پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اهمیت ازدواج


اهمیت ازدواج
بحث علمی(در باره انتقال نسب و قرابت از طریق زنان، در اسلام)
رابطه نسب و خویشاوندی - یعنی همان رابطه‏ای كه یك فرد از انسان را از جهت ولادت و اشتراك در رحم به فرد دیگر مرتبط می‏سازد، - اصل و ریشه رابطه طبیعی و تكوینی در پیدایش شعوب و قبائل است، و همین است كه صفات و خصال نوشته شده در خونها را با خون به هر جا كه او برود می‏برد، مبدا آداب و رسوم و سنن قومی هم همین است، این رابطه است كه وقتی با سایر عوامل و اسباب مؤثر مخلوط می‏شود، آن آداب و رسوم را پدید می‏آورد. و مجتمعات بشری چه مترقیش و چه عقب مانده‏اش یك نوع اعتنا به این رابطه دارند، كه این اعتنا در بررسی سنن و قوانین اجتماعی فی الجمله مشهود است، نظیر قوانین نكاح وارث و امثال آن، و این جوامع در عین اینكه این اعتنا را دارند، با این همه همواره در این رابطه یعنی رابطه خویشاوندی دخل و تصرف نموده، زمانی آن را توسعه می‏دهند، و زمانی دیگر تنگ می‏كنند، تا ببینی مصلحتش كه خاص مجتمع او است چه اقتضا كند، همچنان كه در مباحث گذشته از نظر شما گذشت، و گفتیم غالب امتهای سابق از یكسو اصلا برای زن قرابت رسمی قائل نبودند، و از سوی دیگر برای پسر خوانده قرابت قائل می‏شدند، و فرزندی را كه از دیگری متولد شده به خود ملحق می‏كردند، همچنانكه در اسلام نیز این دخل و تصرف‏ها را می‏بینیم، قرابت‏بین مسلمان و كافر محارب را از بین برده، شخص را كه كافر است فرزند پدرش نمی‏داند كه ارث پدر را به او نمی‏دهد، و نیز پسر فرزندی را منحصر در بستر زناشوئی كرده، فرزندی را كه از نطفه مردی از راه زنا متولد شده فرزند آن مرد نمی‏داند، و از این قبیل تصرفات دیگر. و از آنجایی كه اسلام بر خلاف جوامعی كه بدان اشاره شد برای زنان قرابت قائل است، و بدان جهت كه آنانرا شركت تمام در اموال و حریت كامل در اراده و عمل داده كه توضیح آن را در مباحث گذشته شنیدی، در نتیجه پسر و دختر خانواده در یك درجه از قرابت و رحم رسمی قرار گرفتند، و نیز پدر و مادر و برادر و خواهر و جد و جده و عمو و عمه و دائی و خاله به یك جور و به یك درجه خویشاوند شدند، و خود به خود رشته خویشاوندی و عمود نسب از ناحیه دختران و پسران نیز به درجه‏ای مساوی، پائین آمد یعنی همانطور كه پسر پسر، پسر انسان بود پسر دختر نیز پسر انسان شد و همچنین هر چه پائین‏تر رود، یعنی نوه پسر انسان، با نوه دختر انسان به یك درجه با انسان مرتبط شدند، و همچنین در دختران یعنی دختر پسر و دختر دختر آدمی به طور مساوی دو دختر آدمی شدند، و احكام نكاح و ارث نیز به همین منوال جاری شد، (یعنی همانطور كه فرزندان طبقه اول آدمی دختر و پسرش ارث می‏برند، فرزندان طبقه دومش نیز ارث می‏برند، و همانطور كه ازدواج با دختر حرام شد، ازدواج با دختر دختر نیز حرام شد).
و ما در سابق گفتیم كه آیه تحریم كه می‏فرماید:
"حرمت علیكم امهاتكم و بناتكم"
بر این معنا دلالت دارد، و لیكن متاسفانه دانشمندان اسلامی گذشته ما، در این مساله و نظایر آن كه مسائلی اجتماعی و حقوقی است كوتاهی كرده‏اند، و خیال كرده‏اند صرفا مساله‏ای لغوی است، به مراجعه و ارجاع به لغت‏خود را راحت می‏كردند، و گاهی بر سر معنای لغوی نزاعشان شدید می‏شد، عده‏ای معنای مثلا كلمه(ابن)را توسعه می‏دادند، و بعضی دیگر آنرا تنگ می‏گرفتند، در حالی كه همه آن حرفها از اصل خطا بود. و لذا می‏بینیم بعضی از آن علما گفته‏اند: آنچه ما از لغت در معنای بنوت(پسر بودن) می‏فهمیم، این است كه باید از نسل پسر ما متولد شده باشد، اگر پسری از دختر ما و یا از دختر زاده ما متولد شده باشد، از نظر لغت پسر ما نیست، و از ناحیه دختر ما هر چه متولد شود(چه پسر و چه دختر)ملحق به پدر خودشان - یعنی داماد ما - می‏شوند، نه به ما كه جد آنها هستیم، عرب جد امی را پدر و جد نمی‏داند، و دختر زادگان را فرزندان آن جد نمی‏شمارد، و اما اینكه رسول خدا(ص)در باره حسن و حسین(علیهما السلام) فرمود: این دو فرزند من امام امتند، چه قیام كنند و چه قیام نكنند، و نیز در مواردی دیگر آن دو جناب را پسران خود خوانده، از باب احترام و تشریف بوده، نه اینكه به راستی دختر زادگان آن جناب فرزندان او باشند، آنگاه همین آقا برای اثبات نظریه خود شعر شاعر را آورده كه گفت:
(بنونا بنوا ابنائنا و بناتنا
بنوهن ابناء الرجال الاباعد)
(یعنی پسران ما تنها پسرزادگان مایند و اما دختران ما پسرهاشان پسران مردم غریبه و بیگانه‏اند)نظیر این شعر بیت دیگر است كه گفته:
(و انما امهات الناس اوعیهٔ
مستودعات و للانساب آباء)
(یعنی مادران برای نسل بشر جنبه تخمدان و محفظه را دارند، و نسل بشر تنها به پدران منسوبند).
و این شخص طریق بحث را گم كرده، خیال كرده، بحث در مورد پدر فرزندی صرفا بحثی لغوی است، تا اگر عرب لفظ(ابن)را برای معنایی وضع كرد كه شامل پسر دختر هم بشود آنوقت نتیجه بحث طوری دیگر شود، غفلت كرده از اینكه آثار و احكامی كه در مجتمعات مختلف بشری - نه تنها در عرب - بر مساله پدری و فرزندی و امثال آن مترتب می‏شود، تابع لغات نیست‏بلكه تابع نوعی بنیه مجتمع و سننی دایر در آن است كه چه بسا این احكام در اثر دگرگونی سنن و آداب دگرگون شود، در حالیكه اصل لغت‏به حال خود باقی بماند، و این خود كاشف آن است كه بحث‏یك بحث اجتماعی است و یا به یك بحث اجتماعی منتهی می‏شود، و صرفا بحثی لفظی و لغوی نیست.
آن شعری هم كه سروده تنها شعر است، و شعر در بازار حقایق به یك پشیز نمی‏ارزد چون شعر چیزی به جز یك آرایش خیالی و مشاطه‏گری و همی نیست - تا بشود به هر چه شاعر گفته و هر یاوه‏سرایی كه به هم بافته تكیه نمود، آن هم در مساله‏ای كه قرآن كه"قول فصل و ما هو بالهزل"است، در آن مداخله كرده. و اما اینكه گفت پسران به پدران خود ملحقند، و به پدر مادرشان ملحق نمی‏شوند، بنا بر اینكه آن هم مساله‏ای لفظی و لغوی نباشد از فروع نسب نیست، تا نتیجه‏اش این باشد كه رابطه نسبی بین پسر و دختر با مادر قطع شود، بلكه از فروع قیمومت مردان بر خانه و خانواده است، چون هزینه زندگی و تربیت فرزندان با مرد است(از این رو دختر مادام كه در خانه پدر است تحت قیمومت پدر است، و وقتی به خانه شوهر رفت تحت قیمومت او قرار می‏گیرد، و وقتی خود او تحت قیمومت‏شوهر است فرزندانی هم كه می‏آورد تحت قیمومت‏شوهر او خواهند بود، پس ملحق شدن فرزند به پدر از این بابت است، نه اینكه با مادرش هیچ خویشاوندی و رابطه نسبی نداشته باشد). و سخن كوتاه اینكه همانطور كه پدر رابطه نسبی را به پسر و دختر خود منتقل می‏كند مادر نیز منتقل می‏كند، و یكی از آثار روشن این انتقال در قانون اسلام مساله ارث و حرمت نكاح است، (یعنی اگر من به جز یك نبیره دختری اولادی و وارثی نداشته باشم او ارث مرا می‏برد و اگر او دختر باشد به من كه جد مادری او هستم محرم است)، بله در این بین احكام و مسائل دیگری هست كه البته ملاك‏های خاصی دارد، مانند ملحق شدن فرزند، و مساله نفقه و مساله سهم خویشاوندان رسول خدا(ص)از خمس، كه هر یك از اینها تابع ملاك و معیار خاص به خودش است.
بحث علمی دیگر(پیرامون حكمت ممنوعیت ازدواج‏های محرم در شرع مقدس اسلام) نكاح و ازدواج از سنت‏های اجتماعی است كه همواره و تا آنجا كه تاریخ بشر حكایت می‏كند در مجتمعات بشری هر قسم مجتمعی كه بوده دایر بوده، و این خود به تنهایی دلیل بر این است كه ازدواج امری است فطری، (نه تحمیلی از ناحیه عادت و یا ضروریات زندگی و یا عوامل دیگر). علاوه بر این یكی از محكم‏ترین دلیل‏ها بر فطری بودن ازدواج مجهز بودن ساختمان جسم(دو جنس نر و ماده)بشر به جهاز تناسل و توالد است، كه توضیحش در این تفسیر مكرر داده شد و علاقه هر یك از این دو جنس به جذب جنس دیگر به سوی خود یكسان است، هر چند كه زنان جهاز دیگری اضافه بر مردان در جسم و در روحشان دارند، در جسمشان جهاز شیر دادن، و در روحشان عواطف فطری ملایم و این بدان جهت است كه تحمل مشقت اداره و تربیت فرزند برایشان شیرین شود. علاوه بر آنچه گفته شد چیز دیگری در نهاد بشر نهفته شده كه او را به سوی محبت و علاقمندی به اولاد می‏كشاند، و این حكم تكوینی را به وی می‏قبولاند كه انسان با بقای نسلش باقی است، و باورش می‏دهد كه زن برای مرد، و مرد برای زن مایه سكونت و آرامش است، و وادارش می‏سازد كه بعد از احترام نهادن به اصل مالكیت و اختصاص، اصل وراثت را محترم بشمارد، و مساله تاسیس خانه و خانواده را امری مقدس بشمارد. و مجتمعاتی كه این اصول و این احكام فطری را تا حدودی محترم می‏شمارند، چاره‏ای جز این ندارند، كه سنت نكاح و ازدواج اختصاصی را به وجهی از وجوه بپذیرد، به این معنا كه پذیرفته‏اند كه نباید مردان و زنان طوری با هم آمیزش كنند كه انساب و شجره دودمان آنها در هم و بر هم شود، و خلاصه باید طوری به هم درآمیزند كه هر كس معلوم شود پدرش كیست، هر چند كه فرض كنیم بشر بتواند - به وسائل طبی از مضرات زنا یعنی فساد بهداشت عمومی و تباهی نیروی توالد جلوگیری كند، و خلاصه كلام اینكه اگر جوامع بشری ملتزم به ازدواج شده‏اند به خاطر حفظ انساب است هر چند كه زنا، هم انساب را در هم و بر هم می‏كند، و هم انسانها را به بیماری‏های مقاربتی مبتلا می‏سازد و گاهی نسل آدمی را قطع می‏كند، و در اثر زنا مردان و زنانی عقیم می‏گردند. اینها اصول معتبره‏ای است كه همه امت‏ها آن را محترم شمرده و كم و بیش در بین خود اجرا می‏كردند، حال یا یك زن را به یك مرد اختصاص می‏دادند، و یا بیشتر از یكی را هم تجویز می‏كردند، و یا به عكس یك مرد را به یك زن و یا چند مرد را به یك زن و یا چند مرد را به چند زن، بر حسب اختلافی كه در سنن امتها بوده، چون به هر تقدیر خاصیت نكاح را كه همانا نوعی همزیستی و ملازمت‏بین زن و شوهر است محترم می‏شمردند. بنا بر این پس فحشا و سفاح كه باعث قطع نسل و فساد انساب است از اولین اموری است كه فطرت بشر كه حكم به نكاح می‏كند با آن مخالف است و لذا آثار تنفر از آن همواره در بین امت‏های مختلف و مجتمعات گوناگون دیده می‏شود، حتی امتهایی كه در آمیزش زن و مردش آزادی كامل دارد، و ارتباطهای عاشقانه و شهوانی را زشت نمی‏داند، از این عمل خود وحشت دارد، و می‏بینید كه برای خود قوانینی درست كرده‏اند، كه در سایه آن، احكام انساب را به وجهی حفظ نمایند. و انسان با اینكه به سنت نكاح اذعان و اعتقاد دارد، و با اینكه فطرتش او را به داشتن حد و مرزی در شهوترانی محكوم می‏كند، در عین حال طبع و شهوت او نمی‏گذارد نسبت‏به نكاح پای بند باشد، و مثلا به خواهر و مادر خود و یا به زن اجنبی و غیره دست درازی نكند، و یا زن به پدر و برادر و فرزند خود طمع نبندد، به شهادت اینكه تاریخ ازدواج مردان با مادران و خواهران و دختران و از این قبیل را در امت‏های بسیار بزرگ و مترقی(و البته منحط از نظر اخلاقی)ثبت كرده اخبار امروز نیز از تحقق زنا و گسترش آن در ملل متمدن امروز خبر می‏دهد، آن هم زنای با خواهر و برادر و پدر و دختر و از این قبیل.
آری طغیان شهوت، سركش‏تر از آن است كه حكم فطرت و عقل و یا رسوم و سنن اجتماعی بتواند آن را مهار كند، و آنهائی هم كه با مادران و خواهران و دختران خود ازدواج نمی‏كنند، نه از این بابت است كه حكم فطرت به تنهائی مانعشان شده، بلكه از این جهت است كه سنت قومی، سنتی كه از نیاكان به ارث برده‏اند چنین اجازه‏ای به آنان نمی‏دهد.و خواننده عزیز اگر بین قوانینی كه در اسلام برای تنظیم امر ازدواج تشریع شده و سایر قوانین و سننی كه در دنیا دایر و مطرح است مقایسه كند، و با دید انصاف در آنها دقت نماید، خواهد دید كه قانون اسلام دقیق‏ترین قانون است، و نسبت‏به تمامی شؤون احتیاط در حفظ انساب و سایر مصالح بشری و فطری، ضمانت‏بیشتری دارد، و نیز خواهد دید كه آنچه قانون در امر نكاح و ملحقات آن تشریع كرده، برگشت همه‏اش به دو چیز است: حفظ انساب، یا بستن باب زنا. س از میان همه زنانی كه ازدواج با آنان حرام شده، یك طایفه به خاطر حفظ انساب به طور مستقیم تحریم شده، و آن ازدواج(یا هم‏خوابگی و یا زنای)زنان شوهردار است، كه به همین ملاحظه فلسفه حرمت ازدواج یك زن با چند مرد نیز روشن می‏شود، چون اگر زنی در یك زمان چند شوهر داشته باشد نطفه آنها در رحم وی مخلوط گشته، فرزندی كه به دنیا می‏آید معلوم نمی‏شود فرزند كدام شوهر است، همچنان كه فلسفه عده طلاق و اینكه زن مطلقه باید قبل از اختیار همسر جدید سه حیض عده نگه دارد، روشن می‏شود، كه به خاطر در هم و بر هم نشدن نطفه‏ها است. و اما بقیه طوایفی كه ازدواج با آنها حرام شده یعنی همان چهارده صنفی كه در آیات تحریم آمده ملاك در حرمت ازدواجشان تنها سد باب زنا است، زیرا انسان از این نظر كه فردی از مجتمع خانواده است‏بیشتر تماس و سر و كارش با همین چهارده صنف است، و اگر ازدواج با اینها تحریم نشده بود، كدام پهلوانی بود كه بتواند خود را از زنای با آنها نگه بدارد، با اینكه می‏دانیم مصاحبت همیشگی و تماس بی پرده باعث می‏شود نفس سركش در وراندازی فلان زن كمال توجه را داشته باشد، و فكرش در اینكه چه می‏شد من با او جمع می‏شدم تمركز پیدا می‏كند، و همین تمركز فكر میل و عواطف شهوانی را بیدار و شهوت را به هیجان در می‏آورد، و انسان را وادار می‏كند تا آنچه را كه طبعش از آن لذت می‏برد به دست آورد، و نفسش تاب و توان را در برابر آن از دست می‏دهد، و معلوم است كه وقتی انسان در اطراف قرقگاه، گوسفند بچراند، خطر داخل شدن در آن برایش زیاد است. لذا واجب می‏نمود كه شارع اسلام تنها به نهی از زنای با این طوایف اكتفا نكند، چون همان طور كه گفتیم مصاحبت دائمی و تكرار همه روزه هجوم وسوسه‏های نفسانی و حمله‏ور شدن هم بعد از هم نمی‏گذارد انسان با یك نهی خود را حفظ كند، بلكه واجب بود این چهارده طایفه تا ابد تحریم شوند، و افراد جامعه بر اساس این تربیت دینی بار بیایند، تا نفرت از چنین ازدواجی در دلها مستقر شود، و تا بطور كلی از این آرزو كه روزی فلان خواهر یا دختر به سن بلوغ برسد، تا با او ازدواج كنم مایوس گردند، و علقه شهوتشان از این طوائف مرده، و ریشه كن گردد، و اصلا در دلی پیدا نشود، و همین باعث‏شد كه می‏بینیم بسیاری از مسلمانان شهوتران و بی بند و بار با همه بی بند و باری كه در كارهای زشت دارند هرگز به فكرشان نمی‏افتد كه با محارم خود زنا كنند، مثلا پرده عفت مادر و دختر خود را بدرند، آری اگر آن منع ابدی نبود هیچ خانه‏ای از خانه‏ها از زنا و فواحشی امثال آن خالی نمی‏ماند. و باز به خاطر همین معنا است كه اسلام با ایجاب حجاب بر زنان باب زنای در غیر محارم را نیز سد نمود، و از اختلاط زنان با مردان اجنبی جلوگیری كرد، و اگر این دو حكم نبود، صرف نهی از زنا هیچ سودی نمی‏بخشید، و نمی‏توانست‏بین مردان و زنان و بین عمل شنیع زنا حائل شود.بنا بر آنچه گفته شد در این جا یكی از دو امر حاكم است، زیرا آن زنی كه ممكن است چشم مرد به او طمع ببندد یا شوهر دار است، كه اسلام به كلی ازدواج با او را تحریم نموده است، و یا یكی از آن چهارده طایفه است كه یك فرد مسلمان برای همیشه به یكبار، از كام گرفتن با یكی از آنها نومید است، و اسلام پیروان خود را بر این دو قسم حرمت تربیت كرده، و به چنین اعتقادی معتقد ساخته، به طوری كه هرگز هوس آن را نمی‏كنند، و تصورش را هم به خاطر نمی‏آورند.
مصدق این جریان وضعی است كه ما امروز از امم غربی مشاهده می‏كنیم، كه به دین مسیحیت هستند و معتقدند به اینكه زنا حرام و تعدد زوجات جرمی نزدیك به زنا است، و در عین حال اختلاط زن و مرد را امری مباح و پیش پا افتاده می‏دانند، و كار ایشان به جایی رسیده
كه آنچنان فحشا در بین آنان گسترش یافته كه حتی در بین هزار نفر یك نفر از این درد خانمانسوز سالم یافت نمی‏شود، و در هزار نفر از مردان آنان یك نفر پیدا نمی‏شود كه یقین داشته باشد فلان پسرش از نطفه خودش است، و چیزی نمی‏گذرد كه می‏بینیم این بیماری شدت می‏یابد و مردان با محارم خود یعنی خواهران و دختران و مادران و سپس به پسران تجاوز می‏كنند، سپس به جوانان و مردان سرایت می‏كند، و...و سپس، كار به جایی می‏رسد كه طایفه زنان كه خدای سبحان آنان را آفرید تا آرامش بخش بشر باشند و نعمتی باشند تا نسل بشر به وسیله آنها حفظ و زندگی او لذت بخش گردد، به صورت دامی در آید كه سیاستمداران با این دام به اغراض سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود نائل گردند، و وسیله‏ای شوند كه با آن به هر هدف نامشروع برسند هدفهایی كه هم زندگی اجتماعی را تباه می‏كند، و هم زندگی فردی را تا آنجا كه امروز می‏بینیم زندگی بشر به صورت مشتی آرزوهای خیالی در آمده و لهو و لعب به تمام معنای كلمه شده است، و وصله جامه پاره از خود جامه بیشتر گشته است. این بود آن پایه و اساسی كه اسلام تحریم محرمات مطلق و مشروط از نكاح را بر آن پی نهاده، و از زنان تنها ازدواج با محصنات را اجازه داده است. و به طوری كه توجه فرمودید تاثیر این حكم در جلوگیری از گسترش زنا و راه یافتن آن در مجتمع خانوادگی كمتر از تاثیر حكم حجاب در منع از پیدایش زنا و گسترش فساد در مجتمع مدنی نیست. در سابق نیز به این حكمت اشاره كردیم و گفتیم: آیه شریفه"و ربائبكم اللاتی فی حجوركم"از اشاره به این حكمت‏خالی نیست، و ممكن هم هست اشاره به این حكمت را از جمله‏ای كه در آخر آیات آمده است و فرموده"یرید الله ان یخفف عنكم، و خلق الانسان ضعیفا"استفاده كرد، چون تحریم این اصناف چهارده‏گانه از ناحیه خدای سبحان از آنجا كه تحریمی است قطعی، و بدون شرط، و مسلمانان برای همیشه مایوس از كام گیری از آنان شده‏اند، در حقیقت‏بار سنگین خویشتن داری در برابر عشق و میل شهوانی و كام گیری از آنان از دوششان افتاده، چون همه این خواهش‏های تند و ملایم در صورت امكان تحقق آن است وقتی امكانش به وسیله شارع از بین رفته دیگر خواهشش نیز در دل نمی‏آید. آری انسان به حكم اینكه ضعیف خلق شده نمی‏تواند در برابر خواهش‏های نفسی و دواعی شهوانی آن طاقت‏بیاورد، خدای تعالی هم فرموده: كه"ان كید كن عظیم" (۱) و این از ناگوارترین و دشوارترین صبرها است، كه انسان یك عمر در خلوت و جلوت با یك زن یا دو زن و یا بیشتر نشست و برخاست داشته باشد و شب و روز با او باشد، و چشم و گوشش پر از اشارات لطیف و شیرینی حركات او باشد، و آنگاه بخواهد در برابر وسوسه‏های درونی خود و هوسی كه به آن زنان دارد صبر كند، و دعوت شهوانی نفس خود را اجابت نكند، با اینكه گفته‏اند حاجت انسان در زندگی دو چیز است: غذا و نكاح، و بقیه حوایجش همه برای تامین این دو حاجت است، و گویا به همین نكته اشاره فرموده است
رسول خدا(ص) كه فرمود:
(هر كس ازدواج كند نصف دین خود را حفظ كرده، از خدا بترسد در نصف دیگرش) (۲) . كتاب: ترجمه المیزان ج ۴ ص ۴۹۳
پی‏نوشت‏ها:
۱)همانا كید شما زنان عظیم است"سوره یوسف آیه ۲۸".
۲)وسائل الشیعه كتاب نكاح.
نویسنده: علامه طباطبایی
منبع : بنياد انديشه اسلامي


همچنین مشاهده کنید