جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

فلسفه های میان رشته ای


فلسفه های میان رشته ای
شیوه آموزش در رشته فلسفه در کشور ما به نحوی است که افرادی که در این رشته مشغول تحصیل و تحقیق هستند معمولاً در مسیر آموزشی خودشان به قلمروهای معینی از فلسفه و عمدتاً به مباحثی در حیطه مابعدالطبیعه، هستی شناختی می پردازند و به ندرت با مباحث مربوط به اخلاق، فلسفه علم و یا فلسفه هنر آشنا می شوند. علاوه بر این در نوع پرداخت به موضوعات فلسفی غلبه با نگاه تاریخی است و با آراء اندیشمندان یا جریانهای فلسفی به نحو تاریخی آشنا می شویم. به عبارت دیگر ربط بین این جریان ها را کمتر به مداقه و بحث قرار می دهیم. موضوعات به عنوان موضوع که خود راهنمای مطالعه و پرسش ما باشند کمتر مورد توجه قرار گرفته اند. دانشجو یا محقق موضوع محور حرکت نمی کنند و اگر هم به موضوعات یا مباحث تاریخی بپردازد، در جهت تبیین ابعاد مختلف خود موضوع است. از این رو میان آن چه که در فلسفه، تحقیق و تبیین می کنیم با شئونی از زندگی که عملاً با آن سروکار داریم گسستی جدی دیده می شود، به نحوی که گاهی وقتها برای افراد با فاصله دو یا سه ترم، به تدریج این سؤال ایجاد می شود که اساساً رشته تحصیلی شان به چه کار می آید؟ گویی برای بعضی فلسفه رشته ای است که شباهت به یک نوع تمرین برای ورزیدگی ذهنی دارد و برای برخی نیز یک نوع تفنن است. تفننی که شاید نتیجه عملی هم برای آنها در برنداشته باشد و این انتخاب خوبی نیست. بلکه گسستگی با موضوعات عملی است که با آن در زندگی روبه روییم.
علاوه بر اینها ملاحظه می کنید در میان رشته هایی که در دانشکده ها تدریس می شود هیچ پیوندی وجود ندارد. گروه های آموزشی از یکدیگر اطلاع ندارند و حتی میان کسانی که در این رشته ها در یک گروه مشغول تحصیل هستند هیچ پیوندی وجود ندارد و ذهنیتشان نیز به یکدیگر راهی ندارد.
گروه فلسفه دانشکده ادبیات و کسانی که در این حیطه مشغول به تحصیل هستند، از آنچه که مثلاً در دانشکده فنی یا در دانشکده هنرهای زیبا می گذرد، اطلاعی ندارند. نه فقط اطلاع ندارند که ذهنیتهای متفاوت از هم دارند. این وضعیت منحصر به دانشگاه ها نیست. ایجاد این دیوارها به نوع نگاه و ایده ای که برای فلسفه و علوم در ذهن ماست برمی گردد. آیا در همه دنیا، رابطه میان رشته ها، رابطه ای گسسته است؟ یا در مراکز علمی کشورهای دیگر، نحوه ارتباط میان فلسفه و سایر رشته های ارتباطی دیگر و نوع پیوندشان، پیوند دیگری است، از این رو نکات قابل توجهی از این نگرش را می توان در جهت گیری مطالعه فلسفه یافت. در بعضی دانشکده ها و رشته های علوم انسانی، واحدهایی به نام فلسفه عمومی وجود دارد که طی ۲ یا ۴ واحد ارائه می شود. اما دانشجو نمی داند این واحدها به چه کار می آید؟
ملاحظه می کنیم در برخی کشورها، رابطه میان رشته ها، رابطه ای فعال و تنگاتنگ است. در این رشته ها، برخی در مقطع دکتری ملاک MD می گیرند که به این نوع از مدارک، دکترای پزشکی گفته می شود و برخی نیز PhD می گیرند. Ph مخفف فلسفه است. فلسفه در واقع یک نوع متدولوژی علوم یا metatheoric همان علم است. به عبارت دیگر فلسفه، جنبه های نظری آن رشته را از منظر فرانظریه ای نگاه می کند و گوشه ای از مباحث فلسفه علم در این واحدها به تناسب رشته مورد نظر ارائه می شود. حسن این بحث این است که کسی که عالم در رشته جامعه شناسی است کمی با مسائل meta theoric رشته خود آشنا می شود. ولی فراتر از آن در نظامهای آموزشی بسیاری از کشورها، تدابیری اندیشیده اند که پیوند میان رشته فلسفه و سایر رشته ها، پیونده گسترده تری باشد. این امر مختص به فلسفه نیست. اساساً در چند دهه اخیر با رشد آنچه که به اصطلاح میان رشته ای ها نامیده می شود روبه روییم. به نظر می رسد بارورترین بخش ها در فعالیت تحصیلی و تحقیقی در شاخه های مختلف علوم، همین بخشها باشند. انبوهی از مسائل پیش روی ما در رشته های مختلف قرار دارد که پیش از این که این گره و پیوند برقرار شود، شاید علوم مختلف بر ما این اندازه آشکار نمی شدند. مثلاً در کشور آلمان، شما نمی توانید در رشته فلسفه به تنهایی فارغ التحصیل شوید. بلکه یک رشته اصلی و دو رشته فرعی دارید و در این دو رشته فرعی دست کم در سطوحی، اولیات رشته را یاد بگیرید و به گونه ای کار کرده باشید که اجمالاً بدانید در این رشته ها چه می گذرد.
ممکن است بپرسم این کار چه لزومی دارد؟ آیا میان علوم و فلسفه تجانسی وجود دارد؟ یا میدانهایی برای محققین رشته ها فراهم می شود تا با هم کار کنند. آیا این نزدیکی و همراهی می تواند ثمری داشته باشد؟ وقتی با دو نوع کاملاً متفاوت از پرسش، دو سنخ مواجهه و رهیافت به جانب موضوعات روبه رو هستیم آیا چنین کاری لزومی دارد؟ آیا با این روش، یک نوع آمیزش، مخلوط شدن و در هم فرو رفتن حیطه ها و یک نوع بی بندوباری فکری عملاً ایجاد نمی شود؟ شاخه های مختلفی که به تدریج در فلسفه پیدا شده، نشان دهنده قدمت نسبتاً طولانی و قابل ملاحظه این شاخه هاست که ذیل عنوان فلسفه مورد بحث قرار می گیرند، افکاری که در کشور ما، تحت عنوان «فلسفه های مضاف» شناخته می شود و من هنوز نفهمیدم که چرا باید اینها را فلسفه مضاف نامید.
از این رو خود مضاف دیدن این فلسفه ها حاکی از یک نوع نگرش و طرز برخورد با موضوعات است. کسی که در دایره زیباشناسی مطالعه می کند می بینیم که با چه پرسش های بنیادین فلسفی روبه روست اما چرا این پرسش ها، اندیشمندان و فیلسوفان در اقصا نقاط جهان، را به تأمل فلسفی واداشته اما در جامعه فکری و فرهنگی ما هنوز حاشیه ای تلقی می شود؟ فلسفه حقوق، فلسفه تکنیک، فلسفه اخلاق و ... یکی از دلایلی که در عرصه تأمل فلسفی این گونه موضوعات طرح شده، دادوستد فعال فیلسوفان از دو منظر یکی فلسفی و دیگری علمی است. طبعاً چون دو رهیافت داشته اند، دو دسته پاسخ هم از آنها صادر شده که هر یک برای دیگری افق گشایی می کند. بنابراین فلسفه به موضوعات تازه برخورد می کند. موضوعاتی که در حیطه زندگی انسان زندگی کننده عصر ما سر بر آورده و مورد سؤال بنیادین فلسفی قرار می گیرد. فلسفه از آغاز گسسته از تاریخ، فرهنگ و شرایط پدیدآورنده آن نبود، از این رو باید نگاهی تاریخی به پرسش های فلسفی بیفکنیم. در واقع باید زمان پیدایش مفاهیم نظام های فلسفی که این نظامها پوشش و تلاشی هستند برای پاسخگویی به سؤال فلسفی و تاریخچه پذیرش آنها را جست وجو کنیم. در این روش، فلسفه بریده از زندگی نیست. دغدغه فیلسوفانه، دغدغه برج عاج نشینانه نیست. دغدغه زندگی است و افراد تلاش می کنند که به سؤالی از سؤالات زندگی پاسخ دهند. پس فیلسوف تلاش می کند بداند آیا سؤال من واجد سابقه ای هست یا خیر؟ و حال با اطلاع از این که این سؤال پرسیده شده یا خیر و سپس جواب هایی که کوشش کردند به آنها به هنر چیست، آیا پاسخ ها موفق بوده اند یا نبوده اند؟
در هر صورت پاسخ ها چه ماحصلی برای من و سؤال زندگی من دارد؟ در اینجا نقطه عزیمت حرکت مستقل فیلسوف برای فکر کردن آغاز می شود. افق گشایی ها و دادوستدها در طرح موضوعات، انگیزه ای برای تلاش های مشترک میان رشته ای ایجاد می کند و باعث تقویت بندی نظری در کشور می شود. در بسیاری از رشته ها، عالمان اطلاع ضعیفی از رشته خود دارند. اما تماس میان رشته های گذشته از تقویت عمومی بنیه نظری کشور، افق گشایی های مشترکی را برای رشته ها در حوزه مسائل مربوط به زندگی ایجاد می کند. این گرایش را تحت عنوان گرایش پراگماتیستی فلسفه نباید طرد کنیم. فلسفه ای که نتواند خود را در انتها به مسأله من برساند به چه کار می آید؟
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید