پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


«رویابین» به روایت کارگردان


«رویابین» به روایت کارگردان
اسب ها مهم ترند یا آدم ها؟ این تیتری بود که یکی از مجله های آمریکایی برای نقدی درباره «رویابین» انتخاب کرد. در بخشی از آن نقد آمده بود که هالیوود سالی دو سه فیلم درباره اسب ها می سازد و هرچند در مقایسه با فیلم هایی که درباره آدم ها ساخته می شوند، رقم ناچیزی است، اما به نظر می رسد موسسه های اسبدوانی، یا تاجران اسب، نقشی در تهیه این فیلم ها دارند.
آن چه در ادامه می خوانید، بریده ای است از حرف های کارگردان رویابین، که احتمالاً، پاسخی به این پرسش هم هست.
من اسب ها را دوست دارم، همه حیوان ها را دوست دارم و علاقه ام بیشتر از همه به رابطه ای است که انسان با حیوان ها برقرار می کند. چرا بعضی از حیوان ها با دیدن یک آدم عصبی می شوند؟ چرا یک آدم می تواند محبوب حیوان ها شود؟ چرا اسب ها به هرکسی سواری نمی دهند؟ چرا می گویند اسب صاحبش را می شناسد؟ اینها چیزهایی هستند که همیشه درباره شان فکر کرده ام، اما ایده فیلم رویابین از این فکرها بیرون نیامد.
رویابین را من از روی یک داستان واقعی ساخته ام. همه آنها که روزنامه های ورزشی (ایالات متحده) را می خوانند، ویلیام نک را همه می شناسند. به نظر من او هم مفسر ورزشی درجه یکی است، هم گزارش نویس خوبی. یکی از گزارش هایش که مثل بُمب در آمریکا ترکید، همان گزارشی بود که اسپورتس ایلاسترید چاپش کرد، گزارشی که خیلی از روزنامه ها و مجله ها جرأت منتشرکردنش را نداشتند.
در آن گزارش آمده بود علت مرگ خیلی از اسب های مسابقه، کورتیزون هایی است که به آنها تزریق می شود. اسب هایی که از تمرین خسته هستند، از شدت پادرد نمی خواهند تکان بخورند و کورتیزون دردشان را آرام می کند. اما بدی کورتیزون در آن است که کم کم استخوان هایشان را پوک می کند و بالاخره یک روز استخوان هایشان موقع دویدن می شکند و آن وقت است که مالک اسب، با شلیک گلوله ای به زندگی آنها خاتمه می دهد. واقعاً وحشتناک است.
ویلیام نک، سال های کودکی اش را در کنار اسب ها گذرانده بود و براساس تجربه هایی که در برخورد با اسب ها و صاحبان آنها داشت، داستانِ «توفان ماریا» را هم نوشت که درباره یکی از همین اسب ها بود که پایش خوب شده و توانسته بود در جام بریدز مقام بیاورد. توفان ماریا داستان پرفروشی شد و خواننده های بسیاری پیدا کرد. خیلی ها تصمیم گرفتند از روی آن فیلمی بسازند، اما ویلیام نک اجازه این کار را نداد. موقعی که نامه ای به او نوشتم و گفتم دلم می خواهد این کتاب را فیلم کنم، نیم ساعتی حرف زد و سئوال هایی را پرسید که همیشه با خودم فکر کرده بودم. جواب هایی که در طول سال ها به آنها رسیده بودم، برای او خوشایند بود. به سرعت قبول کرد و دست به کار شدم.
در عنوان بندی فیلم نوشته ام داستان این فیلم واقعی است، درست است که فیلم را از روی داستان توفان ماریا ساخته ام، اما توفان ماریا به هرحال داستانی واقعی است و این برای من که فکر می کنم داستان های واقعی همیشه جذاب تر و دل نشین تر هستند، نکته مهمی بود.درعین حال، به این هم توجه داشتم که در کنار این اسب (سونادور) و رابطه ای که آدم ها با او دارند، رابطه خودشان هم بهبود پیدا می کند. آنها وقتی سرشان به اسب گرم می شود، همدیگر را بیشتر می بینند و تازه می فهمند از چه چیزهای مهمی تا به حال بی دلیل غافل بوده اند. از فیلم راضی هستم، ولی اگر الان می خواستم دوباره کارگردانی اش کنم، قطعاً خیلی چیزها را تغییر می دادم. بیشتر درباره اش فکر می کردم و نکته های ریزی را که حالا کشف کرده ام در آن می گنجاندم. تنها چیزهایی که هنوز راضی ام می کنند و فکر می کنم بهترین نکته های فیلم من محسوب می شوند، بازی ها هستند. فکر می کنم کسی جز کرت راسل نمی توانست نقش بِن را به این خوبی بازی کند. همین طور داکتا فانینگ که حالا یک ستاره کوچک و محبوب است.
موقعی که می خواستم او را کارگردانی کنم، مشکلی نداشتم. همه چیز را می فهمید و درست همان کاری را می کرد که خواسته بودم. او بازیگر مودب و آرامی است، بیشتر از سن وسالش می فهمد و مطمئنم که در سال های آینده یکی از بهترین ها می شود. به اسکار فکر نمی کنم.فیلم های دیگری هستند که می توانند راحت تر در این جشن بزرگ کنار هم باشند.
فکر نمی کنم رویابین یکی از آنها باشد. واقعاً خوشبین نیستم. اما اگر دعوت نامه ای هم به من بدهند و بگویند برای مراسم بیا، حتماً قبول می کنم. دوستان زیادی دارم که خیلی وقت است آنها را ندیده ام و می دانم که حتماً در آن مراسم حاضر می شوند. بازیگرها و کارگردان هایی هم هستند که تا به حال آنها را ندیده ام و دلم می خواهد با هم آشنا شویم اسکار جای خوبی برای این آشنایی ها است.فیلم بعدی ام؟ نمی دانم. من هم کلی ایده و طرح دارم که شاید یکی را برای ساختن انتخاب کنم. اما فعلاً ترجیحم این است که نقشی برای داکوتا فانینگ بنویسم، فیلمی که نقش اولش را او بازی کند، مطمئنم که می درخشد.

جان گتینز
ترجمه: سالومه سیاح
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید