جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


برگمان و ما


برگمان و ما
اینگمار برگمان پس از بیست سال به سینما بازمی گردد. ما از فیلمسازان روز دنیا پرسیده ایم كه این فیلمساز تحسین شده و مشهور در نظر آنها چه معنایی دارد. [گفت وگوهای این مطلب همگی توسط جفری مك ناب انجام شده و بخش وودی آلن برگرفته از كتاب «وودی آلن به روایت وودی آلن» است. این مطلب در تاریخ ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۵ روی سایت Guardian Unlimited قرار گرفته بود.
• مایكل وینترباتوم
كارگردان: مهمانان ضیافت ۲۴ ساعته، نه ترانه
وقتی كه نوجوان بودم، فیلم های برگمان را نخستین بار در تلویزیون دیدم. من در یك شهر كوچك شمالی بزرگ شدم و خب در آنجا تلویزیون تنها رسانه ای بود كه تماشای آثار او را برایتان ممكن می كرد. بعدها وقتی به سن ۲۴ یا ۲۵ سالگی رسیدم، تقریباً همزمان با ۷۰ سالگی او، دو فیلم مستند درباره برگمان ساختم و توانستم مدتی در سوئد زندگی كنم. در آنجا موفق شدم پنجاه فیلمی را كه تا آن زمان ساخته بود، ببینم. برای او نامه ای نوشتم و از او اجازه گرفتم آیا می توانم براساس كتابش مستندی بسازم. وقتی به ملاقاتش رفتم به من گفت یكی از دلایلی كه حاضر شده مرا ببیند این است كه در سوئد هنگام كریسمس، مضحكه ای اجرا می شود و در آن نام یكی از شخصیت ها «آقای وینترباتوم» است. او شدیداً روی وقت شناسی تاكید كرده بود و من برای همین دقیقاً سر وقت به دیدار او رفتم. در فیلم های او یك جور سادگی و بی تكلفی وجود دارد. آنها فیلم هایی فوق العاده زیبا هستند كه از بازی های فوق العاده تحسین برانگیز برخوردارند. با این وجود در بطن آنها متوجه می شوید كه برای رسیدن به هنر فیلمسازی از سبك و شیوه ای بسیار ساده و ممتنع سود جسته اند.آثار او در حقیقت تجسم عینی این دیدگاهند كه اگر مسائل و موضوعات گوناگون كاملاً صادقانه و با جزئیات بجا و مناسب به تصویر كشیده شوند، حتی اگر موقعیت های غیردراماتیك هم باشند باز می توانند تماشاگران را به شدت تحت تاثیر قرار دهند و آنچه را در لایه های زیرین فیلم جریان دارد، برایمان با مهارت هر چه تمام آشكار كنند.توجه كنید كه ما داریم درباره فیلمسازی حرف می زنیم كه در دهه های ۵۰ ، ،۶۰ ۷۰ و حتی ۸۰ فیلم های بزرگی را ساخته است.مجموعه آثار او واقعاً شگفت آورند. فیلم های برگمان و سبك كاری اش، فیلم به فیلم ساده تر شدند و او كوشید به تدریج همه مقولات دست و پا گیر و جزئیات غیرضروری آثارش را حذف كند و تنها به ضروریات بپردازد.به كار بردن شیوه فیلمسازی برگمان به مراتب آسان تر از بهره گیری از خود فیلم و تصاویر آثار او است. هیچ كس نمی تواند فیلمی همانند آثار او را بسازد. فیلم های او غیرقابل تقلیدند.
•وودی آلن
كارگردان: آنی هال، هانا و خواهرانش، امتیاز نهایی
به خاطر ندارم كه فیلم های اولیه برگمان را دیده باشم. من «تابستان با مونیكا» را دیدم كه واقعاً بی نظیر و فوق العاده جذاب بود. بعد «شب برهنه» را تماشا كردم، فیلمی كه كاملاً مرا مسحور كرد. «شب برهنه» اثر بزرگ و حیرت آوری بود و بعد از این در آمریكا با هجوم آثار برگمان روبه رو شدیم. ابتدا «توت فرنگی های وحشی»، سپس «مهر هفتم»، بعد از آن «ساحر». و خب در اینجا _ آمریكا _ او بین دوستداران فیلم های هنری شهرت فراوانی پیدا كرد. این قضیه به دهه ۵۰ برمی گردد. شیوه فیلمسازی برگمان با «تابستان با مونیكا» برای من برجسته شد. پیش از آن فیلم آثار او شبیه فیلم های آمریكایی خیلی خوب بودند، اما به نظر می رسید كه «مونیكا» در مجموعه فیلم های او یك نقطه عطف باشد و بعد از آن سینمای برگمان به سمت پیدایش و تجلی یك سبك شاعرانه فوق العاده درخشان سوق پیدا كرد. برگمان زمانی كه از دنیای بیرون فاصله گرفت و علاقه و توجهش را به «درون» معطوف كرد، توانست با درایت، توانمندی و زیبایی هر چه تمام و با بسط و پردازش یك گرامر سینمایی خاص خودش به تشریح و بیان این تعارضات و تنش های درونی دست بزند. یكی از اجزای دستور زبان سینمایی او كلوزآپ بود. او در فیلم هایش طوری از كلوزآپ استفاده می كرد كه تا پیش از آن هیچ كس اینگونه این تكنیك را به كار نبرده بود. كلوزآپ هایی ایستا، سرشار از سكون و سكوت، فوق العاده نزدیك به چهره ها و بی اندازه طولانی. تاثیر آنها بی اندازه مبهوت كننده و شگفت آور بود، چرا كه با نبوغ برگمان گره خورده بودند. من تا قبل از كارگردانی «منهتن» با او ارتباطی نداشتم. یادم می آید آن زمان با هم گفت وگویی بسیار طولانی انجام دادیم كه فوق العاده مفرح و دلپذیر بود. واقعاً حیرت زده شدم، وقتی فهمیدم هر دوی ما دقیقاً دچار مشكلات و مصائب مبتذل یكسانی بوده ایم. او به من گفت وقتی فیلمی از او به نمایش درمی آید، دست اندركاران تهیه فیلم بلافاصله با او تماس می گیرند و گزارش می دهند كه «خب خدا را شكر در اولین نمایش، سالن پر پر بود، پیش بینی می كنیم كه این فیلم تو بیشتر از قبلی ها فروش كنه» و خب این مسئله عیناً برای من هم اتفاق افتاده. ابتدا همه پیش بینی ها درست است ولی بعد از پنج روز همه آرزوها بر باد می رود. راستش را بخواهید اصلاً دوست ندارم به وضعیت فیلمسازان هم نسلم دچار شوم، آنها هر چند سال یك بار فیلمی می سازند و این مسئله به یك اتفاق بزرگ تبدیل می شود. به همین دلیل است كه همیشه برگمان را ستوده ام، او در كمال سكوت و بی خبری محض در جزیره اش فیلم های كوچك و جمع و جوری می سازد و آنها را به نمایش درمی آورد و بعد ساخت پروژه دیگری را از سر می گیرد. ببینید تنها خود فیلمسازی برای او اهمیت دارد، نه موفقیت یا شكست اثر و نه فروش فیلم یا نظر مساعد منتقدان.برگمان پسری داشت كه پیش از رفع كدورت ها با پدرش، از دنیا رفته بود و «سارا باند» از این نظر به یك اتوبیوگرافی شبیه است. این ضایعه برای برگمان شدیداً اسفبار و دردآوربود. احتمالاً پس از تماشای «سارا باند» به این فكر می افتید كه این اثر، تمام درددل ها و حرف هایی بوده كه برگمان می خواسته به زبان بیاورد. جملاتی مثل «دوستت دارم»، «به فكرت هستم» و...
•لیو اولمان
بازیگر: پرسونا، فریادها و نجواها، سارا باند
برگمان پسری داشت كه پیش از رفع كدورت ها با پدرش، از دنیا رفته بود و «سارا باند» از این نظر به یك اتوبیوگرافی شبیه است. این ضایعه برای برگمان شدیداً اسفبار و دردآوربود. احتمالاً پس از تماشای «سارا باند» به این فكر می افتید كه این اثر، تمام درددل ها و حرف هایی بوده كه برگمان می خواسته به زبان بیاورد. جملاتی مثل «دوستت دارم»، «به فكرت هستم» و... اما با این حال، فضای فیلم به گونه ای است كه انگار تمام شخصیت ها از حرف زدن ناتوانند و خب به نظرم این اتفاق به معنی واقعی كلمه جسورانه است. برگمان این فیلم را تصویر تمام عیاری از خود می داند. او می گوید: «سارا باند» موسیقی من است و بارها و بارها آن را خواهم نواخت. من همچنین اطمینان دارم بخش عمده ای از فیلم به همسر برگمان- اینگریدوان روزن كه ده سال پیش فوت كرد- مربوط است. و فكر می كنم در كنار همه اینها «سارا باند» می خواهد بر این نكته تاكید كند كه آسان ترین راه عشق ورزیدن برای گروهی از مردم، دوست داشتن كسی است كه او را از دست داده اند و دیگر در كنارشان حضور ندارد. در ضمن باید اشاره كنم زن مرده درون فیلم اینگرید نیست. اینگرید همان بانویی است كه با لباس مبدل مشغول به كار است. وقتی فیلمبرداری «سارا باند» به پایان رسید، برگمان از همه ما خداحافظی كرد و به جزیره اش رفت.این ماجرا به دو سال پیش برمی گردد. او در آنجا به معنی واقعی كلمه تنها زندگی می كند.ماه گذشته چند روزی پیش او رفتم. بعضی از فرزندانش تابستان ها به آنجا سفر می كنند. با این حال كسی به ملاقات او نمی رود. او در جزیره اش موسیقی گوش می دهد و كتاب می خواند. سی سال پیش در «صحنه هایی از یك ازدواج» با همدیگر همكاری كردیم. بخشی از فیلم در اصطبلی می گذشت كه او آن را به یك استودیو تبدیل كرد و حالا پس از سی سال آنجا یك سینما است.او تمام فیلم هایی را كه برایش می فرستند در آنجا نگه می دارد. آنجا می نشیند و برای یكی از زن هایی كه از گاوها و اسب ها نگهداری می كند فیلم نمایش می دهد؛ تمام فیلم های جدیدی كه فكرش را می كنید. او از تمامی فیلم های روز دنیا خبر دارد. زمانی كه مشغول كارگردانی فیلم «بی ایمان» بودم، به همراه ارلاند یوزفسن یك فیلم تفریحی ساختیم درباره شخصیت هایمان در «صحنه هایی از یك ازدواج». ما فیلم را برای برگمان فرستادیم و حالا فكر می كنم همان فیلم باعث شد تا او به خلق دوباره همان شخصیت ها مشتاق شود.
با همه این حرف ها «سارا باند» سی سال بعد «صحنه هایی از یك ازدواج» نیست و فكر هم نمی كنم كه برآمده از «بی ایمان» باشد. «بی ایمان» فیلم مهربان تر و بخشنده تری است. در «سارا باند» از عفو و بخشش خبری نیست.•مایك هاجز
كارگردان: كارتر را بگیرید، كروپیه [مسئول میز بازی]
وقتی جوان بودم بعد از تماشای «مهر هفتم» یك شب تا صبح درباره اش فكر كردم. فیلم شدیداً ذهن مرا به بازی گرفته بود. «مهر هفتم» فیلم غریب و پیچیده ای بود و تا آن زمان ما چندان فیلمی نداشتیم كه اینگونه درباره مرگ و ماجراهای پس از آن - و پرسش های متافیزیكی از این است - به تعمیق و تامل بپردازند. راستش را بخواهید الان هم از این فیلم ها خبری نیست. پس از مرگ فلینی و تاركوفسكی حالا از دوران باشكوه و طلایی فیلمسازی آن سال ها تنها برگمان برایمان مانده است. با تماشای فیلم «تخم مار» بود كه در دنیای آثار برگمان دقیق شدم. فیلم های او در نظرم به مسیری شدیداً خوفناك و شوم می مانست و من تصور می كنم به اندازه كافی چنین فضایی را تجربه كرده بودم. بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم كه دیگر آثار او برایم جذاب نیست. احساس می كردم دیگر علاقه ای به تماشای آنها ندارم، اما بعد با تماشای پرسونا دوباره شیفته آثارش شدم.پرسونا یك شاهكار بی نظیر است.من و مكس فون سیدو در «فلش گوردون» با هم همكاری كرده ایم و نكته جالب این جا بود كه در كمال شگفتی و برخلاف تصور من او به شدت آدم طناز و شوخ طبعی است.شدیداً برای تماشای «سارا باند» لحظه شماری می كنم. شما نمی دانید چقدر برای تماشای آخرین فیلم برگمان مشتاقم.•توماس وینتربرگ،كارگردان: جشن، وندی عزیز
ما در دانشكده سینمایی واحد برگمان را گذراندیم. در آن زمان توانستم ۱۲ فیلم اول او را ببینم. چند وقت بعد، «فانی والكساندر» و فیلم های معروف تر او را تماشا كردم. باید بگویم برگمان در نظرم فیلمسازی بود فوق العاده باریك بین و دقیق. این موضوع به همراه وجوه عمیق روان شناختی آثارش باعث شد كه من درباره آدمی به درك و بینشی عمیق و شناختی اساسی دست پیدا كنم؛ تا پیش از آن، تماشای هیچ فیلمی چنین امكانی را برایم فراهم نكرده بود. برگمان در فیلم هایش، به خلق شخصیت های زنی دست می زند كه پس از حضورشان روی پرده، بی درنگ عاشق شان می شدید. توانمندی و مهارت برگمان در به تصویر كشیدن و آشكار كردن زندگی ملتهب و پرتنش این زن ها به گونه ای است كه دیگر در هیچ فیلمی شاهد چنین چیزی نبوده ام. من پس از كارگردانی «جشن» با او تماس گرفتم. برگمان خیلی سرزنده و پرشور با من حرف زد. راستش انتظار مرد تلخ اندیش تری را داشتم. او به من گفت كه دیگر نمی خواهد فیلم بسازد و حالا دیگر وقت آن را دارد كه در خانه اش بنشیند و تمام كتاب های جذاب و فوق العاده ای را كه در طول سال ها وقت خواندن شان را پیدا نكرده، مطالعه كند.برگمان به من گفت به نظرش «جشن» یك شاهكار بوده. واقعاً از ته دل خوشحال شدم اما او ادامه داد كه دگما در نظرش تا چه اندازه احمقانه، لوس و چرند است. ما یك بار هم از او دعوت كردیم تا فیلمی به سبك دگما بسازد. او حاضر به چنین كاری نشد. خیلی سعی كردم برای او توضیح دهم كه چرا دگما مزخرف نیست. اما متاسفانه خیلی سریع بحث را شروع كردم و به همین دلیل برگمان بدون توجه به حرف های من مدام از عقیده اش دفاع می كرد. او اصلاً به حرف های من گوش نداد. تنها یك بار با او هم كلام شده ام و این واقعاً مایه سربلندی و افتخار من است.گفت وگو با او تجربه دل انگیزی بود. اگر در حال حاضر حس و حال او را داشتم، قطعاً اعتراف می كردم كه زندگی آنقدرها هم بد نیست.
•الكساندر پاین،كارگردان: درباره اشمیت، راه های فرعی
واقعاً، تاسف انگیز است كه فیلم های زیادی از برگمان را ندیده ام. سال ها قبل به شدت «تابستان با مونیكا» را دوست داشتم و از طرف دیگر «توت فرنگی های وحشی» تاثیر عمیقی روی من گذاشته بود و به خصوص این مسئله به هنگام ساخت «درباره اشمیت» نمود بیشتری داشت. با همه این حرف ها، باید اعتراف كنم این اواخر با تماشای دوباره «مهر هفتم» متوجه شدم همان فیلمی كه در دوران دانشگاه بی نهایت برایم معركه بود، این بار به فیلمی غیرقابل دیدن و تا اندازه ای مسخره تبدیل شده است. واقعاً از تاثیر آن متعجبم. پارسال در یكی از بازی های روزنامه ای شركت كردم كه در آن باید به این پرسش پاسخ می دادم: «تا به امروز از ندیدن چه فیلمی واقعاً شرمنده اید.» باید اعتراف كنم كه «فانی والكساندر» یكی از آنها است. خب فكر می كنم حالا متوجه شده اید كه بد كسی را برای گفت وگو درباره برگمان انتخاب كرده اید. من آدم موجهی برای پرسش های شما نیستم.
•ترنس دیویس،كارگردان: صداهای دور دست همچنان به گوش می رسند، خانه سرخوشی
درباره دنیا، معیارها و فیلم های معتبر برگمان حرف های زیادی وجود دارد كه هیچ كدامشان را باور ندارم. من به «سكوت» اعتقادی ندارم. من «مهر هفتم» را باور نمی كنم. با این حال پس از تماشای سكانس آغازین «فریادها و نجواها» كاملاً شوكه شدم. جایی كه شخصیت خواهر مشخصاً از سرطان می میرد دیگر نمی توانستم به تماشای فیلم ادامه دهم، دلیلش هم این بود كه پدر من هم به خاطر سرطان معده در خانه خودمان از دنیا رفت. پدرم مثل شخصیت فیلم مدام فریاد می زد و شما می دانید كه آن فریادها چقدر واقعی بودند. واقعاً تماشای آن صحنه ها برایم دشوار بود. با تماشای آن صحنه ها تمام خاطرات آن روزهای دردناك برایم تكرار شد. جدا از این، در «فریادها و نجواها» عناصر دیگری هم حضور داشتند كه به همان اندازه وحشت آور بودند. تركیب آشنای بیم از مرگ، فراموشی و مذهب كه در «فریادها و نجواها» دیده می شود بیانگر آن است كه «نسیان» تنها موضوع فیلم نیست. وقتی او می میرد به نظر می رسد كه جسم حقیقی اش تازه به زندگی برمی گردد و خب این واقعاً ترسناك است. جنازه پدر من قبل از خاكسپاری به مدت ده ساعت در خانه ما بود. من داشتم ساعت های سخت و دردناكی را تجربه می كردم. رایحه خوشایند مرگ واقعاً عذاب آور بود. به همین اندازه كشیش «فانی والكساندر» هم در نظرم جلوه وحشتناكی داشت. از فكر این موضوع بدنم یخ می كند. می ترسم از تهدید نیروی مذهب، به خصوص زمانی كه در دستان مردی فاسد و بدكار باشد. خب اینها، موضوعاتی هستند كه واكنش شما را برمی انگیزند.برگمان در بهترین آثارش به همین بیم ها و لذت های جهان شمول اشاره دارد.آخرین خانه سمت چپ
• جیمز شاموس، تهیه كننده: ببر غران، اژدهای پنهان، هالك، كوهستان بروكبك.
من برای اولین بار در دوران نوجوانی با آثار برگمان آشنا شدم. اگر مثل من به شدت كشته مرده سینما (Cinephile) بودید و بی اندازه تمایلات ضداجتماعی (anti-social freak) داشتید، آن وقت برگمان به حرف روزمره شما و دیگر سینمادوستان گریزان از جامعه تبدیل می شد. «چشمه بكر» واقعاً مسحوركننده بود.سال ها بعد كه اولین فیلم وس كریون- آخرین خانه سمت چپ- را دیدم و دریافتم كه آن بازسازی همان اثر برگمان بوده، شدیداً حیرت كردم. خیلی از ما فراموش كرده ایم كه برگمان تا چه اندازه فیلمسازی غریزی و درون گرا بوده است. نمی دانم شاید با نام او بیشتر به یاد فیلم های سمبلیكی مثل «مهر هفتم» بیفتید، اما واقعیت اش این است كه او استادكار با موضوعات و معیارهایی به شدت هالیوودی، برای مثال خشونت روی پرده، بود. من و آنگ لی مدام درباره فیلم هایی مثل «چشمه باكرگی» و «توت فرنگی های وحشی» بحث می كردیم. حالا كه به فیلم های آنگ لی فكر می كنم در بیشتر آنها «توت فرنگی های وحشی» را می بینم. من در آثار برگمان هیچ افت یا سقوطی مشاهده نمی كنم. من در دانشكده كلمبیا مدرس تاریخ سینما و تئوری فیلم هستم و جالب است بدانید در آنجا درباره فیلم هایی حرف می زنم كه همه فكر می كنند دیگر زمانه تماشایشان به سر آمده و كهنه شده اند. آثاری كه بی برو برگردد جزء فیلم های ماندگار تاریخ سینما هستند. هر سال برای دانشجویانم «پرسونا» را نمایش می دهم. معتقدم تقابل همیشگی فرهنگ متعالی اروپایی با امپریالیسم آمریكایی موجب شده «پرسونا» به طرزی باور نكردنی هیچ گاه بوی كهنگی به خود نگیرد و به اثری جاودانی تبدیل شود. واقعاً حیرت انگیز است كه «پرسونا» همچنان برای دانشجویانم فیلمی به شدت احساس برانگیز، مهیج و عاطفی و بی اندازه زنده و معاصر جلوه می كند. برگمان از دو جهت بر سینمای آمریكا اثر گذاشت. یكی وودی آلن كه با قرار دادن شخصیت هایش در موقعیت هایی شدیداً مایوس كننده، بسیار واضح و روشن یادآور Sven nykvist است و احتمالاً این به نظر شما كمی كلیشه ای است. اما بیشتر از مورد قبل، برگمان با بهره جویی از ناتورالیسم و نقب زدن به روابط خصوصی و درونی آدم ها توانست بر كارگردان هایی مثل كاساویتس اثر بگذارد. ابتدا «صحنه هایی از یك ازدواج» و سپس «Love Streams» را ببینید تا منظور مرا متوجه شوید.
استیفن وولی،تهیه كننده: بازی های گریه دار كارگردان: Stoned
برگمان بر همه آنهایی كه عاشق سینما هستند، اثر خودش را گذاشته. دلیلش هم ساده است؛ فیلم های او به طرز تحسین برانگیزی بی نظیرند. كند و كاو و جست وجو در درونیات آدم ها به نظر گروه كثیری از آدم ها عملی بی روح و عاری از احساسات، كسالت آور و تا اندازه زیادی متظاهرانه است، با این حال فیلمی مثل «پرسونا»- كه واجد عنصر ذكر شده است- تماشاگرش را بی اندازه شگفت زده می كند. فكر نمی كنم به غیر از برگمان، فیلمساز دیگری وجود داشته باشد كه بخواهید تا آخر عمرتان هر روز آثارش را تماشا كنید. در دوران نوجوانی به كلاس های سینمایی می رفتم. در آن دوران برای اولین بار با National Film Thater آشنا شدم و در همان جا «توت فرنگی های وحشی» را دیدم. ۱۶ سال بیشتر نداشتم و آن اثر، اولین فیلم مربوط به دنیای بزرگسالان بود كه تماشا می كردم. از نظر من «توت فرنگی های وحشی» تاملی عمیق و موشكافانه درباره مرگ و زندگی، خدا و تمام عناصری بود كه فیلم را شكل می دادند. آن فیلم، كودكی مثل من را به شدت منقلب كرد. یادم می آید بخش عمده ای از آن تا مدت ها تمام ذهن مرا درگیر خودش كرده بود.در دوران نوجوانی همه دوست دارند كه تمام فیلم های بزرگ كمدی و آثار ماندگار وسترن را تماشا كنند، اما من با تماشای این فیلم ناگهان به وجود سینمای اروپا پی بردم. «توت فرنگی های وحشی» موجب شد سینمایی را بشناسم كه فراتر از ژانرها است. «توت فرنگی های وحشی» پنجاه سال پیش ساخته شده است و با این حال همیشه اثری بكر و تازه به نظر می رسد.
• سالی پاتر
كارگردان: اورلاندو، بله
«پرسونا» اولین برگمان بود كه شدیداً مرا درگیر خودش كرد. «پرسونا» تلفیقی بود از مواد خام سینمایی (فیلم) با لایه های عمیق و اعجاب آور روانشناختی. اثری گرم و پرشور كه با نورپردازی سرد خاص فضای شمال به تصویر كشیده شده بود. برگمان با شخصیت های آثارش همواره یك شطرنج احساسی بازی می كند. شیفتگی اش نسبت به قهرمان های زن فیلم ها و همچنین همدلی او با آنها جزء نكات برجسته آثار او هستند. در دوران نوجوانی نسبت به آن زن ها هیچ وقت احساس نزدیكی نمی كردم. بین آنها و خودم شباهتی نمی دیدم و نكته اینجا بود كه این مسئله هیچ اهمیتی برایم نداشت.
• الیورآسایا
كارگردان: Irma vep، تروتمیز و یكی از نویسندگان گفت وگو با برگمان
در دهه هفتاد جزء طرفداران پروپاقرص آثار برگمان شدم. تماشای آثار او شور و شوق و هیجان عجیبی را در من برمی انگیخت، با این حال این دلبستگی چیزی جدای علاقه فراوان من به سینمای مدرن بود. من دقیقاً در زمان كارگردانی دومین فیلم ام به رابطه معنی دار خودم با دنیای برگمان پی بردم. به هنگام ساخت «بچه زمستانی» بود كه دریافتم به شدت از فیلمبرداری بازیگرها و كار با آنها لذت می برم. به تدریج شیفته فرایند اتفاقاتی شدم كه آرام آرام در چهره بازیگران رخ می داد.خیال و احساس مبهمی در ذهنم می گذشت كه این علاقه به برگمان مربوط می شود. احساس می كردم صمیمیت نوشته های برگمان و نزدیكی فوق العاده من به آن آثار و همچنین بهره جویی او از عناصر نیمه اتوبیوگرافیك همان وجوهی بودند كه شدیداً مرا شیفته فیلم های برگمان می كردند و در حقیقت مرا مخاطب خودشان قرار داده بودند. معتقدم هر فیلمسازی كه پا به حیطه روابط بین آدم ها گذاشته، سرانجام دنیای فیلمش به قلمرو برگمان ختم می شود و دست آخر سر از آن فضا در می آورد. من از برگمان آموخته ام در عین شیفتگی و عشق شدید به شخصیت هایتان می توانید به روابط متقابل آنها با درجه ای از قساوت، خشونت و همچنین بی نزاكتی نقب زده و آن را به تصویر بكشید. ساخت «گفت وگو با برگمان» در آن زمان برای فیلمساز جوان و تازه كاری مثل من تجربه واقعاً بزرگ و بی نظیری بود، چرا كه روبه روی من یك استاد تمام عیار فیلمسازی نشسته بود. مواجهه با هنرمند بزرگ و توانمندی كه در آثارش از لحظه لحظه زندگی اش همچون ابزار كارش استفاده كرده بود، تجربه غریبی است. من بسیاری از فیلم های او را دیده و اتوبیوگرافی برگمان و كلی مقاله درباره اش خوانده بودم. من در مقابل كسی قرار داشتم كه با شیوایی هر چه تمام خودش را در آثارش تشریح كرده بود. به همین دلیل وقتی داشت با من حرف می زد محتوی حرف هایش برایم آشنا و شناخته شده به نظر می رسیدند. وقتی با كسی طرف بودید كه شخصیت او بی نهایت شبیه همه آثارش است دیگر می توانستید چه سئوالی از او بپرسید؟ برگمان با هنرش، بیشتر از تمامی گفت وگوهای انجام شده به پرسش های شما پاسخ داده است. من داشتم لحظاتی جذاب و دوست داشتنی و در عین حال عذاب آور را تجربه می كردم. فكر می كنم كه مشخصه این نوع فیلمسازی برگمان تا حدودی انگیزه های خاص باشند، هر چند كه نقطه ضعف آثار او نیز به حساب می آیند. بعضی جاها ماهیت منبع الهام او تغییر كرد. او به فیلمسازی واكنشی تبدیل شد و بیشتر به گذشته علاقه نشان داد. برگمان بعد از «فانی و الكساندر» به این نتیجه رسید كه دیگر دوران فیلمسازی اش به سر آمده. برای همین در خانه اش نشست و نظاره گر آینده كاری اش شد. او از دید فیلمساز دیگر، آدمی خارج از دنیای خودش، به تجزیه و تحلیل آثار خودش پرداخت. برگمان دیگر با تحولات صنعت سینما بیگانه شده بود و شدیداً معتقدم تحمل این وضعیت برای او ناممكن بوده است. به همین دلیل دوباره به فیلمسازی روی آورد. در نظر من سارا باند شاهكاری از دنیای دیگر است.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید