پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


چگونه والدین خوبی باشیم


در گذشته تنها دغدغه والدین پدر بزرگ و مادربزرگ های ما فراهم كردن مكانی برای زندگی و تغذیه ای مناسب برای فرزندان شان بود. در ضمن آنها تلاش می كردند كه به كودكان خود رفتاری پسندیده و مهارت های لازم جهت كسب زندگی و جایگاهی مناسب در جامعه بیاموزند، اما امروزه شرایط تغییر كرده و والدین نسل حاضر تحت فشار شدیدی هستند.مشاغل ما والدین نسبت به نسل پیش از امنیت كمتری برخوردارند. روابط شخصی مان پیچیده و موقتی تر شده اند. نسبت به وقتی كه در روز داریم بار بیشتری را متحمل می شویم و روی آینده خود تسلط كمتری داریم و به طور كلی اضطراب و نگرانی در تمام جنبه های زندگی مان افزایش یافته است. با این اوصاف پدر یا مادر امروزی چگونه می تواند «آرمانی» بوده و دائماً نسبت به كودكش عشق و شكیبایی ابراز كرده و همیشه بر خود مسلط باشد و او را كنترل كند.در اصل سرپرستی خوب آن است كه كودكانی پرورش داده شود تا توانایی هماهنگ شدن با خانواده، كار و جامعه را داشته باشند و والدین در عین حال كه باید به كودكان خود احترام گذاشتن، خویشتنداری و احساس مسئولیت بیاموزند باید توجه خاصی هم نسبت به رفاه آنها داشته باشند و این مسأله، كار را بیش از پیش سخت می كند. بیشتر خطاهای یك پدر و مادر یا موانعی كه بر سر راه شان است از موارد زیر ناشی می شود:
* عصبانیت و اضطراب
* افسردگی یا سوگواری
* ترس، كه باعث حمایت بیش از حد از كودك می شود
* طلاق یا جدایی
برخی از عیوب پدر و مادر به یكدیگر وابسته اند مثلاً وقتی مضطرب هستیم احتمال دارد بیشتر احساس خشم كنیم و ناامیدی و نارضایتی مان را به روش های مخربی بروز دهیم. اضطراب، افسردگی یا داغ دیدن ممكن است باعث شود نسبت به آسایش و آینده كودكمان بیش از حد نگران باشیم و در ضمن روی نوع و كیفیت روابط با فرزندمان تأثیر منفی بگذارد.در این مبحث روش هایی پیشنهاد می شود كه به وسیله آنها بتوانیم حتی زمانی كه خلق مان تنگ است یا در شرایط سختی قرار گرفته ایم والدین خوبی باشیم.
عصبانیت و اضطراب
عصبانیت بزرگسالان خصوصاً والدین بیش از هرچیزی موجب ترس كودكان در خانه می شود. عصبانیت حتی اگر ملایم ابراز شود كودك را در غم و اندوه فراوانی فرو می برد. كودكان عصبانیت والدین را چیزی می دانند كه محیط زندگی شان را تغییر داده و ثبات شان را تهدید می كند و از این موضوع غمگین و عصبانی می شوند زیرا آن را خفت آور می دانند و احساس می كنند كه مورد نفرت واقع شده اند.كودكان به روش های متفاوتی عصبانیت را احساس می كنند:
* عصبانیت به نظر بعضی از كودكان شبیه توفانی است كه هجوم آورده و همه چیز را محكم به اطراف پرت می كند و تنها با یك ویژگی یا شكایتی خاص طرف نیست.گریس- ۸ ساله- درباره عصبانیت پدرش چنین می گوید: «در آن لحظه هیچ جای امنی وجود ندارد و وقتی فریاد می كشد جایی نیست كه صدایش شنیده نشود.»
* گاهی اوقات كودك احساس می كند كه او را به زور به اطراف می كشند و می چرخانند و می خواهند خردش كنند.
* بعضی از كودكان عصبانیت را انفجاری از شرمندگی و خجالت می دانند درست مثل این است كه والدین درباره آنها پرونده ای كاملاً جنایی باز می كنند. بیلی- ۹ ساله- می گوید: «وقتی او فریاد می كشد... نگران بعدش می شوم. شاید چیزهای زیادی علیه من كشف كرده كه حتی به یادم نمی آید پس نمی توانم مطمئن باشم و بگویم كه آن كارها را انجام نداده ام. بنابراین یك جوری نفسم را در سینه حبس می كنم و منتظر می مانم تا عصبانیتش تمام شود. یك بار پرسیدم كه «تمام شد؟» منظورم این بود كه «عصبانیتش تمام شده است»؛ اما آن حرف، مرا توی بد دردسری انداخت.»
* بعضی مواقع كودكان از عصبانیت پدر یا مادرشان عصبانی می شوند و بدین وسیله نسبت به تحقیر شدن از خود واكنش نشان می دهند. عصبانیت والدین، كودكان را مضطرب می كند و آنها سعی می كنند از خود دفاع كرده و عزت نفس شان را حفظ كنند ولی این حالات تدافعی، عزت نفسی بسیار شكننده یا كاذب به وجود می آورد. برخی از این حالات تدافعی به صورت زیر خواهد بود:
۱- دروغ
كودكان دروغ می گویند تا بر سرشان فریاد نزنند، بعضی از كودكان به طور خودكار دروغ می گویند: «الی» ۱۴ ساله اصرار دارد كه: «نمی خواهم دروغ بگویم. از داستان هایی كه می سازم متنفرم ولی وقتی پدرم از من چیزهایی می پرسد، مدام به این فكر می كنم كه چه می توانم بگویم تا او بر سرم فریاد نكشد. درست مثل این است به پرتگاه ایستاده ای و هر لحظه ممكن است بیفتی و چیزی می گویی كه این اتفاق نیفتد.»
۲- دوری
بسیاری از كودكان تا آنجا كه می توانند از پدر یا مادر خود دوری می كنند تا مبادا بر سرشان داد بزنند. حتی اگر عصبانیت مستقیماً متوجه شان نباشد احساس می كنند كه آنها را نیز در برمی گیرد. كودك ممكن است افكار و احساساتش را بیان نكند و از لذت بودن با پدر و مادر صرف نظر كرده تا دیگر از این موضوع نترسد كه چیزی خشم پدر یا مادرش را برانگیزد.
۳- پرخاشگری
بعضی از كودكان در برابر عصبانیت پدر یا مادر تمایل می یابند به آن جواب دهند. كودك با «سخنان» یا «طرز برخوردی» بی ادبانه سعی می كند مقابله به مثل كند و این رفتار باعث می شود كه عصبانیت پدر یا مادر شدت یابد. البته كودكان می دانند فریاد كشیدن بر سر والدین شان همان قدر كه بر سرشان فریاد می كشند حقارت بار است. برخی از كودكان نیز سعی می كنند خود را خونسرد و سرسخت نشان دهند و با حركات ناشی از بی تفاوتی به والدین خود بگویند كه خشم شان روی وی تأثیری ندارد و این گونه آنها را تحقیر كنند و وقتی والدین خشمگین تر می شوند این حالت تدافعی هم شدت می یابد.
نوع دیگر دفاع پرخاشگرانه دلقك بازی است. وقتی مادر پیتر- ۱۱ ساله- بر سرش فریاد می كشد او هرهر و كركر می كند و بدین طریق سعی دارد درد و ناراحتی اش را پنهان كند.عصبانیت پدر و مادر یكی از روش های مهم ارتباط او با فرزندانش است و به جا و مناسب آن ضروری نیز هست (در آینده در این مورد بیشتر توضیح خواهم داد.) اما بی مورد عصبانی شدن جنبه اجتناب ناپذیر یك پدر یا مادر است و اغلب از گرفتاری های عمیق آنها و سرمایه گذاری شان روی كودك شان ناشی می شود. وقتی كودك ما آن گونه كه می خواهیم و فكر می كنیم رفتار نمی كند به شدت ناامید و سرخورده می شویم. از طرفی گاهی اوقات كودكان مان نیز ممكن است از كوره در بروند و دست به هر كاری بزنند كه توجه ما را به خود جلب نمایند: نق می زنند، جیغ می كشند، اخم می كنند و یا داد و بیداد راه می اندازند تا اینكه نادیده گرفته نشوند. اما اگر كودكی برخی از واكنش هایی كه در بالا اشاره شد- دروغگویی، دوری، پرخاشگری- را از خود نشان داد باید نسبت به عصبانیت مان كاری انجام دهیم.اولین گام این است كه دلیل عصبانیت مان را بیابیم: آیا بیش از حد عصبانی می شویم؛ آیا عصبانیت مان با نوع رفتار كودك مان متناسب است؟ این سؤالات را می توانیم از خود بپرسیم:
* آیا وقتی كودكم رشته افكارم را از هم پاره می كند عصبانی می شوم؟
* آیا چنانچه كوچكترین تغییری در برنامه خانگی ام پیش بیاید عصبانی می شوم؟
* آیا هر نوع بروز احساسات كودك مانند هیجان یا اضطراب وی، مرا عصبانی می كند؟
* آیا تقاضاهای كودك مان به نظر زیاده خواهی می آید؟
* آیا از هر رفتاری كه فقط ناراحت كننده باشد نه «كاملاً ناخوشایند» بسیار عصبانی می شوم؟
* آیا زمانی كه به كودكم كمك می كنم چیزی را یاد بگیرد یا كاری را كامل كند غالباً بر سرش فریاد می كشم.
چنانچه اكثر پاسخ های سؤالات فوق «مثبت» است یعنی اینكه اضطراب و عصبانیت مان با احساس همدلی مان كه می تواند به كودك واكنش مثبت نشان دهد تداخل می یابد.اضطراب باعث می شود فرد مبتلا احساس كند زندگی بسیار سخت است و اطرافیانش نیز خودخواه و بی فكرند و خواست های زیادی از وی دارند. اگر پدر یا مادری چنین احساسی داشته باشد واكنش های او نسبت به فرزندش احتمال دارد در او احساس حقارت و ضعف و در نهایت عزت نفس پایین ایجاد كند. دو راه برای جلوگیری از این وضعیت وجود دارد:
۱- خشم خود را كنترل كنیم.
۲- به طریقی آن را جبران نماییم.
* باید در وجود خود بكاویم تا متوجه شویم كه چه زمان و موقعیت خاصی ما را عصبانی می كند. مثلاً، صبح ها كه مشغول آماده كردن خانواده برای آغاز روز هستیم؟ یا زمانی كه می خواهیم شام را آماده كنیم؟ یا وقتی می خواهیم به كودك مان در انجام دادن تكالیفش كمك نماییم؟
اگر به كودك توضیح دهیم كه چه مواقعی عصبانی می شویم به او یاد می دهیم كه چگونه جلوی عصبانی شدن ما را بگیرد یا حداقل متوجه شود خشم ما متوجه شخص او نیست.
* سعی كنیم از اوضاع و شرایط روحی خود آگاه شویم یا احساسات خود را بهتر كنترل نماییم.
زمانی كه عصبانی می شویم بهترین كار این است یك قدم به عقب برداشته و قبل از اینكه دست به كاری بزنیم تا ده بشماریم. بدین ترتیب شدت عصبانیت كنترل نشده مان كاهش می یابد. وقتی بیاموزیم كه احساسات خود را كنترل كنیم سرمشق بسیار خوبی برای فرزندان خود خواهیم بود.
* از كودك خود كمك بخواهیم؛ مثلاً اگر بداند در زمان نامناسب چیزی از ما تقاضا نكند به ما كمك كرده و بر عصبانیت مان نمی افزاید. بچه ها وقتی كه بفهمند چگونه می توانند به والدین كمك كنند تا آنها عصبانی نشوند غالباً از این كار لذت می برند. این روش كودكان را تشویق می كند تا از احساسات دیگران و شرایطی كه این احساسات را در آنها به وجود می آورد بیشتر آگاه شوند.
* حتی وقتی عصبانی هستیم باید مواظب باشیم كه چه می گویم. باید سعی كنیم تا جایی كه امكان دارد موضوعی كه عصبانیت ما را برمی انگیزد روشن و واضح سازیم. مهارت های لازم در این لحظه پذیرفتن عصبانیت و محدود ساختن آن است. خیلی بهتر است كه به كودك بگوییم: «چون دارد دیرمان می شود عصبانی ام.» نه اینكه بگوییم: «تو همیشه باعث می شوی كه دیرم بشود.» یا به جای اینكه بگوییم: «روش انجام دادن كارهایت بسیار وحشتناك است» بگوییم: «چون انجام دادن تكالیف مدرسه ات را گذاشته ای دقیقه آخر عصبانی هستم.»
وقتی به عصبانیت خود اعتراف كنیم می توانیم به كودك مان توضیح دهیم كه دقیقاً چه چیزی ما را عصبانی كرده است.
جبران عصبانیت
وقتی كه نمی توانیم جلوی اضطراب و به دنبال آن عصبانیت را بگیریم باید آن را به گونه ای جبران كنیم كه البته این كار را نباید با دادن پول، هدیه یا مهمان كردن كودك به چیزی انجام دهیم بلكه بهترین كار نشان دادن جنبه های مثبت احساس مان نسبت به كودك است مانند زیر:
۱- هر زمان كه احساس آرامش می كنید كنار كودك تان بنشینید. بزرگسالان به دلیل سختی های زندگی همیشه نمی توانند تمام اطمینان و امنیتی را كه كودكان در آرزویش هستند فراهم سازند اما یادتان باشد كه استواری و اطمینان كودكان با اتصال و پیوند آنها با ما به وجود می آید.
۲- احساسات مثبت خود نسبت به او را كاملاً شرح دهید. علاقه، لبخند و آغوش ما به كودك آرامش می دهد. بدین ترتیب آنها می توانند حال و هوای عصبانیت را دقیقاً مثل بوی غذایی كه در خانه می ماند تشخیص دهند. كودك باید به یاد داشته باشد كه عصبانیت احساس خوب شما نسبت به او را از بین نمی برد.
۳- به كودك فرصت تصمیم گیری بدهید. معمولاً وقتی پدر یا مادری مضطرب است كل خانواده انعطاف ناپذیرتر می شود. در این گونه مواقع كودك احساس درماندگی می كند و این احساس، عزت نفس در كودك را از بین می برد. وقتی به كودك اجازه دهید تا در مورد پاره ای از موضوعات «صحبت كند» و خود تصمیم بگیرد، روحیه اش به طور چشمگیری تقویت می شود.
۴- به احساسات كودكتان توجه كنید. در محیط خانه ای ناآرام كودك به روش خودش شدت عصبانیت یا علاقه اش به چیزی را نشان می دهد و معمولاً غیرواقعی عملی می كند. این مسأله ممكن است پدر یا مادری كه گرفتار كارهای خودشان هستند را عصبانی كند اما تصدیق كردن احساس و عواطف كودك خیلی مهم است. وقتی كه كودكی فریاد می زند (مثلاً در برابر خشم پدرش به صورت پرخاشگرانه از خود دفاع می كند) پدرش بهتر است به او بگوید: «می فهمم كه تو هم مثل من عصبانی هستی» كه در این صورت صدای كودك آرام تر شده و احساس ناامیدی در او كاسته می شود. چنین تأییدی اغلب سبب می شود تا كودك ارتباط بهتری با والدین خود داشته باشد و چون عصبانیت او را پذیرفته اند، حس می كند كه او را درك كرده و قبول دارند. مهارت شنیدن صحبت های كودك هرگز نباید دست كم گرفته شود.
۵- سعی كنید احساساتتان تبدیل به سرچشمه درك و توافق شود.
از آنجایی كه ممكن است مشكلاتتان جزء چاره ناپذیر زندگی باشد، سعی كنید از آن «مشكل» چون مركز ارتباط و اتصال به كودك خود استفاده نمایید. یك دلیل این كه كودك از عصبانیت پدر یا مادر بسیار وحشت زده می شود این است كه نمی داند این خشم از كجا ناشی شده و تا كجا پیش خواهد رفت. مثلاً اگر به كودك خود بگوییم: «وقتی از دست موضوعی عصبانی هستم برخی از رفتارهای تو را نمی توانم تحمل كنم» او متوجه می شود كه با خشم شما چگونه برخورد كند و حتی آن را كنترل نماید.
۶- هرگز منكر عصبانیت خود نشوید. اگر احساسات واقعی مان را انكار كنیم ممكن است بتوانیم موقتاً «ظاهر خود را حفظ نماییم» اما كودكمان به شدت گیج می شود. كودكی كه عزت نفسی قوی دارد به خوبی احساسات دیگران را درك می كند و وقتی كه پدر یا مادر عصبانی اش مصرانه می گوید: «عصبانی نیستم» به دانش خود نسبت به خواندن احساسات دیگران بی اعتماد می شود. كودكان از طریق تشخیص صادقانه احساسات والدین می توانند بدون ناراحتی احساسات خودشان را نیز تشخیص دهند.
با استفاده از این شیوه ها می توانیم حتی در زمان گردباد اوضاع روحی مان خطوط ارتباطی با كودكمان را باز نگهداریم.
افسردگی والدین
معمولاً والدین افسرده یا سوگوار و ماتم زده نمی توانند برخوردی مناسب با كودك خود داشته باشند.اندوه پدر یا مادر ممكن است چنان عمیق باشد كه تا مدتی عشق و علاقه به كودكشان تیره و تار شود و برای این كه این حالت های روحی، عزت نفس كودك مان را پایین نیاورد باید درك كنیم این حالات برای كودكان چه مفهومی دارند و چگونه می توانیم ارتباط با كودكمان را حفظ كنیم. اگر بین پدر یا مادر و كودك ارتباط مثبتی برقرار نباشد عزت نفس وی به شدت به خطر می افتد.شخص افسرده به نظر «سرد» یا «كسل» می آید و بودن با او هیچ لذتی ندارد. والدین افسرده تأثیر مخربی روی كودكشان می گذارند. كودك به واكنش های انعطاف پذیر والدین نیاز دارد اما پدر یا مادر افسرده نسبت به كودك خود نمی تواند این گونه واكنش نشان دهد و بدین ترتیب احتمال دارد كودك گیج، پریشان یا افسرده شود.سوگواری نیز همان علائم افسردگی- اندوه، احساس فقدان، كاهش علاقه به مردم و فعالیت ها- را به دنبال دارد. البته ممكن است كه تغییر ناگهانی فوق العاده ای نیز در زندگی به وجود آمده باشد مثلاً مرگ همسر می تواند تحرك كامل یك زندگی خانوادگی را تغییر دهد. یا مرگ یكی از كودكان خانواده احتمال دارد تغییرات شخصیتی عمیقی در پدر یا مادر به وجود آورد و خواهران و برادران بازمانده از این وضعیت بترسند، گیج شوند و یا به گونه ای غیرمنطقی احساس گناه كنند.كودك مان را از رنج های خود دور نگه داریم
همیشه نمی توانیم افسردگی را كنترل كنیم و یا از مصیبت دور بمانیم اما می توانیم گام هایی برداریم تا كودكمان گزندی نبیند:
۱- در لحظاتی كه دچار افسردگی یا مصیبتی اجتناب ناپذیر شدید كودكتان را به اشخاص مطمئن بسپارید. پدر یا مادربزرگ، عمه (خاله)، عمو (دایی) بهترین حامی های كودك پس از پدر و مادر می باشند. اگر این اقوام در نزدیكی كودك نبودند می توانید كودك خود را تشویق كنید تا به آنها تلفن بزند یا برایشان نامه بنویسد. برخی از دوستان یا حتی حیوانات خانگی مكمل های خوبی برای گذراندن روزهای سخت می باشند. مثلاً وقتی كودكی از یك حیوان خانگی مراقبت كند این حس در او به وجود می آید كه می تواند از خود نیز مراقبت نماید. البته هیچ كدام از موارد فوق نمی تواند جایگزین والدین باشند اما به طور موقت می توانند نقش حمایت عاطفی كودك را ایفا كنند.
۲- هرگز منكر افسردگی تان نشوید. غالباً والدین تصور می كنند برای این كه به كودك آسیبی نرسانند باید احساسات بد خود را انكار كنند اما چنین رفتاری كودك را گیج می كند زیرا بین آنچه كه می بیند و باور می كند و یا از شما می فهمد و می تواند درباره اش صحبت كند تفاوت احساس می نماید. اگر احساساتتان برای كودك بیان شود او بیشتر احساس امنیت و اطمینان خاطر خواهد كرد.
۳- احساسات كودكتان را بپذیرید. وقتی شما عزادار باشید كودكتان نیز احتمالاً احساس عزاداربودن می كند. اگر بگویید كه: «تو هم مثل من احساس خیلی بدی داری» بهتر است تا بگویید: «این روزها به زودی می گذرند!» به یاد داشته باشید ایجاد توانایی درك عواطف در كودك بسیار مهمتر از صرفاً شادكردن اوست. داشتن مهارت های عاطفی از جمله درك و تأیید یك سری احساسات و ناامیدی ها عامل مهمی در به دست آوردن مهارت های عزت نفس است. وقتی كودك می آموزد احساساتش را تشخیص داده و توصیف كند به همان اندازه می فهمد كه افراد گوناگون چه احساسی دارند و چه وقت و به چه دلیل آن حالات روحی را از خود بروز می دهند.
۴- به كودكتان نشان دهید می تواند شما را تسلی دهد.
كودك از ناتوان بودن در برابر ناراحتی پدر یا مادر متنفر است و اگر بتواند آنها را وادار به لبخند زدن و یا خندیدن نماید و یا پدر یا مادرش را از «افسردگی» برهاند، اعتماد به نفس به دست می آورد. اما در این كار نباید زیاده روی كنید و كودك نباید در برابر شاد كردن شما احساس مسئولیت زیادی نماید.
۵- هر لحظه كه روحیه تان تغییر كرد و احساس آرامش كردید این حس را با كودك خود تقسیم كنید. این رفتار به كودك قوت قلب می دهد كه حالات «افسردگی» دائمی نیستند.
ترس والدین باعث حمایت بیش از حد كودك می شود.
زمانی كه كودك در جست وجو و كشف توانایی هایش است و سعی دارد آنها را پرورش دهد اگر ترس پدر یا مادر در آن تداخل كند ممكن است به نقطه ضعفی در كودك تبدیل شود.«هانا» زمانی كه به كودكش «مونا» دوچرخه سواری می آموخت پس از لحظه ای دست خود را از پشت دوچرخه رها كرد و آهسته به كناری رفت اما در همان حال كه احساس شادی و غرور می كرد نگران بود كه مبادا دخترش نتواند دوچرخه را هدایت كند... ولی وقتی مونا با دوچرخه به سمت مادرش برگشت چشمانش از این پیروزی درخشید و «هانا» فهمید كه سرپرستی یك كودك، چنین ترس های كوچكی كه تا سر حد مرگ والدین را می هراساند دارد اما باید به كودك یاد داد كه كارهایی را خودش به تنهایی انجام دهد.اگر كودك را مكرراً از دوچرخه سواری، اسكیت سواری و یا از چارچوب بالا رفتن قدغن كنید درست است كه او را از خراش یا زمین خوردن حفظ می نمایید اما شانس رقابت و دست و پنجه نرم كردن با حقایق زندگی را از وی می گیرید. اگر مدام كودك را به مدرسه برسانیم یا وقتی می خواهد به خانه دوستش كه در همسایگی است برود همراهش برویم، ممكن است او را از خطرات حفظ كنیم اما یاد می گیرد كه همیشه به دیگران متكی باشد. با گفتن این كه او «خیلی كوچك» یا «خیلی جوان» است ندانسته به او می گوییم، توانایی ندارد و لذت به تنهایی انجام دادن كارها كه دقیقاً همان چیزی است كه برای عزت نفس لازم است را از او می گیریم.
پس باید علت ترس های بی موردمان را جست وجو كنیم.
چگونه می توانیم بین ترس های افراطی و توجه معقول به كودك تعادلی برقرار سازیم؟
از آن جایی كه حوادث همیشه در كمینند هر لحظه امكان دارد جایی از بدن كودكمان ببرد یا كبود شود یا دندانشان و حتی بعضی از اندامشان بشكند. همیشه دلیلی منطقی برای نگران سلامتی آنها بودن وجود دارد. اما باید تصور كنیم كه فعالیت های عادی زندگی روزمره مان بی خطر هستند و در كودك خود اعتماد به نفس ایجاد كنیم. برای این كه ترس های بی مورد خود را بشناسیم بهتر است از خود بپرسیم:
* آیا هر فعالیت فیزیكی بالقوه خطرناك است؟
* آیا فقط وقتی كه كودك در خانه كنارم است نگران نیستم؟
* آیا انجام دادن هر فعالیتی كه صرفاً ممكن است حادثه ساز باشد ممنوع است؟
* آیا وقتی به كودكم شناكردن یا دوچرخه سواری یاد می دهم نگران هستم مبادا اتفاقی بیفتد؟و...
اگر پدر یا مادری احساس می كند كه در مورد كودك ترسی افراطی دارد و او را بیش از حد از انجام دادن كارها بازمی دارد یا حمایت می كند پس بهترین تدبیر این است كه نظر همسرش را نیز بپرسد. این روش كمك می كند تا ترس خود را با كسی كه به همان اندازه نگران رفاه و سلامتی كودك است در میان بگذارد. تقسیم توجه به كودك یكی از بهترین بررسی و توازنی است كه ما والدین باید داشته باشیم. اما اگر به هر دلیلی همسر در دسترس نبود نصیحت دوستی كه خود نیز پدر یا مادر است می تواند مفید واقع شود. گفت و گو با دیگر پدر و مادرها كه تجربه های مختلفی دارند راهنمایی های فوق العاده گرانبهایی به دست می دهد. اما تنها پند و اندرز راههای روشن و مشخصی پیش روی فرد نمی گذارد. در زیل برای رسیدن به این تعادل روشهایی مطرح كرده ام:
پیام های هراس آور
در صحنه ای از فیلم «كرامر علیه كرامر» كابوس هر پدر و مادری به تصویر كشیده می شود. پسربچه همان طور كه هواپیمای اسباب بازی در دست دارد از پلكان سرسره بالا می رود. پدر خطر را می بیند و به پسرش هشدار می دهد. «آن هواپیما را پایین بگذار.» اما چون مشغول صحبت و شوخی كردن با دوستش است واكنش هایش آرامند. دوستش نیز برای این كه او را خاطرجمع كند در حالی كه مشغول صحبت كردن است می رود تا اسباب بازی را از پسربچه بگیرد ولی قبل از این كه بتواند آن را بگیرد پسرك می افتد و بال هواپیما درست زیر چشمش را می شكافد. این صحنه نزدیك بودن كودك با فاجعه هنگام بازی را به تصویر كشیده است و این كه چه آسان هوشیاری والدین بی نتیجه می ماند. پدر فكر می كند كه بدترین اتفاق افتاده است (آیا او چشمش را از دست داده است!) و این صحنه روی آسیب پذیری بی وقفه ما والدین تأكید دارد چرا كه وقتی به موقع عمل نمی كنیم احساس گناه می نماییم. به هر حال به آنچه كه باید دقت كرد این است كه چگونه نگرانی بزرگسالان احتمال حادثه را افزایش می دهد. پسرك مشغول بازی است و با اعتماد به نفس از پلكان بالا می رود ولی پدرش حواسش را پرت می كند و از طرفی دیگر دوست پدرش كه سعی دارد اسباب بازی را بگیرد ممانعت پسربچه سبب به هم خوردن تعادلش می شود و حادثه رخ می دهد. كودكان وقتی ترس ما را احساس می كنند دچار ترس شده یا حواسشان پرت می شود و بد عمل می كنند. آنها وقتی كه تنها بازی می كنند كمتر می افتند، زمین می خورند و زخمی می شوند تا زمانی كه والدینشان دائماً مراقبشان هستند و خطرات را به آنها گوشزد می كنند و یا با عجله به سمت شان می روند تا از آنها محافظت كنند. كودكانی كه والدینشان بیش از حد مراقبشان هستند نمی توانند عزت نفس خود را حفظ كنند زیرا پدر یا مادر دائماً در كارهایشان دخالت می كنند و عملاً به آنها نشان می دهند كه به توانایی آنها اعتماد ندارند.«كری» - ۵ ساله- روی یك دیوار بلند راه می رود و سعی می كند تعادل خود را حفظ كند وناگهان پدرش فریاد می كشد: «مواظب باش!» «كری» از حركت باز می ایستد و دست هایش را از پهلو باز می كند تا به حفظ تعادلش كمك كند و مثل یك هواپیما كه شیرجه ای ناگهانی می زند كج می شود. گام برداشتن وی كه قبلا روان بود حالا سفت و سخت می شود. لذتی كه صورتش را پرفروغ كرده بود به نگرانی مضحكی تبدیل می شود و به جای اینكه با شوق بگوید: «ببین چه كار می كنم!» ابروهایش را بالا می برد و می گوید: «نمی توانم این كار را بكنم _ می خواهم پایین بیایم!» لحظه ای بعد با كمك شانه پدرش از روی دیوار پایین می آید.
اگر پدر« كری » میان فعالیت وی ابراز ترس نمی كرد، كری اعتماد به نفس خود را از دست نمی داد. فریادهایی مثل:«مواظب باش» باید فقط در لحظات اضطراری بیان شوند اما مواقع دیگر كلمات هشدار دهنده باید قبل یا بعد از فعالیت كودك گفته شود اگر پدر كری می گفت:« تو می توانی روی دیوار راه بروی اما یادت باشد مواظب باشی! » كری می توانست كنترل ماجراجویی خود را در دست داشته باشد.كودكانی كه والدین شان آنها را بیش از حد مورد حمایت قرار می دهند اغلب دست و پا چلفتی می شوند.ترس پدر یا مادر نسبت به كودكان بزرگتر _ ۱۲ تا ۱۵ ساله و نیز محدودیت هایی كه به این دلیل به آنها تحمل می شود جر و بحث های طولانی بین آنها به وجود می آورد.نوجوان ترس های غیرضروری والدین را توهینی نسبت به توانایی خود تلقی می كند. ترس افراطی در كودكان بزرگتر موجب می شود كه آنها یا در برابر والدین تسلیم شوند (كودكی كه از خود ناامید است) و یا مقاومت كنند.اگر ما بیاموزیم ترس های مان را بسنجیم می شود از هر دو پیامد جلوگیری كرد یا آنها را اصلاح نمود.« گرت»، سیزده ساله، در برابر ترس پدر و مادرش واكنش« تسلیم» را از خود نشان می داد. وقتی كاری را می خواست انجام دهد، سوالات پی درپی پدرش از توانایی وی نسبت به انجام دادن آن كار او را متقاعد می كرد كه نمی تواند از پس آن كار برآید. مثلا یك بار تصمیم گرفت تا خودش به تنهایی به تئاتر برود. پدرش از او پرسید:« مطمئن هستی كه خودت به تنهایی می توانی آنجا بروی؟ »و بعد پرسید:« اگر كسی تو را راهنمایی نكرد چه كار می كنی»و« می دانی كه آن حوالی چگونه است؟ »و «مطمئن هستی كه تئاتر خیلی دیر تمام نمی شود؟ »این نگرانی كه او از عهده چنین كاری برنیاید همه چیز را در نظر« گرت »كنترل ناپذیر جلوه داد و به این نتیجه رسید كه:« نمی توانم خود را به دردسر بیندازم» .« گرت»این پیام را از پدرش شنید كه« همه چیز خیلی سخت و خطرناك است.»اگر پدر«گرت »می توانست میزان ترس خود را تشخیص دهد حتما نحوه پرسش های خود را تغییر می داد و به جای این كه سؤالات خود را آنقدر منفی بیان كند می پرسید:
- چگونه به آنجا می روی؟
- كس دیگری نیز می آید؟
- چه وقت تئاتر تمام می شود؟
گرت می تواند به این سؤال ها پاسخ دهد چون آن ها از بار ترس پدر سنگین نشده اند و بدین ترتیب می تواند با پدرش درباره اینكه آیا وضعیت مشكلی به وجود می آید صحبت كند.« جودی » در مقابل ترس افراطی مادرش مقاومت می كند. او معتقد است مادرش بیش از حد نگران است. او می گوید:« من هرگز اجازه ندارم كاری را كه دیگر بچه ها اجازه دارند، انجام بدهم. هفته گذشته به یك مهمانی در قایق دعوت شده بودم....باید حرف های مادرم را درباره این كه چه اتفاقی ممكن بود بیفتد می شنیدید. به نظرش خیلی خطرناك می آمد و به هیچ طریقی امكان نداشت كه بروم فكر می كند كه بیرون از خانه چندین باتلاق وجود دارد یا از پشت هر درختی ناگهان سر و كله یك چیزی مثل هیولا پیدا می شود ومن نمی توانم از خود دفاع كنم. یا اینكه قدرت تشخیص ندارم و واقعا سانحه پذیرم. در حالی كه اینطور نیست.... ببینید زانوها و آرنج هایم را ببینید آیا روی آنها اثری از زخم های ناجور است؟ نه.... من هم نمی بینم و هرگز حتی یك بار جایی از استخوانم نشكسته است.من می دانم، شما می دانید، دیگران هم می دانند بچه ها به مهمانی خواهند رفت و به سلامت هم برمی گردند اما چون مادرم شنیده است قایقی غرق شده است پس حتما قایق ما هم غرق می شود درست مثل اینكه چنگال های گرسنه مرگ آماده است تا فقط مرا ببلعد. »با شكایت جودی می توانیم بفهمیم كه چرا او آنقدر عصبانی است. او نه تنها اجازه نیافته به مهمانی برود بلكه باید پیام های زیر را نیز تحمل كند:
* دنیا آنقدر خطرناك است كه نمی شود در آن لذتی برد.
* او آنقدر آماده نیست تا در شرایطی طبیعی از خودش دفاع كند.
* قدرت تشخیص اش خیلی پایین است.
* سانحه پذیر است.
اگر تشخیص دهیم كه بیش از حد كودك مان را حمایت می كنیم یا گاهی اوقات دچار ترس های بی مورد می شویم. آنگاه حل این مشكل آسان تر شده و بدین ترتیب می توانیم از نبردهای غیرضروری با نوجوانان و در نتیجه لرزش كردن آنها جلوگیری كنیم. مادر جودی می توانست:
* درباره خطرات گردش تفریحی یا هر فعالیت دیگر صحبت كند.
* با« جودی»درباره اینكه در مواقع اضطراری آیا می داند كه چه كارهایی انجام دهد حرف بزند.
* قضاوت و تشخیص جودی را در یكسری از موقعیت ها ارزیابی نماید.
* توانایی كلی او را ارزیابی كند.
و در پایان ممكن است نتیجه همان باشد یعنی پدر یا مادر هنوز به فرزندش اجازه ندهند به مهمانی در قایق برود ولی پیام های مضر و ناراحت كننده را هم به او تلقین ننمایند و بدین ترتیب به جای این كه «جودی »فكر كند مادرش هر چیزی را بسیار خطرناك می داند می تواند درك كند كه اگر این حادثه به خصوص پذیرفتن نیست اما ممكن است حوادث دیگری پیش بیاید و مطمئن می شود مادرش او را نادان و نالایق نمی داند بلكه به طور كلی دلواپس امنیت آن كار می باشد و در ضمن می آموزد چگونه رفتار كند تا مادرش را متقاعد كند كه او احساس مسئولیت می كند.
طلاق یا جدایی
وقتی كه در ازدواج شكست می خوریم، چگونه می توانیم جلوی اثر منفی آن روی زندگی فرزندمان را بگیریم؟گاهی اوقات نجات یك ازدواج از فروپاشی غیرممكن است در این گونه مواقع باید به كودكان مان كمك كنیم كه مراحل این تغییرات ناراحت كننده را به خوبی از سر بگذرانند.طلاق باعث آشفتگی، اضطراب و نگرانی می شود زیرا خانواده دستخوش تغییر شده و والدین و كودكان بیش از گذشته محتاج كمك هستند و نتیجه فرعی معمول طلاق پایین آمدن عزت نفس كودكان است. بسیاری از كودكان هنگام طلاق والدین انگیز ه شان را از دست داده و به تكالیف مدرسه و وظایف روزمره شان نمی رسند.دختران زیر شانزده سالی كه والدین شان از هم جدا شده اند دو برابر دخترانی كه با والدین شان زندگی می كنند قبل از ازدواج به خطر صاحب فرزند و مادر نوجوان شدن می افتند یا احتمال دارد سه برابر دختران دیگر قبل از ۱۶ سالگی خانه را به دلایل ناسازگاری و احساس بدشان ترك كنند و بالاخره چهار برابر دختران دیگر ممكن است قبل از رسیدن به سن ۲۰ سالگی ازدواج كنند به امید اینكه این ازدواج جایگزین خانواده از هم گسیخته شان شود.پسرانی كه قبل از ۱۶ سالگی والدین شان از هم جدا شده اند تمایل دارند وانمود كنند كه عزت نفس شان از آنچه كه هست كمتر است. بزهكاری، پرسه زنی و رفتارهای تهاجمی بیشتر در بین پسرهایی كه والدین شان از هم جدا شده اند دیده می شود چرا كه آنها رنج شان را زیر« قوی و خشن »بودن و تحمیل درد و عذاب به دیگران پنهان می كنند. آنها احساس خودشان را با وانمود كردن به اینكه نگرش «بی فكر و خیال »دارند كنترل می كنند.اما والدینی كه كودكان خود را طی مراحل طلاق و بعد از آن درك كرده و خود را به آنها نزدیك می كنند می توانند جلوی بروز عزت نفس اندك در آنها را بگیرند.
چگونه می توانید به فرزندتان كمك كنید تا با طلاق كنار بیاید؟
۱ _ كودك تان را تشویق كنید تا در كارهای مدرسه شركت كند، پیش دوستان خود برود و همچنان مانند گذشته به تفریح و ورزش ادامه دهد.
۲ _ به كودكان خود بفهمانید كه آنها در جدایی شما از یكدیگر هیچ گناهی ندارند.
برخی كودكان هنگام طلاق والدین گرفتار سرگشتگی می شوند. به طور مرتب به كودك خود متذكر شوید كه او مسئول مشكلات شما نیست و او را از احساس گناه رها سازید. معمولا كودكانی كه عزت نفس اندك دارند هنگام جدایی والدین شان احساس خجالت و شرمندگی می كنند و معتقدند كه آنها در به وجود آمدن این شرایط بد مقصرند. اما اگر به او بگویید:« تقصیر تو نبود. ما نتوانستیم با هم كنار بیاییم.» احتمالا شدت این نوع واكنش كودك تخفیف می یابد. حتی می توانید تا اندازه ای در مورد این كه چرا ازدواجی ناموفق است توضیح دهید. اما هرگز از همسرتان بد نگویید و تقصیر را به گردن او نیندازید و تنها روی مشكلی كه باعث شكست روابط تان شده است متمركز شوید.
۳ _ به احساسات، صحبت ها، عقاید و انتخاب های كودك تان احترام بگذارید. این روش كمك می كند كه او از طلاق والدین خود كمتر خجالت بكشد یا تحقیر شود.
بسیاری از كودكان از اینكه ممكن است اندوه شان به نظر بد ، عجیب یا ترحم آور آید خجالت می كشند. اگر چه به وسیله گفت وگوهای ساده پدر یا مادر با كودك نمی توان اندوه را از كودك دور كرد اما نمی توان او را از خجالت كشیدن رها نمود.
۴ _ تا جایی كه امكان دارد به قول های حتی كوچك تان عمل كنید. وقتی طلاق می گیریم و مجددا تشكیل خانواده می دهیم كودكان مان رفتار ما را خیانت تلقی می كنند. باید به هر قولی كه به آنها می دهیم وفادار بمانیم. قولی كه زیر پا گذاشته شود كودك را نسبت به احساس خیانت مطمئن خواهد كرد. چنین اعتباری برای كودكی كه زندگی اش دائم در تغییر است فوق العاده مهم می باشد. اعتبار شما به او اعتماد به نفس و اطمینان می دهد كه جایی پا برجا در زندگی شما دارد. مهم تر از همه بهترین راه توجه به كودك تان تماس داشتن با او است تا هر زمان كه می خواهد به شما دسترسی داشته باشد.
۵ _ اگرچه باید تغییرات ایجاد شده در اثر طلاق را دست كم نگیرید اما مواردی را كه بدون تغییر باقی می مانند را برجسته سازید.
وقتی كه كودك طعم یكسری تغییر در زندگی اش را بچشد، امكان دارد احساس ناامیدی كند.
پدر یا مادر می تواند در قبال زیانی كه فرزندش حس می كند او را متوجه چیزهایی كه دارد نماید. پدر یا مادر می تواند احساس زیان فرزندش را با نیرو بخشیدن به این احساس كه چیزهایی دارد، كاهش دهد. می توانند با كمك یكدیگر صورتی از چیزهایی كه هنوز دارند تهیه كنند، مثلا:« من هنوز سلامتی، مهارت و انرژی دارم. ما هنوز یكدیگر را داریم و تو علاوه بر من والد دیگر را داری كه به یكدیگر سر می زنید.» انجام چنین كارهایی یعنی تهیه كردن صورت چیزهایی كه هنوز دارید معمولا احساس نزدیكی كودك به پدر یا مادرش را افزایش می دهد و این نزدیكی بیشترین احساس آرامش را برای وی فراهم می سازد.
۶ _ به كودك ثابت كنید كه می توانید از خودتان مراقبت كنید. مهم ترین وظیفه پدر یا مادری كه حضانت كودك را می پذیرد این است كه او را مطمئن سازد اوضاع شان روبه راه است و می توان از پس هر مشكلی برآمد. كودكان باید بدانند والدین شان لایق اند. صلاحیت والدین برای نگهداشتن عزت نفس كودك به اندازه محبت و تأیید كودك مهم است.
ما والدین باید به كودكان خود متذكر شویم حتی اگر در زندگی خصوصی مان به موفقیتی دست نیافته ایم اما می توانیم هنوز والدین خوبی بوده و به خوبی مراقب شان باشیم. روی هم رفته وظیفه ما فراهم كردن محیطی كامل و بی عیب برای كودكان نیست بلكه موظف هستیم به آنها كمك كنیم تا برای كسب موفقیت در دنیایی پر از نقص، مهارت های لازم را به دست آورند.
نویسنده: تری اپتر -مترجم: نادیا زكالوند
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید