چهارشنبه, ۲۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 17 April, 2024
مجله ویستا


این سؤالات پاسخی ندارند


این سؤالات پاسخی ندارند
چندی پیش بنیاد گلشیری آثار برگزیده خود را معرفی كرد.كتاب «آبی تر از گناه» نوشته محمد حسینی از جمله آثار برگزیده هیأت داوری این بنیاد است. نوشته زیر نقد و بررسی این اثر است كه می خوانید:
داستان بلند «آبی تر از گناه» با عنوان فرعی «برمدار هلال آن حكایت سنگین بار» نوشته محمد حسینی است. من بر داستان بلند بودن این كتاب، تأكید دارم و معتقدم كه برخلاف عبارت پشت جلد كتاب و عنوانی كه در جوایز ادبی به این اثر داده اند، «آبی تر از گناه» ، داستان بلند است و نه رمان. به این دلیل كه اساساً یكی از نقاط تمایز داستان بلند و رمان در این است كه داستان بلند، براساس آدم های تیپیك و نمونه وار ساخته می شود، اما رمان بر مبنای شخصیت، شكل می گیرد. در «آبی تر از گناه» هم آدم ها خارج از داشته ها و دانسته های ذهنی ما نیستند و نمونه ای كلی از آدمیانی هستند كه می شناسیم. آدم های این كتاب، فاقد شخصیت -در مفهوم روانشناختی آن و با تمام پیچیدگی هایش- هستند و اجازه نمی دهند كه داستان، پا به عرصه رمان بگذارد. دلیل دوم من بر داستان بلند بودن «آبی تر از گناه» این است كه در رمان، معمولاً یك شخصیت «پروبلماتیك» یا اصطلاحاً مسأله دار، وجود دارد كه درد و دغدغه اش، «هستی» است، اما در داستان بلند چنین شخصیت یا شخصیت هایی وجود ندارد؛ كما این كه در «آبی تر از گناه» هم شخصیت یا شخصیت های مسأله دار، غایب هستند. از منظر حجم هم می توان به داستان بلند بودن این كتاب نگاه كرد؛ چرا كه عده ای، ملاك حجم را نیز یكی از فاكتورهای تمایز داستان بلند و رمان می دانند. اما از آنجا كه شخصاً اعتقاد چندانی به این فاكتور ندارم، از آن می گذرم. چنانچه «دكتر نون زنش را از مصدق بیشتر دوست دارد» (شهرام رحیمیان) را كه اتفاقاً شباهت هایی با «آبی تر از گناه» دارد و از نظر حجم هم تقریباً با این كتاب، هم اندازه است، رمان می دانم و نه داستان بلند.با این همه، داستان بلند بودن، به خودی خود نمی تواند ایرادی بر یك اثر باشد. اما از آنجا كه بارها از این كتاب به عنوان «رمان» یاد شده است، بیان این مقدمه نسبتاً طولانی را ضروری می دانستم.اما اشاره ای به شباهت «آبی تر از گناه» و «دكتر نون...» شد. به نظرم این شباهت، در ابتدا از آن جا ناشی می شود كه هر دو از ادبیات اعترافی سود جسته اند و این اعتراف هم در محضر قانون است. دیگر این كه هر دو برای بیان قصد خود به تاریخ معاصر ایران رجوع كرده اند. با این همه، این تشابه چندان مهم نیست و طبیعتاً نمی تواند به معنای تأثیرپذیری باشد، اما می توان با همین دستاویز، به بررسی «آبی تر از گناه» پرداخت؛ در رمان «دكتر نون...» ، شهرام رحیمیان، تاریخ را به متن داستانش می آورد و از آن بهره می جوید تا قصه اش را تعریف كند. او حتی شخصیتی تاریخی مثل دكتر مصدق را به صحنه داستان می كشاند و با تغییر _ نه تحریف- تاریخ به نفع داستانش، قصه ای جذاب می سازد؛ در اثر او تاریخ و داستان در هم می آمیزند و ضمن ساختن قصه ای چند لایه، به جذابیت اثر می افزایند. اما در داستان بلند «آبی تر از گناه» تاریخ همچنان نقش تاریخی خود را ایفا می كند. یعنی در گذشته می ماند و با قصه در نمی آمیزد. اگر چه حسینی در پایان كتاب، می كوشد تا به آمیزش تاریخ و داستان دست بزند، اما از آنجا كه طی روایت داستان، این درهم آمیختگی وجود ندارد، كوشش دیرهنگام او ثمر نمی دهد.و اما قصه «آبی تر از گناه» چیست؟ جوانی كه برای یك شازده وهمسرش عصمت شعر می خوانده، در حال اعتراف به تمام روابطش با این خانواده، دختری به نام مهتاب و شخصی به نام دكتر مایف است. او در این اعترافات- كه در زمان قتل عصمت روی می دهد- احتمالاً خطاب به قاضی یا مأموران دادگاه، در حال برائت خود و بی گناه جلوه دادنش در این ماجراست. قهرمان داستان، هر چه در توان دارد به كار می گیرد تا بی گناهی اش را در مرگ عصمت اثبات كند و نشان بدهد كه یك نمونه خوان ساده است كه فقط برای شعر خواندن به خانه شازده رفت و آمد داشته است. او حتی اعتراف می كند كه با وجود تفاوت سنی فاحش، عصمت را دوست داشته و اساساً نمی توانسته قاتل او باشد. این بهانه ها و استدلال ها همچنان ادامه پیدا می كند تا این كه ناگهان در دوفصل آخر كتاب، ورق برمی گردد و قهرمان داستان، اعتراف می كند كه تمام حرف هایش تا به حال، دروغ بوده است.او به ناگاه قصه را از بیخ و بن عوض می كند؛ می گوید كه قتل عصمت، كار خودش بوده كه براساس یك انتقام تاریخی شكل گرفته و او باید به وصیت اجدادی اش مبنی بر این انتقام گیری، عمل می كرده است. بعد هم اعتراف می كند كه اساساً دكتر مایف ساخته ذهن او و مهتاب است و هر آنچه درباره احساسش به عصمت گفته، دروغی بیش نبوده است، جدای از این كه این پایان بندی یادآور فیلم های فارسی است كه ناگهان، در آخر آنها همه گره ها باز می شود و همه اسرار به روی دایره می افتد، سؤال بزرگ و بی جوابی را هم پیش روی مخاطب می گذارد؛ چرا قهرمان داستان، با آن قدرت بالا در خیال پردازی و دروغ گویی، به یكباره متنبه می شود و تمام واقعیت را برملا می كند؟ او كه با چیره دستی، انواع و اقسام استدلال ها را برای بی گناه بودن خود آورده و حتی شخصیتی خیالی ساخته است كه گناهان را برگردن او بیندازد، پس چه اتفاقی می افتد كه ناگهان تمام ساخته و پرداخته هایش را دود می كند و به هوا می دهد؟ آیا زیر بار شكنجه مجبور شده است كه لب به اعترافی حقیقی بگشاید؟ داستان، پاسخی به ما نمی دهد. شاید حسینی هم به این ایراد بزرگ فكر می كرده، اما راه حلی برای برطرف كردنش نمی یافته است. به این دلیل كه حضور یك راوی مسلط و مقتدر، ساختمان «آبی تر از گناه» را به گونه ای چیده است كه اصولاً اجازه پرداختن به داستان از زاویه ای دیگر را نمی دهد. اتفاقاً رمان «دكتر نون...» هم به دلیل استفاده از ادبیات اعترافی، در معرض چنین خطری بوده، اما رحیمیان با هوشیاری، ترفندی چیده است تا داستان، به شكلی توأمان، از زاویه های دید اول شخص و سوم شخص روایت شود. اما از آنجا كه حسینی چنین تمهیدی برای داستان بلند «آبی تر از گناه» نچیده، موفق به پر كردن قطعه های خالی مانده داستان هم نشده است. این استبداد راوی كه از طریق تك گویی او به وجود آمده، باعث شده است كه «آبی تر از گناه» - برخلاف «دكتر نون....» - تبدیل به متنی تك صدایی و تك لایه شود كه صداهای دیگر را برنمی تابد. بهره جستن از تاریخ كه اشاره ای هم به آن شد، می توانست این جا به كمك داستان بیاید. یعنی تاریخ به عنوان یك متن، می توانست «آبی تر از گناه» را تبدیل به یك اثر بینامتنی كند، اما از آن جا كه راوی تاریخ هم قهرمان داستان است، این عنصر مهم و كلیدی، تبدیل به صدایی مستقل در دل كتاب «آبی تر از گناه» نشده است.اما بحث در باب پایان بندی كتاب بود و سؤال بی جواب و بزرگی كه پیش روی مخاطب می گذارد. جدای از این اشكال عمده كه ضربه ای جبران ناپذیر به كتاب زده است، در پایان بندی مشكلات دیگری هم وجود دارد. همان گونه كه گفته شد، انتقام قهرمان داستان، بر مبنای یك وصیت تاریخی صورت گرفته است: «به زادگان ذكور این خاندان، نسل در نسل تا به انجام رسیدن این وصیت واجب است انتقام از زاده و وارث نسل در نسل حامد میرزای قجر به طریق ممكن و زمان میسر با همان شرح كه در پی می آید.» (ص ۱۱۵)چند سطر بعد، قهرمان داستان می گوید: «پدرانم نتوانسته بودند و خون در چشم به بعد موكول كرده بودند و حلقه پایان من بودم. حتی اگر می خواستم، نمی توانستم به بعد موكولش كنم. هیچ بهانه ای نبود. باید چنان می كردم كه وظیفه ام بود.» (ص ۱۱۶)در همین جا نیز باز دو پرسش بی پاسخ، رخ می نماید؛ نخست این كه چرا پدران راوی نتوانسته بودند انتقام بگیرند و موضوعی با این اهمیت را «به بعد موكول كرده بودند؟» چه چیزی آنها را از عمل به این وصیت تاریخی باز می داشته است؟ نویسنده توضیحی نمی دهد. دوم این كه چرا قهرمان داستان، حلقه پایان این ماجراست و نمی تواند این انتقام را به بعد موكول كند؟ او كه اتفاقاً لیسانس ادبیات دارد و اهل شعر و شاعری هم هست (هر چند كه شاید دروغ گفته باشد)، پس چرا باید بار این امانت سنگین بر دوش او نهاده شود؟ از سوی دیگر، پس از گذشت سالیانی بسیار دراز و ورود به جهانی ظاهراً مدرن، این انتقام گیری بدوی چه انگیزه ای می تواند داشته باشد؟ البته این سؤالی است كه احتمالاً برای خود حسینی هم مطرح بوده است؛ چرا كه در توجیه این پرسش، چنین عباراتی را در دهان راوی داستان می گذارد: «نمی توانستم بگذرم. نباید می گذشتم. نمی توانستم بخندم و مثل آدم های اتوكشیده بگویم: «عجب وصیت پوچی!»شاید اگر خودم هم شنونده چنین ماجرایی بودم می گفتم:«چه آدم بدوی بی رحمی.» اما من شنونده نبودم ،ناظر نبودم. گفتم كه خودم بودم. پدرم بودم. پدربزرگم بودم. پدرش بودم. معین الرعایا بودم. چطور می توانستم بگذرم؟» (ص ۱۲۳ و ۱۲۲)به گمان من، این استدلال سست و بی پایه، نه تنها پاسخی برانگیزه و چرایی انتقام نیست، بلكه اساس كتاب را زیر سؤال می برد. آیا می توان با آوردن جملات كلی و غیرمنطقی «گفتم كه خودم بودم. پدرم بودم. پدربزرگم بودم. پدرش بودم. معین الرعایا بودم» ، دلیلی برای این انتقام گیری تراشید؟ راوی داستان، در طول كتاب، خودش است و طبیعی هم هست كه خودش باشد! اما ناگهان می گوید كه علاوه بر خودش، پدرش، پدربزرگش، پدر پدربزرگش و معین الرعایاست. اگر در طول پیش رفتن داستان، شاهد استحاله تدریجی او بودیم، شاید می توانستیم این ادعای عجیب و غریب را بپذیریم. ولی در «آبی تر از گناه» چیزی كه غایب است، استحاله است.حسینی در ۸ فصل از این كتاب، قصه ای را پی می گیرد و در مجموع هم صحیح و سالم پیش می برد، اما در فصل ۹ به یكباره همه آنچه را كه خود رشته بوده است، پنبه می كند تا ضربه نهایی را به خواننده بزند. ولی با این پایان بندی شتابزده، منطق داستان را به هم می ریزد؛ چون نمی تواند این اتفاقات جدید را با فصول پیشین كتاب، به درستی جفت و جور كند. دلیلش هم سؤالات بی جوابی است كه فراروی خواننده باقی می ماند و به آنها اشاره شد.با این همه، نمی توان كتاب «آبی تر از گناه» را بست و به یكی دو نكته اشاره نكرد. نخست، نثر پاكیزه و شسته رفته محمدحسینی است كه اشكالات ویرایشی و نگارشی ندارد و این امتیاز، در این روزگار وانفسا، امتیاز كمی نیست. دیگر این كه او در توصیف و صحنه پردازی هم موفق عمل می كند و می تواند فضاهایی ملموس پیش روی مخاطب خود بگذارد. اگر چه راوی داستان، گاهی به تكرار برخی ماجراها می پردازد، با این حال، «آبی تر از گناه» دچار آفت اطناب هم نیست و اصل مهم ایجاز را تقریباً رعایت كرده است. دیگر این كه این كتاب، با همه ایراداتی كه گفته شد، نشان می دهد كه حسینی اساساً قصه گوست و می تواند یك قصه را به درستی تا پایان تعریف كند. تنها می ماند یك آرزوی دیرهنگام كه ای كاش، پایان بندی كتاب، دارای این اشكالات عمده نبود تا می شد به دلیل نثر و فضاسازی و ایجاز «آبی تر از گناه» ، جایگاه رفیع تری را برای آن در نظر گرفت
محسن فرجی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید