جوانمردی‌ ، فتوت‌ و صفات‌ انسانی‌ تختی‌ که‌ ریشه‌ در اعتقادات‌ و باورهای‌ عمیق‌ او داشت‌ هرگزبه‌ عرصه‌ های‌ اجتماعی‌ و برخوردهای‌ مردمی‌ وی‌ محدود نمی‌ شد.جهان‌ پهلوان‌ این‌ سلاله‌ خلف‌ پوریای‌ ولی‌ در میادین‌ ورزشی‌ و رقابت‌ های‌ جهانی‌ نیز منش‌ والای‌ خود را به‌ نمایش‌ می‌ گذاشت‌.
جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ فاتح‌ سکوهای‌ رفیع‌ کشتی‌ جهان‌ در نخسین‌ دوره‌ مسابقه‌های‌ کشتی‌ آزاد قهرمانان‌ جهان‌ در هلسینکی‌ در سال‌ ۱۹۵۱در سن‌ بیست‌ و یک‌ سالگی‌ به‌ دریافت‌ مدال‌ نقره‌ نایل‌ گشت‌ وبعد به‌ ترتیب‌ در مسابقات‌ المپیک‌ هلسینکی‌ ۱۹۵۲ مدال‌ نقره‌ ، جشنواره‌ ورشو ۱۹۵۳ مدال‌ نقره‌ ودر دومین‌ دوره‌ مسابقات‌ جهانی‌ در ورشو۱۹۵۵ مدال‌ نقره‌. در بازیهای‌ المپیک‌ ملبورن‌ استرالیا ۱۹۵۶که‌ در آذرماه‌۱۳۳۵ برگزار شد، تختی‌ یک‌ بار دیگردر وزن‌ هفتم‌ ۸۷ کیلو گرم‌ به‌ مصاف‌ رقبایی‌ از شوروی‌ ، امریکا ، ژاپن‌ ، آفریقای‌ جنوبی‌ ، کانادا و استرالیا رفت‌ و با شکست‌ تمامی‌ حریفان‌ اولین‌ نشان‌ طلای‌ خود را به‌ گردن‌ آویخت‌. این‌ برای‌ اولین‌ بار بود که‌ دو قهرمان‌ از امریکا و شوروی‌ در یک‌ سکوی‌ معتبر جهانی‌ پایین‌ تر از حریف‌ ایرانی‌ قرار می‌ گرفتند.
جمع‌ مدالهای‌ غلامرضا تختی‌ در بازیهای‌ المپیک‌، قهرمانی‌ جهان‌ و بازیهای‌ آسیایی‌ هشت‌ مدال‌ بود چهار طلا و چهار نقره‌. تختی‌ اولین‌ کشتی‌ گیر ایرانی‌ است‌ که‌ موفق‌ شد در سه‌ وزن‌ مختلف‌ صاحب‌ مدال‌ های‌ جهانی‌ و المپیک‌ شود.
جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ در میادین‌ ورزشی‌ و رقابت‌ های‌ جهانی‌ نیز جوانمردی‌ ، فتوت‌ و صفات‌ انسانی‌ و منش‌ والای‌ خود را به‌ نمایش‌ می‌گذاشت‌.
الکساندر مدوید ، کشتی‌ گیر بزرگ‌ روسی‌ و رقیب‌ تختی‌ پس‌ از مرگ‌ وی‌ گفته‌ است‌: «من‌ نمی‌ دانم‌ به‌ چه‌ شکلی‌ عظمت‌ او را بیان‌ کنم‌، چرا که‌ او چیزهای‌ بسیاری‌ به‌ ما آموخت‌ و من‌ هنوز هم‌ به‌ ورزشکاران‌ مملکتم‌ می‌گویم‌ که‌ وقتی‌ روی‌ تشک‌ کشتی‌ می‌روید، اول‌ اخلاق‌ را رعایت‌ کنید و اگر توانستید از این‌ ورزش‌ در راستای‌ اخلاق‌ و صداقت‌ و درستی‌ بهره‌ ببرید. چنین‌ ورزشی‌ است‌ که‌ به‌ درد انسان‌ می‌خورد ، نه‌ چیز دیگر. »
مدوید خاطره‌ جالبی‌ از تختی‌ دارد: «در سال‌ ۱۹۶۲ در تولیدوی‌ امریکا من‌ و تختی‌ دیدار نهایی‌ را برگزار کردیم‌.
در جریان‌ مسابقه‌ ها ، پای‌ راست‌ من‌ بشدت‌ ضرب‌ دیده‌ بود و روحیه‌ ام‌ را خراب‌ کرده‌ بود. من‌ فکرم‌ متوجه‌ تختی‌ بود که‌ باید با این‌ پای‌ ناجور با او مبارزه‌ می‌کردم‌، براستی‌ من‌ تا آن‌ موقع‌ از خصوصیات‌ اخلاقی‌ ، رفتار و کردار انسانی‌ و والای‌ تختی‌ خبرنداشتم‌.اما در آنجا به‌ عظمت‌ ، انسانیت‌ و جوانمردی‌ تختی‌ پی‌ بردم‌ و تحت‌ تاثیرآن‌ قرار گرفتم‌. او که‌ شنیده‌ بود پای‌ راست‌ من‌ ضرب‌ دیده‌ با این‌ پا بخوبی‌ رفتار کرد و هرگز نخواست‌ با گرفتن‌ این‌ پا مرا زجردهد.
او تا پایان‌ بازی‌ ، مرد و مردانه‌ تمیز کشتی‌ گرفت‌ و از پای‌ آسیب‌ دیده‌ من‌ استفاده‌ نکرد و مرا غرق‌ اعجاب‌ و تحسین‌ کرد. تختی‌ با این‌ کار فوق‌ العاده‌اش‌ نشان‌ داد که‌ یک‌ پهلوان‌ واقعی‌ است‌. بعد از این‌ واقعه‌ ، ما به‌ صورت‌ دو دوست‌ درآمدیم‌ .او همیشه‌ مرا دوست‌ می‌ داشت‌. او ملت‌ خودش‌ را هم‌ دوست‌ می‌ داشت‌ و فکر می‌ کنم‌ تختی‌ اصلا برای‌ ملتش‌ زندگی‌ می‌کرد.»

جبهه‌ ملی‌ ایران‌ خانه‌ سیاسی‌ مصدق‌ و تختی‌
جبهه‌ ملی‌ ایران‌ بدست‌ توانای‌ دکتر مصدق‌ در روز اول‌ آبان‌ ماه‌ ۱۳۲۸ تشکیل‌ شد و استقلال‌ و آزادی‌ شعارهای‌ اصلی‌ جبهه‌ ملی‌ گردید .
تختی‌ در سال‌ ۱۳۳۵ به‌ سازمان‌ ورزشکاران‌ جبهه‌ ملی‌ پیوست‌ که‌ مسئولیت‌ آن‌ با دکتر سعید فاطمی‌ بود.او با تاجیک‌، حسین‌ عرب‌، رییسی‌، جوادی‌ زاده‌ و عده‌ دیگری‌ از ورزشکاران‌ نامدار در آنجا فعالیت‌ می‌کردند.
در انتخاباتی‌ که‌ برای‌ گزینش‌ نماینگان‌ سازمانها در کنگره‌ جبهه‌ ملی‌ برگزار شد ، تختی‌ و تاجیک‌ از طرف‌ سازمان‌ ورزشکاران‌ نماینده‌ شدند و در کنگره‌ جبهه‌ ملی‌ ایران‌ سال‌ ۱۳۴۱در تهران‌ شرکت‌ کردند.
هنگام‌ برگزاری‌ انتخابات‌ شورای‌ مرکزی‌ که‌ خواسته‌ شد داوطلبان‌ عضویت‌ شورا ، خود را معرفی‌ کنند ، مرحوم‌ حاج‌ نایب‌ حسینی‌ اعلام‌ کرد که‌ من‌ به‌ نمایندگی‌ از طرف‌ تمام‌ مردم‌ « یقه‌ چرکین‌» تختی‌ را برای‌ عضویت‌ شورای‌ مرکزی‌ جبهه‌ ملی‌ پیشنهاد می‌کنم‌ و ایشان‌ با رای‌ بالایی‌ به‌ عضویت‌ شورا انتخاب‌ شدند.
تختی‌ و کینه‌ شاهانه‌
جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ از هنگامی‌ که‌ به‌ عضویت‌ شورای‌ مرکزی‌ جبهه‌ ملی‌ ایران‌ در آمد مورد دشمنی‌ وحسد وکینه‌ محمد رضاشاه‌ و رژیم‌ فاسد استبدادی‌ قرار گرفت‌. عوامل‌ رژیم‌ که‌ از یک‌ طرف‌ در اثر محبوبیت‌ فوق‌ العاده‌ جهان‌ پهلوان‌ و وحشت‌ از انعکاس‌ خبر بازداشت‌ وی‌ از این‌ کار سر باز می‌ زدند و از طرف‌ دیگر انواع‌ تشبثات‌ آنان‌ برای‌ منحرف‌ کردن‌ وی‌ مواجه‌ با ناکامی‌ می‌شد مرتبا او را تحت‌ نظر داشتند و سعی‌ می‌کردند از طریق‌ دستگاه‌ فاسد ورزشی‌ او را تحت‌ فشار قرار دهند.
بعد از رفراندوم‌ قلابی‌ ششم‌ بهمن‌ شاه‌ که‌ دوستان‌ تختی‌ و اعضای‌ شورای‌ مرکزی‌ جبهه‌ ملی‌ زندانی‌ شده‌ بودند، تختی‌ حال‌ و قرار نداشت‌ و مرتب‌ به‌ ملاقات‌ زندانیان‌ می‌رفت‌ و با حجب‌ و حیای‌ ذاتی‌ خود از اینکه‌ او را بازداشت‌ نکرده‌اند ابراز شرمندگی‌ و ناراحتی‌ می‌کرد. در شرایط‌ خفقان‌ آن‌ روز فعالانه‌ با سایر اعضای‌ دستگیر نشده‌ شورا و سازمانهای‌ استان‌ تهران‌ همکاری‌ می‌کرد.
در یکی‌ از مراسم‌ سازمان‌ تربیت‌ بدنی‌ که‌ پهلوان‌ و قهرمانان‌ را به‌ دربار می‌ بردند و از دست‌ شاه‌ مدال‌ و نشان‌ می‌ گرفتند ، وقتی‌ شاه‌ مدال‌ جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ را به‌ گردنش‌ می‌انداخت‌ ، با استهزا به‌ تختی‌ می‌گوید: «شنیدم‌ ملی‌ شده‌ اید.» جهان‌ پهلوان‌ بی‌ درنگ‌ پاسخ‌ می‌دهد: « مگر اعلیحضرت‌ ملی‌ نیستند.»
در دیدارهای‌ ورزشکاران‌ که‌ جهان‌ پهلوان‌ نزد شاه‌ رفته‌ است‌ ، هیچ‌ تصویری‌ وجود ندارد که‌ نشان‌ دهد تختی‌ دست‌ شاه‌ را بوسیده‌ باشد. حتی‌ وقتی‌ ورزشکاران‌ نزد شاه‌ می‌رفتند، به‌ دفعات‌ تختی‌ اجازه‌ نمی‌داد که‌ او را بگردند و بازرسی‌ کنند. او می‌گفت‌: «اگر من‌ بد هستم‌ ، داخل‌ نیایم‌ و چنانچه‌ مرا قبول‌ دارید، می‌ آیم‌.» به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ شاه‌ تعظیم‌ و تکریم‌ نمی‌ کرد. حتی‌ وقتی‌ تیم‌ کشتی‌ عازم‌ ژاپن‌ بود و به‌ دیدار شاه‌ رفته‌ بودند ، شاه‌ به‌ تختی‌ نگاه‌ کرده‌ و گفته‌ بود: «شما تا کی‌ می‌خواهی‌ کشتی‌ بگیری‌؟»! شاه‌ خیلی‌ مایل‌ بود که‌ تختی‌ از صحنه‌ کشتی‌ هم‌ کنار رود. تختی‌ جواب‌ داده‌ بود: «تا موقعی‌ که‌ مردم‌ بخواهند کشتی‌ می‌گیرم‌.»
در سال‌ ۱۳۴۲ جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ از حضور در مراسم‌ سازمان‌ تربیت‌ بدنی‌ که‌ طی‌ آن‌ پهلوان‌ کشور و سایر قهرمانان‌ به‌ دربار می‌روند سر باز زد و امتناع‌ خود را علنا اعلام‌ کرد.
از این‌ زمان‌ بنا بر دستور شخص آریا مهر! مختصر حقوقی‌ را که‌ تختی‌ به‌ عنوان‌ مربی‌ ورزش‌ راه‌ آهن‌ دریافت‌ می‌داشت‌ قطع‌ کردند و مدتی‌ از شرکت‌ تختی‌ در فعالیتهای‌ ورزشی‌ جلوگیری‌ به‌ عمل‌ آوردند و تختی‌ فقط‌ به‌ این‌ اکتفا می‌کرد که‌ به‌ عنوان‌ تماشاچی‌ در مسابقات‌ ورزشی‌ شرکت‌ جوید. ولی‌ در هر مسابقه‌ ورزشی‌ مردم‌ شعار تختی‌ تختی‌ را سر می‌دادند و کلیه‌ مراسم‌ تحت‌ الشعاع‌ وی‌ قرار می‌گرفت‌.
در یکی‌ از مسابقات‌ که‌ با حضور غلامرضا برادر شاه‌ انجام‌ می‌شد حضور تختی‌ مواجه‌ با ابراز احساسات‌ شدید و همه‌ جانبه‌ عموم‌ مردم‌ شد . مردم‌ شعار تختی‌ تختی‌ را به‌ عنوان‌ حربه‌یی‌ علیه‌ رژیم‌ به‌ کار می‌بردند. آن‌ شب‌ از تمام‌ قسمتهای‌ سالن‌ به‌ سوی‌ تختی‌ آمدند و مدتی‌ بیش‌ از سه‌ ربع‌ ساعت‌ جریان‌ مسابقه‌ قطع‌ شد و نظم‌ سالن‌ به‌ هم‌ خورد. پلیس‌ دخالت‌ کرد ولی‌ احساسات‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ تختی‌ پایانی‌ نداشت‌.
ناگهان‌ جمعیت‌ خطاب‌ به‌ شاهپور غلامرضا شعار داد: «سلطان‌ تخت‌ ایران‌ غلامرضا تختیه‌»غلامرضا پهلوی‌ ناگزیر سالن‌ را با عصبانیت‌ ترک‌ گفت‌ و مسوولان‌ سالن‌ از جهان‌ پهلوان‌ خواستند که‌ برای‌ تسکین‌ احساسات‌ مردم‌ پشت‌ بلندگو قرار گیرد.
از این‌ پس‌ حتی‌ از حضور تختی‌ در مسابقات‌ به‌ عنوان‌ تماشاچی‌ نیز جلوگیری‌ به‌ عمل‌ آوردند و از این‌ به‌ بعد شعار مردم‌ در مسابقات‌ ورزشی‌ به‌ جمله‌ «پس‌ تختی‌ کو؟» بدل‌ شده‌ بود.
از طرف‌ دیگر محمد رضا شاه‌ در صدد تطمیع‌ جهان‌ پهلوان‌ بر آمد. در جریانات‌ انتخابات‌ فرمایشی‌ مجلس‌ بیستم‌ پیشنهاد نمایندگی‌ مجلس‌ به‌ او شد ولی‌ تختی‌ قبول‌ نکرد.بعدا پیشنهاد شهرداری‌ تهران‌ به‌ تختی‌ داده‌ شد. جهان‌ پهلوان‌ آن‌ را هم‌ رد کرد و به‌ دوستانش‌ گفت‌: «ما را هم‌ مثل‌ دیگران‌ آلوده‌ می‌کنند.» این‌ گفته‌ تختی‌ را بعد به‌ اسدالله‌ علم‌ و شاه‌ رساندند و گفتند که‌ تختی‌ زیر بار نمی‌ رود.یک‌ روزخرم‌ صاحب‌ پارک‌ ارم‌ به‌ دستور قره‌گزلو رییس‌ تربیت‌ بدنی‌ کیفی‌ را به‌ جهان‌ پهلوان‌ نشان‌ داده‌ و می‌گوید «ما امانتی‌ داریم‌ که‌ می‌خواهیم‌ خدمت‌ شما بدهیم‌ و دوست‌ داریم‌ که‌ آن‌ را قبول‌ کنید. شما خودت‌ لوطی‌ هستی‌ و می‌ دانیم‌ که‌ شخصا نیاز نداری‌ ، ولی‌ آن‌ را به‌ مردم‌ بدهید. مردم‌ از شما انتظار دارند.»
جهان‌ پهلوان‌ نگاهی‌ به‌ کیف‌ پر از اسکناس‌ کرده‌ و می‌گوید «من‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ به‌ این‌ امر راضی‌ نیستم‌، این‌ پولها چیزی‌ نیست‌ و من‌ زیر بار این‌ حرفها نمی‌ روم‌. من‌ یک‌ عمر آبرویم‌ را حفظ‌ کردم‌ و به‌ هیچ‌ وجه‌ نیاز ندارم‌ و اگر هم‌ نیاز داشته‌ باشم‌ ، افرادی‌ که‌ با من‌ هستند مرد تر از دیگران‌ هستند و پول‌ سالم‌ تر هم‌ دارند و به‌ هر کدام‌ که‌ بگویم‌ جور مرا می‌ کشند. پول‌ ناسالم‌ به‌ درد من‌ نمی‌ خورد. ما از این‌ پولها نمی‌ گیریم‌.»
تختی‌ و جوانان‌ و دانشجویان‌
جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ در سال‌ ۱۳۴۰ در بازگشت‌ از مسابقات‌ جهانی‌ ژاپن‌ مواجه‌ با استقبال‌ بی‌ نظیرجوانان‌ و دانشجویان‌ و سایراقشار ملت‌ ایران‌ شد و ضمن‌ پیامی‌ خطاب‌ به‌ آنان‌ گفت‌ :
«من‌ با قلبی‌ شاد از ژاپن‌ بازگشته‌ ام‌ و اینک‌ به‌ همه‌ هموطنان‌ عزیزم‌ که‌ نسبت‌ به‌ من‌ و موفقیت‌ هایی‌ که‌ به‌ دست‌ آورده‌ام‌ محبت‌ می‌ورزند ، درود می‌فرستم‌. با خوشحالی‌ فراوانی‌ که‌ هرگز در من‌ وجود نداشته‌ است‌ به‌ شما عزیزانم‌ که‌ چشم‌ به‌ راه‌ پیروزی‌ برادران‌ خود بوده‌ اید بهترین‌ احساساتم‌ را تقدیم‌ می‌ دارم‌ . از محبت‌ های‌ بی‌ پایان‌ شما اشک‌ در چشمانم‌ حلقه‌ زده‌ است‌. اگر نمی‌ توانم‌ کلمات‌ را به‌ درستی‌ ادا کنم‌، دلیل‌ آن‌ است‌ که‌ غرق‌ در محبت‌ های‌ شما مردم‌ دوست‌ داشتنی‌ شده‌ ام‌. من‌ خود را از شما می‌دانم‌ و بدون‌ شک‌ این‌ پیروزی‌ در درجه‌ اول‌ متعلق‌ به‌ شما خواهران‌ و برادران‌ عزیزم‌ است‌. در این‌ هنگام‌ که‌ با قلبی‌ مسرور به‌ میان‌ شما بازگشته‌ام‌ به‌ همه‌ جوانان‌ وطنم‌ توصیه‌ می‌کنم‌ که‌ از شکست‌ نهراسند. من‌ چندین‌ بار شکست‌ خوردم‌ ، اما هیچ‌ گاه‌ از پای‌ ننشستم‌ و اینک‌ می‌ بینید که‌ با شادمانی‌ عمیقی‌ از صمیم‌ قلب‌ برایتان‌ پیام‌ می‌فرستم‌ . آرزو می‌کنم‌ خواهران‌ و برادرانم‌ از سعی‌ و کوشش‌ دست‌ نکشند، همیشه‌ امیدوار باشند که‌ سرانجام‌ پیروز خواهند شد و نیروی‌ آنها بر آنچه‌ سر راهشان‌ بوده‌ است‌ غلبه‌ خواهد کرد... به‌ نظر من‌ اگر جوانان‌ از هر مساله‌ کوچکی‌ نومید شوند ، راه‌ ناصوابی‌ رفته‌ اند. خوب‌ است‌ همگی‌ دست‌ به‌ دست‌ یکدیگر بدهیم‌ و برای‌ پیروزی‌ و موفقیت‌ های‌ درخشان‌تری‌ پیش‌ برویم‌.»
جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ در شانزدهم‌ آذر ۱۳۳۹ که‌ پروانه‌ فروهر دستگیر می‌شود گفته‌ بود که‌ کعبه‌ من‌ دانشگاه‌ است‌. همان‌ موقع‌ که‌ دانشجویان‌ در دانشگاه‌ دست‌ به‌ اعتصاب‌ زدند، گارد شاهی‌ دانشگاه‌ را محاصره‌ می‌کند و سه‌ روز به‌ کسی‌ اجازه‌ ورود یا خروج‌ به‌ دانشگاه‌ را نمی‌ دهد. دانشجویان‌ بی‌غذا می‌مانند و کسی‌ هم‌ نمی‌توانست‌ برای‌ دانشجویان‌ غذا ببرد. تختی‌ سراسیمه‌ به‌ کمک‌ دانشجویان‌ می‌شتابد و از نظامی‌ها خواهش‌ می‌کند برای‌ دانشجویان‌ غذا ببرد. نظامی‌ها هم‌ نمی‌توانستند مانع‌ جهان‌ پهلوان‌ شوند و او برای‌ دانشجویان‌ غذا می‌ برد.
تختی‌ با کنفدراسیون‌ جهانی‌ محصلین‌ و دانشجویان‌ ایرانی‌ و سازمانهای‌ جبهه‌ ملی‌ ایران‌ در اروپا نیز ارتباط‌ داشته‌ است‌. با اینکه‌ کنفدراسیون‌ به‌ تختی‌ می‌گوید که‌ بهتر است‌ در مجامع‌ دانشجویی‌ علنی‌ شرکت‌ نکند جهان‌ پهلوان‌ در سال‌ ۱۹۶۴ علنی‌ در مراسم‌ دانشجویی‌ ظاهر می‌ شود و عکس‌ هم‌ می‌ گیرد و موضع‌ گیری‌ سیاسی‌ هم‌ می‌ کند و حتی‌ نشریه‌ شانزدهم‌ آذر ارگان‌ کنفدراسیون‌ جهانی‌ را نیز در بازگشت‌ به‌ ایران‌ با خود می‌آورد.
تختی‌ در آخرین‌ سفر خود به‌ اروپا نیز در تماس‌ با مسئولان‌ سازمانهای‌ جبهه‌ ملی‌ ایران‌ در اروپا بار دیگر همبستگی‌ خود را ابراز داشته‌ و آمادگی‌ خود را برای‌ هر نوع‌ فداکاری‌ و جانبازی‌ در راه‌ آزادی‌ و استقلال‌ وطن‌ اعلام‌ می‌کند.
دانشجویان‌ دانشگاه‌ تهران‌ خواسته‌ بودند که‌ به‌ آنها اجازه‌ دهند روز هفتم‌ مرگ‌ تختی‌ راهپیمایی‌ در خیابانهای‌ شهر تهران‌ به‌ راه‌ اندازند. پلیس‌ شاه‌ با این‌ خواست‌ دانشجویان‌ موافقت‌ نکرد. اما دانشجویان‌ دانشگاه‌ تهران‌ ، پلی‌ تکنیک‌، دانشگاه‌ ملی‌ و دانشگاه‌ صنعتی‌ از دختر وپسر و محصلین‌ مدارس‌ تهران‌ در صف‌های‌ منظم‌ بیش‌ از سی‌ هزار نفر در حالی‌ که‌ اغلب‌ عکسهای‌ جهان‌ پهلوان‌ را حمل‌ می‌ کردند، به‌ طرف‌ ابن‌ بابویه‌ به‌ حرکت‌ در آمدند. از بلندگو مرتب‌ اشعاری‌ پخش‌ می‌شد از قبیل‌ :
گل‌ از شاخه‌ افتاد و بر خاک‌ شد شهیدان‌ باغ‌ ، این‌ شهید دگر. یا : قهرمان‌ می‌میرد و افسانه‌ وار در دل‌ ما جاودانی‌ می‌شود . می‌شود خورشید و از آفاق‌ دور شعله‌ بخش‌ زندگانی‌ می‌شود.
مرگ‌ رهرو
خاطره‌ شورانگیز جهان‌ پهلوان‌ تختی‌ در احمدآباد در آرامگاه‌ مصدق‌ به‌ مناسبت‌ هفتم‌ درگذشت‌ او هرگز فراموش‌ نمی‌شود. آن‌ روز تختی‌ به‌ همراهی‌ یک‌ گروه‌ چهل‌ نفری‌ از ورزشکاران‌ ایران‌ در حالی‌ که‌ دو نفر از آنان‌ دسته‌ گل‌ بسیار بزرگی‌ را پشت‌ سر تختی‌ و پیشاپیش‌ صف‌ منظم‌ پهلوانان‌ حمل‌ می‌کردند با قدمهای‌ شمرده‌ و محکم‌ وارد احمد آباد شد تا بی‌ پرده‌ و بی‌محابا رودرروی‌ مامورین‌ مخفی‌ و غیرمخفی‌ نشان‌ دهد که‌ او در برابر پیکر مصدق‌ سر تعظیم‌ فرود
می‌ آورد ولی‌ در برابر محمد رضا شاه‌ سر به‌ تسلیم‌ فرود نیاورده‌ و نخواهد آورد.
شاهدان‌ عینی‌ تعریف‌ می‌کنند، در شرایطی‌ که‌ سرهنگ‌ مولوی‌ و عوامل‌ ساواک‌، همه‌ در داخل‌ جمعیت‌ هزار نفری‌ بودند، عظمت‌ آمدن‌ تختی‌ در حدی‌ بوده‌ است‌ که‌ ناگهان‌ سکوت‌ مطلق‌ در احمد آباد بر قرار می‌ شود.
جهان‌ پهلوان‌ از پلکان‌ به‌ طرف‌ آرامگاه‌ دکتر مصدق‌ می‌رود. طاقه‌ شالی‌ را که‌ روی‌ قبر افتاده‌ بود کنار می‌زند و دو زانو کنار قبر می‌نشیند و شروع‌ به‌ بوسیدن‌ آرامگاه‌ کرده‌ و با صدای‌ رسا می‌ گوید :
«خدایا، من‌ که‌ چیزی‌ نیستم‌. بگذار وقتی‌
می‌ میرم‌ با همین‌ تفکر بمیرم‌ و ما را کمک‌ کن‌ که‌ با همین‌ فکر و اندیشه‌ زنده‌ باشیم‌ و با همین‌ اندیشه‌ وفکر هم‌ بمیریم‌.»
در جریان‌ درگذشت‌ وی‌ یکی‌ از نویسندگان‌ سپید و سیاه‌ در این‌ مورد می‌نویسد:
«آخرین‌ باری‌ که‌ با هم‌ به‌ گفت‌وگو نشستیم‌ سه‌ یا چهار سال‌ پیش‌ بود...او را به‌ حرف‌ کشیدم‌ ، آنقدر که‌ دیگر نتوانست‌ تحمل‌ کند. با اندوهی‌ که‌ هرگز در او ندیده‌ بودم‌ زمزمه‌ کرد که‌ اورا به‌ اردو راه‌ نمی‌ دهند. او را از تشک‌ بیرون‌ انداخته‌اند. حتی‌ تماشای‌ مسابقات‌ را نیز برای‌ او ممنوع‌ کرده‌اند... او ماهی‌ دور مانده‌ از آبی‌ را می‌مانست‌ که‌ بر روی‌ ماسه‌ های‌ ساحل‌ داشت‌ جان‌ می‌ کند. او بدون‌ تشک‌ چگونه‌ می‌توانست‌ زندگی‌ بکند. گفتم‌ داداش‌ خیلی‌ عجیبه‌ ؟...تو خودت‌ چی‌ فکر می‌کنی‌، کی‌ این‌ دستور را داده‌ اند؟ گفت‌ آخه‌ رفته‌ بودم‌ به‌ مسابقه‌ کشتی‌ تماشا بکنم‌ همین‌ که‌ چشم‌ مردم‌ به‌ من‌ افتاد...یهو منو خجالت‌ دادن‌... مسابقه‌ را ول‌ کردند وهی‌ گفتند «تختی‌، تختی‌ » بعدش‌ «اونها» بدشون‌ اومد ، دستور دادند دیگر به‌ سالن‌ راهم‌ ندند.» نویسنده‌ نمی‌ نویسد « اونها » کی‌ هستند، آیا جز شاه‌ وبرادرش‌ غلامرضا کسان‌ دیگری‌ بودند. در مسابقات‌ المپیک‌ ژاپن‌ ۱۹۶۴ از اینکه‌ او پرچم‌ ایران‌ را حمل‌ کند جلوگیری‌ کردند . اینها همه‌ ، چیزی‌ جز زور و اجحاف‌ رژیم‌ استبدادی‌ نسبت‌ به‌ تختی‌ نبودکه‌ می‌ خواستند اورا تحت‌ فشار بگذارند تا از راه‌ پر افتخارش‌ عدول‌ کند.این‌ اعمال‌ ، شکنجه‌ های‌ روحی‌ بود که‌ تختی‌ را مدام‌ رنج‌ می‌داد.
روایت‌ راستین‌ مرگ‌ تختی‌ خودکشی‌؟ یا قتل‌؟ در قهرمانی‌ و پهلوانی‌ او اثری‌ ندارد. چه‌، تختی‌ هم‌ قهرمان‌ بود و خوب‌ کشتی‌ می‌گرفت‌ و هم‌ پهلوان‌ بود یعنی‌ درستی‌ و صداقت‌ و شجاعت‌ و مردم‌ دوستی‌ او شهره‌ آفاق‌ بود. در آغاز مرگ‌ تختی‌ وقتی‌ زمزمه‌ های‌ خودکشی‌ تختی‌ سر زبانها افتاده‌ بود ، جلال‌ آل‌ احمد سخت‌ به‌ چنین‌ شایعاتی‌ تاخت‌ و با اشاره‌ به‌ جمعیت‌ هواداران‌ تختی‌ در مراسم‌ خاکسپاری‌ و هفته‌ او نوشت‌: «از آن‌ جماعت‌ هیچ‌ کس‌ حتی‌ برای‌ یک‌ لحظه‌ به‌ احتمال‌ خودکشی‌ فکر نمی‌ کرد. آخر جهان‌ پهلوان‌ باشی‌ و در بودن‌ خودت‌ جبران‌ کرده‌ باشی‌ نبودن‌ را و آن‌ وقت‌ خود کشی‌ ؟ او پوریای‌ ولی‌ نبود. او هیچ‌ نبود. او خودش‌ بود. بگذار دیگران‌ را به‌ نام‌ او با حضور او بسنجیم‌. او مبنا و معنی‌ آزادگی‌ و بزرگی‌ است‌.»
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید