شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


مروری بر چهار فیلم «ساراباند»، «گل های پژمرده»، «واپسین روزها» و «دنیا»


مروری بر چهار فیلم «ساراباند»، «گل های پژمرده»، «واپسین روزها» و «دنیا»
• پایان های تلخ اینگمار برگمان و جیم جارموش
•ساراباند
نویسنده و كارگردان: اینگمار برگمان
با نقش آفرینی: لیو اولمان، ارلاند یوزفسن، برج اكستد، جولیا دافونیوس، وگانل فرد
•گل های پژمرده
نویسنده و كارگردان: جیم جارموش
با بازی: بیل موری، جولی دلفی، جفری رایت، شارون استون، الكسی زینا، فرانسیس كونروی، كریستوفر مك دونالد، چلو سویگنی، جسیكا لنگ، تیلدا سوینتون و مارك وبر
«ساراباند»، «اینگمار برگمان» و «گل های پژمرده»، «جیم جارموش» دو اثر مینی مالیستی است درباره افراد پیر و از كار افتاده ای كه بقایای روابط اغلب از یاد رفته خود را یكی موشكافی می كنند و نیز درباره هنر منحصر به فرد بی تفاوتی. (واپسین روزهای گاس ون سنت، سومین اثر از این دست است) ساراباند كه در سال ۲۰۰۳ برای تلویزیون سوئد ساخته شد، با فیلمنامه ای سردرگم و ناقرینه، شخصیت های اندك و صحنه های روستایی پراكنده به فیلمی بی روح و كم گو تبدیل شده است و از نظر حرفه خود برگمان شبیه یك نقطه پایانی موعود به نظر می رسد: پایان دنیا از دید برگمان. فیلم با فناوری ویدیویی دیجیتال فیلمبرداری شده و به اصرار برگمان در همین شكل پخش شده است و استفاده های منحصر به فرد او از این رسانه همان چیزی است كه فیلم مذكور را جذاب می كند.هرگز نمی توانم تصور كنم كه مقام برگمان را به عنوان یك استاد مسلم فیلمسازی انكار كنم. اما در فیلم هایی كه او پس از دهه ۶۰ ساخته است نوعی غرض ورزی روان پریشانه و تنگ نظری مقدس مآبانه می بینم و فكر می كنم كه فقط باید به اندازه وودی آلن یا جان سیمون منتقد، انسان گریز بود تا بتوان او را جزء بزرگترین فیلمسازان نامید.بنابراین توالی فوق را با ترس و لرز تا فیلم «صحنه هایی از یك ازدواج» محصول ،۱۹۷۳ دنبال كردم. در انتهای فیلم ماریان (لیو اولمان) و جان (ارلاند یوزفسن) كه پیش از متاركه و ازدواج مجدد با دیگری ۱۶ سال با هم زندگی كرده بودند مخفیانه یكدیگر را ملاقات می كنند، ازدواج ناموفقشان را به بحث می كشند و دوباره دل به هم می سپارند. در ساراباند كه ۳۲ سال بعد ساخته شد ماریان جان را در خانه تابستانی اش كه پسر و نوه او در آن زندگی می كنند- و برای همسر پسر جان كه دو سال پیش از دنیا رفته سوگواری می كنند- به جز یك خودكشی نافرجام اتفاق چندانی نمی افتد اما مسائل زیادی مورد بررسی قرار می گیرد.بازی ها كاملاً موجز هستند اما ویژگی هایی كه دوستشان ندارم و در آثار برگمان به وفور دیده می شود همگی در اینجا هم وجود دارند: ترحم جویی، سبعیت، خشكه مقدسی و عدم تمایل به غلبه بر این مشكلات. میزانس استادانه است اما بی تفاوتی نسبت به سبك بصری ظاهراً به یك جور دهن كجی شبیه است. این همان رویكردی است كه در فلاش بك های ناموزون و غافلگیرانه و همچنین در دیزالو صحنه ها به تصویر شخصیت ها بلافاصله پس از آنكه نام آنها در دیالوگ می آید به وضوح قابل مشاهده است. به نظر می رسد كه او هم مثل علامت كم هزینه كمپ ادوود به بهای رسیدن به هرگونه ظرافت سبك گرایانه بر محتوا ساخته است. انگار كه او ویدیو را رسانه ای هنری نمی بیند و نمی توان پاپی اش شد كه این طور فكر كند. اما باز در هنگام تماشای ساراباند این نكته كم كم در خاطرم متبادر شد كه متوجه نمی شوم آیا او دارد خیلی ساده از جذاب جلوه دادن زشتی درون مایه اثر سر باز می زند یا نه.
عناصر تراژیكی كه نقاط قوت «مرد مرده» و «گوست داگ» جیم جارموش به شمار می رفتند در گل های پژمرده وجود ندارند چرا كه بیل موری بیشتر ترحم را القا می كند تا تراژدی اما ترحم هم می تواند به شیوه خودش تاثیرگذار باشد.
موری نقش دان جانستن را بازی می كند كه از كار كامپیوتر سرمایه ای به هم زده و حالا بازنشسته ای كسل و متمول است. محبوب كنونی دان (ژولی دلپی) به دلیل عدم ثبات فكری او قصد تركش را دارد. جانستن نامه ای امضا نشده با مهر پستی ناخوانا از یكی از محبوب های قدیمی اش دریافت می كند. مضمون نامه از این قرار است: او پسری ۱۹ ساله دارد كه به دنبالش می گردد جانستن به تشویق همسایه و تنها دوست خود (جفری رایت) كه اهل اتیوپی است و كاندیداهای احتمالی داستان را در اینترنت جست و جو می كند با تمام زنانی كه ۲۰ سال پیش با آنها مراوده داشته ملاقات می كند و به امید یافتن نویسنده نامه، ماجراهای عجیب و غریبی خلق می كند.
لحظه لحظه زندگی اندوهبار این زنان به اندازه خلأ زندگی جانستن جالب و تكان دهنده است. شارون استون بیوه زنی است كه برای امرارمعاش به كاری حقیر دست می زند فرانس كاندوی و همسرش «خانه های پیش ساخته اعلا» می فروشند. جسیكا لنگ با حیوانات سر و كله می زند؛ تیلدا سوینتون یك دختر دوچرخه سوار تلخ كام است. اینها با هم تصویری تیره از كهولت و زندگی معاصر آمریكا را به نمایش می گذارند به خصوص كه صمیمیت رفتار هر زن از زن قبلی كمتر است و انرژی فیلم در هر صحنه نسبت به صحنه قبلی كاهش می یابد (شارون استون، زن اول، دختری شهرآشوب و لاابالی به نام لولیتا دارد كه مهمترین ارجاع ادبی فیلم است. صحنه هایی از فیلم نیز ادای دینی است به جین اوستاش نویسنده و كارگردان مادر بدكاره. جدای از آن مهمترین ارجاع فیلم، ماشینی پارك شده در محوطه خارج از خداحافظ جنوب، خداحافظ هوشیائو شین است.)نظام روایی جارموش اغلب حالتی تصنعی و نامعقول دارد؛ اما قصه های او معمولاً جذاب از آب درمی آیند چرا كه حس شخصیت از خود طرح داستان عمیق تر می شود. بنابراین با اینكه مثلاً سكونت ثروتمندی مثل جانستون در همسایگی یك خانواده اتیوپیایی پرجمعیت از طبقه كارگر و دوستی صمیمانه یكی از اعضای این خانواده با او دور از واقعیت به نظر می رسد اما جارموش این فرضیه ایده آلیستی را چنان جذاب به نمایش درمی آورد كه در هر صورت آن را باور می كنیم. استفاده های جارموش از رمز و راز نیز حالتی گنگ دارد؛ اما شیوه به كارگیری آن در نمایش رمزآمیزی و رمزگشایی جذاب به نظر می رسد. هرچه معشوقه های قدیمی نامهربان تر می شوند جانستون به رموز بیشتری پی می برد.مینی مالیسم موری به درست از آب درآوردن این مینی مالیستی ترین اثر جارموش كمك كرده است. یكی از معایب مینی مالیسم این است كه معدود عناصر تشكیل دهنده آن اهمیت اغراق آمیز و فزاینده ای پیدا می كنند. شاید به همین دلیل باشد كه وقتی جارموش می كوشد با استفاده از هر چیزی از نام جانستون گرفته تا فیلمی از داگلاس فرنبك كه او از تلویزیون تماشا می كند این طور وانمود كند كه جانستون عاری از احساس، منفعل و پرخاشگر - كه نمی خواهد آتش بیار معركه بودن را بپذیرد- روزی یك دون ژوان بوده است. به نظرمان می آید كه خیلی به خودش فشار آورده. گل های شكسته را هم می توان مثل ونیلاند تامس پنیكون مرثیه ای باشكوه در باب ضدفرهنگ دهه ۶۰ دانست. سعادت و شادكامی فیلم تنها از آن اتیوپیایی ها است كه صمیمی و پر از امید و آرزو به نظر می رسند.
• سوء استفاده از كرت
•واپسین روزها
نویسنده و كارگردان: گاس ون سنت
با بازی: مایكل پیت، لوكاس هاس، آسا آرجنتو، اسكات گرین، نیكول ویشس، ریكی جی و تادئوس ری تامس
دیدن فیلمی درباره یك موزیسین معتاد راك كه هیچ كار خاصی طی ۹۷ دقیقه انجام نمی دهد برای من نه به معنای وقت گذرانی و تفریح است و نه به معنای انجام یك كار جدی. به همین دلیل فكر می كنم تعداد اندكی از همكاران من همان واكنشی را كه به مصایب مسیح نشان دادند- پذیرفتن فیلم بدون حتی ذره ای اخم و تخم و گوشه و كنایه- به واپسین روزهای گاس ون سنت نشان خواهند داد. اما واپسین روزها را در واقع می توان نسخه ناجور و ناخوشایند داستان مسیح دانست كه اتفاقاً همین نكته تا حدی آن را آراسته و خوشایند جلوه می دهد.«رستاخیز گاس ون سنت» نزدیك است؛ «راز آگاهی انسان»؛ «جذبه خلقت» و «این گونه است كه گاهی اندوه دست در دست تعالی به پیش می رود.» اینها جملاتی هستند كه «مانولا دارجیس» در باب این فیلم در «نیویورك تایمز» به رشته تحریر درآورده است. حتی آدمی مثل «آنتومی لین» نویسنده «نیویوركر» كه شوخ طبعی اش از اختیار خودش هم خارج است انگار كه تازه از جلسه یكشنبه صبح موعظه كلیسا خارج شده باشد چنین می نویسد: «ضرباهنگ فیلم در بعضی قسمت ها خواب آور است» و هنگامی كه دوربین از خانه بلیك (پیت) كه پریشان و آشفته مشغول بداهه نوازی گیتار است عقب می كشد.»وقتی بلیك در آخر داستان می میرد «روحش را می بینیم كه مثل كودكی عریان است و با بی میلی از تن درهم شكسته اش خارج می شود و كادر را در حركتی پرتقلا به سمت بالا ترك می كند.»واضح است كه ون سنت تنها با متوسل شدن نامحسوس به آخرین پرسه زنی های كرت كوبین توانسته نیروانای فیلمش را همین قدر جذاب جلوه دهد. بلیك (كه نام او بدون شك از نام انتخابی نویسنده «ببر» گرفته شده است) بی هدف در داخل و اطراف خانه كنار دریاچه پرسه می زند (تصویربرداری فیلم را هریس ساویدس انجام داده است). اگر این فیلم درباره هریك از موزیسین های راك معتاد قدیم بود، خلاء درونی آن مشخص تر می شد اما ون سنت با زیركی پیش خود حساب كرد كه می تواند به راحتی مخاطبان را وادارد كه این خلأ را با رازگونگی كوبین و نیروانای او پركنند؛ هرچند كه درباره هیچ یك از این دو در فیلم صحبت چندانی به میان نمی آید. حتی معادلی برای Courtney Love هم وجود ندارد.با توجه به اینكه فیلمسازان تجاری معمولاً خوره سرعت و ضرباهنگ سریع هستند، دیدن كارگردانی كه به شخصیتی به غایت كند و به داستانی به غایت كم تحرك بپردازد جالب توجه است. اما واپسین روزها تنها هنگامی عمل می كند كه از الگوی غالب خود منحرف می شود. نمونه ای از این حالت در صحنه ای شاد قابل مشاهده است كه طی آن ستاره راك با رفتاری دوستانه و در عین حال بی تفاوت، بخشی از فضای آگهی های دفتر تلفن را از یك فروشنده دوره گرد (تادئوس ای تامس تنها بازیگری كه برای نقش خود مناسب است) خریداری می كند. نمونه های دیگر این حالت را مثلاً در صحنه ای می بینیم كه متوجه سایر همراهان بلیك است یا مثلاً در صحنه ای كه دوربین با حركتی كند از خانه كنار رودخانه فاصله می گیرد و حس ابدیت و ابدی بودن را تداعی می كند. به نظر من در صحنه پرواز بلیك (یا «روح» او) به آسمان- كه با دوبار اكسپوژر گرفته شده است- حتی ردپای جسارت نیز قابل مشاهده است. البته مطمئنم كه اگر كارگردانی مثل پیر پائولو پازولینی چنین صحنه ای را می ساخت رنگ و رو رفتگی آن قطعاً كمتر می بود. حزن انگیزی واپسین روزها از «جری» كمتر و جذابیت آن از «فیل» خیلی خیلی كمتر است و از آنجا كه به جز قرابتی گنگ با افسانه كوبین چیز خاص دیگری ندارد، به عنوان یك تجربه ملال آور و خودنمایانه با شكست مواجه شده است. شاید ون سنت سعی داشته با استفاده از تداخل هایی كه «ناپیشامد» های مشابه را از زوایای مختلف نشان می دهند سرگرممان كند.اما او این ایده را از Satantango اثر بلا تاركش رفته- همان طور كه در «فیل» هم از همین تداخل پیشامدها استفاده كرده است- و خیلی ساده از آن به شكل یك سبك دلنشین نقاشی، بدون هیچ گونه هدف تماتیك یا روایی خاص استفاده می كند. مهم جلوه دادن ساده ترین نگاه ها، بدیهی ترین كاری است كه از یك مینی مالیست انتظار می رود اما اگر آن موضوع ساده برای شروع مناسب نباشد اینجا است كه نبرد توانفرسا آغاز خواهد شد.• در یكی از پارك های تفریحی پكن
•دنیا
نویسنده و كارگردان: جیاژانگ- كه
با بازیگری: ژائو تائو، چن تایشن، هوانگ ییكون، وانگ هونگوی، لیانگ جینگ دانگ، جی شوای و آلا چرباكووا
عنوان شاهكار سال ۲۰۰۰ «جیا ژانگ كه»، «دنیا» كه فیلمی شاد و در عین حال غم انگیز، حماسی و دیس توپیایی است به كنایه ای طعنه آمیز و استعاری اشاره دارد. چرا كه این نام همچنین اسم یك پارك تفریحی واقعی در خارج از پكن است كه قسمت عمده فیلم در آن ساخته شده و نكته جالب توجه این است كه تمام شخصیت های فیلم در آن كار می كنند. «دنیا را ببینید بی آنكه اصلاً از پكن خارج شده باشید.» این جمله شعار تبلیغاتی پارك ۱۱۵ آكری دنیا است كه در آن ترنی تك ریلی، مدل های كوچك برج ایفل، تاج محل، پل لندن، میدان سن مارك، برج كج پیزا، اهرام و حتی Lower Manhattan و برج های دوقلو را دور می زند. نمایش پرزرق و برق و خیالبافانه ای مثل این قاعدتاً برای گریزی هرچند كوتاه از زندگی روزمره مناسب است اما جیا دوست دارد فعالیت های روزمره ای را كه برای سرپا نگاه داشتن این نمایش لازم است و همین طور غرابت این دنیای جابه جا شده- و به تبع آن كل دنیا و از جمله دنیای هر یك از ما- را نشان دهد.
اما جیا با برداشت های طولانی واید اسكرین در لانگ شات هایی كه با حركات رقص مانند دوربین گرفته شده اند به بزرگترین تصنیف گر سینمایی چشم انداز هاپس از «میكل آنجلو آنتونیونی» تبدیل شده است و همان طور كه در مورد آنتونیونی صادق بود، اینجا هم شمار گسست ها از شمار پیوست ها بیشتر است. تنها دو نفری كه در دنیا با هم ازدواج می كنند دائماً در حال بگومگو هستند و موضوع این مشاجرات اغلب به بدبینی مرد در مورد تلفن همراه زن بازمی گردد. هنگامی كه مرد می خواهد سرخوردگی خود را بیان كند، ژاكت خود را با خونسردی آتش می زند. هر دوی این شخصیت ها رقاص های شوهای روی سن پارك هستند- و این یكی از دلایلی است كه فیلم برای رفتن به سراغ موزیكال پشت صحنه بهانه می كند (موسیقی مسحوركننده فیلم را لیم جیونگ ساخته. او پیشتر در چندین فیلم هوهشایوشین ظاهر شده و موسیقی ساخته است.) قصه فیلم نیز در مورد دشواری حفظ روابط است: تائو دوستی به نام تای شنگ دارد كه نگهبان امنیتی پارك است و تاپكف دنبال تائو آمده. اما او هم ظاهراً چندان صادق و وفادار از آب در نمی آید. موضوع دیگری كه فیلم به آن می پردازد، مهاجرت و غربت است: هر یك از شخصیت ها از جایی آمده است- و اكثر آنها مثل خود جیا اهل فن یانگ، شهری روستایی نشین در ایالت شمالی، هستند و همه احساس غریبگی می كنند. جالب اینجا است كه پرشورترین دوستی داستان بین تائو و رقاص روسی، آنا، در جریان است و این در حالی است كه هیچ یك از آنها حتی یك كلام از حرف های طرف مقابل را نمی فهمد. بعضی از قسمت های فیلم حتی به شكل نقاشی متحرك در می آیند: توهمات كارتونی در مورد آزادی و پرواز- خیالبافی های شخصی در لابه لای خیالبافی های غیرشخصی پارك تفریحی- از پیام های نوشتاری شخصی كه با تلفن های همراه ردوبدل می شوند نشأت می گیرد. (براساس گزارش نیویورك تایمز، بیش از یك چهارم جمعیت ۳/۱ بیلیونی چین صاحب تلفن همراه هستند.) برخلاف ظاهر پرطمطراق پارك، فضاهای پشت صحنه كه محل زندگی شخصیت ها به شمار می رود تماماً حالتی رنگ و رو رفته، دخمه مانند و شبیه به پناهگاه دارد و از انگیزه ای كه خیالبافی های مذكور را تغذیه می كند حاكی است.
دنیا مملو از چنین پارادوكس هایی است. نویسنده و كارگردان ۳۵ ساله فیلم، بااستعدادترین و محترم ترین سینماگر سرزمین اصلی چین است؛ اما این اثر، كه چهارمین تجربه سینمایی او به شمار می رود، اولین فیلم او است كه مجوز دولتی دارد و قرار است در سالن های سینمایی چین به نمایش درآید. (همچنین این دومین فیلم او است كه در ایالات متحده اكران می شود. البته دی وی دی بزرگترین فیلم او، سكو، محصول ،۲۰۰۰ آگوست امسال منتشر شد.) این فیلم در قیاس با تمام آثار قبلی كارگردان و از آن جمله فیلم سوزناك جیب بر، محصول ،۱۹۹۷ تصویری نزارتر و انتقادآمیزتر از چین معاصر به نمایش در می آورد. نسخه ای كه در چین اكران می شود دست كم بیست دقیقه از نسخه ای كه خارج از چین پخش می شود كوتاهتر است؛ اما این قطع به دلایل تجاری- برای اضافه كردن یك سانس به نمایش روزانه فیلم- صورت گرفته است. جیب بر نگاهی است به انقلاب فرهنگی طی سال های متمادی، از منظر یك گروه تئاتر در حال سفر و یكی از دلایلی كه دنیا را به قطعه تكمیلی كارآمدی برای آن تبدیل كرده این است كه فیلم اخیر به انقلاب فرهنگی شكست خورده دیگری اشاره دارد- و این بار منظور كاپیتالیسم است كه از دریچه كمونیسم چینی نگریسته می شود. «سكو» به نظر متخصص سینمای چین، شلی كریسر، «چینی ای را نشان داد كه در زمان گم شده بود. دنیا همان جامعه را نشان می دهد كه در فضا گم شده است.»«زنگ تفریح» «ژاك تاتی» (۱۹۶۷) هم نماینده یك جامعه شهری مدرن است كه در فضا گمشده و انعكاس تصاویر بناهای تاریخی پاریس، مثل برج ایفل، بر درهای شیشه ای آسمانخراش های بی نام و نشان، مدلی تغییریافته از پارك جیا و جابه جایی آن را به نمایش گذارده است.
گذر از صمیمیت راه حل آرمانگرایانه تاتی در رویارویی با بیگانگی و تك افتادگی شخصیت هایش بود و به كاربردهای خلاقانه و سرخوشانه اماكن مورد استفاده عموم بستگی داشت. اما این امر به زمانی مربوط می شد كه تلفن های همراه و اینترنت، اماكن عمومی را با فضاهای خصوصی مجازی جایگزین كردند. پارتی و جشن یكی از قسمت های مهم این فیلم است و ما حتی كارگرانی را می بینیم كه در محل كار، یا به عبارتی بیگاری، خارج از پارك و در زمان استراحت، در حال رقصیدن هستند. اما كارخانه نه چندان تكنولوژیك آنها متخصص تولید مدهای شیك اروپا است كه بر ریاكاری و ظاهرسازی پارك دلالت دارد.
در دنیایی با این همه تصنع و عدم اعتماد، روابط انسانی محكوم به بی ثباتی است. تای شنگ به تائو خیانت می كند و با سرپرست كارخانه كه همسرش هشت سال پیش به صورت غیرقانونی به پاریس مهاجرت كرده است رابطه برقرار می كند. مسحوركننده ترین جشنی كه تائو در آن شركت می كند، مجلس بزن و بكوبی است كه در كلوب شبانه برگزار می شود و در واقع دروازه ورود رقاصان به روسپی گری است. هنگامی كه تائو، آنا را آنجا پیدا می كند-پاسپورت او گرفته شده تا بیشتر مورد سوءاستفاده قرار گیرد- اشك های ناشی از همدردی و درك متقابل آنها هر آن چیزی را كه باید بدانیم برایمان بازگو می كند. تنها قسمتی از فیلم كه به همین اندازه اندوهبار است، هنگامی رخ می دهد كه كارخانه مبلغی را به خانواده ای می پردازد كه فرزند خود را در سانحه ای حین كار از دست داده اند. این دو تبادل اندوهناك پول در ازای جان، بدبینی فیلم در مورد كاپیتالیسم را خلاصه می كند. لباس های مختلفی كه تائو با اقتباس از ملیت های سرهم بندی شده می پوشد، او را به یكی دیگر از همین تظاهرها تبدیل كرده است. در صحنه ای او با پوشیدن لباس كمك خلبان، روی صندلی هواپیماهایی كه معمولاً به عنوان جاذبه پارك و برای تبلیغ مورد استفاده قرار می گیرد با تای شنگ مهرورزی می كند. برای فیلمی با جابه جایی های چندگانه این چنینی عجیب نیست اگر در صحنه بعدی نسخه ای كارتونی از او ببینیم كه با همین لباس بر روی پارك پرواز می كند و در صحنه ای دیگر صدای او را بشنویم كه می گوید كسی را نمی شناسد كه تا به حال با هواپیما پرواز كرده باشد- درست در لحظه ای كه آنا سوار بر هواپیما از بالای سر او عبور می كند. دنیا كه تنها از پایان غافلگیركننده، سبك گرایانه، و بدقواره اش صدمه دیده، اثری خیالبافانه و تراژیك است- روزنامه ای جهانی كه تا حدودی تمایلات نابسامان ما را با تمامی شكوه سوررئالیستی اش در خود گنجانده است. شاید بزرگترین دستاورد فیلم این باشد كه در واقع با عنوان خود همخوانی دارد.

جاناتان رزنبام
ترجمه: پویان صدر اشكوری
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید