جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نگارش تاریخ ایران


نگارش تاریخ ایران
تاریخ ایران به حدْی پرماجرا، پرتموْج و عبرت انگیز است كه شاید هرگز نشود با اطمینان با آن روبرو شد. البته كشورهای كهنسال دیگری هم هستند مانند مصر و چین و هند، ولی تاریخ آنان ولو درازتر از تاریخ ایران باشد، به گوناگونی آن نیست. علْت اصلی آن است كه ایران بر سر چهارراه جهان شناخته شده قرار داشته، و شرق و غرب و شمال و جنوب را به هم می پیوسته و برخوردگاه تجارت و تمدن و منازعهٌ دنیای باستان بوده.از ناحیهٌ شرق و شمال همواره در معرض تاخت و تاز و فشار اقوام صحرانورد و سركش بوده است، به نامهای ماساژت و هبتالی و تركمان و غزتاتار و ازبك و غیره. از ناحیهٌ غرب، چهار تمدن زورمند، هریك به نوبهٌ خود او را در فشار گذارده اند: نخست آشور، سپس یونان و روم، و سرانجام عثمانی كه منتهی شد به دوران جدید و سیاست استعماری غرب. بنابراین ایران در میان تعرْض این دو نیرو، یعنی شرق و غرب، تكوین یافت، ادامهٌ حیات داد و مقاومت ورزید؛ و روشن است كه برای حفظ هستی خود در طی نزدیك سه هزار سال تا چه اندازه می بایست تلاش به خرج دهد، هوشیار بماند و تحمل مصائب كند؛ و چون تاریخش بازگردان جریانهاست، باید در جنگلی از حوادث راه بسپرد.
این كشور از روزی كه خود را شناخته، مرزهای نامطمئن داشته و می بایست دل به بیدار بخوابد. سرنوشت او آن شد كه از همان آغاز كشوری ناآرام باشد. تاریخ ایران در هیچ دوره، از جنگ و كشمكش و دغدغهٌ خاطر در امان نبوده. وضع جغرافیائی او، وادارش كرد كه به تناوب یكی از دو راه را در پیش گیرد: یا خود امپراتوری نیرومندی باشد كه دیگران از او بترسند و بدین گونه مرزهای خود را امن نگاه دارد، چنان كه در دوره های هخامنشی و اشكانی و ساسانی و قسمتی از صفویْه چنین بود.
یا آنكه با آیندگان و روندگان راه مماشات در پیش گیرد، و تا حدْ ممكن آنان را به رنگ خود درآورد كه تهاجمشان كم گزند گردد، چنان كه با تركهای غزنوی و سلجوقی. . . و مغولان چنین كرد. با مقدونیها و عربها نیز پس از یك نبرد ناكام چنین شد. پس می بینیم كه همهٌ عوامل گرانبار شدن در تاریخ ایران جمع بوده است:
از آن جمله است: بر سر چهارراه بودن، شبكهٌ تمدْنی جهانی را از خود عبور دادن، به تناوب فرمانروا و زیردست بودن، ابداع و اقتباس را دوشادوش به جلو بردن، همهٌ راههای انحرافی را برای حفظ خود به كار گرفتن. خلاصه، خود را به همهٌ آب و آتشها زدن.
مجموع این خصوصیْات بوده است كه موجب شد تا ایران موجودیْت خود را به بهائی گران ادامه دهد. در یك دوران، اقتدار سیاسی داشته باشد، و چون دور اقتدار سیاسی به سرآمد (بعد از سقوط ساسانی) به سوی اقتدار فرهنگی روی برد. یعنی به هر حال، استعداد و نیروی خود را عاطل نگذارد و چون یك در بسته شد، از در دیگری وارد شود. با آمدن اسلام پس از آنكه ایران مدْتی تلاش كرد كه خود را از پا نیفكند و تعادل را از دست ندهد، به منبع دیگری از حفظ موجودیْت روی برد و آن فرهنگ بود. با همان زبان قوم فاتح شروع به نوشتن و ایجاد اثر در زمینه های مختلف كرد و خیلی زود نشان داد كه عربها از او بی نیاز نمی توانند بود. پس از آن زبان فارسی دری سر برآورد (قرن سوم) و قلمرو اندیشه جانشین قلمرو جغرافیائی گشت. این قلمرو، وسیع تر و دیرپاتر بود. یك شبكهٌ فرهنگی ایرانی - اسلامی ایجاد گشت كه در شمال از قفقاز و فرارودان شروع می شد، و در شرق به سند می رسید و در غرب به مدیترانه یعنی در میان چهار آب بزرگ: سند و جیحون و مدیترانه و عمان. اسلام از طریق ایران به بعضی از كشورها راه یافت، و همین خود موجب شد كه در این سرزمینها دین جدید با فرهنگ ایرانی آمیخته بماند. این كشورها عبارتند از هند و كشمیر، پاكستان و بنگلادش، سرزمینهای آسیای میانه و قفقاز، آسیای صغیر و افغانستان… به همان نسبت هریك از این ملتها در پدید آوردن فرهنگ ایرانی ـ اسلامی سهم داشته اند و یك فرهنگ همبازگونه و مشترك ایجاد گشت كه ایران در آن كشور مادر بوده است. در كنار این شبكهٌ فرهنگی، داد و ستد فرهنگی نیز بود كه این از چین تا شمال آفریقا و اندلس را در بر می گرفت. منظور این است كه تاریخ ایران چه از لحاظ گستردگی جغرافیائی و چه از لحاظ غنای كیفی بسیار پیچیده است و به منزلهٌ كارگاهی است كه اندیشه های اكناف عالم به صورت موادْ خام به آن وارد شده، تبدیل و تركیب گردیده و از سوی دیگر بیرون رفته است. بدینگونه است كه ما هم اژدهای چین داریم و هم نهنگ نیل. شتر تانگ و ناقهٌ صالح، و آهوی ختن، و سیمرغ خاور و ققنوس یونانی و طوطی هند، و اسب بالدار آشوری؛ همهٌ اینها از تخیْل و افسانهٌ ایرانی عبور كرده اند. تصوْر كردنی نیست كه پهنه ای كه سرزمین ایران خوانده می شده، چندبار خراب و آباد گردیده، نه تنها در هجومهای خارجی، بلكه از جنگهای داخل نیز: سلسله های محلْی كه هركدام بر ایالتی حكمرانی داشتند، فرقه های مذهبی، پدر و پسر و برادر و برادر كه به سوی هم می تاختند. هریك از شهرهای بزرگ چون تبریز و ری و نیشابور و اصفهان و همدان و كرمان و شیراز چه بارها كه ویران شده، شهربندان شده، غارت و قتل عام شده اند. بنابر این ما وقتی تاریخ ایران را می نویسیم، یك تاریخ اُفت و خاست، تاریخ بر زمین خوردن ها و از نو برخاستن ها را می نویسیم. جنگهای مادها را با آشوریها در نظر آوریم تا برسیم به عهدنامهٌ تركمان چای. یك دوران دو هزار و پانصدساله جنگ ناگسستنی است، و طبیعی است كه بار سنگین آن هم بر دوش مردم بینوا باشد. از این مجموع، حوادث آنچه برجای مانده تعدادی آثار است و تعدادی خاطره به صورت تاریخ.
آیا كشور دیگری را می توان یافت كه با اینهمه جریان و اینهمه برخورد روبرو بوده باشد؟ گمان نمی كنم. نه چین و نه هند و نه مصر و نه روم و نه هیچ كشور كهن دیگری؛ زیرا همهٌ آنان تعدادی حفاظ جغرافیائی و طبیعی داشته اند. تاریخ ایران را باید تاریخ برخورد شمشیرها و اندیشه ها نامید، زیرا یا جنگ است و یا نهضت فكری مقاومت؛ این نهضت ها از كرتیر دورهٌ ساسانی هست تا مانی و مزدك و آنگاه بعد از اسلام در شاخه های متعدْد سفید جامگان و سنبادیان و خرْم دینان و زندیكان و نظائر آنها تا برسیم به اسماعیلیه و اخوان الصفا و سربداران، از كوچك و بزرگ، به تعداد ده ها. ایران چون طاس لغزنده ای بوده است كه مردم آن گاهی با زور و گاهی با چاره می كوشیده اند تا ادامهٌ زندگی بایسته بدهند و این تلاش جانفرسا تا به امروز رسیده است. اكنون باید دو سؤال مطرح كرد:
یكی آنكه ایران كجاست و به چه محدودهٌ جغرافیایی ای گفته می شود؟
دوم آنكه منظور از ادامهٌ حیات تاریخی ایران چیست؟
ایران، كدام ایران؟
در مورد سؤال اوْل باید گفت كه ایرانِ تاریخی، سرزمین متغیْری است. یك ایران امروز داریم كه مرزهایش معیْن است، ولی ایرانی كه در تاریخ با آن سر و كار پیدا می كنیم، مرزهای جغرافیایی اش جابجا می شوند. بنابر این تنها شاخصی كه می توانیم داشته باشیم، قلمرو فرهنگی است. از لحاظ فرهنگی دامنهٌ ایران گسترده تر از خاك می شود. یكی سرزمین هائی است كه ما در دورانی از تاریخ خود با آنها میراث مشترك پیدا می كنیم، مانند افغانستان و تاجیكستان و بعضی دیگر از كشورهای آسیای میانه و قفقاز.
دوم سرزمین هائی كه رگه های آمیختگی فرهنگی با ما دارند، مانند هند و كشمیر و پاكستان و بنگلادش. سوم سرزمین هائی كه با ما در داد و ستد فرهنگی ممتد بوده اند، چون چین و آسیای صغیر و مصر.
بنابر این نوشتن تاریخ ایران، بخصوص تاریخ فرهنگی او بدون توْجه به تاریخ این كشورها كامل نخواهد بود. بنا به آنچه گفته شد، ما با سه ایران سر و كار می یابیم: ایران سیاسی، ایران فرهنگی، و ایران جغرافیائی كه این سه از لحاظ مساحت با همدیگر متفاوت اند. اكنون بیائیم بر سر تداوم تاریخی.تداوم تاریخی ایران
ایران از زمان مادها تا به امروز چند بار تغییر مذهب، تغییر زبان، تغییر نظام حكومتی، تغییر استقلال و تغییر پهنه جغرافیائی داده است. پس چگونه می توان گفت كه ادامهٌ حیات تاریخی داشته؟ با این حال، می شود گفت كه داشته است. چه، علی رغم این تغییرات یك رشتهٌ ادامه یابنده وجود داشته است كه به منزلهٌ شریان تاریخ ایران بوده؛ گاهی قوی و گاهی ضعیف، ولی قطع نگردیده. نامش را هرچه می خواهید بگذارید. رشتهٌ ایرانیت، رشتهٌ منش ایرانی، رشتهٌ پنهانی حیات ملْی…
یك ایرانی یا پارسی دورهٌ هخامنشی با ایرانی امروز، مثلا ورامینی یا جهرمی، چه مشابهتی دارد؟ هیچ. نه زبان، نه نژاد، نه مذهب، نه تفكْر؛ با این حال چیزی هست. این رشته بستگی با نژاد و خون ندارد، زیرا تازی نژادها و ترك نژادهای ایرانی كسانی هستند كه چه بسا عیار ایرانیْت آنها كمتر از آریایی تبارها نیست. چنان كه می دانیم، اختلاط نژادی در ایران زیاد صورت گرفته است، با یونانی و ترك و عرب و مغول. . . ، در عین آنكه نمی توان غلبه نوعی منش آریائی را در همهٌ آنان انكار كرد؛ ولی در اینجا برنژاد تكیه نداریم. آنچه برآن تكیه داریم، بیشتر فرهنگی است، كه از روش زندگی و دین و اقلیم و آمیختگی نسلها، و اشتراك معتقدات، و تحمْل جریانهای مشترك تاریخی، و تاثیر از تلقین های ادبی خاص، و اشتراك در سرنوشت، مایه گرفته است. این رشته، ضامن ادامهٌ حیات تاریخی ایران است، دلیلمان آن است كه با همهٌ گسیختگی ای كه در تاریخ سیاسی و قلمرو جغرافیائی ایران پدید آمده است، این رشته قطع نگردیده، بدین معنی كه برسر هم، و در نهایت امر، ایرانیها مهاجمان خود را بیشتر ایرانی كردند، تا آنكه خود به رنگ آنان در آیند. نخست مقدونیها آمدند كه چون رفتند (از سقوط هخامنشی ها، تا رسیدن اشكانیها حدود ۸۰ سال شد) تقریباً هیچ اثر قابل دوامی از خود برجای ننهادند. بنابراین، ایران پیش از اسلام از ماد تا زوال ساسانی ـ تقریبا ۱۲۰۰ سال ـ از لحاظ تمدْنی و فكری و نوع زندگی مردم تغییر محسوسی نیافت، فقط خانواده های حكومتی تغییر كردند. مذهب، زبان، فرهنگ و سازمان اجتماعی استخوان بندی خود را نگاه داشتند. با آمدن تازیان و سقوط ساسانی، یك تغییر اساسی در مسیر زندگی ایرانی پدید آمد، هرچند بافت اقتصادی در كشور دگرگونی مؤثْری نیافت. نخست تغییر دین بود و به همراه آن مقداری تغییر فكر. نظام طبقاتی ساسانی فرو ریخت و از این بابت دگرگونی ای در سازمان اجتماعی نیز حادث شد. آنگاه تحوْل زبان و اندكی آمیختگی نژادی دست داد. با این حال، كسانی كه در ایران زندگی می كردند كه در گذشته قلمرو ساسانی شناخته می شد (از چاه بهار تا دیلم و از بخارا تا بوشهر) با خصوصیْاتی باقی ماندند كه آنها را با سایر كشورها و ملتهای فتح شدهٌ اسلام متفاوت می كرد. این تفاوت در سراسر دوران ایران بعد از اسلام حفظ شده است.
در تمام این دوران مهاجمانی كه به ایران روی آوردند، پیش از آنكه سلیقه و سبك زندگی خود را در ایران نفوذ دهند، از ایران تأثیر گرفتند. از همان آغاز سعد وقْاص در كوفه به تقلید ساسانی ها قصر برای خود بنا كرد (منتها عمر جلویش راگرفت). خود كوفه یك شهر نیمه ایرانی ـ نیمه عرب بود. دستگاه عبْاسی محتاج شرح و بسط نیست كه چه اندازه از ساسانی تقلید داشت. دربار به كنار، كوچه و بازار بغداد و زندگی مردم، پر بود از نشانه های ایرانی. ایرانیان اسلام را پذیرفته، لیكن در قالب ایرانی خود باقی مانده بودند. خارج از فرائض دینی، هیچ رسم بنیادی ای تغییر نكرد. یك دهقان ایرانی وقتی خراج و جزیهٌ خود را می پرداخت، دیگر كسی چندان به او كاری نداشت. در زمان عبْاسیان، ایرانیان در حكومت اسلام مشاركت پیدا كردند، و این رسم مناصفه پایه گذاری شد كه در ایران تیغ از آنِ عرب و ترك باشد و قلم و فكر از آن ایرانی؛ این رسم چندین قرن دوام یافت. وقتی زبان فارسی دری پیدا شد، ایران حساب خود را بیشتر از پیش از دیگران جدا كرد. بی تردید همبستگی كلْی با سایر مسلمانان باقی بود. اسلام، افتراقهای قومی را از میان برداشته بود، و زبان مشتركِ قرآن، پیوند دهندهٌ همهٌ اقوام بود. در سپاه مختار، ایرانیها در كنار حجازیها و یمنی ها می جنگیدند، و به زبان تازی و پارسی هر دو حرف می زدند، و نام و كنیهٌ عربی داشتند، و با سایر مسلمانان در یك صف به نماز جماعت می ایستادند؛ لیكن آن كوله بار ایرانیْت از پشت آنها جدا نمی شد، و سپاهیان خراسانی ابومسلم با همان كوله بار رو به دمشق نهادند. راجع به تغییر خلافت، تصمیم نهائی با مرو بود. خاندان برمكی، شیوه زندگی اشرافیْت ساسانی را رواج دادند. در مقابل، حسین منصور حلاْج، حماسهٌ فقر و حق و شهادت را سر می كرد، و بیت الحكمهٌ مأمون كانون بحثهای فلسفی و كلامی بود كه ایرانیان سردمدار آن بودند.
بغداد، پایتخت خلافت، در مجموع بیشتر یك شهر ایرانی بود تا غرب، و پولهائی كه در آن خرج می شد، غالباً از خراجهای خراسان و فارس و ری به دست می آمد. پس از آنكه كار به دست تركها، یعنی غزنویان و سلجوقیها افتاد، تغییری در هیچ یك از شئون زندگی مردم نسبت به پیش پدید نیامد. ایرانیان به آسانی به حكومت آنان گردن نهادند، زیرا جز این راهی نداشتند، و در اسلام، تفاوتی میان ترك و تاجیك نبود، همین اندازه كه حاكم مسلمان بود مشروعیْت پیدا می كرد. نه غزنویها و نه سلجوقیها كوشش نكردند كه شیوهٌ تركانه، یعنی رسوم قبیله ای خود را بر ایران مستولی كنند. خیلی راحت به آداب ایرانیها تن دادند. از این حیث تفاوت چندانی میان دربار محمود و دربار ملكشاه با دربار سامانیان كه ایرانی بودند، وجود نداشت. تفاوتی كه بود در درجهٌ تمدن و صفات خصوصی فرمانروا بود. اگر در دربار غزنوی و سلجوقی بعضی مكاتبات به زبان عربی صورت می گرفت، و ابن سینا و بیرونی برخی از آثار خود را به زبان عربی می نوشتند، برای آن بود كه زبان تازی، زبان سیاسی و زبان مشترك میان اقوام اسلامی بود.
این چندان مهم نبود كه چه كسی از چه نژادی حكومت می كند، مهم آن بود كه چه جریان و تمدْنی استیلا دارد. روح و تمدْن ایرانی حاكم بوده است با تاثیر شدید از ایران گذشته. جشن های سده و نوروز و مهرگان به رسم قدیم برگزار می شد. شعرا به زبان فارسی شعر می گفتند و هنر معروف به هنر سلجوقی، در بناها و قالیها و كاشیها از هر جهت ایرانی بود و ریشه های خود را در هنر دورهٌ ساسانی می جست. سیاستنامه كه به قلم یك وزیر مسلمان متعصْب نوشته شده است، پر از ستایش و حسرت ایران ساسانی است و حكومت نمونه را حكومت انوشیروان می داند.
كار كشورداری بدین صورت تقسیم شده است كه سپاهی و نظام با ترك باشد، و ادارهٌ ملك، یعنی دبیری و سیاست با ایرانی، كه نظام الملك آن را به اتحْاد دوات و تاج تعبیر می كند. شاهان ترك ایران چه می خواستند و چه نمی خواستند، چه آگاهانه بوده و چه ناآگاهانه، نمی توانستند خود را از ایرانیت جدا كنند. ستم و تبعیض، حرص و زورگویی، جزو نفس حكومت بوده و رسم زمان. ایرانی نیز وقتی بر سر كار بوده، همان اندازه نسبت به هموطن خود زور می گفته كه ترك.
موضوع قابل تاْمل ـ و شاید منحصر به فرد در تاریخ نویسی جهان ـ آن است كه سیر تاریخی ایران در دوران بعد از اسلام دو لایه است: یك لایهٌ رویین و یك لایهٌ زیرین. لایهٌ رویین همان شرح وقایع است كه تاریخ نگاران كم و بیش از آن حرف زده اند، لایهٌ دیگر آن جریانی است كه به گفتن نیامده مگر به بیان خاصْی.
آن را تا اندازه ای در شعرها باید پی گرفت: در سنائی و عطْار و نظامی و خیْام و مولوی و سعدی و حافظ و گویندگان كنایه گوی دیگر، و در بعضی از كتابهای نثر چون: تذكرهٔالاولیأ عطْار، اسرار التوحید، مقامات ژنده پیل، مناقب العارفین، نوشته های بابا افضل و روزبهان بقلی، و امثال آنها. در لابلای این اوراق غرقه در شطح و كنایه است، كه باید به نجوای نهانی تاریخ ایران گوش سپرد. باید غور كرد در اصطلاحات معشوق و باده و زنْار و كنشت و پیرمغان و آتشكده و جام جم و دیر و خرابات و امثال آنها و پی برد كه از تكرار آنها چه منظوری اراده شده است. آیا این گویندگان آگاه بوده اند كه چه می گویند، و یا ناآگاهانه از ژرفای ناپیدای وجدان ایران خبر می گرفته اند؟ از این لایهٌ تاریخ ایران غافل نمانیم.
اسلامی ندوشن
برگرفته از: فصلنامه هستی، شماره ۱۴
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید