جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

افق فهم


افق فهم
اما گادامر در این اثر و همین طور در اثر دیگرش به نام «هرمنوتیک فلسفی» (Pilosophical Hermeneutics ) «اصلاً درگیر مسائل روش شناختی مربوط به فهم علمی که دلمشغول نظریه هرمنوتیکی از زمان شلایر ماخر بوده است نیست» .(۱) بلکه گادامر خواهان تبیین این مقصود است که اساساً فهم (Verstehen) و دریافت حقیقت فرآیندی روشمند و دارای سلوک مشخصی نیست بلکه از نوع یک رخداد و واقعه است. در واقع عبارت «حقیقت و روش» نوعی کنایه به کسانی است که سودای ارائه روشی برای فهم به عنوان یک علم را دارند. مطلب حاضر نگاهی اجمالی دارد به این مسئله. پیش از گادامر، درویسن معتقد بود که علت عقب ماندن علوم انسانی از علوم تجربی عدم کاربرد روشی صحیح در این علوم است. پس از درویسن، دیلتای درصدد ارائه روشی برای علوم انسانی و علوم اجتماعی بود تا اعتباری تازه به این علوم دهد. دیلتای روش همدلی با صاحب اثر را برگزید، اما گادامر عمل فهم را اصولاً روش مند نمی داند او ادعای امثال دیلتای را مبنی بر همزمان شدن با صاحب اثر و لذا غلبه بر نظم تاریخی وجود آدمی و انتقال تاریخی در جهت همزمانی با صاحب اثر را از اصل یک دروغ خواند(۲) چرا که چنین انتقالی نشدنی است.به نظر گادامر یکی از دغدغه ها در تاریخ تفکر غرب از «دکارت» تا «هوسرل» یافتن روش برای علوم بود و مسبب این امر قائل شدن به دوگانگی و ثنویت سوژه (فاعل شناسا) و ابژه(متعلق شناسایی) بوده است.
در این تاریخ انسان اصالتاً به مثابه سوژه متفکر مفارق از جهان و متعلق شناسایی پنداشته شده است. اما به نظر گادامر چنین ثنویتی به هیچ وجه اصیل نبوده و امری عارضی نسبت به حالت «در خانه بودن» است. (تأثیر هایدگر و مفهوم در عالم بودن او بر گادامر در این جا مشهود است.) گادامر در مخالفت با شک دکارتی که آغازگاه و بنیان تفکر خود را بر شک محض و مطلق می گذارد، اظهار می دارد که فهم بدون پیش داوری ممکن نیست. به نظر گادامر در علوم تجربی در دوره مدرن اصل شک دکارتی(کوجیتو) از پیش پذیرفته شده است و بر اساس این اصل عمل شناخت مرحله به مرحله شفاف و بدون ابهام و تردید به شکل روش مند پیش می رود. در این روش از ورود هر عامل بیگانه ای در جریان عمل شناخت باید پرهیز شود و لذا «پیش داوری» نیز مطرود است. این امر در علوم دوره جدید مفروض است. اما به نظر گادامر هیچ روشی برای فهم وجود ندارد تا از دخالت «پیش داوری در جریان فهم جلوگیری کند؛ چرا که پیش داوری با هستی آدمی عجین است: «آنقدر که پیش داوری هایمان در ساختن هستی مامن سهیم اند، داوری هایمان نیستند.»(۳) پیش داوری لازمه فهم است و اصلاً فهم آدمی با پیش داوری آغاز می شود. البته پیش داوری ها لزوماً چیزی نادرست نیستند بلکه پیش داوری ها شرایطی برای تجربه چیزها هستند. در واقع تاریخیت وجود آدمی متضمن این نکته است که پیش داوری جهت گیری اولیه او را در هر تجربه از جهان می سازد.
گادامر در نقد روش شناسی علوم دوره مدرن اضافه می کند که وجود فی نفسه اشیاء نیستند، بلکه به دنبال سلطه ارادی بر موجودات هستند. البته گادامر با علوم طبیعی مخالفت نمی کند ولی بر محدودیت های آنها اشاره می کند:«هرکس که بخواهد علمی بیاموزد باید روش شناسی آن علم را بیاموزد و بر آن مسلط شود ولی ما به خوبی می دانیم که روش به خودی خود به هیچ وجه کاربست ثمربخشی را تضمین نمی کند.»(۴) مسئله دیگر در رابطه با نقد روش شناسی علوم تجربی و علی الخصوص به کارگیری این روش در علوم انسانی مسأله «واقعه فهم» است. به نظر گادامر حقایق از دو صنفند، حقایق تکرار پذیر و حقایق تکرار ناپذیر. ارائه روش برای فهم، در مورد حقایق تکرار پذیر کاربرد دارد و به این واسطه حقیقت که در دسترس همه(هر کس که روش را به صورت صحیح به کاربرد) قرار می گیرد. اما حقایقی نیز هست که از صنف «رخداد »(یا اتفاق یا واقعه=event) هستند و تکرار پذیر(و تابع قانون سهل الوصول) نیستند. در علوم تجربی نیز از این وقایع موجود است و آن در جایی است که علم تجربی دست به خلاقیت می زند:«واقعاً چه چیز سازنده پژوهشگران خلاق است؟ آیا این که پژوهشگر روش ها را آموخته می تواند پاسخی به پرسش بالا باشد؟»(۵) فهم در علوم انسانی، فهم آثار هنری، فهم متن و وقایع تاریخی از این نوعند (بر همین اساس گادامر در ابتدا قصد داشت که نام «حقیقت و روش» را «شناخت و رخداد» بگذارد.) فهم در این موارد یک اتفاق و واقعه(رخداد) برای مفسر(یا مخاطب یا بیننده) است نه یک عمل روش مند و نمی توان با ارائه روشی عام آن را در دسترس همگان قرار داد و لذا فهم در این فرایند قابل پیش بینی نیست. فهم در علوم انسانی و زیبایی شناسی حاصل امتزاج افق مفسر و افق اثر است. این که انسان دارای افق تاریخی است آموزه ای است که گادامر از هایدگر فرا گرفته است. بر اساس تبیین هایدگر از حیث «واقع بودگی» دازاین (اصطلاحی که هایدگر برای اشاره به انسان به کار می برد) هر فرد در هر لحظه ای دارای موقعیت هرمنوتیکی است. بر اساس تلقی هایدگر انسان به وسیله ذاتی تغییر ناپذیر تعریف نمی شود، بلکه موجودی اساساً و ذاتا ً تاریخی است، یعنی آنچه ذاتی دازاین است زمان بندی و تاریخیت اوست.(۶) پس انسان در هر آن در موقعیت تاریخی به سر می برد. گادامر بر همین اساس مفسر را در عمل تفسیر دارای یک افق تاریخی می داند. پیش از هایدگر و گادامر، شلایر ماخر و دیلتای نیز حیث تاریخی وجود آدمی را پذیرفته بودند ولی این دو معتقد بودند مفسر باید در عمل تفسیر از حیث تاریخی خود فاصله گرفته و به«ازسازی» معنای موضوع تاریخی و یا «همدلی» با صاحب اثر بپردازد. لذا علی رغم اعتراف دیلتای و شلایر ماخر به محدودیت و تاریخ مندی انسان، آنها به آرمان دکارتی و روشنگری مبنی بر استقلال سوژه و توفیق آن در رها سازی از درگیری و انضمام بی واسطه تاریخی و پیش داوری ای که در پی این درگیری و انضمام می آید، سر تعظیم فرود آوردند.(۷) ولی این تلقی را گادامر نمی پذیرد؛ چرا که به نظر او حیث تاریخی و افق مفسر از او جدانشدنی است. مفسر بر مبنای همین افق فهم از اثر را آغاز می کند انسان دارای حیث تاریخ مندی است. و افق مفسر متاثر از تاریخ مندی اوست. هر انسانی در جریان حیاتی سنت حاکم بر او محاط شده است. این سنت حاکم به صورت چیزی بیرونی بر شخص اثر نمی گذارد، بلکه این سنت در درون فرد و بر لوح ذهن او جای دارد: «شخصی که می بیند پیشاپیش در درون بافت جامعه خود و عصر خود شبکه پیش داوری های خود و تجربه خود از دنیا جای دارد. اینها همه از پیش اثر خود را گذاشته اند و هر گاه با نظرگاهی خاص روبه رو شویم یا بخواهیم نظریه ای را تعبیر و تفسیر کنیم، نقش تعیین کننده دارند.»(۸) این همان چیزی است که گادامر از آن با نام «تاریخ اثر نگر» (یا تاریخ اثرات) یاد می کند. به نظر گادامر، گذشته کاملاً دارای قدرت ذی نفوذی در پدیده فهم است و این قدرت به کلی توسط فلاسفه حاکم بر دوران قبل از هایدگر از نظر پنهان بود.(۹) سنت در عمل فهم، حضور دارد. حتی برای فهم خود سنت و همچنین حتی برای انتقاد از سنت نمی توان چیزی را به شکل منقطع از تاریخ، سنت و گذشته فهمید ؛ چرا که فهم و تأویل در تاریخ و سنت ریشه دارد. در واقع سنت است که حامل معناست:«... هر گونه تأویل سنت (همانند هرگونه تأویل چیز دیگری) در ساحت سنت واقع می شود. به بیان سلبی، تأویلی وجود ندارد که فارغ از پیش فرض و غیرسنتی باشد.»(۱۰) در توضیح باید بگوییم فی المثل فهم ما از فلسفه افلاطون، گرچه متفاوت با فهم آگوستین یا هگل یا هایدگر از این فلسفه است، اما وجود تفاسیر چنین فیلسوفانی مسلماً بر فهم ما اثر می گذارد؛ چرا که آثار افلاطون در هر زمان بر مخاطبان خود تأثیر می گذارد. (و تفاسیر آگوستین، هگل و هایدگر منبعث از همین تأثیر است) و به نظر گادامر تأثیر یک متن جزء معنای یک متن است، لذا:« از آنجایی که این تأثیر برای اعصار گوناگون متفاوت است، پس از تاریخ و سنت خاص برخوردار است؛ یعنی همان چیزی که گادامر آن را تاریخ اثرات می نامد. برای مفسران معاصر، این تاریخ هنوز زنده و فعال است؛ به ویژه از آن جهت که فهم آنان از متن، مشروط به این تاریخ است و از درون آن رشد می کند.»(۱۱) مفسر پیش از مواجهه با اثر در مورد اثر با توسل بر افقی که درون آن قوام دارد، به پیش داوری می پردازد. این پیش داوری ها در رویارویی با اثر با افق و تاریخ اثر مواجه می شود و بر اساس امتزاج دو افق پیشداوری اصلاح می شود. بدین ترتیب مفسر در جریان مواجهه با اثر در یک دیالوگ(گفتگو) قرار می گیرد. لذا فرآیند فهم به شکل دیالکتیکی پیش می رود بدین طریق که پیش داوری های مفسر مرتباً به صورت پرسش با اثر مواجه می شود تا از متن پاسخ دریافت کند. هر متن پاسخ به پرسشی است اما این پرسش و این پاسخ در زمان مفسر در مقایسه با زمان صاحب اثر واحد نیست. پس متن نیز مفسر را با سؤال مواجه می کند و مفسر نیز در رویارویی با متن به پاسخ می رسد.لذا فهم بر اساس منطق پرسش و پاسخ پیش می رود. در فرآیند تفسیر ما با یک تجربه مواجهیم نه با یک روند استدلالی، ولی این تجربه دارای روند روش مند علوم مدرن نیست، بلکه روند آن دیالکتیکی است؛ چرا که دارای خصیصه «نفی کنندگی»است. بدین معنی که حاصل این روند از پیش مشخص نیست. این فرآیندی است که تن به قانون مشخصی نمی دهد، تا قادر به کشف آن قانون و لذا قادر به پیش بینی آن فرایند باشیم. این فرایند به تعبیری که قبلاً نیز بیان کردیم یک«رخداد» و «واقعه» در جریان دیالکتیکی است: «هیچ کس پیشاپیش، نمی داند که چه نتیجه ای از یک گفتگو به دست خواهد آمد. فهم یا عدم حصول آن بسان جریانی است که بر ما حادث می شود.»(۱۲) و لذا با «توقع» و «انتظار» پیشاپیش ما سازگار نمی آید. مفسر باید برای فهم اثر، از اثر پرسش کند. تقید به روشی خاص در عرصه فهم، به معنای این است که آدمی، می خواهد اثر را به نحوی که قبلاً فهمیده ولی کامل تر بفهمد ولی منطق پرسش و پاسخ مفسر را آماده فهمی از نوع تازه(همان که موصوف به رخداد و واقعه اش کردیم) می کند در اینجا مفسر باید به سوی فهمی تازه خود را «گشوده» کند. بنابراین، پرسش صحیح و واقعی مسبوق به پیش فرض گشودگی است (گشودگی در مقابل پاسخ نامعلوم). ولی از این نکته نیز نباید غافل بود که پرسش، خواهی نخواهی پاسخ را محدود می کند؛ چرا که پرسش همواره دارای جهتی است.از سوی دیگر، اگر پرسش کاملاً با متن و اثر بیگانه باشد، پرسشی خطاست؛ لذا پاسخی که از این روند حاصل شود «خطا» است. گادامر برای پرسش صحیح فقط یک معیار ارائه می دهد و آن غور در خود موضوع است. »(۱۳) دریافتیم که افق تاریخی مفسر در جریان عمل فهم تأثیرناگزیر دارد و عمل فهم نیز چنین تأثیری بر تاریخیت مفسر دارد. به بیان دیگر، عمل فهم این افق را می سازد. این تأثیر و تأثر در یک جریان حادث می شود. گادامر این را از هایدگر آموخته بود؛ چرا که در تفکر استاد نیز حیث افکندگی دازاین محدودیت هایی برای فهم ایجاد می کرد اما عمل فهم نیز امکانات جدید را پیش روی دازاین می گشود:«بر اساس هستی و زمان(نام اثر معروف هایدگر)، فهم طریقی است که تاریخیت دازاین به خودی خود در آن به انجام می رسد.»( ۱۴) و از آنجا که تاریخیت دازاین با بودن دازاین یکی است پس فهم، بودن دازاین را متحقق می کند. یعنی فهم یک ویژگی و امر عارضی و ذهنی برای دازاین نیست، بلکه سازنده هستی اوست:«فهمی که هایدگر به عنوان پویایی بنیادین دازاین توصیف می کند، فعلی ذهنی نیست بلکه حالتی از هستی اوست.»(۱۵) بر این اساس، افق مفسر(در تفکر گادامر) در جریان عمل «فهم» بسط پیدا می کند؛ چرا که فرآیند فهم، بخشی از سنت می شود. سنتی که حاکم بر مفسر است و افق نحوه تاریخی او را می سازد.پس در فرآیند فهم متن ما با یک تنش مداوم میان دو افق که هر یک متعلق به زمان خاصی است مواجهیم. تدقیق در این نکته ما را از خطای یکی گرفتن نظریه هرمنوتیک گادامر با آنچه فرمالیست های روسی پیرامون تکامل تاریخ ادبی می گویند، مصون می دارد. در رویکرد فرمالیست های روسی تکامل به معنای جایگزینی عناصر نو و کهنه است، ولی درباره آنچه در مورد گادامر بیان شد، باید بگوییم که پرسش های گذشته(متناسب با زمان صاحب اثر) از میان نمی روند، بلکه پرسش های قدیم دائم با پرسش های جدید مواجه می شوند و این فرآیند خود موجب شکل گیری پرسش های تازه تر می شود.(۱۶) یعنی فرآیند فهم فرآیندی دوسویه است به تعبیر خود گادامر:«فهم آنچه کسی می گوید، به معنای تفاهم و توافق بر سر موضوع مورد بحث است».(۱۷) آنچه گادامر به عنوان «پیش داوری»و افق مفسر در فرآیند فهم اظهار می کند برای کسانی که «فلسفه علم» آشنا هستند یادآور تبیین «کارل پوپر» از فرآیند علم و تقدم نظریه بر مشاهده از نظر وی است. همچنین از سنخ « واقعه» دانستن «فهم»و عدم ارائه «روش» برای فرآیند «فهم» نیز مخالفت و ضدیت فایرابند با روش و معرفت شناسی آنارشیستی وی را به خاطر می آورد. از همین رو گادامر اعتراف کرد که «حقیقت و روش» دیر به بازار آمده است.
* پی نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.
حسین شقاقی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید