شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به مجموعه داستان «هتل مارکوپولو»، نوشته خسرو دوامی


نگاهی به مجموعه داستان «هتل مارکوپولو»، نوشته خسرو دوامی
•نشانه های سرگردانی
خسرو دوامی در این مجموعه نشان داده كه نویسنده ای ابژكتیو است كه تصویر و دیالوگ، زبان داستانی او را می سازد، بنابراین نشانه های بصری مهمترین امكان ارتباطی با افق های جهان متن او است. تشریح دستگاه نشانه شناختی ای كه دوامی در كتاب خود می سازد مستلزم كتابی قطورتر از اصل اثر است بنابراین من در اینجا فقط به ساز و كار نشانه شناختی و آناتومی داستان «هتل ماركوپولو» می پردازم.مجموعه نشانه ها بر سرگردانی و بی قراری دلالت دارند. آدم هایی كه در هیچ كجای این جهان جایی ندارند و تنهایی و انزوای آنها نیز شكلی از سرگشتگی است. نخستین نشانه ای كه بر این مفهوم دلالت دارد حرفه «رانندگی تاكسی» است. آدم هایی كه پیوسته در خیابان های شهر می رانند بی آنكه هرگز به مقصدی برسند. «فرودگاه» محلی كه در آن كار می كنند، نیز نماد آشكاری از این وضعیت است. نقطه ای كه همه آدم ها در آن در حال گذار و سفرند. نویسنده ترمینال تاكسی های فرودگاه را «سازمان ملل» می نامد، محلی برای گرد آمدن آدم هایی از نژادها و ملیت های گوناگون. نشانه بعدی «هتل» است، مكانی برای توقفی موقت. جالب آنكه نام هتلی كه راننده تاكسی لاله را به آنجا می برد، «ماركوپولو» است، نام معروف ترین مسافر تاریخ. مردی كه نه در دربار چین و نه در ونیز جایی برای آرمیدن او نبود. «پل ها» یكی از لوكیشن های اصلی این داستان هستند، جایی برای عبور. همین طور كافه هایی كه فقط لختی می توان در آنجا آسود. لاله هتل را به «خانه ارواح» تشبیه می كند، ارواح سرگردانی كه بی شباهت به آدم های سرگردان داستان نیستند. حسین یكی از رانندگان تاكسی سگ یا گربه نگه نمی دارد، او همیشه مثل ملوانان و دزدان دریایی سرگردان در دریا، یك «طوطی» همراه خود دارد. پرنده ای كه او نیز بومی آن سرزمین نیست و حتماً كسی او یا اجدادش را به آنجا آورده است. «اقیانوس» از موتیف های اصلی داستان است. پهنه ای بی كران كه نگاه به آسانی در آن گم می شود و نشانه بی نظیری برای لمس سرگردانی آدم ها می تواند باشد. اقیانوس بستری است كه راه های آن چون شعاع های دایره غیرقابل شمارش است.آدم های دوامی حتی در كیفیت ظاهری خود نیز ثابت نیستند. مثلاً حسین كلاه گیس بر سر می گذارد و در صحنه پایانی داستان، راوی برای نخستین بار چهره واقعی او را می بیند. این اشباح بی قرار به هر منزل تازه ای كه می رسند درهای آن را بسته می یابند.چنان كه پیشتر هم اشاره كردم، هر زن و امید عاشقانه ای كه در فضای داستان ظاهر می شود، سرانجام یا ناپدید می شود یا سرخوردگی عمیق تری را به دنبال می آورد. همه رویاهای درخشانی كه در ذهن آدم ها وجود دارد، در جایی از داستان رنگ می بازند. وقتی راننده تاكسی از لاله درباره تهران می پرسد، با توصیفی ناامیدكننده روبه رو می شود. هتل ماركوپولو و هیچ یك از جاهای دیگری هم كه در خاطرات لاله باقی مانده اند، آن فروغ و حس زیبایی را كه در خاطرات او می درخشد، ندارند. او وقتی به رستوران مورد علاقه اش می رود با درهای بسته آن روبه رو می شود. حتی مردی كه سرانجام با او رابطه برقرار می كند، به هیچ وجه مردی ایده آل به نظر نمی آید، مردی چاق و احتمالاً مغروق در مناسبات بیمارگون پیرامونش.
•در ستایش سیاوش
خسرو دوامی در بازی های بینامتنی خود در چند داستان دست به آزمایش هایی زده است كه وقتی درباره این مجموعه سخن می گوییم نمی توان از كنار آنها گذشت. این آزمایش ها در ایجاد توازی های جسورانه میان برخی از نامدارترین داستان های شاهنامه و قصه های امروزین شكل گرفته اند. نخستین داستان از این دست «رودخانه تمبی» است كه در آن نویسنده با محور قرار دادن قصه ناپدید شدن كیخسرو، می كوشد داستان چند رفیق حزبی و ناپدید شدن یكی از آنها را روایت كند. چنان كه گفتیم رویكرد ناپدید شدن كه بیشتر در مورد زنان اتفاق می افتد از موتیف های اصلی داستان های این مجموعه است، اما در داستان رودخانه تمبی این كنش بر عهده یك مرد قرار گرفته، هر چند زن رازوار داستان مثل دیگر قصه ها همچنان حضور دارد كه در این قصه لیلا نقش آن را ایفا می كند. زنی مثل همیشه كم حرف و با جذبه ای جادویی كه چند مرد را پروانه وار به دور شعله لرزان شمع وجودش جمع می كند. در داستان سیاوش نیز یك بار دیگر از همین تمهید استفاده شده است. اما این بار یك گروه تئاتری هستند كه قرار است داستانی از شاهنامه را اجرا كنند و به نوعی در زندگی واقعی شان نیز جان و معنای همان قصه را بازی می كنند. این دو داستان دوامی را می توان ستایشی از ادبیات كهن پارسی و در عین حال آزمایشی نوآور دانست.
•وقتی از هتل ماركوپولو حرف می زنیم از چه حرف می زنیم
به گمان من تمام داستان ها و نوشته های هر نویسنده چكیده یك حرف است و وقتی همه آثار او را زیر و بالا می كنیم و حرف هایش را هضم می كنیم و به جان كلامش دست می یابیم، سرانجام تنها یك جمله بنیادین باقی می ماند. مثلاً تمام آثار «هاینریش بل» با همه تنوع فرمی و گستره موضوعی رشك انگیز آن، در نهایت به این جمله می رسد كه چگونه می توان به انسان ها عشق ورزید؟ یا تمامی حرف «آلبر كامو» این است كه چگونه می توان پوچی زندگی را تاب آورد و همچنان از زیستن لذت برد؟ اگرچه نمی شود تنها با یك كتاب درباره نویسنده ای قضاوت كرد، اما آنچه از همین مجموعه داستان برمی آید آن است كه جمله كلیدی خسرو دوامی گریز از ملال و دلتنگی و سرگردانی است. ملال زندگی ای سخت و یكنواخت و دلتنگی ای كه شاید خود آدم های داستان های او نیز نمی توانند رنگ طیف های آن را باز شناسند و از همین روی است كه سرگردانند. گاهی بر آن نام غم غربت می گذارند و گاه اندوه تنهایی. بنابراین تنها به رازی دل می بندند، گرچه در پایان مثل راوی داستان خرگوش نمی دانند خود گناهكارند یا كسی بی رحمانه از پشت به آنها خنجر زده است یا در وهمی گنگ گم می شوند.

علیرضا محمودی. ایرانمهر
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید