پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


فیلمنامه نویس «جنگ دنیاها» از دیالوگ نویسی در سینما می گوید


فیلمنامه نویس «جنگ دنیاها» از دیالوگ نویسی در سینما می گوید
جان هیوستن به شاهین مالت وفادار ماند، چون خود رمان كامل بود و دشیل همت فكر همه چیز را كرده بود. می گویند تنها كاری كه هیوستن كرد این بود كه رمان را دكوپاژ كرد و به «جك وارنر» گفت این هم فیلمنامه من! حتی اگر این ماجرا را یك شوخی تلقی كنیم، كار نادرستی از او سر نزده، چون او امكانات داستان را سنجیده و بعد از سبك سنگین كردن همه چیز اقدام به ساخت آن كرده است. داستان های كارآگاهی مبدع یك نوع دیالوگ نویسی به خصوص هستند؛ دیالوگ های مقطعی كه وقتی ادا می شوند، مثل ضربه ای هستند كه به صورت می خورد. داستان نویس هایی كه در مجله «بلك ماسك» كار می كردند، به رغم تفاوت هایی كه می توان در داستان هایشان دید، در یك چیز مشترك بودند و آن هم دیالوگ هایی بود كه می نوشتند. همه این نویسنده ها سعی می كردند دیالوگ هایشان، از كوچه و خیابان آمده باشد. در واقع تاكید آنها روی زبانی بود كه در كوچه و خیابان استفاده می شد و باقی نویسنده ها به آن محل نمی گذاشتند. اصطلاح ها و تكیه كلام های زیادی در این دوره وارد داستان نویسی شد و بعد از این كه كارگردان ها روی خوشی به این داستان ها نشان دادند، این تكیه كلام ها را می شد در فیلم ها هم شنید. برای همین بود كه اداره سانسور فیلم ها به بعضی كلمه ها گیر داد و اجازه نداد كه كلمه های به خصوصی از زبان بازیگران شنیده شود. این دیالوگ های تازه ای كه وارد سینما شدند، واقعی تر به نظر می رسیدند، چون به هر حال نسبت نزدیك تری با زبان مردم داشتند. اگر شاهین مالت دشیل همت را با شاهین مالت جان هیوستن مقایسه كنیم، می بینیم هیوستن تا جایی كه می توانسته به رمان وفادار مانده و جاهایی هم كه داستان را خلاصه كرده و از یك فصل رمان فقط به عنوان یك صحنه كوتاه استفاده كرده، دلیلی جز این وفاداری نداشته است. فشردگی رمان دشیل همت، اگر عیناً به فیلم تبدیل شود، پرگویی است. در عین حال هیوستن دیالوگ ها را تا جایی كه می شد عیناً منتقل كرد. فرق دیالوگ های رمان و فیلم خیلی كم است و بیشتر به این برمی گردد كه بازیگرها نتوانسته اند جمله های دشیل همت را بگویند. یكی از دیالوگ های جذاب فیلم جایی است كه «مایلز» سر شوخی را با «سام اسپید» باز می كند و با اشاره به «میس وندرلی» می گوید: «شاید اول تو اون رو دیده باشی، ولی این من بودم كه اول باهاش حرف زدم.» جواب سام اسپید این است: «آره، تو هنوز عقلت سر جاشه.» البته در صحنه بعد كه مایلز به قتل می رسد، این عقل هم نابود می شود! در صحنه دیگری از فیلم «بریجید اوشانتی» پیش سام اسپید آمده و دارد از گرفتاری اش با او می گوید. سام می پرسد: «گرفتاری ات چقدر بده؟» بریجید جواب می دهد: «ممكن نیست از این بدتر بشه. من قهرمان نیستم. فكر نمی كنم چیزی بدتر از مرگ پیدا بشه.» سام دوباره می پرسد: «یعنی واقعاً همین طوره؟» و جوابی كه می گیرد این است: «همون قدر واقعی كه من این جا نشستم. مگه این كه كمكم بكنی.» دیالوگ هایی كه بین سام اسپید و بریجید در اواخر فیلم ردوبدل می شود هم نمونه خوبی از دیالوگ های ضربه ای و چكشی است. منظورم آن صحنه ای است كه اسپید دارد توضیح می دهد، به چه دلیلی می خواهد بریجید را به خاطر كشتن مایلز آرچر تحویل پلیس بدهد. «مطمئن باش كه من دوستت دارم، ولی خب، مسائل دیگه ای هم هست.» بله، مسائل دیگری هست و دیالوگ نویسی، یعنی توجه به همین چیزها. هیوستن نیازی به این ندیده كه در فیلمنامه اش سام اسپید را تغییر بدهد، هرچند تصویری كه او به ما نشان می دهد، با تصوری كه از جمله های دشیل همت در ذهن داریم، یكی نیست. سام اسپید، شخصیت اصلی فیلمنامه است و دیالوگ هایش مثل خودش خاص هستند. اما احتمالاً گوش نواز بودن دیالوگ های اسپید و به یادماندنی شدنشان، به خاطر «همفری بوگارت» هم هست. چون نوع حرف زدن او، طوری بوده كه انگار با دهن بسته حرف می زده و دهنش كمتر از حد معمول باز می شده است. من نمی دانم این اطلاعاتی كه می گویند او در یك حمله هوایی زخمی شده و بعد از آن بخشی از لبش فلج شده، درست است یا نه، اما اگر چنین چیزی واقعیت داشته، آن هواپیما خدمت بزرگی به سینما كرده است! چون در غیر این صورت، نوع حرف زدن بوگارت در سینما وجود نداشت! خب، حالا می توانم منظورم را دقیق و روشن توضیح بدهم. همه آنهایی كه داستان می نویسند، دیالوگ نویس های خوبی نیستند. توصیف برای نویسنده ای كه گوش خوبی ندارد، بهترین چاره است. اما فیلمنامه نویس موقع اقتباس وظیفه دارد در وهله اول به دیالوگ های داستان وفادار بماند و فقط موقعی اجازه خیانت دارد كه دیالوگ ها به درد سینما نخورند. من یك نویسنده خوب دیگر هم می شناسم كه دیالوگ نویس خوبی است؛ استیون كینگ. اگر می خواهید به ارزش دیالوگ در داستان پی ببرید، حتماً كارهای او را بخوانید. فكر می كنید تهیه كننده های سینما و تلویزیون بی دلیل حق تهیه فیلم از روی رمان های او را قبل از چاپ آنها می خرند؟ تهیه كننده ها خیلی اوقات از فیلمنامه نویس ها باهوش ترند. شك نكنید!
• جنتلمنی به نام راجر تورن هیل
چاره ای نیست. باید به یكی از محبوب ترین فیلمنامه های عمرم اشاره كنم: «شمال از شمال غربی» نوشته ارنست لمن. عنوان درست فیلم به فارسی، شمال با نورث وست است. اما سال ها است كه فیلم را با عنوان شمال از شمال غربی به فارسی می شناسند. یك نسخه كامل این فیلمنامه را همیشه كنار دستم دارم. نسخه ای كه لمن نوشته، تفاوت هایی با فیلم هیچكاك دارد. تفاوت هایی جزیی است، اما به نظرم نباید بی اعتنا از كنارشان گذشت. با این كه هیچكاك یكی از محبوب ترین كارگردان های من است، اما فكر می كنم فیلمنامه لمن از بعضی جنبه ها بهتر است، هرچند امیدوارم طرفداران هیچكاك از این حرف ناراحت نشوند. لمن در فیلمنامه اش تورن هیل را به تدریج معرفی می كند. ما آرام آرام با جنتلمنی واقعی روبه رو می شویم كه فكر می كند باید از هر دقیقه اش پول درآورد. اما همین آدم درگیر ماجرایی می شود كه زمان را از دست می دهد و تازه می فهمد كه در زندگی چیزهای دیگری هم هست كه باید به آنها توجه كرد. اگر اخلاق تورن هیل را در ابتدای فیلمنامه (و فیلم) با اخلاقی كه در پایان كار دارد، بسنجید، به نتیجه جالبی می رسید. خب، دو نمونه از آن تفاوت هایی كه اشاره كردم، اینها هستند: در سكانس پنجم فیلمنامه، تورن هیل و مگی (منشی تورن هیل) سوار تاكسی هستند. در انتهای سكانس قبلی، تورن هیل كلك می زند و به بهانه این كه مگی حالش خوب نیست، تاكسی را از دست مردی كه معلوم است منتظر بوده، می قاپد. در سكانس پنجم، تورن هیل به راننده می گوید: دربست، اول، هتل پلازا. مگی پشت سرش را نگاه می كند و می گوید: بیچاره. جمله ای كه لمن از قول تورن هیل در جواب مگی نوشته این است: آدم بیچاره، هیچ چی نیست. ولی من اون رو به یه آدم نیكوكار تبدیل كردم. هیچكاك جمله تورن هیل را این جوری تغییر داده است: اوه، بابا خیلی خب. من خوشحالش كردم، حالا با كاری كه من كردم، حس می كنه واقعاً آدم نیكوكاری یه. یا در آن سكانسی كه بیرون بار اوك می گذرد، یكی از دو مرد مسلح، می گوید كه اسلحه به طرف قلب او (كه می گویند كاپلان است) نشانه رفته است و تورن هیل كه سعی می كند خودش را خلاص كند می گوید: قضیه چیه؟ دارین شوخی می كنین؟ مرد دوم می گوید آره، شوخی رو الان می كنیم، خنده اش هم بمونه برا تو ماشین. این جمله آخر در فیلم تبدیل شده به: راه بیفت. جزئیاتی مثل این زیاد است. من هم قبول دارم كه نمی شود همه دیالوگ ها را در فیلم آورد، خود من همیشه از كارگردان ها می خواهم هر دیالوگی را كه خواستند، حذف كنند به من بگویند تا اگر جای دیگری از فیلمنامه هم از آن استفاده كرده ام، فكری برایش بكنم. با این همه فكر می كنم اگر دیالوگ های شمال از شمال غربی كاملاً منتقل می شد، بهتر بود. هرچند الان هم با یك فیلم درجه یك روبه رو هستیم. یكی از آرزوهایم این است كه فیلمنامه ای در حد و اندازه شمال از شمال غربی بنویسم، آرزوی بزرگی است، نه؟
• حرف های بی واسطه
«آقا! بهتره عجله كنین، خانم هامبرت تصادف كرده ان.» این دیالوگ كلیدی رمان «لولیتا» (نوشته ولادیمیر ناباكوف) را خیلی دوست دارم، چون كاركردش به اندازه چند صفحه توصیف است و تازه این در حالی است كه همه رمان، روایت هامبرت از اتفاق هایی است كه افتاده. البته ما می دانیم كه هامبرت می خواهد از دست زنش خلاص شود و حالا كه او دفترچه خاطراتش را خوانده، این اتفاق حتماً باید بیفتد. وقتی این اتفاق می افتد، هامبرت از قید و بند آزاد شده است. هیچ توصیفی نمی توانست این قدر بی واسطه خلاص شدن و شادی او را به ما نشان دهد. موقع نوشتن فیلمنامه به این فكر می كنم كه دیالوگ ها باید چنین خصیصه ای داشته باشند، پیش ببرند، اما یك دفعه لو ندهند. هیچ وقت در یك جلسه با كسی دوست نمی شویم و هیچ آدمی هم در یك جلسه همه زندگی و آرزوها و عقایدش را برای شما رو نمی كند، پس چرا این كار را با یك شخصیت فیلمنامه بكنیم؟ ماجرا خیلی ساده است: دیالوگ نویسی، جذاب ترین بخش فیلمنامه است. اگر شخصیت ها را در مسیر درست هدایت كرده باشیم، دیالوگ های درستی هم شكل می گیرند. اگر هم این كار را بلد نباشیم، به دردی بی درمان دچار هستیم. هیچ قرص و آمپولی ما را دیالوگ نویس نمی كند، می توانید از آنهایی كه نشانی غلط به شما داده اند، شكایت كنید!

دیوید كوئپ
ترجمه: محسن آزرم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید