چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


خود پرستان‌ خود ویرانگر


خود پرستان‌ خود ویرانگر
نگاهی‌ به‌ رمان‌ «دریا سالار بی‌دریا» اثر «فتح‌الله‌ بی‌نیاز»
رمان‌ «دریا سالار بی‌دریا» تركیب‌ متنوعی‌ از تكنیك‌های‌ مغالطه‌، پارودی‌ و بینامتنی‌ است‌، به‌ وضوح‌ سبك‌ گریز است‌ و با زبانی‌ كنایی‌ و در عین‌ حال‌ لحنی‌ كاملاص جدی‌ و گاه‌ غمناك‌، الگوها و اسطوره‌ها را به‌ زیر می‌كشد تا ثابت‌ كند كه‌ «گناهكارترین‌شان‌ همانا بی‌گناه‌ترین‌شان‌ است‌.»
درآمد رمان‌، جسورانه‌ و با قاطعیت‌ است‌ و نشان‌ از سیاسی‌ بودن‌ آن‌ دارد، در حالی‌كه‌ «سیاسی‌ گری‌» تنها خصلتی‌ است‌ كه‌ در این‌ رمان‌ ماهیتاص سیاسی‌ به‌ چشم‌ نمی‌خورد. داستان‌، روایت‌ انسانی‌ است‌ كه‌ از همه‌ اصول‌ انسانی‌ به‌ دور می‌افتد و به‌ دلیل‌ زیاده‌خواهی‌ خارج‌ از منطق‌، به‌ مظهر مجسم‌ ابلیس‌ تبدیل‌ می‌شود. شخصیت‌ اصلی‌ كه‌ گاهی‌ مورد لطف‌ نویسنده‌ قرار می‌گیرد تا ظاهرا رمان‌ دچار دو قطب‌ سیاه‌ و سفید نشود، موجودی‌ است‌ كه‌ خواننده‌ اثری‌ از انسانیت‌ در او نمی‌بیند؛ موجودی‌ كه‌ این‌ روزها زیاد از آنها می‌بینیم؛ متكبر، حسود، فریبكار، لاف‌ زن‌، حریا، عیاش‌ و زنباره‌ كه‌ همیشه‌ خود را پشت‌ نقابی‌ از انسان‌دوستی‌ پنهان‌ می‌كند و از مردم‌ طلبكار هم‌ هست‌. او مستقیما دست‌ به‌ آدمكشی‌ نمی‌زند، اما بطور غیرمستقیم‌ مسبب‌ مرگ‌ روحی‌ و جسمانی‌ عده‌یی‌ می‌شود. بیشتر قربانیان‌ این‌ مرد خوش‌ سیما و سیاه‌طینت‌، زن‌ها هستند كه‌ او بخاطر رسیدن‌ به‌ امیال‌ خود از آنها بهره‌برداری‌ جنسی‌ و مالی‌ می‌كند.
موصوف‌ كردن‌ او به‌ صفات‌ شیطانی‌، بی‌تفاوتی‌ نسبت‌ به‌ نوع‌ بشر و حتی‌ ظلم‌ به‌ كسانی‌ است‌ كه‌ از بد روزگار در مسیر او قرار گرفته‌اند. او فقط‌ یك‌ چیز در زندگی‌ می‌شناسد: منافع‌ آنی‌ خود و برای‌ این‌ منظور راهی‌ جز تخریب‌ دیگران‌ پیش‌ روی‌ خود نمی‌بیند، اما مانند همه‌ و یرانگران‌، خود نیز به‌ ورطه‌ خود تخریبی‌ می‌افتد. دایم‌الخمر تمام‌ عیار می‌شود، به‌ تریاك‌ پناه‌ می‌برد، تا حد یك‌ دلال‌ محبت‌ سقوط‌ می‌كند و پیش‌ از موقع‌ پیر و فرتوت‌ می‌شود، اما تا زمانی‌ كه‌ جذابیت‌ خود را حفظ‌ می‌كند، فریبنده‌ است‌،زیرا به‌ قول‌ نویسنده‌: «... جسم‌ و بطور مشخا زیبایی‌ یا زشتی‌ چهره‌، تكلیف‌ نهایی‌ روح‌...» او را تعیین‌ می‌كند. (صفحه‌ ۲۷)
چنین‌ انسان‌هایی‌ مناسب‌ترین‌ افراد برای‌ نیروهای‌ فاشیستی‌ و سركوبگرند و استناد نویسنده‌ به‌ گفته‌های‌ سران‌ احزاب‌ فاشیست‌ و نازیست‌ كاملا موجه‌ است؛ چون‌ سازمان‌های‌ امنیتی‌ و جاسوسی‌، دنبال‌ همین‌ موجودات‌ عقده‌یی‌ می‌گردند. در نتیجه‌ امثال‌ این‌ شخصیت‌ها هم‌ عامل‌ فساد و تباهی‌ جامعه‌ هستند و هم‌ حافظ‌ سیستم‌ سیاسی‌ آن‌. «جواد احمدی‌» كه‌ بی‌نیاز در شخصیت‌پردازی‌ او توانسته‌ است‌ كاری‌ در حد شخصیت‌پردازی‌ «عباس‌» در داستان‌ «ستیزه‌ جوی‌ دلتنگ‌» و «انریكو سانتوس‌ پرادا» در رمان‌ «ملاقات‌ با مسیح‌» ارایه‌ دهد، شاید پیشینه‌ دیكتاتورهایی‌ مثل‌ سوهارتو، پینوشه‌ و صدام‌ حسین‌ نباشد، اما بازنمایی‌ تمام‌ عیاری‌ است‌ از درونكاوی‌ انسان‌هایی‌ كه‌ هویت‌ ندارند مگر در جهت‌ نفی‌ آن‌ چیزهایی‌ كه‌ انسانی‌ خوانده‌ می‌شوند و سرانجام‌، كارشان‌ به‌ ستمگری‌ و سالار منشی‌ می‌كشد. فقر روحی‌ و نیاز مالی‌ امثال‌ این‌ شخصیت‌ و حرص‌ و زیاده‌خواهی‌شان‌ آنها را به‌ گرگ‌هایی‌ تبدیل‌ می‌كند كه‌ حتی‌ به‌ دختر و نوه‌ خود هم‌ رحم‌ نمی‌كنند، بار زندگی‌شان‌ را روی‌ دوش‌ آدم‌های‌ ساده‌لوح‌ می‌اندازند، به‌ اسباب‌ كهنه‌ مرده‌ها چنگ‌ می‌اندازند و در اوج‌ ضعف‌ با فریب‌ و وعده‌ و وعید همچنان‌ به‌ استثمار اطرافیان‌ می‌پردازند. نویسنده‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ این‌ جنبه‌ها از روایت‌ خطی‌ استفاده‌ نكرده‌ است‌ و آنجا هم‌ كه‌ داستان‌ را خطی‌ می‌كند، با پرش‌های‌ زمانی‌ و مكانی‌ و نقل‌ قول‌های‌ متناسب‌ و استنادهای‌ تاریخی‌، از هیتلر گرفته‌ تا شیخ‌ عطار و كنفوسیوس‌، خط‌ زمان‌ را تحت‌الشعاع‌ رویكردهای‌ معنایی‌ و فرمیك‌ روایی‌ قرار می‌دهد. پیوستگی‌ رویدادهای‌ داستان‌ و اتكای‌ آنها به‌ یكدیگر، خواننده‌ را به‌ خوانش‌ یك‌ نفس‌ رمان‌ دعوت‌ می‌كند. تعلیقی‌ كه‌ از صفحه‌های‌ اولیه‌ روایت‌ شروع‌ می‌شود تا فصل‌ آخر كه‌ جابه‌جایی‌ها سرعت‌ می‌گیرد و راوی‌ از پی‌ راوی‌ سر رشته‌ كلام‌ را به‌ دست‌ می‌گیرند، ادامه‌ دارد و فقط‌ با فروپاشی‌ نهایی‌ دریا سالار است‌ كه‌ خواننده‌ كتاب‌ را زمین‌ می‌گذارد.
در تلاقی‌ و تقاطع‌ همین‌ راوی‌ها و متن‌ها و شخصیت‌ها و نقل‌ قول‌هاست‌ كه‌ خواننده‌ نه‌ تنها دریا سالار واقعی‌ را می‌شناسد، بلكه‌ به‌ فقر آگاهی‌ تاریخی‌ و اجتماعی‌ احزاب‌ و گروه‌های‌ سیاسی‌ پی‌ می‌برد. همه‌ آنها در پی‌ كسب‌ وجهه‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌اند تا مخالفت‌شان‌ با حكومت‌ بیشتر شناخته‌ و تثبیت‌ شود؛ غافل‌ از اینكه‌ نظریه‌پردازان‌ حكومت‌ شاه‌ آنقدرها هم‌ كودن‌ نیستند كه‌ براحتی‌ «شهید سیاسی‌» در اختیار مخالفین‌ بگذارند. در حقیقت‌، مغزهای‌ متفكر حكومت‌ شاه‌، گروه‌های‌ سیاسی‌ را به‌ بازی‌ می‌گیرند و بعضی‌ گروه‌ها بر سر گوری‌ زاری‌ و گریه‌ می‌كنند كه‌ مرده‌یی‌ به‌ معنی‌ انسانی‌ كلمه‌ در آن‌ نیست‌ . سران‌ حكومت‌ با ترفندی‌ ساده‌ می‌خواهند گروه‌ها را لوث‌ كنند.
بینامتنی‌هایی‌ كه‌ نویسنده‌ از داستان‌های‌ خودش‌ می‌آورد، خصوصاص فصل‌ مربوط‌ به‌ مجروح‌ شدن‌ جواد و پناه‌ بردن‌ او به‌ زن‌ و شوهری‌ دور افتاده‌ و ادعاهای‌ او، اوج‌ روایت‌ «بت‌ شدن‌» مردی‌ است‌ كه‌ چند روز بعد او را در قالب‌ یك‌ پادوی‌ دون‌ صفت‌ می‌بینیم‌.
نویسنده‌ با استفاده‌ از ساختار منقطع‌ توانسته‌ است‌ مشابهتی‌ بین‌ شخصیت‌ اصلی‌ داستان‌ و بازجوی‌ امنیتی‌ شكل‌ دهد. این‌ بازجو در نظام‌ قبلی‌ از عوامل‌ سركوب‌ و قدرت‌ بود و حالا با «تغییر نام‌» زندگی‌ مشكوك‌ و پرتجملی‌ دارد. البته‌ نویسنده‌ دو نام‌ برای‌ او می‌سازد، ولی‌ در دو صفحه‌ پایانی‌ یك‌ اسم‌ دیگر هم‌ در متن‌ می‌آورد؛ طوری‌ كه‌ خواننده‌ فكر می‌كند اشتباه‌ چاپی‌ است‌. با تكرار همین‌ نام‌، خواننده‌ می‌فهمد كه‌ بازجو نام‌ سومی‌ هم‌ دارد. در حقیقت‌ در این‌ داستان‌ همه‌ چندین‌ نام‌ دارند و عده‌یی‌ هم‌ چندین‌ چهره‌ كه‌ از جمع‌ آنها دو نفر شاخاند. نام‌ها در عین‌ پنهان‌ شدن‌ در ابهام‌، با ارجاع‌های‌ كافی‌ از كلاف‌ سردرگم‌ روایی‌ خارج‌ می‌شوند تا مطابقت‌ خود را با هویت‌های‌ سیال‌ افراد نشان‌ دهند. كسانی‌ كه‌ باورشان‌ شده‌ مانع‌ اصلی‌ شكوفا نشدن‌ استعدادهای‌شان‌ به‌ دنیا آمدن‌ در دهكده‌ها و شهرهای‌ ایران‌ است‌، كسانی‌ كه‌ می‌خواهند وزیر و وكیل‌ شوند اما در هیچ‌كاری‌ قابلیتی‌ ندارند، كسانی‌ كه‌ فقط‌ لاف‌ می‌زنند و در عمل‌ جز به‌ هوس‌ و شهوت‌ به‌ چیزی‌ اعتقاد و ایمان‌ ندارند، باید نام‌هایی‌ داشته‌ باشند و چه‌ نامی‌ بهتر از دریا سالار بی‌دریا. روایت‌ در منتهای‌ ایجاز نوشته‌ شده‌ است‌ و اثری‌ از حاشیه‌پردازی‌ و قلمفرسایی‌ در آن‌ دیده‌ نمی‌شود.

یاسمن‌ دولتشاهی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید