جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


ازدواج چرا؟


ازدواج چرا؟
اصل پیوستگی بین زن و مرد امری سفارشی و تحمیلی نیست، بلكه از اموری است كه طبیعت‏بشری بلكه طبیعت‏حیوانی، با رساترین وجه آن را توجیه و بیان می‏كند و از آنجا كه اسلام دین فطرت است طبعا این امر را تجویز كرده است، (و بلكه مقدار طبیعیش را مورد تاكید هم قرار داده). و عمل تولید نسل و همچنین جوجه‏گذاری كه از اهداف و مقاصد طبیعت است‏خود تنها عامل و سبب اصلی است كه این پیوستگی را در قالب ازدواج ریخته و آن را از اختلاطهای بی‏بندوبار و از صرف نزدیكی كردن در آورده تا شكل ازدواج توام با تعهد به آن بدهد.و به همین جهت می‏بینیم حیواناتی كه تربیت فرزندشان به عهده والدین است، زن و مرد و به عبارت دیگر نر و ماده خود را نسبت‏به یكدیگر متعهد می‏دانند، همانند پرندگان كه ماده آنها مسؤول حضانت و پرورش تخم و تغذیه و تربیت جوجه است و نر آنها مسؤول رساندن آب و دانه به آشیانه.
و نیز مانند حیواناتی كه در مساله تولید مثل و تربیت فرزند احتیاج به لانه دارند، ماده آنها در ساختن لانه و حفظ آن نیاز به همكاری نر دارد كه اینگونه حیوانات برای امر تولید مثل روش ازدواج را انتخاب می‏كنند و این خود نوعی تعهد و ملازمت و اختصاص بین دو جفت نر و ماده را ایجاب می‏كند و آن دو را به یكدیگر می‏رساند و نیز به یكدیگر متعهد می‏سازد و در حفظ تخم ماده و تدبیر آن و بیرون كردن جوجه از تخم و همچنین تغذیه و تربیت جوجه‏ها شریك می‏كند، و این اشتراك مساعی همچنان ادامه دارد تا مدت تربیت اولاد به پایان رسیده و فرزند روی پای خود بایستد و از پدر و مادر جدا شود، و دوباره نر و ماده ازدواج نموده، ماده مجددا تخم بگذارد و... پس عامل نكاح و ازدواج همانا تولید مثل و تربیت اولاد است، و مساله اطفای شهوت و یا اشتراك در اعمال زندگی چون كسب و زراعت و جمع كردن مال و تدبیر غذا و شراب و وسایل خانه و اداره آن اموری است كه از چهار چوب غرض طبیعت و خلقت‏خارج است و تنها جنبه مقدمیت داشته و یا فواید دیگری غیر از غرض اصلی بر آنها مترتب می‏شود.
آزادی‏های جنسی بر خلاف سنت طبیعت است
از این جا روشن می‏گردد كه آزادی و بی بند و باری در اجتماع زن و مرد به اینكه هر مردی به هر زنی كه خواست در آویزد و هر زنی به هر مردی كه خواست كام دهد و این دو جنس در هر زمان و هر جا كه خواستند با هم جمع شوند، و عینا مانند حیوانات زبان بسته، بدون هیچ مانع و قید و بندی نرش به ماده‏اش بپرد، همانطور كه تمدن غرب وضع آنان را به تدریج‏به همین جا كشانیده، زنا و حتی زنای با زن شوهردار متداول شده است. و همچنین جلوگیری از طلاق و تثبیت ازدواج برای ابد بین دو نفری كه توافق اخلاقی ندارند و نیز ممنوع كردن زن از اینكه همسر مثلا دیوانه‏اش را ترك گفته، با مردی سالم ازدواج كند، و محكوم ساختن او كه تا آخر عمر با شوهر دیوانه‏اش بگذارند. و نیز لغو و بیهوده دانستن توالد و خودداری از تولید نسل و شانه خالی كردن از مسؤولیت تربیت اولاد، و نیز مساله اشتراك در زندگی خانه را مانند ملل پیشرفته و متمدن امروز زیربنای ازدواج قرار دادن، و نیز فرستادن شیرخواران به شیر خوارگاههای عمومی برای شیر خوردن و تربیت‏یافتن، همه و همه بر خلاف سنت طبیعت است و خلقت‏بشر به نحوی سرشته شده كه با سنت‏های جدید منافات دارد. بله حیوانات زبان بسته كه در تولد و تربیت، به بیش از آبستن شدن مادر و شیر دادن و تربیت كردن او یعنی با او راه برود، و دانه بر چیدن و یا پوزه به علف زدن را به او بیاموزد، احتیاجی ندارند طبیعی است كه احتیاجی به ازدواج و مصاحبت و اختصاص نیز ندارد، ماده‏اش هر حیوانی كه می‏خواهد باشد، و نر نیز هر حیوانی كه می‏خواهد باشد، چنین جاندارانی در جفت گیری آزادی دارند، البته این آزادی هم تا حدی است كه به غرض طبیعت‏یعنی حفظ نسل ضرر نرساند. مبادا خواننده عزیز خیال كند كه خروج از سنت‏خلقت و مقتضای طبیعت اشكالی ندارد، چون نواقص آن با فكر و دیدن برطرف می‏شود، و در عوض لذائذ زندگی و بهره‏گیری از آن بیشتر می‏گردد، و برای رفع این توهم می‏گوئیم این توهم از بزرگترین اشتباهات است، زیرا این بنیه‏های طبیعی كه یكی از آنها بنیه انسانیت و ساختمان وجودی او است مركباتی است تالیف شده از اجزائی زیاد كه باید هر جزئی در جای خاص خود و طبق شرایط مخصوصی قرار گیرد، طوری قرار گیرد كه با غرض و هدفی كه در خلقت و طبیعت مركب در نظر گرفته شده، سازگار باشد، و دخالت هر یك از اجزا در بدست آمدن آن غرض و به كمال رساندن نوع، نظیر دخالتی است كه هر جزء از معجون و داروهای مركب دارد و شرایط و موفقیت هر جزء، نظیر شرایط و موفقیت اجزای دارو است كه باید وصفی خاص و مقداری معین و و وزن و شرایطی خاص داشته باشد، كه اگر یكی از آنچه گفته شد نباشد و یا كمترین انحرافی داشته باشد اثر و خاصیت دارو هم از بین می‏رود(و چه بسا در بعضی از موارد مضر هم بشود). از باب مثال انسان موجودی است طبیعی و دارای اجزائی است كه بگونه‏ای مخصوص تركیب‏یافته است و این تركیبات طوری است كه نتیجه‏اش مستلزم پدید آمدن اوصافی در داخل و صفاتی در روح و افعال و اعمالی در جسمش می‏گردد، و بنا بر این فرض اگر بعضی از افعال و اعمال او از آن وصف و روشی كه طبیعت‏برایش معین كرده منحرف شود، و خلاصه انسان روش عملی ضد طبیعت را برای خود اتخاذ كند، قطعا در اوصاف او اثر می‏گذارد، و او را از راه طبیعت و مسیر خلقت‏به جائی دیگر می‏برد، و نتیجه این انحراف بطلان ارتباطی است كه او با كمال طبیعی خود و با هدفی كه دارد، به حسب خلقت در جستجوی آن است. و ما اگر در بلاها و مصیبتهای عمومی كه امروز جهان انسانیت را فرا گرفته و اعمال و تلاشهای او را كه به منظور رسیدن به آسایش و سعادت زندگی انجام می‏شود بی نتیجه كرده و انسانیت را به سقوط و انهدام تهدید می‏كند بررسی دقیق كنیم، خواهیم دید كه مهمترین عامل در آن مصیبتها، فقدان و از بین رفتن فضیلت تقوا و جایگزینی به بی شرمی و قساوت و درندگی و حرص است، و بزرگترین عامل آن بطلان و زوال، و این جایگزینی، همانا آزادی بی حد، و افسار گسیختگی، و نادیده گرفتن نوامیس طبیعت در امر زوجیت و تربیت اولاد است، آری سنت اجتماع در خانه و تربیت فرزند(از روزی كه فرزند به حد تمیز می‏رسد تا به آخر عمر)در عصر حاضر قریحه رافت و رحمت و فضیلت عفت و حیا و تواضع را می‏كشد. و اما اینكه توهم كرده بودند كه ممكن است آثار شوم نامبرده از تمدن عصر حاضر را با فكر و رؤیت از بین برد، در پاسخ باید گفت: هیهات كه فكر بتواند آن آثار را از بین ببرد، زیرا فكر هم مانند سایر لوازم زندگی وسیله‏ای است كه تكوین آن را ایجاد كرده و طبیعت آن را وسیله‏ای قرار داده، برای اینكه آنچه از مسیر طبیعت‏خارج می‏شود به جایش برگرداند، نه اینكه آنچه طبیعت و خلقت انجام می‏دهد باطلش سازد و با شمشیر طبیعت‏خود طبیعت را از پای در آورد، شمشیری كه طبیعت در اختیار انسان گذاشت تا شرور را از آن دفع كند و معلوم است كه اگر"فكر"كه یكی از وسایل طبیعت است در تایید شؤون فاسد طبیعت‏بكار برود، خود این وسیله هم همانند دیگر وسایل فاسد و منحرف خواهد شد و لذا می‏بینید كه انسان امروز هر چه با نیروی فكر آنچه از مفاسد را كه فسادش اجتماع بشر را تهدید كرده، اصلاح می‏كند.همین اصلاح خود نتیجه‏ای تلخ‏تر و بلائی دردناك‏تر را به دنبال می‏آورد، بلائی كه هم دردناك‏تر و هم عمومی‏تر است.
بدون فضائل نفسانی زندگی اجتماعی بشر از هم می‏پاشد
بله، چه بسا گوینده‏ای از طرفداران این فكر بگوید كه: صفات روحی كه نامش را "فضائل نفسانی"می‏نامند، چیزی جز بقایای دوران اساطیر و افسانه‏ها و توحش نیست و اصلا با زندگی انسان مترقی امروز هیچ گونه سازشی ندارد، از باب نمونه: "عفت"، " سخاوت" "حیا"، "رافت" و "راستگوئی" را نام می‏بریم، مثلا عفت، نفس را بی جهت از خواهشهای نفسانی باز داشتن است و سخاوت از دست دادن حاصل و دست رنج آدمی است كه در راه كسب و بدست آوردنش زحمتها و محنتهای طاقت‏فرسا را متحمل شده است و علاوه بر این مردم را تن‏پرور و گدا و بیكاره بار می‏آورد.همچنین شرم و حیا ترمز بیهوده‏ای است كه نمی‏گذارد آدمی حقوق حقه خود را از دیگران مطالبه كند و یا آنچه در دل دارد بی پرده اظهار كند.و رافت و دلسوزی كه نقیصه بودنش احتیاج به استدلال ندارد، زیرا ناشی از ضعف قلب است، و راستگوئی نیز امروز با وضع زندگی سازگار نیست. و همین منطق، خود از نتائج و ره‏آوردهای آن انحرافی است كه مورد گفتار ما بود، چون این گوینده توجه نكرده به اینكه این فضائل در جامعه بشری از واجبات ضروریه‏ای است كه اگر از اجتماع بشری رخت‏بربندد، بشر حتی یك ساعت نیز نمی‏تواند به صورت جمعی زندگی كند. اگر این خصلت‏ها از بشر برداشته شود و هر فرد از انسان به آنچه متعلق به سایرین است تجاوز نموده، مال و عرض و حقوق آنان را پایمال كند، و اگر احدی از افراد جامعه نسبت‏به آنچه مورد حاجت جامعه است‏سخا و بخشش ننماید، و اگر احدی از افراد بشر در ارتكاب اعمال زشت و پایمال كردن قوانینی كه رعایتش واجب است‏شرم نكند، و اگر احدی از افراد نسبت‏به افراد ناتوان و بیچاره چون اطفال و دیوانگان كه در بیچارگی خود هیچ گناهی و دخالتی ندارند رافت و رحمت نكند، و اگر قرار باشد كه احدی به احدی راست نگوید و در عوض همه بهم دروغ بگویند، و همه به هم وعده دروغ بدهند، معلوم است كه جامعه بشریت در همان لحظه اول متلاشی گشته و بقول معروف"سنگ روی سنگ قرار نمی‏گیرد".پس جا دارد كه این گوینده حداقل این مقدار را بفهمد كه این خصال نه تنها از میان بشر رخت‏بر نبسته، بلكه تا ابد هم رخت‏بر نمی‏بندد و بشر طبعا و بدون سفارش كسی به آن تمسك جسته، تا روزی كه داعیه"زندگی كردن دستجمعی"در او موجود است آن خصلت‏ها را حفظ می‏كند. تنها چیزی كه در باره این خصلتها باید گفت و در باره آن سفارش و پند و اندرز كرد، این است كه باید این صفات را تعدیل كرده و از افراط و تفریط جلوگیری نمود تا در نتیجه با غرض طبیعت و خلقت در دعوت انسان به سوی سعادت زندگی موافق شود، (كه اگر تعدیل نشود و به یكی از دو طرف افراط و یا تفریط منحرف گردد، دیگر فضیلت نخواهد بود)و اگر آنچه از صفات و خصال كه امروز در جوامع مترقی فضیلت پنداشته شده، فضیلت نسانیت‏بود، یعنی خصالی تعدیل شده بود، دیگر این همه فساد در جوامع پدید نمی‏آورد و بشر را به پرتگاه هلاكت نمی‏افكند بلكه بشر را در امن و راحتی و سعادت قرار می‏داد. حال به بحثی كه داشتیم برگشته و می‏گوئیم: اسلام امر ازدواج را در موضع و محل طبیعی خود قرار داده، نكاح را حلال و زنا و سفاح را حرام كرده و علاقه همسری و زناشوئی را بر پایه تجویز جدائی(طلاق)قرار داده، یعنی طلاق و جدا شدن زن از مرد را جایز دانسته و نیز به بیانی كه خواهد آمد این علقه را بر اساسی قرار داده كه تا حدودی این علاقه را اختصاصی می‏سازد، و از صورت هرج و مرج در می‏آورد و باز اساس این علقه را یك امر شهوانی حیوانی ندانسته، بلكه آن را اساسی عقلانی یعنی مساله توالد و تربیت دانسته و رسول گرامی در بعضی از كلماتش فرموده: "تناكحوا تناسلوا تكثروا..."(یعنی نكاح كنید و نسل پدید آورید و آمار خود را بالا ببرید).
۲ - اسلام مردان را بر زنان استیلا داده است: اگر ما در نحوه جفت گیری و رابطه
بین نر و ماده حیوانات مطالعه و دقت كنیم خواهیم دید كه بین حیوانات نیز در مساله جفت گیری، مقداری و نوعی و یا به عبارت دیگر بوئی از استیلای نر بر ماده وجود دارد و كاملا احساس می‏كنیم كه گوئی فلان حیوان نر خود را مالك آلت تناسلی ماده، و در نتیجه مالك ماده می‏داند و به همین جهت است كه می‏بینیم نرها بر سر یك ماده با هم مشاجره می‏كنند، ولی ماده‏ها بر سر یك نر به جان هم نمی‏افتند، (مثلا یك الاغ و یا سگ و یا گوسفند و گاو ماده وقتی می‏بینند كه نر به ماده‏ای دیگر پریده، هرگز به آن ماده حمله‏ور نمی‏شود، ولی نر این حیوانات وقتی ببیند كه نر ماده را تعقیب می‏كند خشمگین می‏شود به آن نر حمله می‏كند). و نیز می‏بینیم آن عملی كه در انسانها نامش خواستگاری است، در حیوانها هم(كه در هر نوعی به شكلی است)از ناحیه حیوان نر انجام می‏شود و هیچگاه حیوان ماده‏ای دیده نشده كه از نر خود خواستگاری كرده باشد و این نیست مگر به خاطر اینكه حیوانات با درك غریزی خود، درك می‏كنند كه در عمل جفت گیری كه با فاعل و قابلی صورت می‏گیرد، فاعل نر، و قابل(مفعول)ماده است و به همین جهت ماده، خود را ناگزیر از تسلیم و خضوع می‏داند. و این معنا غیر از آن معنائی است كه در نرها مشاهده می‏شود كه نر مطیع در مقابل خواسته‏های ماده می‏گردد(چون گفتگوی ما تنها در مورد عمل جفت گیری و برتری نر بر ماده است و اما در اعمال دیگرش از قبیل بر آوردن حوائج ماده و تامین لذتهای او، نر مطیع ماده است)، و برگشت این اطاعت(نر از ماده)به مراعات جانب عشق و شهوت و بیشتر لذت بردن است، (هر حیوان نری از خریدن ناز ماده و بر آوردن حوائج او لذت می‏برد)پس ریشه این اطاعت قوه شهوت حیوان است و ریشه آن تفوق و مالكیت قوه فحولت و نری حیوان است و ربطی به هم ندارند.
و این معنا یعنی لزوم شدت و قدرتمندی برای جنس مرد و وجوب نرمی و پذیرش برای جنس زن چیزی است كه اعتقاد به آن كم و بیش در تمامی امت‏ها یافت می‏شود، تا جائی كه در زبانهای مختلف عالم راه یافته بطوری كه هر شخص پهلوان و هر چیز تسلیم ناپذیر را " مرد"، و هر شخص نرمخو و هر چیز تاثیر پذیر را"زن"می‏نامند، مثلا می‏گویند: شمشیر من مرد است‏یعنی برنده است، یا فلان گیاه نر و یا فلان مكان نر است، و... و این امر در نوع انسان و در بین جامعه‏های مختلف و امت‏های گوناگون فی الجمله جریان دارد، هر چند كه می‏توان گفت جریانش(با كم و زیاد اختلاف)در امت‏ها متداول است.و اما اسلام نیز این قانون فطری را در تشریع قوانینش معتبر شمرده و فرموده: "الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض" (۱) ، و با این فرمان خود، بر زنان واجب كرد كه درخواست مرد را برای همخوابی اجابت نموده و خود را در اختیار او قرار دهند.
۳- مساله تعدد زوجات:
مساله وحدت و تعدد همسر در انواع مختلف حیوانات، مختلف است و خیلی روشن نیست زیرا در حیواناتی كه بینشان اجتماع خانوادگی بر قرار است، همسر یكی است و یك ماده به یك نر اختصاص می‏یابد و این بدان جهت است كه نرها در تدبیر امور آشیانه و لانه و نیز در پرورش دادن جوجه‏ها با ماده همكاری می‏كنند و این همكاری برای نرها مجالی باقی نمی‏گذارد كه به اداره یك ماده دیگر و لانه دیگر و جوجه‏هائی دیگر بپردازد، البته ممكن هم هست از راه اهلی كردن و سرپرستی نمودن آنها، وضعشان را تغییر داد یعنی امر معاش آنها را مانند مرغ و خروس و كبوتر تامین نمود، و در نتیجه وضعشان در همسری نیز تغییر یابد.
و اما انسان از قدیم الایام و در بیشتر امت‏های قدیم چون مصر و هند و فارس و بلكه روم و یونان نیز تعدد زوجات را سنت‏خود كرده بود، و چه بسا بعد از گرفتن یك همسر و برای اینكه او تنها نماند، مصاحبانی در منزل می‏آوردند تا مونس همسرشان باشند، و در بعضی امت‏ها به
عدد معینی منتهی نمی‏شد مثلا یهودیان و اعراب گاه می‏شد كه با ده زن و یا بیست زن و یا بیشتر ازدواج می‏كردند، و می‏گویند: سلیمان پادشاه، چند صد نفر زن داشته است. و بیشتر این تعدد زوجات در میان قبائل و خاندانهائی كه زندگیشان قبیله‏ای است، نظیر ده‏نشینان و كوه‏نشینان اتفاق می‏افتد، و این بدان جهت است كه صاحب خانه حاجت‏شدیدی به نفرات و همكاری دیگران دارد و مقصودشان از این تعدد زوجات زیادتر شدن اولاد ذكور است تا بوسیله آنان به امر دفاع كه از لوازم زندگی آنان ست‏بهتر و آسانتر بپردازند.و از این گذشته وسیله‏ای برای ریاست و آقائی بر دیگران باشد، علاوه بر یك همسری كه می‏گرفتند یك جمعیتی را نیز خویشاوند و حامی خود می‏كردند.
و اینكه بعضی از دانشمندان گفته‏اند كه: انگیزه و عامل در تعدد زوجات در قبائل و اهل دهات كثرت مشاغل است‏یعنی یكی باید بارها را حمل و نقل كند، یك یا چند نفر به كار زراعت و آبیاری مشغول شوند، كسانی نیز به كار شكار و افرادی به كار پخت و پز و افرادی دیگر به كار بافندگی بپردازند و...این مطالب هر چند كه در جای خود سخن درستی است الا اینكه اگر در صفات روحی این طایفه دقت كنیم، خواهیم دید كه مساله كثرت مشاغل برای آنان در درجه دوم از اهمیت قرار داشته است و غرض اول در نظر قبائل و انسان بیابانی از تعدد زوجات به همان تعلق می‏گیرد كه ما ذكر كردیم، همانطور كه شیوع پسرخواندگی و بنوت و امثال آن در بین قبائل نیز از فروعات همان انگیزه‏ای است كه خاطرنشان ساختیم.علاوه بر این یك عامل اساسی دیگری نیز در بین این طایفه برای متداول شدن تعدد زوجات بوده است و آن این است كه در بین آنان عدد زنان همیشه بیش از عدد مردان بوده است، زیرا امت‏هائی كه به سیره و روش قبایل زندگی می‏كنند همواره جنگ و كشتار و شبیخون و ترور و غارت در بینشان رایج است و این خود عامل مؤثری است‏برای زیاد شدن تعداد زنان از مردان و این زیادی زنان طوری است كه جز با تعدد زوجات نیاز طبیعی آن جامعه بر آورده نمی‏شود، (پس این نكته را هم نباید از نظر دور داشت). اسلام قانون ازدواج با یك زن را تشریع و با بیشتر از یك همسر، یعنی تا چهار همسر را در صورت تمكن از رعایت عدالت در بین آنها، تنفیذ نموده، و تمام محذورهائی را كه متوجه این تنفیذ می‏شود به بیانی كه خواهد آمد اصلاح كرده و فرموده: "و لهن مثل الذی علیهن بالمعروف" (۲) . بعضی‏ها به این حكم یعنی"جواز تعدد زوجات"چند اشكال كرده‏اند. چهار اشكال بر حكم"جواز تعدد زوجات"و پاسخ بدانها اول اینكه: این حكم آثار سوئی در اجتماع به بار می‏آورد زیرا باعث جریحه‏دار شدن عواطف زنان می‏شود و آرزوهای آنان را به باد داده، فوران عشق و علاقه به شوهر را خمود و خاموش می‏كند و حس حب او را مبدل به حس انتقام می‏گرداند.و در نتیجه، دیگر به كار خانه نمی‏پردازد و از تربیت فرزندان شانه خالی می‏كند.و در مقابل خطائی كه شوهر به او كرده، در مقام تلافی بر می‏آید و به مردان اجنبی زنا می‏دهد و همین عمل باعث‏شیوع اعمال زشت و نیز گسترش خیانت در مال و عرض و...می‏گردد و چیزی نمی‏گذرد كه جامعه به انحطاط كشیده می‏شود.
دوم اینكه: تعدد زوجات مخالف با وضعی است كه از عمل طبیعت مشاهده می‏كنیم، چون آمارگیری‏هائی كه در قرون متمادی از امت‏ها شده، نشان می‏دهد كه همواره عدد مرد و زن برابر بوده و یا مختصر اختلافی داشته است، معلوم می‏شود طبیعت‏برای یك مرد.یك زن تهیه كرده، پس اگر ما خلاف این را تجویز كنیم بر خلاف وضع طبیعت رفتار كرده‏ایم.
سوم اینكه: تشریع تعدد زوجات مردان را به حرص در شهوترانی تشویق نموده و این غریزه حیوانی(شهوت)را در جامعه گسترش می‏دهد.
و چهارم اینكه: این قانون موقعیت اجتماعی زنان را در جامعه پائین می‏آورد، و در حقیقت ارزش چهار زن را معادل با ارزش یك مرد می‏كند و این خود یك ارزیابی جائرانه و ظالمانه است، حتی با مذاق خود اسلام سازگار نیست، چرا كه اسلام در قانون ارث و در مساله شهادت یك مرد را برابر دو زن قرار داده، با این حساب باید ازدواج یك مرد را با دو زن تجویز كند، نه بیشتر، پس تجویز ازدواج با چهار زن به هر حال از عدالت عدول كردن است، آن هم بدون دلیل، و این چهار اشكال اعتراضاتی است كه مسیحیان و یا متمدنین طرفدار تساوی "حقوق زن و مرد"بر اسلام وارد كرده‏اند. جواب از اشكال اول را مكرر در مباحث گذشته دادیم و گفتیم كه اسلام زیر بنای زندگی بشر و بنیان جامعه انسانی را بر زندگی عقلی و فكری بنا نهاده است، نه زندگی احساسی و عاطفی، در نتیجه هدفی كه باید در اسلام دنبال شود رسیدن به صلاح عقلی در سنن اجتماعی است، نه به صلاح و شایستگی آنچه كه احساسات دوست می‏دارد و می‏خواهد.و عواطف به سویش كشیده می‏شود. و این معنا به هیچ وجه مستلزم كشته شدن عواطف و احساسات رقیق زنان و ابطال حكم موهبتهای الهی و غرایز طبیعی نیست، زیرا در مباحث علم النفس مسلم شده است كه صفات روحی و عواطف و احساسات باطنی از نظر كمیت و كیفیت‏با اختلاف تربیت‏ها و عادات، مختلف می‏شود همچنانكه به چشم خود می‏بینیم كه بسیاری از آداب در نظر شرقی‏ها پسندیده و ممدوح، و در نظر غربیها ناپسند و مذموم است.و به عكس آن بسیاری از رسوم و عادات وجود دارد كه در نظر غربیها پسندیده و در نظر شرقی‏ها ناپسند است و هیچگاه یافت نمی‏شود كه دو امت در همه آداب و رسوم نظر واحدی داشته باشند، بالاخره در بعضی از آنها اختلاف دارند. و تربیت دینی در اسلام زن را بگونه‏ای بار می‏آورد كه هرگز از اعمالی نظیر تعدد زوجات ناراحت نگشته و عواطفش جریحه‏دار نمی‏شود، (او همینكه می‏بیند خدای عز و جل به شوهرش اجازه تعدد زوجات را داده تسلیم اراده پروردگارش می‏شود، و وقتی می‏شنود كه تحمل در برابر آتش غیرت، مقامات والائی را نزد خدای تعالی در پی دارد به اشتیاق رسیدن به آن درجات، تحمل آن برایش گوارا می‏گردد"مترجم"). بله یك زن غربی كه از قرون متمادی تاكنون عادت كرده به اینكه تنها همسر شوهرش باشد و قرنها این معنا را در خود تلقین نموده، یك عاطفه كاذب در روحش جایگیر شده و آن عاطفه با تعدد زوجات ضدیت می‏كند.دلیل بر این معنا این است كه زن غربی به خوبی اطلاع دارد كه شوهرش با زنان همسایگان زنا می‏كند و هیچ ناراحت نمی‏شود، پس این عاطفه‏ای كه امروز در میان زنان متمدن پیدا شده، عاطفه‏ای است تلقینی و دروغین. و این، نه تنها مرد غربی است كه هر زنی را دوست داشته باشد(چه بكر و چه بیوه، چه بی‏شوهر و چه شوهردار)زنا می‏كند، بلكه زن غربی نیز با هر مردی كه دوست‏بدارد تماس غیر مشروع برقرار می‏كند، و از این بالاتر اینكه زن و مرد غربی با محرم خود جمع می‏شوند و می‏توان ادعا كرد كه حتی یك انسان غربی از میان هزاران انسان را نخواهی یافت كه از ننگ زنا بر حذر مانده باشد(چه مردش و چه زنش)انسان غربی به این هم قانع نیست، بلكه عمل زشت لواط را هم مرتكب می‏شود و شاید مردی یافت نشود و یا كمتر افت‏شود كه از این ننگ سالم مانده باشد، و این رسوائی را بدانجا رساندند كه در چند سال قبل از پارلمان انگلیس خواستند تا عمل لواط را برایشان قانونی كند، چون آنقدر شایع شده بود كه دیگر جلوگیریش ممكن نبود، و اما زنان و مخصوصا دختران بكر و بی‏شوهر كه فحشاء در بینشان به مراتب زننده‏تر و فجیع‏تر بود. و جای بسیار شگفت است كه چگونه زنان غربی از این همه بی‏ناموسی كه شوهرانشان می‏بینند متاسف نگشته، دلها و عواطفشان جریحه‏دار نمی‏شود، و چگونه است كه احساسات و عواطف مردان از اینكه در شب زفاف همسرشان را بیوه می‏یابند ناراحت نشده و عواطفشان جریحه‏دار نمی‏گردد؟و نه تنها ناراحت نمی‏شود بلكه هر قدر همسرش بیشتر زنا داده باشد و مردان بیشتری از او كام گرفته باشند، او بیشتر مباهات و افتخار می‏كند، و منطقش این است كه من همسری دارم كه عاشق‏های زیادی دارد و شیفتگانش بر سر همخوابی با او با یكدیگر جنگ و ستیز دارند، همسر من كسی است كه ده‏ها و بلكه صدها دوست و آشنا دارد. ولی اگر آن نكته كه خاطرنشان كردیم در نظر گرفته شود، این شگفتی‏ها از بین می‏رود، گفتیم عواطف و احساسات با اختلاف تربیت‏ها مختلف می‏شود، این اعمال نامبرده از آنجا كه در سرزمین غرب تكرار شده و مردم در ارتكاب آن آزادی كامل دارند، دلهایشان نسبت‏به آن خو گرفته است، تا جائی كه عادتی معمولی و مالوف شده و در دلها ریشه دوانده، به همین جهت عواطف و احساسات به آن متمایل، و از خالفت‏با آن جریحه دار می‏شود. و اما اینكه گفتند: تعدد زوجات باعث دلسردی زنان در اداره خانه و بی رغبتی آنان در تربیت اولاد می‏شود و نیز اینكه گفتند: تعدد زوجات باعث‏شیوع زنا و خیانت می‏گردد، درست نیست زیرا تجربه خلاف آن را اثبات كرده است. در صدر اسلام حكم تعدد زوجات جاری شد و هیچ مورخ و اهل خبره تاریخ نیست كه ادعا كند در آن روز زنان به كار كردن در خانه بی رغبت‏شدند و كارها معطل ماند و یا زنا در جامعه شیوع پیدا كرد، بلكه تاریخ و مورخین خلاف این را اثبات می‏كنند.علاوه بر اینكه زنانی كه بر سر زنان اول شوهر می‏كنند، در جامعه اسلامی و سایر جامعه‏هائی كه این عمل را جایز می‏دانند با رضا و رغبت‏خود زن دوم یا سوم یا چهارم شوهر می‏شوند، و این زنان، زنان همین جامعه‏ها هستند و مردان آنها را از جامعه‏های دیگر و به عنوان برده نمی‏آورند و یا از دنیائی غیر این دنیا به فریب نیاورده‏اند و اگر می‏بینیم كه این زنان به چنین ازدواجی تمایل پیدا می‏كنند به خاطر عللی است كه در اجتماع حكم فرما است و همین دلیل روشن است‏بر اینكه طبیعت جنس زن امتناعی از تعدد زوجات ندارد و قلبشان از این عمل آزرده نمی‏شود، بلكه اگر آزردگی‏ای هست از لوازم و عوارضی است كه همسر اول پیش می‏آورد، زیرا همسر اول وقتی تنها همسر شوهرش باشد، دوست نمی‏دارد كه غیر او زنی دیگر به خانه‏اش وارد شود، زیرا كه می‏ترسد قلب شوهرش متمایل به او شود و یا او بر وی تفوق و ریاست پیدا كند و یا فرزندی كه از او پدید می‏آید با فرزندان وی ناسازگاری كند و امثال اینگونه ترس‏ها است كه موجب عدم رضایت و تالم روحی زن اول می‏شود نه یك غریزه طبیعی.
و اما اشكال دوم: كه تعدد زوجات از نظر آمار زن و مرد عملی غیر طبیعی است، جوابش این است كه این استدلال از چند جهت مخدوش و نادرست است.
۱ - امر ازدواج تنها متكی به مساله آمار نیست، (تا كسی بگوید باید زن هم جیره‏بندی شود، و گرنه اگر مردی چهار زن بگیرد، سه نفر مرد دیگر بی زن می‏ماند" مترجم").بلكه در این میان عوامل و شرایط دیگری وجود دارد كه یكی از آنها رشد فكری است، كه زنان زودتر از مردان رشد یافته و آماده ازدواج پیدا می‏شوند، سن زنان مخصوصا در مناطق گرمسیر وقتی از نه (۹)سالگی بگذرد صلاحیت ازدواج پیدا می‏كنند، در حالی كه بسیاری از مردان قبل از شانزده(۱۶)سالگی به این رشد و این آمادگی نمی‏رسند، (و این معیار همان است كه اسلام در مساله نكاح معتبر شمرده است). دلیل و شاهد بر این مطلب سنت جاری و روش معمول در دختران كشورهای متمدن است كه كمتر دختری را می‏توان یافت كه تا سن قانونی(مثلا شانزده سالگی)بكارتش محفوظ مانده باشد.و این(زایل شدن بكارت)نیست مگر به خاطر اینكه طبیعت، چند سال قبل از سن قانونی‏اش او را آماده نكاح كرده بود و چون قانون اجازه ازدواج به او نمی‏داده، بكارت خود را مفت از دست داده است.
و لازمه این خصوصیت این است كه اگر ما موالید و نوزادان شانزده سال قبل یك كشور را - با فرض اینكه دخترانش برابر پسران باشد - در نظر بگیریم، سر سال شانزدهم از نوزادان پسر تنها یك سالش(یعنی سال اول از آن شانزده سال)آماده ازدواج می‏باشند، در حالی كه از نوزادان دختر، دختران هفت‏سال اول از آن شانزده سال به حد ازدواج رسیده‏اند، یعنی نوزادان سال اول(از پسران)تا سال هفتم(از دختران)و اگر نوزادان بیست و پنج‏سال قبل كشوری را در نظر بگیریم، سر سال بیست و پنجم مرحله رشد بلوغ مردان است، و نوزادان ده سال از پسران و پانزده سال از دختران آماده ازدواج شده‏اند و اگر در گرفتن نسبت‏حد وسط را معیار قرار دهیم برای هر یك پسر، دو دختر آماده ازدواجند و این نسبت را طبیعت پسر و دختر برقرار كرده است.
گذشته از آن آماری كه از آن یاد كردند خود بیانگر این معنا است كه زنان عمرشان از مردان بیشتر است، و لازمه آن این است كه در سال مرگ همین پسران و دخترانی كه فرض كردیم عده‏ای پیر زن وجود داشته باشد كه در برابر آنها پیرمردانی وجود نداشته باشند(مؤید این معنا آماری است كه روزنامه اطلاعات تهران مورخه سه‏شنبه یازدهم دی ماه هزار و سیصد و سی و پنج‏شمسی از سازمان آمار فرانسه نقل كرده)و خلاصه‏اش این است كه: "بر حسب آمارگیری این نتیجه به دست آمده است كه در فرانسه در برابر هر صد نفر مولود دختر صد و پنج پسر متولد می‏شود و با این حال روز به روز آمار زنان از مردان بیشتر می‏شود و از چهل میلیون نفوس فرانسه كه باید بیش از بیست میلیونش مرد باشد، عدد زنان "۱۷۶۵۰۰۰"یك میلیون و هفتصد و شصت و پنج هزار نفر از مردان بیشتر است و علت این امر این است كه پسران و مردان مقاومتشان در برابر بیماریها كمتر از دختران و زنان است.و به همین جهت از ولادت تا سن ۱۹ سالگی، پسران پنج درصد بیش از دختران می‏میرند. آنگاه این مؤسسه شروع می‏كند به گرفتن آمار در ناحیه نقص و این آمار را از سن ۲۵ - ۳۰ سالگی شروع می‏كند تا سن ۶۰ - ۶۵ سالگی و نتیجه می‏گیرد كه در سن ۶۰ - ۶۵ سالگی در برابر یك میلیون و پانصد هزار زن بیش از هفتصد و پنجاه هزار نفر مرد باقی نمی‏ماند". از این هم كه بگذریم خاصیت تولید نسل و یا به عبارت دیگر دستگاه تناسلی مرد عمرش بیشتر از دستگاه تناسلی زن است، زیرا اغلب زنان در سن پنجاه سالگی یائسه می‏شوند و دیگر رحم آنان فرزند پرورش نمی‏دهد، در حالی كه دستگاه تناسلی مرد سالها بعد از پنجاه سالگی قادر به تولید نسل می‏باشد و چه بسا مردان كه قابلیت تولیدشان تا آخر عمر طبیعی كه صد سالگی است‏باقی می‏ماند، در نتیجه عمر مردان از نظر صلاحیت تولید، كه تقریبا هشتاد سال می‏شود، دو برابر عمر زنان یعنی چهل سال است. و اگر ما این وجه را با وجه قبلی روی هم در نظر بگیریم، این نتیجه به دست می‏آید كه طبیعت و خلقت‏به مردان اجازه داده تا از ازدواج با یك زن فراتر رود و بیش از یكی داشته باشد و این معقول نیست كه طبیعت، نیروی تولید را به مردان بدهد و در عین حال آنانرا از تولید منع كند، زیرا سنت جاری در علل و اسباب این معنا را نمی‏پذیرد. علاوه بر اینكه حوادثی كه افراد جامعه را نابود می‏سازد، یعنی جنگها و نزاعها و جنایات، مردان را بیشتر تهدید می‏كند تا زنان را، به طوری كه نابود شوندگان از مردان قابل مقایسه با نابودشوندگان از زنان نیست، قبلا هم تذكر دادیم كه همین معنا قوی‏ترین عامل برای شیوع تعدد زوجات در قبائل است و بنا بر این زنانی كه به حكم مطلب بالا، شوهر را از دست می‏دهند، چاره‏ای جز این ندارند كه یا تعدد زوجات را بپذیرند و یا تن به زنا و یا محرومیت دهند، چون با مرگ شوهران غریزه جنسی آنان نمی‏میرد و باطل نمی‏شود.و از جمله مطالبی كه این حقیقت را تایید می‏كند، جریانی است كه چند ماه قبل از نوشتن این اوراق در آلمان اتفاق افتاد و آن این بود كه جمعیت زنان بی‏شوهر نگرانی خود را از نداشتن شوهر طی شكایتی به دولت اظهار نموده و تقاضا كردند كه برای علاج این درد مساله تعدد زوجات در اسلام را قانونی ساخته، به مردان آلمان اجازه دهد تا هر تعداد كه خواستند زن بگیرند، چیزی كه هست‏حكومت‏خواسته آن زنان را بر آورده نكرد، زیرا كلیسا او را از این كار بازداشت. آری كلیسا راضی شد زنا و فساد نسل شایع شود ولی راضی نشد تعدد زوجات اسلام در آلمان رسمیت پیدا كند.
۲ - استدلال به اینكه"طبیعت نوع بشر عدد مردان را مساوی عدد زنان قرار داده"، با صرفنظر از خدشه‏هائی كه داشت زمانی استدلال درستی است كه تمامی مردان چهار زن بگیرند و یا حداقل بیش از یك زن اختیار كنند، در حالی كه چنین نبوده و بعد از این نیز چنین نخواهد شد، برای اینكه طبیعت چنین موقعیتی را در اختیار همگان قرار نداده و طبعا بیش از یك زن داشتن جز برای بعضی از مردان فراهم نمی‏شود، اسلام نیز كه همه دستوراتش مطابق با فطرت و طبیعت است چهار زن داشتن را بر همه مردان واجب نكرده، بلكه تنها برای كسانی كه توانائی دارند، جایز دانسته(نه واجب)آن هم در صورتی كه بتوانند بین دو زن و بیشتر به عدالت رفتار كنند. و یكی از روشن‏ترین دلیل بر اینكه لازمه این تشریع، حرج و فساد نیست، عمل مسلمانان به این تشریع و سیره آنان بر این سنت است و همچنین غیر مسلمانان اقوامی كه این عمل را جایز می‏دانند و نه تنها مستلزم حرج و قحطی و نایابی زن نیست‏بلكه به عكس، ممنوعیت تعدد زوجات در اقوامی كه آن را تحریم كرده‏اند، باعث‏شده هزاران زن از شوهر و اجتماع خانوادگی محروم باشند و به دادن زنا اكتفا كنند.
۳ - استدلال نامبرده، صرفنظر از خدشه‏هائی كه داشت در صورتی درست‏بوده و بر حكم تعدد زوجات وارد است كه حكم نامبرده(تعدد زوجات)اصلاح نشده و با قیودی كه محذورهای توهم شده را اصلاح كند، مقید و تعدیل نشود.ولی اسلام همین كار را كرده، و بر مردانی كه می‏خواهند زنانی متعدد داشته باشند شرط كرده كه در معاشرت با آنان رعایت عدالت را بكنند و بستر زناشوئی را بین آنان بالسویه تقسیم كنند.و نیز واجب كرده كه نفقه آنان و اولادشان را بدهند و معلوم است كه رعایت عدالت در انفاق و پرداخت هزینه زندگی چهار زن و اولاد آنها و نیز رعایت مساوات در معاشرت با آنان جز برای بعضی از مردان فهمیده و ثروتمند فراهم نمی‏شود.و این كار برای عمومی مردم فراهم و میسور نیست. علاوه بر این، در این میان راههای دینی و مشروع دیگری است كه با به كار بستن آن، زن می‏تواند شوهر خود را ملزم سازد كه زن دیگری نگیرد و تنها به او اكتفا كند. و اما اشكال سوم: كه می‏گفت: "تجویز تعدد زوجات، مردان را به شهوت رانی ترغیب نمودن و همچنین نیروی شهوت را در جامعه تقویت كردن"است، در پاسخ این اشكال باید گفت كه: صاحب این اشكال اطلاع و تدبری در تربیت اسلامی و مقاصدی كه این شریعت دنبال می‏كند ندارد و نمی‏داند كه تربیت دینی نسبت‏به زنان در جامعه اسلامی دین - پسند، این است كه زنان را با پوشیدن خود با عفاف و با حیا بار می‏آورد، و زنان را طوری تربیت می‏كند كه خود به خود شهوت در آنان كمتر از مردان می‏شود، (بر خلاف آنچه مشهور شده كه شهوت نكاح در زن بیشتر و زیادتر از مرد است.و استدلال می‏كنند به اینكه زن بسیار حریص در زینت و جمال و خود آرائی است و وجود این طبیعت در زن دلیل بر آن است كه شهوت او زیادتر از مرد است)و ادعای ما آنقدر روشن است كه مردان مسلمانی كه با زنان متدین و تربیت‏شده در دامن پدر و مادر دین دار ازدواج كرده‏اند، كمترین تردیدی در آن ندارند، پس روی هم رفته، شهوت جنسی مردان معادل است‏با شهوتی كه در یك زن، بلكه دو زن و سه زن وجود دارد. از سوی دیگر دین اسلام بر این معنا عنایت دارد كه حداقل و واجب از مقتضیات طبع و مشتهیات نفس ارضا گردد.واحدی از این حداقل، محروم نماند و به همین جهت این معنا را مورد نظر قرار داده كه شهوت هیچ مردی در هیچ زمانی در بدن محصور نشود و وادارش نكند به اینكه به تعدی و فجور و فحشا آلوده گردد. و اگر مرد به داشتن یك زن محكوم باشد، در ایامی كه زن عذر دارد، یعنی نزدیك به یك ثلث از اوقات معاشرتش كه ایام عادت و بعضی از ایام حمل و وضع حمل و ایام رضاعش و امثال آن است او ناگزیر از فجور می‏شود، چون ما در مباحث گذشته این كتاب مطلبی را مكرر خاطرنشان كردیم كه لازمه آن لزوم شتاب در رفع این حاجت غریزی است.و آن مطلب این بود كه گفتیم اسلام اجتماع بشری را بر اساس زندگی عقل و تفكر بنا نهاده، نه بر اساس زندگی احساسی و بنا بر این باقی ماندن مرد بر حالت احساس حالتی كه او را به بی‏بندوباری در خواسته‏ها و خاطرات زشت می‏كشاند، نظیر حالت عزب بودن و امثال آن، از نظر اسلام از بزرگترین خطرهائی است كه انسان را تهدید می‏كند. و از سوی دیگر یكی از مهم‏ترین مقاصد و هدفها در نظر شارع اسلام زیاد شدن نسل مسلمانان و آباد شدن زمین به دست آنان است. آری جامعه مسلمانان كه آباد شدن زمین به دست او، آبادی صالحی و آبادی مخصوصی است كه ریشه شرك و فساد را می‏زند. پس این جهات و امثال آن مورد اهتمام شارع بوده و باعث‏شده است كه شارع اسلام حكم جواز تعدد زوجات را تشریع كند، نه ترویج امر شهوترانی و ترغیب مردم به اینكه در شهوات غرق شوند، و اگر اشكال كنندگان به اسلام در خصوص تشریع این حكم انصاف می‏داشتند لبه تیز حملات خود را متوجه بانیان تمدن غرب می‏كردند و جا داشت این تمدن را به ترویج فحشا و ترغیب مردان به شهوترانی متهم سازند، نه اسلام را كه اجتماع را بر پایه سعادت دینی قرار داده است.بله در تجویز تعدد زوجات این اثر هست كه شدت حرص مرد را شكسته و تسكین می‏دهد، چون به قول معروف: "هر آن كس كه از چیزی منع شود به آن حریص می‏گردد"و چنین كسی همی جز این ندارد كه پرده منع را پاره و دیوار حبس را بشكند و خود را به آنچه از آن محرومش كرده‏اند برساند.و مردان نیز در مورد تمتع و كام‏گیری از زنان چنین وضعی دارند، اگر قانون، او را از غیر همسر اولش منع كند، حریص‏تر می‏شود، ولی اگر قانون به او اجازه گرفتن همسر دوم و سوم را بدهد، هر چند بیش از یك همسر نداشته باشد، عطش حرصش فرو می‏نشیند و با خود فكر می‏كند كه برای گرفتن همسر دیگر راه باز است و كسی نمی‏تواند مرا جلوگیری كند، اگر روزی خود را در تنگنا ببینم از این حق استفاده می‏كنم(و اگر در تنگنا ندید، مساله را سبك و سنگین نموده، اگر دید گرفتن زن دوم از نظر اقتصاد و از نظر اداره دو خانه صرفه دارد، می‏گیرد و اگر صرفه نداشت نمی‏گیرد"مترجم").
و همین باز بودن راه، بهانه او را از ارتكاب زنا و هتك ناموس محترم مردم، از دستش می‏گیرد. در میان غربی‏ها بعضی از نویسندگان رعایت انصاف را نموده و گفته‏اند: در اشاعه زنا و فحشا بین ملتهای مسیحی مذهب، هیچ عاملی نیرومندتر از تحریم تعدد زوجات بوسیله كلیسا نبوده است. مسترجان دیون پورت انگلیسی در كتاب عذر به پیشگاه محمد(ص)و قرآن(ترجمه فاضل دانشمند آقای سعیدی)این انصاف را به خرج داده است. و اما در جواب از اشكال چهارم: "كه تجویز تعدد زوجات مقام زن را در مجتمع پائین می‏آورد"!باید گفت كه هرگز چنین نیست، همانطور كه در مباحث گذشته(یعنی در بحث علمی كه در جلد دوم عربی این كتاب صفحه ۲۷۳ پیرامون حقوق زن در اسلام داشتیم) اثبات كردیم كه زنان در هیچ سنتی از سنتهای دینی و یا دنیوی نه قدیمش و نه جدیدش همانند اسلام مورد احترام قرار نگرفته‏اند و هیچ سنتی از سنن قدیم و جدید حقوق آنان را همچون اسلام مراعات ننموده است، برای بیشتر روشن شدن این مساله، مطالب مشروحی بیان خواهیم نمود. جواز تعدد زوجات برای مرد در حقیقت و واقع امر توهین به زن و از بین بردن موقعیت اجتماعی و حقوق او نیست، بلكه بخاطر مصالحی است كه بیان بعضی از آنها گذشت. بسیاری از نویسندگان و دانشمندان غربی(اعم از دانشمندان مرد و زن)به نیكی و حسن این قانون اسلامی اعتراف نموده، و به مفاسدی كه از ناحیه تحریم تعدد زوجات گریبانگیر جامعه‏ها شده است اعتراف كرده‏اند، خواننده عزیز می‏تواند به مظان این نوشته‏ها مراجعه نماید. قوی‏ترین و محكمترین دلیلی كه مخالفین غربی به قانون تعدد زوجات گرفته و به آن تمسك كرده‏اند و در نظر دانشمندان و اهل مطالعه آب و تابش داده‏اند، همان گرفتاریها و مصیبتهائی است كه در خانه‏های مسلمانانی كه دو زن و یا چند زن هست مشاهده می‏شود كه این خانه‏ها همیشه محل داد و فریاد و حسد ورزیدن به یكدیگر است.و اهل آن خانه(اعم از زن و مرد)از روزی كه زن دوم، سوم و...وارد خانه مرد می‏شوند تا روزی كه وارد خانه قبر می‏گردند روی سعادت و خوشی را نمی‏بینند، تا جائی كه خود مسلمانان این حسد را به نام "مرض هووها"نامیده‏اند.در چنین زمانی است كه تمامی عواطف و احساسات رقیق و لطیف فطری و طبیعی زنان، مانند: "مهر و محبت"، "نر مخوئی" ، "رقت"، "رافت" ، "شفقت"، "خیرخواهی" ، "حفظ غیب" ، "وفا"، " مودت"، "رحمت"، "اخلاص"و...نسبت‏به شوهر و فرزندانی كه شوهر از همسر قبلیش داشته، و نیز علاقه به خانه و همه متعلقات آن كه از صفات غریزی زن است‏برگشته و جای خود را به ضد خودش می‏دهد و در نتیجه خانه را كه باید جای سكونت و استراحت آدمی و محل برطرف كردن خستگی تن و تالمات روحی و جسمی انسان باشد و هر مردی در زندگی روزمره‏اش دچار آنها می‏شود به صورت گود زورخانه و معركه قتال در می‏آید، معركه‏ای كه در آن نه برای جان كسی احترامی هست و نه برای عرضش و نه آبرویش و نه مالش، و خلاصه هیچ كس از كس دیگر در امان نیست. و معلوم است كه در چنین خانه‏ای صفای زندگی مبدل به كدورت گشته و لذت زندگی از آنجا كوچ می‏كند و جای خود را به ضرب و شتم و فحش و ناسزا و سعایت و سخن چینی و رقابت و نیرنگ می‏دهد و بچه‏های چنین خانه‏ای نیز با بچه‏های دیگر خانه‏ها فرق داشته و دائما در حال اختلاف و مشاجره هستند و چه بسا كه(كارد مرد به استخوانش رسیده و همسر خود را به قتل برساند و یا)زن در صدد نابود كردن شوهر، و بچه‏ها در مقام كشتن یكدیگر و یا در صدد كشتن پدر بر آیند و پیوند خویشاوندی و قرابت و برادری جای خود را به انتقام و خونخواهی بدهد.و معلوم است كه(به فرموده رسول خدا(ص)كه: الحب یتوارث و البغض یتوارث، دشمنی نسل اول خانوداه، به نسلهای بعدی نیز منتقل می‏گردد "مترجم")خونریزی و نابودی نسل، و فساد خانه در نسلهای مردی كه دارای دو زن می‏باشد ادامه یابد.
از تمام اینها كه بگذریم، آثار سوء تعدد زوجات به بیرون از خانه یعنی به جامعه نیز راه یافته و باعث‏شقاوت و فساد اخلاق و قساوت و ظلم و بغی و فحشا و سلب امنیت و اعتماد می‏گردد.و مخصوصا كه اگر جواز طلاق را هم بر این قانون(جواز تعدد زوجات)اضافه كنیم بخوبی روشن می‏شود كه این دو حكم(جواز تعدد زوجات و طلاق)كار مردان جامعه را به كجا می‏كشاند، وقتی مرد بتواند هر كه را خواست‏بگیرد و هر یك از همسرانش را خواست طلاق دهد، خود بخود ذوقی و شهوت‏پرست‏بار می‏آید، چنین مردی جز پیروی از شهواتش و اطفای آتش حرصش و گرفتن این زن و رها كردن آن زن، عزت دادن به این و خوار ساختن آن، هیچ كاری و هیچ همی ندارد و این وضع جز تباه كردن و دبخت‏ساختن نیمی از مردم جامعه (یعنی زنان)اثر دیگری ندارد، علاوه بر اینكه با تباهی آن نصف(زنان)، نصف دیگر(مردان) نیز تباه می‏شوند.
این بود حاصل سخنان مخالفین كه به خورد جامعه داده‏اند، انصافا سخن درستی است و ما قبول داریم، و لیكن هیچیك از آنها بر اسلام و تشریع اسلام وارد نیست، بلكه همه‏اش متوجه مسلمانان است.
آری، اگر مخالفین، عصر و دوره‏ای را نشان دهند كه در آن دوره مسلمانان به حقیقت احكام دین و تعالیم آن عمل كرده باشند و در آن دوره نیز این آثار سوء بر مساله تعدد زوجات و جواز طلاق مترتب شده باشد، آنگاه می‏توانند ادعا كنند كه آثار سوء نامبرده، از ناحیه جواز تعدد زوجات و طلاق است، ولی با كمال تاسف مسلمانان قرنها است كه حكومت اسلامی ندارند و آنان كه سردمداران مسلمانان بودند، صالح نبودند، تا مسلمانان را بر طبق تربیت اسلامی و با تعالیم عالیه آن تربیت كنند، بلكه خود آن سردمداران در پرده دری و نقض قوانین و ابطال حدود دین پیشگامتر از مردم بودند و واضح است كه مردم تابع مرام پادشاهان خویشند. و اگر ما بخواهیم در اینجا به نقل قسمتی از سرگذشت فرمانروایان و جریاناتی كه در دربار آنان جاری بوده و رسوائیهائی كه پادشاهان كشورهای اسلامی به بار آوردند از روز مبدل شدن حكومت دینی به سلطنت و شاهنشاهی بپردازیم، باید در همین جا كتابی جداگانه در بین كتاب تفسیر خود بنویسیم(و این با وعده اختصاری كه داده‏ایم نمی‏سازد). و كوتاه سخن آنكه اگر اشكالی هست‏به مسلمانان وارد است كه اجتماع خانوادگی خویش را به گونه‏ای ترتیب داده‏اند كه تامین كننده سعادت زندگیشان نیست و سیاستی را اتخاذ می‏كنند كه نمی‏توانند آن را پیاده سازند و در پیاده كردنش از صراط مستقیم منحرف نشوند، تازه گناه این آثار سوء به گردن مردان است، نه زنان و فرزندان، هر چند كه هر كسی مسؤول گناه خویش است، ولی ریشه تمام این مفاسد و بدبختی‏ها و خانمان براندازیها و... روش و مرام اینگونه مردان است كه سعادت خود و همسر و اولاد خود را و صفای جو جامعه خویش را فدای شهوترانی و نادانی خود می‏كنند. و اما اسلام(همانطور كه در سابق بیان كردیم)قانون تعدد زوجات را بدون قید و بند تشریع نكرده، و اصلا آن را بر همه مردان واجب و لازم ننموده، بلكه به طبیعت و حال افراد توجه فرموده، و همچنین عوارضی را كه ممكن است احیانا برای افرادی عارض شود در نظر گرفته، و به بیانی كه گذشت صلاحیت قطعی را شرط نموده و مفاسد و محذورهائی را كه در تعدد زوجات وجود دارد بر شمرده و در چنین موقعیتی است كه آن را جایز دانسته، تا مصالح مجتمع اسلامی انسانها تامین شود.و حكم"جواز"را مقید به صورتی كرده است كه هیچیك از مفاسد شنیع نامبرده پیش نیاید و آن در صورتی است كه مرد از خود اطمینان داشته باشد به اینكه می‏تواند بین چند همسر به عدالت رفتار كند.پس تنها كسی كه چنین اطمینانی از خود دارد و خدای تعالی چنین توفیقی به او داده، از نظر دین اسلام می‏تواند بیش از یك زن داشته باشد.و اما آن مردانی كه(اشكال كنندگان.وضعشان را با آب و تاب نقل كرده‏اند كه)هیچ عنایتی به سعادت خود و زن و فرزند خود ندارند و جز ارضای شكم و شهوت هیچ چیزی برایشان محترم نیست، و زن برایشان جز وسیله‏ای كه برای شهوترانی مردان خلق شده‏اند مفهومی ندارد، آنها ارتباطی با اسلام ندارند و اسلام هم به هیچ وجه اعمالشان را امضا ننموده و از نظر اسلام اصلا زن گرفتن برای آنان با وجود این وضعی كه دارند جایز نیست و اگر واجد شرایط باشند و زن را یك حیوان نپندارند، تنها یك زن می‏توانند اختیار كنند. علاوه بر اینكه در اصل اشكال بین دو جهت كه از نظر اسلام از هم جدا نیستند یعنی جهت تشریع و جهت ولایت‏خلط شده است. عدم جریان صحیح یك قانون در جامعه‏ای، الزاما به معنای بطلان و فساد قانون نیست
توضیح اینكه: در نظر دانشمندان امروز معیار در داوری اینكه چه قانونی از قوانین موضوعه و چه سنتی از سنت‏های جاریه صحیح و چه قانون و سنتی فاسد است، آثار و نتایج آن قانون است كه اگر بعد از پیاده شدنش در جامعه، آثارش مورد پسند واقع شد آن قانون را قانونی
خوب می‏دانند، و اگر نتایج‏خوبی به بار نیاورد، می‏گویند این قانون خوب نیست، خلاصه اینكه معیار خوبی و بدی قانون را پسند و عدم پسند مردم می‏دانند، حال مردم در هر سطحی كه باشند و هر دركی و میلی كه داشته باشند مهم نیست.
و من گمان نمی‏كنم كه این دانشمندان غفلت ورزیده باشند از اینكه: چه بسا می‏شود كه جامعه‏ای دارای بعضی سنن و عادات و عوارضی باشد كه با حكم مورد بحث نسازد و اینكه باید مجتمع را مجهز كرد به روشی كه منافی آن حكم یا آن سنت نباشد، تا مسیر خود را بداند و بفهمد كه كارش به كجا می‏انجامد و چه اثری از كار او بجا می‏ماند، خیر یا شر، نفع یا ضرر؟. چیزی كه هست این دانشمندان در قوانین، تنها خواست و تقاضای جامعه را معیار قرار می‏دهند.یعنی تقاضائی كه از وضع حاضر و ظاهر اندیشه جامعه ناشی می‏شود، حال آن وضع هر چه می‏خواهد باشد و آن تفكر و اندیشه هر چه می‏خواهد باشد و هر استدعا و تقاضا كه می‏خواهد داشته باشد.در نظر این دانشمندان قانون صحیح و صالح چنین قانونی است و بقیه قوانین غیر صالح است(هر چند مطابق عقل و فطرت باشد). به همین جهت است كه وقتی مسلمانان را می‏بینند كه در وادی گمراهی سرگردان و در پرتگاه هلاكت واقعند و فساد از سراسر زندگی مادی و معنویشان می‏بارد، آنچه فساد می‏بینند به اسلام، یعنی دین مسلمانان نسبت می‏دهند، اگر دروغ و خیانت و بد دهنی و پایمال كردن حقوق یكدیگر و گسترش ظلم و فساد خانواده‏ها و اختلال و هرج و مرج در جامعه را مشاهده می‏كنند، آنها را به قوانین دینی دایر در بین ایشان نسبت می‏دهند و می‏پندارند كه جریان سنت اسلام و تاثیرات آن مانند سایر سنت‏های اجتماعی است كه(با تبلیغات و یا به اصطلاح روز، "شستشو دادن مغز"و)متراكم كردن احساسات در بین مردم، بر آنها تحمیل می‏شود.
در نتیجه از این پندار خود نتیجه می‏گیرند كه: "اسلام باعث‏به وجود آمدن مفسده‏های اجتماعی‏ای است كه در بین مسلمانان رواج یافته و تمامی این ظلم‏ها و فسادها از اسلام سرچشمه می‏گیرد!و حال آنكه بدترین ظلمها و نارواترین جنایتها در بینشان رایج‏بوده است.و به قول معروف: "كل الصید فی جوف الفراء - همه شكارها در جوف پوستین است"و همچنین نتیجه این پندار غلط است كه می‏گویند: اگر اسلام دین واقعی بود و اگر احكام و قوانین آن خوب و متضمن صلاح و سعادت مردم بود، در خود مردم اثری سعادت بخش می‏گذاشت نه اینكه و بال مردم بشود. این سخن، سخن درستی نیست، چرا كه این دانشمندان بین طبیعت‏حكم"صالح"و "مصلح"، و همچنین حكم بین مردم "فاسد " و "مفسد " خلط كرده‏اند، اسلام كه خم رنگرزی نیست، اسلام مجموع معارف اعتقادی و اخلاقی است، و قوانینی است عملی كه هر سه قسمت آن با یكدیگر متناسب و مرتبط است و با همه تمامیتش وقتی اثر می‏گذارد كه مجموعش عملی شود و اما اگر كسی معارف اعتقادی و اخلاقی آن را به دست آورده و در مرحله عمل كوتاهی كند، البته اثری نخواهد داشت، نظیر معجونها كه وقتی یك جزء آن فاسد می‏شود همه‏اش را فاسد می‏كند و اثری مخالف به جای می‏گذارد، و نیز وقتی اثر مطلوب را می‏بخشد كه بدن بیمار برای ورود معجون و عمل كردنش آماده باشد كه اگر انسانی كه آن را مصرف می‏كند شرایط مصرف را رعایت نكند، اثر آن خنثی می‏گردد و چه بسا نتیجه و اثری بر خلاف آنچه را كه توقع داشت می‏گیرد. گیرم كه سنت اسلامی نیروی اصلاح مردم و از بین بردن سستی‏ها و رذائل عمومی را به خاطر ضعف مبانی قانونیش نداشته باشد، سنت دموكراتیك چرا این نیرو را نداشته و در بلوك شرق دنیا یعنی در بلاد اسلام‏نشین، آن اثری را كه در بلاد اروپا داشت ندارد؟ خوب بود سنت دموكراتیك بعد از ناتوانی اسلام، بتواند ما را اصلاح كند؟و چه شده است‏بر ما كه هر چه بیشتر جلو می‏رویم و هر چه زیادتر برای پیشرفت تلاش می‏كنیم بیشتر به عقب بر می‏گردیم، كسی شك ندارد در اینكه اعمال زشت و اخلاق رذیله در این عصر كه روزگار به اصطلاح تمدن!است در ما ریشه‏دارتر شده، با اینكه نزدیك به نیم قرن است كه خود را روشنفكر پنداشته‏ایم، در حالی كه حیوانی بی‏بندوبار بیش نیستیم، نه بهره‏ای از عدالت اجتماعی داریم و نه حقوق بشر در بین ما زنده شده است.از معارف عالی و عمومی و بالاخره از هر سعادت اجتماعی جز الفاظی بی‏محتوا و دل خوش كن بهره‏ای نداریم، تنها الفاظی از این حقوق بر سر زبانهایمان رد و بدل می‏شود.
و آیا می‏توانید برای این جواب نقضی كه ما بر شما وارد كردیم پاسخی بدهید؟نه، هرگز، و جز این نمی‏توانید عذر بیاورید كه در پاسخ ما بگوئید: "به این جهت نظام دموكراتیك نتوانسته است‏شما را اصلاح كند كه شما به دستورات نظام دموكراتیك عمل نكردید، تا آثار خوبی در شما به جای بگذارد و اگر این جواب شما درست است، چرا در مورد مكتب اسلام درست نباشد؟. از این نیز بگذریم و فرض كنیم كه(العیاذ بالله)اسلام به خاطر سستی بنیادش نتوانسته در دلهای مردم راه یافته و در اعماق جامعه بطور كامل نفوذ كند، و در نتیجه حكومتش در جامعه دوام نیافته و نتوانسته است‏به حیات خود در اجتماع اسلامی ادامه دهد و موجودیت‏خود را حفظ كند، به ناچار متروك و مهجور شده، ولی چرا روش دموكراتیك كه قبل از جنگ جهانی دوم مورد قبول و پسند همه عالم بود، بعد از جنگ نامبرده از روسیه رانده شد و روش بلشویكی جایش را اشغال كرد؟!، و به فرض هم كه برای این رانده شدن و منقلب شدن آن در روسیه به روشی دیگر، عذری بتراشند؟چرا مرام دموكراتیك در ممالك چین، لتونی، استونی، لیتوانی، رومانی، مجارستان و یوگسلاوی و كشورهائی دیگر به كمونیستی تبدیل شد؟و نیز چرا با اینكه سایر كشورها را تهدید می‏كرد و عمیقا در آنها نیز ریشه كرده بود، ناگهان اینگونه از میان رفت؟. و چرا همین كمونیستی نیز بعد از آنكه نزدیك به چهل سال از عمرش گذشته و تقریبا بر نیمی از جمعیت دنیا حكومت می‏كرد و دائما مبلغین آن و سردمدارانش به آن افتخار می‏كردند و از فضیلت آن می‏گفتند و اظهار می‏داشتند كه: نظام كمونیستی تنها نظامی است كه به استبداد و استثمار دموكراسی آلوده نشده و كشورهائی را كه نظام كمونیستی بر آن حاكم بود بهشت موعود معرفی می‏كردند، اما ناگهان همان مبلغین و سردمداران كمونیست دو سال قبل (۳) رهبر بی نظیر این رژیم یعنی استالین را به باد سرزنش و تقبیح گرفتند و اظهار نمودند كه:حكومت ۳۰ ساله(سی سال حكومت استالین)حكومت زور و استبداد و برده‏گیری به نام كمونیست‏بود.و به ناچار در این مدت حكومت او تاثیر عظیمی در وضع قوانین و اجرای آن و سایر متعلقاتش داشت و تمامی این انحرافات جز از اراده مستبدانه و روحیه استثمارگر و برده‏كشی و حكومت فردی كه بدون هیچ معیار و ملاكی هزاران نفر را می‏كشت و هزاران نفر دیگر را زنده نگه می‏داشت، اقوامی را سعادتمند و اقوامی دیگر را بدبخت می‏ساخت و نشات نمی‏گرفت و خدا می‏داند كه بعد از سردمداران فعلی چه كسانی بر سر كار آیند و چه بر سر مردم بیچاره بیاورند!.
چه بسیار سنن و آدابی كه(اعم از درست و نادرست)در جامعه رواج داشته و سپس به جهت عوامل مختلف(كه مهمترینشخیانت‏سردمداران و سست اراده بودن پیروان آن می‏باشد)از آن جامعه رخت‏بر بسته است و كسی كه به كتابهای تاریخ مراجعه كند به این مطلب بر خورد می‏كند. ای كاش می‏دانستم كه(در نظر دانشمندان غربی)چه فرقی است‏بین اسلام از آن جهت كه سنتی است اجتماعی، و بین این سنت‏ها كه تغییر و تبدیل یافته است و چگونه است كه این عذر را در سنتهای مذكور می‏پذیرند اما همان عذر را از اسلام نمی‏پذیرند، راستی علت این یك بام و دو هوا چیست؟آری باید گفت كه امروز كلمه حق در میان قدرت هول انگیز غربیان و جهالت و تقلید كوركورانه و به عبارت دیگر مرعوب شدن شرقیان از آن قدرت، واقع شده پس نه آسمانی است كه بر او سایه افكند و نه زمینی كه او را به پشت‏خویش نشاند، (غربی حاضر نیست‏حقانیت اسلام را بپذیرد، به خاطر اینكه علم و صنعتش او را مغرور ساخته است، شرقی نیز نمی‏تواند آن را بپذیرد، به خاطر آنكه در برابر تمدن غرب مرعوب شده"مترجم"). و به هر حال آنچه را كه لازم است از بیانات مفصل قبلی ما متذكر شد، این است كه تاثیر گذاشتن و تاثیر نگذاشتن و همچنین باقی ماندن و از بین رفتن یك سنت در میان مردم چندان ارتباطی با درستی و نادرستی آن سنت ندارد تا از این مطلب بر حقانیت‏یك سنت استدلال كنیم و بگوئیم كه چون این سنت در بین مردم باقیمانده پس حق است و همچنین استدلال كنیم به اینكه چون فلان سنت در جامعه متروك و بی‏اثر شده است، پس باطل است، بلكه علل و اسبابی دیگر در این باره اثر دارند. و لذا می‏بینیم هر سنتی از سنت‏ها كه در تمامی دورانها، در بین مردم دایر بوده و هست، یك روز اثر خود را می‏بخشد و روزی دیگر عقیم می‏ماند، روزی در بین مردم باقی است و روزگاری دیگر به خاطر عواملی مختلف از میان آن مردم كوچ می‏كند، به فرموده قرآن كریم: "خدای تعالی روزگار را در بین مردم دست‏به دست می‏گرداند، یك روز به كام مردمی و به ناكامی مردمی دیگر، و روز دیگر به ناكامی دسته اول و به كام دسته دوم می‏چرخاند، تا معلوم كند كه افراد با ایمان چه كسانند، تا همانها را گواه بر سایرین قرار دهد". و سخن كوتاه اینكه قوانین اسلامی و احكامی كه در آن هست‏بر حسب مبنا و مشرب با سایر قوانین اجتماعی كه در بین مردم دایر است تفاوت دارد، و آن تفاوت این است كه قوانین و سنت‏های بشری به اختلاف اعصار و دگرگونیها كه در مصالح بشر پدید می‏آید، دگرگون می‏شود.و لیكن قوانین اسلامی به خاطر اینكه مبنایش مصالح و مفاسد واقعی است، اختلاف و دگرگونگی نمی‏پذیرد، نه واجبش و نه حرامش، نه مستحبش و نه مكروهش، و نه مباحش، چیزی كه هست اینكه: كارهائی را در اجتماع یك فرد می‏تواند انجام بدهد و یا ترك نماید و هر گونه تصرفی را كه می‏خواهد می‏تواند بكند و می‏تواند نكند، بر زمامدار جامعه اسلامی است كه مردم را به آن عمل - اگر واجب است - وا دارد، - و اگر حرام است - از آن نهی كند و...، كانه جامعه اسلامی یك تن واحد است و والی و زمامدار نیروی فكری و اداره كننده او است. بنا بر این اگر جامعه اسلامی دارای زمامدار و والی باشد، می‏تواند مردم را از ظلمهائی كه شما در جواز تعدد زوجات شمردید نهی كند و از آن كارهای زشتی كه در زیر پوشش تعدد زوجات انجام می‏دهند جلوگیری نماید و حكم الهی به جواز تعدد زوجات به حال خود بماند و آن فسادها هم پدید نیاید. آری حكم جواز تعدد زوجات یك تصمیم و حكمی است دائمی كه به منظور تامین مصالح عمومی تشریع شده، نظیر تصمیم یك فرد به اینكه تعدد زوجات را به خاطر مصلحتی كه برای شخص او دارد ترك كند كه اگر او به خاطر آن مصلحت چند همسر نگیرد، حكم خدا را تغییر نداده و نخواسته است‏با این عمل خود بگوید تعدد زوجات را قبول ندارم، بلكه خواسته است‏بگوید این حكم، حكمی است مباح و من می‏توانم به آن عمل نكنم. كتاب المیزان ج ۴ ص ۲۸۵
پی‏نوشتها:
۱)مردان مستولی و سرپرست زنان هستند به جهت آن برتری كه خدای تعالی بعضی را بر بعضی دیگر داده."سوره نسا، آیه ۳۴"
۲)با رعایت معروف اموری كه به نفع زنان است‏به اندازه و مثل اموری كه بر ضرر ایشان است‏خواهد بود."سوره بقره، آیه ۲۲۸".
۳)لازم به تذكر است كه مرحوم استاد علامه طباطبائی این مطالب را در سال ۱۳۳۵ ش به رشته تحریر در آورده است.
نویسنده: علامه طباطبایی
منبع : بنياد انديشه اسلامي


همچنین مشاهده کنید