پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


زبان جمال‌زاده


زبان جمال‌زاده
مجموعه‌ داستان‌های او عبارتند از: یكی بود، یكی نبود (‌١٣٠٠)، عمو حسینعلی ـ شاهكار ـ (‌١٣٢٠)، قصه‌ی قصه‌ها (‌١٣٢٠)، دارالمجانین (‌١٣٢٢)، صحرای محشر (‌١٣٢٦)، قلتش دیوان (‌١٣٣٨)، راه آبنامه (‌١٣٣٩)‌، كهنه و نو (‌١٣٤٠)، شورآباد (‌١٣٤٠)، غیر از خدا هیچكس نبود (‌١٣٤٠)، تلخ و شیرین (‌١٣٤٣)، سر و ته یك كرباس ـ دو جلدـ (‌١٣٤٣)، آسمان و ریسمان (‌١٣٤٣)، قصه‌های كوتاه (‌١٣٥٢).
جمالزاده همچنین به‌ امر ترجمه هم پرداخته است و از او ترجمه‌هایی چون: خسیس - مولیر - (‌١٣٣٦)، دونكامولوس - شیللر - (‌١٣٣٥)، ویلهلمتل - شیللر - (‌١٣٣٤)، دشمن ملت - ایبسن - (‌١٣٣٤)، قنبرعلی - گونبیو - (‌١٣٥٢)، داستان‌های گزیده (‌١٣٥٢)، هفت كشور (‌١٣٤٠) و جنگ تركمن - گوبنیو - (‌١٣٤٠) برجای مانده است.
از دیگر نوشته‌های جمالزاده می‌توان به خلقیات ما ایرانی‌ها، طریقه‌ی نویسندگی و داستان‌سرایی (‌١٣٤٥)، افسانه (‌١٣٤٣)، فرهنگ لغات عامیانه (‌١٣٤١)، هزارپیشه - دو جلد - (‌١٣٢٦)، داستان‌های مثنوی - بانگ نای - (‌١٣٣٧)، اصفهان (‌١٣٥٢)، آزادی و حیثیت انسانی (‌١٣٣٨) و هزار داستان اشاره كرد.
محمدعلی جمالزاده، آبان‌ماه سال ‌١٣٧٦، برابر با نوامبر سال ‌١٩٩٧ میلادی، در ژنو درگذشت. “نمودهای پویایی و ایستایی زبان در آثار سیدمحمدعلی جمال‌زاده“ عنوان مقاله‌ای نوشتهٔ جواد اسحاقیان است كه آن را به نقل از كتاب منتشرنشدهٔ ”نقد و بازخوانی ادبیات داستانی: محمدعلی جمال‌زاده” می‌خوانیم.
الف . فراز و پویایی زبان
‌١) سادگی زبان نوشته : با توجه به چهار روندی كه بر نثر آثار همروزگار نویسنده چیره بود ، وی چاره را در ساده نویسی و پرهیز از انشای ادیبانه ، فرنگی مآبی و آشفته زبانی یافت . در دیباچهٔ یكی بود یكی نبود بر این است كه در هر صورت ” انشای ساده ممدوح است و نویسندگان همواره كوشش می كنند كه هرچه بیشتر همان زبان رایج و معمول مردم كوچه و بازار را . . . به لباس ادبی درآورند . ” او برای زبان نوشته ، رسالت بیداری افكار عمومی قایل است و باور دارد كه ” جهل و چشم بستگی گروه مردم ، مانع هرگونه ترقی است ” و با همین اعتقاد است كه از نویسندگانی كه به زبان ساده و بی پیرایه می نویسند ، تمجید می كند . در دشت جنون وقتی با هدایت علی خان ( صادق هدایت ) در دارالمجانین روبرو می شود ، زبان ساده و غنی او را می ستاید : ” هرگز به عمر خود كسی را ندیده بودم كه زبان فارسی را به این سادگی و روانی حرف بزند . در ضمن به قدری اصطلاحات پرمعنی و مناسب و بجا می آورد كه انسان از صحبتش هرگز سیر نمی شد . ” و بیزاری خود را از زبان ادیبانه و فاضلانه از زبان هدایت علی خان ، چنین نشان می دهد : ” من یك مرض مضحكی دارم و از اشخاصی كه در ضمن صحبتهای معمولی ، عموماð به قصد بازارگرمی و فضل فروشی ، یك ریز كلمات قلنبه و اصطلاحات علمی و فتی به قالب می زنند ، بیزارم . ” (‌١)
‌٢) جمال زاده در مقاله ای كه به عنوان نقد مدیر مدرسه در تابستان ‌١٣٣٧ در مجلهٔ راهنمای كتاب ( سال اول ، شمارهٔ ‌٢ ) نوشته ، زبان ساده و عامیانهٔ جلال آل احمد را می ستاید و می نویسد : ” با فضل فروشی سر و كاری ندارد و آنچه را می خواهد بگوید ، درست و حسابی و صاف و پوست كنده می گوید و با زبان سهل و ساده ـ كه چه بسا می توان سهل و ممتنع خواند ـ مطالب مشكل را علناð روی دایره می ریزد و حلاجی می كند . . . در باب زبان و انشای كتاب ، همین قدر می گویم كه تمام كتاب به زبان مكالمه و محاوره و به قول اصفهانیها اختلاط نوشته شده ؛ شیرین و دانشین است و دارای چنان سرعت و ایجاز و به قدری آمیخته با طعن و طنز كه می توان آن را انشای كاریكاتوری خواند . ” (گزیدهٔ آثار/ ‌٢٨٧)
‌٢) پیوند میان زبان و ذهنیت: اگر در پهنهٔ مقاله نویسی از دهخدا بگذریم او نخستین نویسنده ای است كه در گسترهٔ داستان نویسی جانب پیوند میان زبان و ذهنیت نگه داشته . تا پیش از او ، زبان كسان داستان با ذهنیت اجتماعــی ، طبقاتــی و فرهنگیشان پیوندی نداشت و آنچه پیوسته بر زبــان روان می شد ، زبان و بیان نویسنده بود كه فصاحت و بلاغت از آن می بارید و به انواع آرایه های لفظی و معنوی آراسته . به رمان شمس و طغرا نوشتهٔ محمد باقر میرزا خسروی استناد می كنیم تا دریابیم چگونه كسان داستان از جوان روستایی گرفته تا دایه و خاتون اشراف زاده ، زبانی یكسان و بیانی همگون دارند . این رمان در سال ‌١٣٢٥ قمری ( ‌١٢٨٦ شمسی ) منتشر شده و نویسندهٔ مشروطه خواه آن بیشتر تحت تأثیر قصه های كهن فارسی بوده .
‌١. زبان جوان روستایی : از بام مسجد به آنجا بالا رفته ، آنها را با كمند پایین می دهیم . شما كه گفتید كمند آهوگیر خود را همراه دارید ؟ گفت : از حسن اتفاق همراه است . شمس گفت : این كمند را می افكنم ؛ بگیرید . . . بیا به دوش من تا تو را فرود ببرم . . . قلابهای آن را در كنار بام محكم كرده ، بیاویزید تا آمده شما را خلاص كنم .
‌٢. زبان دایه : مرا از وحشت دست و پا به كلی از كار افتاده ، قدرت چنین كاری ندارم . این خاتون [ طغرا ] هم ممكن نیست به چنین كاری اقدام نماید .
‌٣. زبان طغرا : خوش بختم كه به یاری و جوان مردی این جوان اصلمند از سوختن و مردن رها گشتم . نمی دانم این فرشتهٔ رحمت و ملك نجات از كجا رسید كه به آن سهل و چالاكی ما را خلاص كرد و عمری دو باره بخشید . متحیرم به چه زبانی شكر او بگزارم و از این جوان عذر زحماتش را بخواهم .
‌٤. زبان نویسنده : دایه از ضرب آن ضفته [ فشار ] و شرم آن ضرطه [ تیز دادن ] از هوش برفت . (‌٢)
آنچه زبان كسان رمان را یكسان ساخته و تفاوتهای زبانی تیپهای مختلف را از میان برده و زبانی غیر داستانی به آن بخشیده ، سه نكته است :
‌١. كاربرد وجه وصفی : یعنی كسان داستان به جای كاربرد فعل ، از وجه وصفی بهره می جویند و اصرار دارند كه واو عطف را پس از كاربرد فعل در وجه وصفی ، حذف كنند كه مخالفت با قیاس نداشته باشد ؛ مانند آمده شما را خلاص كنم ( به جای : بیایم و شما را خلاص كنم )
‌٢. كاربرد واژگان ادبی :اصرار برای نهادن واژگان ادبی و فصیح مكتوب بر زبان كسان داستان ـ كه فاقد ذهنیت ادبی هستند ـ زبان رمان را سنگین میكند ؛ رنگ واقعگرایی گفت و شنودها را از قصه میگیرد مانند كاربرد واژهٔ اصلمند ، بیاویزید ، اقدام نماید به جای: اصیل ، پایین بیندازید،بكند
‌٣. كاربرد حرف نشانهٔ ” را ” برای فك اضافه : چنین كاربردی نه تنها در روزگار نویسنده رایج نبوده بلكه خود در زبان قصه جایی ندارد ؛ مانند مرا از وحشت دست و پا از كار افتاد به جای ” دست و پایم از وحشت از كار افتاد ” اما آنچه به زبان نویسنده مربوط می شود ، تقلیدی كوركورانه از نثر مقامه ای است و نشان می دهد كه نویسنده بیش از آنچه به القای معنی بیندیشد به اسجاع متوازن ( ضرب ، شرم ) و متوازی ( ضغته ، ضرطه ) اندیشیده پروای خواننده نمی كند .
* * *
اینك به آثار جمال زاده بازگردیم تا دریابیم زبان شخصیتها در ارزیابی پایانی تا چه اندازه با ذهنیت اجتماعی و فرهنگی آنان همخوانی دارد :
‌١. زبان زن حلاج : هی برو و زه زه سر پا بنشین ؛ پنبه بزن و با ریش و پشم تار عنكبوتی به خانه برگرد ؛ در صورتی كه همسایه مان ـ حاج علی كه یك سال پیش آه نداشت با ناله سودا كند ـ كم كم داخل آدم شده و برو بیایی پیداكرده . ( رجل سیاسی / ص ‌٦٧ )
‌٢. زبان پادو سیاسی ( حاج علی ) : البته شنیده ای كه یك دست صدا ندارد ؛ آن هم مخصوصاð در كارهای سیاسی كه یك دسته از رندان ، میدان را جولانگاه خودشان تنها نموده و چشم ندارند ببینند حریف تازه ای قدم در معركهٔ آنها بگذارد . ( رجل سیاسی / ص ‌٧٢ )
‌٣. زبان شاگرد قهوه چی : ای خورشید خانم ! باز بنای شوخی و لوندی را گذاشتی و روبندت را پایین انداختی . اگر تفم یخ نمی بست ، یك تف به آن روی چون سنگ پایت می انداختم ؛ اما افسوس ! ( دوستی خاله خرسه / ص ‌٨٨ )
‌٤. زبان آموزگار : اشتباه كرده بودم . تصور كرده بودم كه مقصود ، ادای مرام و مقصود است و اكثریت مردم حتی مردم باسواد ، به اصل و ریشهٔ الفاظ كاری ندارند . همین قدر كه بتوانند مطالب سادهٔ خودشان را با رسم الخط آسانتری بنویسند ، شكر خداوند را به جا می آورند . (میرزا خطاط / صص ‌١٢٧ـ‌١٢٨)
این ویژگی در زبان داستان نویسی مورد ستایش منتقدان خودی و بیگانه قرارگرفته . عبدالعلی دست غیب می نویسد : ” زبانی كه آدمهای داستانی یكی بود یكی نبود با آن سخن می گویند ، بسیار شیرین و مناسب است . فرتگی مآب ، شیخ ، جوانك كلاه نمدی . . . هركدام به زبانی سخن می گویند كه می تواند شناسای نمونهٔ همگانی این كسان باشد . ” (‌٣) آفت رستمووا از محققان شوروی نوشته : ” . . . به راستی هم تمام داستانهای مجموعهٔ یكی بود . . . به زبان زندهٔ مردم است
. . . هر شخصیتی به شیوهٔ مخصوص ، افكار و احساسات خود را بیان می كند . نویسنده تلاش می كند كه سخنان و افاده های قهرمانان خود را به همان صورت عینی و ملموس ـ كه در زندگیشان رخ می دهد ـ اداكند . ” (‌٤)‌٣. سرشاری زبان : ما پیش از این در مقالهٔ درنگی بر ریشه های نثر حكایتی در این زمینه به شرحتر سخن گفته ایم و سخن مكرر نمیكنیم . همهٔ آنان كه در بارهٔ ویژگیهای زبانی یكی بود . . . چیز نوشته اند به این دقیقه اشاره كرده اند . دكتر غلام حسین یوسفی نوشته : ” در داستان فارسی شكر است به واقع جمال زاده توانایی فراوانی از خود نشان داده و نثر او در عین سادگی و طراوت پر از تعبیر و ضرب المثل و از لحاظ قدرت و وسعت بیان چشمگیر است . از این قبیل است وقتی از آواز گیلكی كرجیبانهای انزلی یاد می كند كه ” بالام بالام جان خوانان مثل مورچه ای كه دور ملخ مرده ای را بگیرد ، دور كشتی را گرفته بلای جان مسافرین شده بودند . ” یا راوی قصه را با كلاه لگنی” یسر حاجی و لقمهٔ چربی فرض كرده صاحب صاحب گویان دوره اش كرده بودند. ” گاه نیز توجه نویسنده در به كار بردن واژه ها و تعبیرات عامیانه مشهود است : ” سرگردان مانده بودیم كه با چه بامبولی یخه مان را از چنگ این ایلغاریان خلاص كنیم و به چه حقه و لمی از گیرشان بجهیم . ” (‌٥)
گذشته از این ، همان نام داستانها بر عامیانه بودن آنها دلیل می كند و پیشاپیش ، خواننده را با درون مایه و مضمون داستان آشنا می سازد : فارسی شكر است ، دوستی خاله خرسه ، بیله دیگ بیله چغندر ، ویلان الدوله ، درد دل ملا قربان علی و یا نام كتابها ، آثار و حتی ترجمه های او تعبیراتی عامیانه اند : یكی بود یكی نبود ، غیر از خدا هیچ كس نبود ، آسمان و ریسمان ، صحرای محشر ، سر و ته یك كرباس ، قصهٔ ما به سر رسید ، تلخ و شیرین ، كهنه و نو .
‌٤ . تكیه بر عناصر فرهنگ عامه : بخشی از این فرهنگ عامه ، علاقهٔ بیش از اندازهٔ نویسنده به كنایات ، امثال ، تكیه كلامها و ترانه های قومی و ملی یا ابیاتی است كه جزء امثال سائره اند . تدوین فرهنگ لغات عامیانه در سال ‌١٣٤١ كوششی برای حفظ بخش زبانی فرهنگ عامه است . نویسنده با وجود هشتاد سال زندگی در فرنگ ، فرهنگ عامهٔ سرزمین خود را از یاد نبرد و وقتی در سال ‌١٣٥٢ مطلع شد كه سید ابوالقاسم انجوی شیرازی در مقدمهٔ جلد دوم قصه های ایرانی اش
خطاب به مادران سفارش كرده تا ” در پرورش كودكان خود از بركات فرهنگ شفاهی مدد گیرند و در مقابل هجوم بی امان فرهنگ فاسد و تجدد مبتذل غربی مقاومت كنند و با گفتن قصه و مثل و تمثیل و چیستان ، فرهنگ خودی را ذهنی آنان سازند ” تحت تأثیر قرار گرفه در نامه ای به نویسنده نوشت : ” اگر وسیله و استطاعت داشتم ، آن گفتار را به صورت كتابچه در دو كرور نسخه به چاپ می رسانیدم و در شهرهای بزرگ ایران توزیع می نمودم . ” (‌٦)
بخشی دیگر از عنصر فولكلوریك در آثار نویسنده ، كوشش برای بازخوانی رویدادهای تاریخی و اجتماعی زاد بوم او ، اصفهان ، است . جمال زاده رمان سیاحت گونه و دو جلدی خود سر و ته یك كرباس را در ‌١٣٣٥ منتشر ساخت كه نام دیگرش اصفهان نامه است . این كتاب به تعبیر بزرگ علوی " از عشق عمیق نویسنده به محل تولد خود و پدرش حكایت می كند . ” در این اثر نه تنها اشارات بسیاری به رخدادهای تاریخی ، اجتماعی و شخصیتهای مؤثر اجتماعی اصفهان شده ( ظل السلطان ، ملك المتكلمین ) دارد بلكه از بسیاری محله ها ، مساجد ، مدارس ، بناهای تاریخی ، كلیساها و اماكن متبركه نام رفته و حتی از قول جواد آقا نامی گفته شده كه در این شهر "اجساد دیرتر از نقاط دیگر فاسد میشود؛ گوشت دیرتر میگندد و به و سیب هفت ماه سالم میماند.”
اما بعد دیگر علاقهٔ نویسنده به زادبومش ، تأكید بر لهجه و گویش اصفهانی و كوشش برای ضبط دقیق واژگان به گویش محلی است . در همین كتاب ، خواننده را با خود به روزگار كودكی خویش می برد و از روزهای رفتن به مكتب یاد می كند : ” روزی مادرم دستم را گرفت و اولین بار به مكتب برد . برایم یك نیزه قلم ( قلم نی ) و یك پنجلحم ( همان عمó جزو تهرانیها ) تدارك دیده بود . به دست خودش تلی ( به ضم تاء بر وزن قلی كه همان لیقهٔ تهرانیهاست ) در دواتم گذاشت و . . . این ترانه را ترنم می كرد: قار قار ، بقچه قلمكار ، پسرم فردا میرöد ( می رود ) كار ( مكتب ) . ”
* * *
ب . فرود و ایستایی زبان : در برابر پاره ای ویژگیهای خلاق و مثبت ، نثر جمال زاده كاستیها دارد كه گاه به گونهٔ افراط در كاربرد آن عناصر زبانی نمود پیدا می كند و زمانی به صورت غلطهای آشكار نگارشی و دستوری . روی هم رفته ما برای این فرود زبانی دو حجت یافته ایم :
‌١) غربت زدگی : پیش از این گفته ایم كه جمال زاده از ‌١٧ سالگی( ‌١٢٨٧ ) به لبنان و از آنجا به اروپا رفته و جز دو سه بار ـ كه برای مأموریت یا دیدار و برای مدتی كوتاه به ایران بازگشته ـ بقیه عمر خود را ـ كه نزدیك به نود سال می شود ـ در خارج از ایران گذرانده . درست است كه وی در این هشت ـ نه دهه از رهگذر مطبوعات ( آن هم مطبوعات ادبای كهنه پرست ) با ایران پیوندی می داشته اما هرگونه گسستی از جامعه بومی بر زبان و ذهنیت غربت زده تأثیر می نهد ؛ چنان كه از نویسنده ای اصلاح طلب و مدافع انقلاب مشروطیت ، شخصیتی سخت محافظه كار و عارف منش می سازد تا آنجا كه در جلد دوم شاهكار ( عمو حسین علی ) تنها شاهكار حقیقی را در دنیا بازگشت به محیط بكر و پاك روستایی و حیات گیاهی می یابد و زیر تأثیر رهنمودهای صوفی منشانهٔ مرشدش ، عمو حسین علی ، می كوشد به فطرت نحستین خویش بازگردد و از شاهكارهای نكبت ـ كه به باورش همان كتاب و علم و ادب است ـ روی برتابد . وقتی عمو حسین علی ، روحانی نمایی كه ترك زندگی فاسد شهری كرده و با كار روی زمین نان از عمل خویش می خورد ـ از راوی ـ كه نویسنده است ـ شغلش را می پرسد ، پاسخ می دهد : ” سر را به زیر انداخته گفتم : شغلم شغل بیكاران و بیعاران است ؛ یعنی نویسندگی و كاری كه از دستم برمی آید، همان كارهایی است كه از دست نویسندگان برمی آید یعنی هیچ . مگر تا كی و تا چند می توان نان حلال بندگان خدا را به تزویر از چنگشان به درآورد و جام ساده لوحی و خوش باوری مخلوق را با آب حرام ژاژخایی و هرزه درایی پركرد . دلم می خواهد از این كار ننگین یكباره توبه نمایم . ” (‌٧) مرشد راوی از كتابی یاد می كند كه از گزیدهٔ كلمات بزرگان تصوف در ” باب خاموشی ” گرد آورده و از سالك حقیقت می خواهد آن سخنان را آویزهٔ گوش جان خود كند و از جمله این عبارت از ” شقیق بلخی ” را نقل می كند كه : ” عبادت ده جزو است ؛ نه جزو ، گریختن از خلق است و یك جزو خاموشی . ” این ذهنیت نشان می دهد كه جمال زاده دست كم در سال انتشار این كتاب ـ كه خود آن را ” شاهكار ” خوانده ـ یعنی در سال ‌١٣٣٧ به اعتبار ذهنیت ، مرده ؛ روحش كپك زده و بوی الرحمن می دهد .
تجربهٔ حیات ادبی جمال زاده گویای این واقعیت است كه پویایی در زبان ، تنها كوشش برای حفظ ارتباط مكانیكی با زبان و آثار ادبی نیست ؛ بلكه هرگونه دوری از مسائل مبرم و ملموس آن ذهنیت پویای نویسنده را از وی سلب می كند و زبانش را همچون ذهنیتش سترون می سازد . تا كنون در زمینهٔ هنجــار شكنیهای نگارشی و كاربــردهای نادرست جمال زاده ، اشارات و مقالات جداگانه ای نوشته شده كه درازدامن ترینشان نگاهی به یكی بود یكی نبود نوشتهٔ ابوالفضل خدابخش است كه برای نخستین بار در مجلهٔ اندیشه و هنر ( ویژهٔ جلال آل احمد ، دورهٔ جدید ، شمارهٔ ‌٤ ، مهر ‌١٣٤٣ ) منتشر شده و اخیراð به تمامی در مجموعهٔ یاد سید محمد علی جمال زاده تجدید چاپ شده . اشارات دیگر نوشتهٔ عبدالعلی دست غیب در كتاب نقد آثار محمد علی جمال زاده ( تهران ، انتشارات چاپار ، ‌١٣٥٦ ) و واپسین آنها مقالهٔ جمال زاده ، پایه گذار ادبیات داستانی نوشتهٔ دكتر قهرمان شیری است كه در ماه نامهٔ ادبیات معاصر ( شماره های ‌١٩ـ‌٢٠ ، آذر ـ دی ‌١٣٧٦ ) به چاپ رسیده كه از تكرارشان پوزش می خواهم . اكنون به ذكر چند مورد نارسایی و كاربردهای نادرست واژگان می پردازم و امیدوارم این شواهد ازجمله اغلاط چاپی نباشد
‌١. ” آنچه را از كلمات در مجلس نتوانسته بودم به خرج ( خورد ) جمعیت بدهم ، اینجا تحویل زنمان دادیم (دادم) . ” ( رجل سیاسی )
‌٢. ” یك گیلاس عرق همدانی به رخ ( ناف ) روسی بست . ” ( دوستی خاله خرسه )
‌٣. ” شیطان تو پوستم افتاد . ” ( تو جلدم فرو رفت )
‌٤. ” ناگهان حاجی را دیدم كه چراغ جیبی برقی ( چراغ قوه ) در دست در مقابلم سبز شد”
( دشت جنون )
‌٥. ” میرزا خطاط گفت : معذرت می طلبم . ” (می خواهم ) . ( امنیت شكم )‌٦. ” خواستم قاتق برای نانم باشی ، بلای جانم شدی . ” (خواستم قاتق نانم باشی ، قاتل جانم شدی ) . ( دشت جنون )
‌٢) محافظه كاری : آن كه از مردم كشور ، تاریخ و مبارزات و غم و شادی خلقش به دور افتد و در كتار دریاچهٔ ” لمان ” ژنو سویس آسایشی دارد و زندگی به فراخی می گذراند ، ذهنیتی ایستا می یابد . چنین ذهنیتی بیگمان بر زبان نوشته های او تأثیر می نهد ؛ به ویژه كه او از هشتاد سال زندگی خود در مركز اندیشه و فرهنگ و فن آوری چیزی نیاموخت . بزرگ علوی نیز چون او تقریباð نیم قرن از عمر ‌٨٨ سالهٔ خود را در آلمان گذرانده اما حتی آخرین آثارش ( روایت ، موریانه ) نشان می دهد كه با مردم كشورش در میثاق اجتماعی خود برای رسیدن به آزادی و عدالت و پیشرفت اجتماعی وفادار است و به هیچ وجه از مواضع عقیدتی خود بازنگردیده . همدمی جمال زاده با شخصیتهای محافظه كار، سازشكار، دولتی و صرفاð ادیبی چون علامه قزوینی و تقی زاده مزید بر علت شد . اینان را نه باوری به مردم و اعتقادی به حركت تاریخی آنان بود و نه هرگونه نوآوری ادبی و هنری . قزوینی زبان مردم را واژهٔ سفالت می دانست و در نامه ای به جمال زاده به وی هشدار داد كه گرد واژه سفالت نگردد . مخالفت او هم با زبان آشفتهٔ فارسی بیشتر ناشی از شیفتگی وی بر زبان و ذهنیت اهل فضل بود كه از سیر تحولات اجتماعی و به تبع آن زبان شناختی به دور افتاده بود و داوری محمد تقی بهار در سبك شناسی نشانهٔ بینش تاریخی و درست او بود ؛ زیرا همان آشفته نویسان با وجود برداشتهای گاه سطحی خویش از مسائل روز ، معانی و اغراضی را مطرح می كردند كه تازه و تاریخی بود و دیالكتیك تحولات اجتماعی حكم می كند كه زبان ، نسبت به تحولات فكری و اجتماعی حركتی كندتر داشته باشد و تا اندیشه ای ، زبان پخته ، مكتوب و رسای خود را پیداكند ، مهلتی بایست تا خون شیر شد . باری جمال زاده ـ كه در روزگتر نوجوانی از ارتجاع ضربه هایی خورده بود ـ تا چند سال توانست بر ذهنیت اجتماعی پیشرو خود باقی بماند و اگر یكی بود یكی نبود او پرخاشگرانه و گاه اصلاح طلبانه می نماید از تأثیر همان ذهنیت است .
بزرگ علوی در ارزیابی ذهنیت او گفته : ” این جمال زاده از اول نه انقلابی بود و نه چپ بود سابقهٔ پدرش را داشت كه سیاست ، كار آدم را به كشتن می كشاند و همیشه دست به عصا راه می رفت و تا این اواخر هم كه می دونید چیزی در جایی در مدح این رژیم گفته بود ؛ نه این كه خودش را به اینها بچسباند ؛ اما گاه آهسته بیا ، آهسته برو كه گربه شاخت نزنه . جمال زاده این تیپی بود و زندگی راحتی هم داشت . ” و در توضیح كار جمال زاده در سفارت ایران در برلین و اختلاف نظر با فعالیت سیاسی دانشجویان ایران در برلین می افزاید : ” او تا اندازه ای رسماð سرپرست دانشجویان قلمداد شده بود . وقتی دانشجویان ایرانی قدری شیطنت می كردند و كارهای سیاسی می كردند ، او به آنها اعتراض می كرد . همان طور كه گفتم ارانی را می شناخت و وقتی فهمید كه ما مجله ای [ مجلهٔ دنیا ] با ارانی داریم منتشر می كنیم ، به من تاخت و با یك زبان تندی كه : ” اینها چیه دارید می زنید؟ ” (‌٨)
نقد او بر مدیر مدرسه آل احمد از همین ملاحظه كاری در زبان و ذهنیت نشان دارد . از جمله خرده های وی بر زبان این رمان ، نخست بهره جویی از زبان شكستهٔ آل احمد است ؛ زیرا شخصیتهای رمان همانند شخصیتهای زنده و واقعی جامعه ، ارتجالاð سخن می گویند و هیچ گاه در پی گزینش رساترین و زیباترین واژگان نیستند . در گفت و شنودهای محاوره ای ، مجالی برای چگونه گفتن نیست ؛ قرار نیست هنجارهای ناظر بر زبان محاوره بر ساختارهای چیره بر زبان ادبی تطبیق كند . مسائل مبرم توده های مردم ، ناگزیر زبانی محاوره ای می طلبد و نپذیرفتن این دیالكتیك ،‌درغلتیدن به زبان ادبا و فضلا و طبعاð نقض غرض است . دقت كنیم : ” مقدار نسبتاð زیادی از گفتگوها به زبان عوامانه املا شده است ؛ در صورتی كه گویا بهتر باشد ره چنان برویم كه رهروان رفته اند و الا یك نفر مدیر مدرسه یا ناظم و دبیر ـ ولو در تقریر و بیان هم ، پاره ای از كلمات را عامیانه تلفظ كنند و مثلاð نان را ” نون ” و هندوانه را ” هندونه ” بگویند ـ بهتر است آن كلمات را به املای صحیح بنویسیم . از جمله خصوصیت انشایی آل احمد یكی هم آوردن جمله های مقطع بسیار كوتاه سر و دم بریده است كه در صحبت و محاوره مرسوم است ولی بنده نظیر آن را تا كنون در نوشته های منثور فارسی ندیده بودم ماننــد : آب را ” البته فراش می آورد ؛ آب سالمی بود ؛ از مظهر قنات . ” ( گزیدهٔ آثار/ صص ‌٢٨٨ـ‌٢٩٠ )
هنگامی كه زبان و ذهنیت كسی محافظه كارانه و یا ارتجاعی است ، لحن بیان نیز به تبع آن عقیم می شود . همهٔ پویایی و حساسیت و موضعگیری فرد را از لحنی كه در زبان او هست می توان دریافت . لحن در نوشتهٔ بازتاب نگرش ، مرام ، دیدگاه اخلاقی و اعتقادی نویسنده در قبال دیگران و به ویژه خوانندهٔ اثر ادبی است . این دیدگاه ممكن است لحنی دوستانه ، خونسردانه محترمانه و یا تحقیرآمیز و جانبدارانه بطلبد ؛ به عبارت زیر از همین رمان دقت كنیم كه تا چه اندازه لحنی جانبدارانه و كوبنده دارد . من كاری به علت موضعگیری سرسختانه و عنودانهٔ نویسنده در قبال پزشك جوان ندارم كه به گفتهٔ راوی ، رفتاری سبكسرانه و جلف دارد و خواننده نیز این اندازه خشكی و خشونت را در رفتار راوی برنمی تابد ؛ با این همه مدیر مدرسه ، شخصیتی است زنده و ملموس كه از شاهرگ گردن به ما نزدیكتر است : ” سلامم كرد . . . یكی از شاگردهای نمی دانم چند سال پیشم بود . خودش ، خودش را معرفی كرد : آقای دكتر . . . عجب روزگاری ! هر تكه از وجودت را با مزخرفی از انبان مزخرفات مثل ذره ای روزی در خاكی ریخته ای كه حالا سبز كرده . چشم داری احمق ؟ می بینی كه هیچ نشانی از تو ندارد؟ انگ كارخانه هایی فیلم برداری را روی پیشانی اش می بینی و روی ادا و اطوارش و لولهٔ گوشی را دور دست پیچیدنش ؟ خیال كرده بودی . دلت را خوش كرده بودی . گیرم كه حسابت درست بوده ؛ بگو ببینم حالا پس از ده سال آیا باز هم چیزی در تو مانده كه بپراكنی ؟ هان فكر نمی كنی حالا دیگر مثل این لاشهٔ منگنه شده [ معلم زخمی مدرسه روی تخت بیمارستان ] فقط رنگی از لبخند تلخی روی صورتت داری و زیر دست این جوجه های دیروز افتاده ای ؟ . . . این جوجه فكلی و جوجه های دیگر كه نمی شناسیشان ، همه از تخمی سر درآورده اند كه روزی حصار جوانی تو بوده و حالا شكسته و خالی مانده . میان در و دیوار شكسته از هیچ كدامشان حتی یك پر بر جا نمانده . ” (‌٩)
و اینك عبارتی بیروح و عقیم از حضرت جمال زاده از داستان لطیفه وار دو آتشه با لحنی اداری و رسمی و با زبانی چون نوشته های محضری و حقوقی : ” به شرف عرض آقایان عظام و سروران گرامی می رساند به موجب مأموریتی كه از طرف هیئت محترم شرطبندی به این جانب محول گردیده بود و افتخاراð از صبح روز . . . ساعت هفت و ده دقیقه ـ كه حضرت آقای متعاهـد از خواب بیدار شدند ـ شروع گردید و تا روز بعد تا ساعت یازده و سیزده دقیقه بعد از ظهر از نو برای خواب به بستر استراحت وارد شدند ، مراتب را به قراری كه در ظرف تمام این مدت شانزده ساعت و سه دقیقه رخ داده است همچنان كه به قید قسم به عهده شناخته ام ـ بدون كم و كاست ذیلاð به عرض می رساند و ضمناð لازم می داند توضیح بدهد كه اگر چه مدت مأموریت ، بیست و چهار ساعت بود ولی همین كه شب فرارسید و آقای متعاهد به خواب رفتند ، با اجازهٔ ضمنی هیئت شرطبندی ، به اتاق خواب خود رفتم و به قول فرنگیها خود را در آغوش الههٔ خواب ، مورفه ، انداختم . اكنون اگر اجازه باشد ، به قرائت گزارش بپردازم .” ( گزیدهٔ آثار/ ‌١٦١ـ‌١٦٢)
پایان نوشتها :
‌١) گزیدهٔ آثار محمد علی جمال زاده ، انتخاب و مقدمه : محمد بهارلو ( تهران ، نشر آروین ، ‌١٣٧٥ ) صص ‌١٨٤ـ‌١٨٥
‌٢) شمس و طغرا ، محمد باقر میرزا خسروی ، با مقدمهٔ رشید یاسمی ( تهران ، كانون معرفت ، ‌١٣٤٣ ) ج ‌١ ، صص ‌٤١ـ‌٤٣
‌٣) یاد سید محمد علی جمال زاده ، مقاله ” جایگاه جمال زاده در نثر نو فارسی ” ، ص ‌٢٥٢
‌٤) ادبیات معاصر ، سال دوم ، شماره های ‌١٩ـ‌٢٠ ( آذر ـ دی ‌١٣٧٦ ) نقش محمد علی جمال زاده در ساده كردن زبان ادبی فارسی ، ترجمهٔ همت شهبازی ، ص ‌٥١
‌٥) دیداری با اهل قلم ، دكتر غلام حسین یوسفی ( مشهد ، انتشارات دانشگاه مشهد ، ‌١٣٥٧ ) ج ‌٢ ، صص ‌٢٦٥ـ‌٢٦٦
‌٦) یاد سید محمد علی جمال زاده ، مقالهٔ ” استاد پیش كسوت ما جمال زاده ” : سید ابوالقاسم انجوی شیرازی ، ص ‌١٧٦
‌٧) عمو حسین علی ( شاهكار ) ، محمد علی جمال زاده ( تهران ،كانون معرفت ، ‌١٣٣) ج ‌١ ، صص‌١٩٠ ـ ‌١٩١
‌٨) خاطرات بزرگ علوی ، حمید علوی ( تهران ، انتشارات دنیای كتاب ، ‌١٣٧٧ ) صص ‌٩٤ـ‌٩٧
‌٩) مدیر مدرسه ، جلال آل احمد ( تهران ، انتشارات فردوس ، ‌١٣٧٩ ) صص ‌٧٤ـ‌٧٥
جواد اسحاقیان
برگرفته از: خبرگزاری دانشجویان ایران - تهران
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید