پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


ادبیات داستانی دهه هفتاد


ادبیات داستانی دهه هفتاد
من درباره هنر عقیده خودم رادارم؛ آن این است كه آنچه را مردم در عالم هنر خیالبافی می خوانند و لذا فاقد ارزش عام می دانند، من همان را، ژرف ترین بخش از گوهر راستی قلمداد می كنم. مشاهده خشك و بی حاصل رخدادهای پیش پا افتاده و هر روزه را من دیرگاهی است دیگر با واقع گرایی در هنر یكی نمی دانم.
فئودور داستایوفسكی
در سال های آغازین دهه هفتاد، ادبیات داستانی غیر از مشكلاتی كه با دستگاه های اجرایی داشته و مشغول گمانه زنی برای بهبود بخشیدن به فضای زیستی خود است یك روند غیرقابل انكار را نیز درك می كند. این روند كه تجربه تاریخی فراگیر آن در سال های بعد از كودتای سال ۳۲ درك شده بود، رشد كمی آثار عامه پسندی است كه بنا به شرایط خاص اجتماعی توانسته اند قسمت عمده ای از مخاطبان داستان ایرانی را به سمت خود بكشانند. فرم روایی این آثار به دلیل سهولتی كه برای مخاطب در حین خوانش فراهم می كرد و از طرفی، انگاره های سطحی اجتماعی را با رنگ و لعاب اروتیك، پلیسی و یا تاریخی در اختیار آنها قرار می داد از اقبال فراوانی برخوردار شد. در عین حال بسیاری از نویسندگان جدید كارگاهی و یا تازه پا كه آنچنان تمایلی به داستان پیچیده و خاص پسند نداشتند، نیز آرام آرام فعالیت خود را آغاز می كردند و با در پیش گرفتن اصول شناخته شده قصه گویی می كوشیدند تا علاوه بر دست یافتن به یك مخاطب جدی و پی گیر، راوی فضاها و واقعیت های عینی جامعه پیرامون خود باشند. این قشر از نویسندگان كه در نیمه دوم دهه هفتاد توانسته اند از سلطه بی چون و چرای ادبیات عامه پسند كم كرده و همان مخاطب را با آثار جدی تر و عمیق تر خود آشنا كنند می توان نویسندگان سنت گرا نامید. «سنت» در این جایگاه، نه به عنوان یك مفهوم ارزشی- اخلاقی بلكه به معنای استفاده از شیوه ای مطرح است كه طی آن نویسنده از قالب ها و چارچوب ها و گاه شیوه های روایی دهه های قبل از خود برای بیان واقعیت های جامعه استفاده می كند. بنابراین بسیاری از نویسندگان سنت گرا را می توان، چهره هایی دانست كه در خط سیرهای روایی خود، بدعت خاصی را به وجود نیاورده و از یك فرم استاندارد ولی پاكیزه و اصول مند برای روایت آثار و داستان های خود استفاده می كنند. اغلب چهره های شاخص این جریان را نویسندگان زن تشكیل می دهند. نویسندگانی كه تربیت كارگاه ها و جلسات داستان نویسی در كارنامه فكری آنها تاثیر داشته و در عین حال به دنبال خلق یك كنش معنایی نو در دل متن هستند. به غیر از نویسندگان زن نیز، ما با افرادی روبه رو هستیم كه یا از نسل های قبل به این روند ادامه می دهند (جمال میرصادقی) و یا تنها با استفاده از چارچوب های مذكور قصد خلق آثار اجتماعی ای را دارند كه ذهنی گرایی صرف نمی تواند حق آن مطلب را ادا كند (حسین سناپور) بنابراین كلیت می توان سه مشخصه اصلی را در باب نویسندگان سنت گرا در نظر گرفت.
۱- با توجه به مقتضیات جامعه در سال های ناهمگون دهه هفتاد، ما با گرایش مخاطبان ادبیات و آثار كلاسیك دهه های چهل و پنجاه روبه رو هستیم. آثاری كه در آنها برش های اجتماعی- تاریخی با درنظر گرفتن فرآیندهای خلاقانه ادبی به شكلی ملموس و بی پیرایه گزارش شده اند. سیمین دانشور، علی محمد افغانی، احمد محمود، محمود دولت آبادی و... با این تعریف، به معیارهای ادبی جامعه دهه هفتاد تبدیل شده و بسیاری از آثار مستقل و نوگراتر در سایه محاق فرو می روند. توجه به آن تجربیات و به همراه برخی انگاره های فكری و ایدئولوگ نویسندگانی را می سازد كه با استفاده از میراث مذكور می كوشند تا به بازسازی جدید آن تیپ روایی پرداخته و تمایلی چندان به ادامه روند داستان های خلاقانه دهه شصت و اوایل دهه هفتاد ندارند. بنابراین وقتی نویسندگان سنت گرای دهه هفتاد نوشتن را می آموزند سه مسئله مهم را در این رویكرد به یاد دارند. نخست این كه جامعه ایران به دلیل خستگی های فراوانی كه از ناآرامی های زیستی خود دارد تمایل به كشف ادبی و یا نوآوری های داستانی را (حداقل در آن چند سال) از دست داده و به سمت ادبیاتی گرایش دارد كه به بافت های خسته ذهن وی حمله نكند. این اتفاق یك خطر همه جانبه را در پی دارد و آن اشاعه نوعی لمپنیسم ادبی است كه تجربه آن را در انبوه آثار عامه پسند و پاورقی دیده ام. پس این نویسنده سنت گرا می كوشد سنتی را ادامه دهد كه مخاطبان فرهیخته ادبی را نیز به سمت خود كشیده است. دومین مسئله در ایجاد حال و هوای داستانی است كه علاوه بر روحیه سرزنده ادبی بتواند مولفه های تازه ای را به سنت ادبی مذكور اضافه كند. این نكته شاید مهمترین دغدغه این نوع نویسندگان باشد. بنابراین با نگاهی اجمالی به آثار ایشان درمی یابیم كه نوعی «محافظه كاری مفهومی» در متن ها وجود دارد كه تنها در لحظاتی از آن ما با یك نگاه عمیق اجتماعی روبه رو هستیم. پس خلق مفاهیم تازه در سنت روایی شناخته شده نیازمند گونه ای تفكر ژورنالیستی بود تا جامعه را با تفكر و بن مایه های زمان خود روبه رو كند. كاری كه نویسنده ای مانند حسین سناپور در رمان نیمه غایب به خوبی اجرا می كند و یا داستان های كوتاه زویا پیرزاد از بهترین نمونه های آن به شمار می روند. سومین مسئله بحث چگونگی اجرای تكنیك های روایی سنتی است. به این معنا كه نویسنده كارگاهی و سنت گرای این دوره دغدغه ساختن چارچوب هایی را دارد تا در طی آن متهم به كپیه برداری صرف از آثار شناخته شده نشود. اتفاقی كه كمتر نویسنده ای موفق به گذشتن از آن می شود و شاید بزرگ ترین ضعف برخی از این نویسندگان عدم خلاقیت كافی برای گذشتن از شكل شناخته شده روایت های كلاسیك دهه های قبل است.
۲- اصولاً سنت گرایی در ادبیات دلایل عمده ای دارد. ما در تاریخ ادبیات جهان به كرات با دوره های روبه رو هستیم كه قشرهایی از نویسندگان به دنبال بازآفرینی مجدد برخی دوره های قبل از خود هستند. نوكلاسیك ها، نورمانتیست ها، مكاتب واپس گرای ادبی بعد از جنگ در فرانسه و یا رجعت به سنت روایی ارزش گرا در روسیه بعد از اكتبر و... همگی بازگو كننده این حقیقت هستند كه اغلب جامعه ادبی در شرایطی به سمت سنت های آزموده شده خود باز می گردد كه مردم دچار یك سكون و یا ناهمگونی تاریخی شده اند. در این شرایط كه بیشترین آسیب را به ادبیات و هنر وارد می كند، جامعه نیاز خود به واقعیت های ادبی و هنری را كناری گذارده و به هر دلیلی به خوانش و یا درك آثاری متمایل می شود كه تجربه آنها را پذیرفته است. در ایران دهه هفتاد نیز، مدل تاریخی مشابهی وجود دارد، یعنی «جامعه» به دلیل درگیر بودن با معضلات عدیده ای كه جنگ برای او باقی گذارده، توانایی و انتظار روحی و ذهنی خود را در خوانش آثار متفاوت و نوگرا ندیده و بیشتر به سمتی می رود كه یا او را به دنیایی امن تر و در عین حال ساده تر ببرد و یا او را دچار اضطراب و دلهره نوگرایی نكند. در این مرحله است كه آثار مذكور آرام آرام می توانند ذهن مخاطب و سلیقه او را ارضا كنند. باید ذكر كرد كه سنت گرایان داستانی با شناختی كه از ذائقه مخاطب خود داشته اند و دارند پیش رفته و اصلاً تمایلی به حمله به شكل ذهنی و سلیقه ای او ندارند.
به طور مثال نویسنده ای مانند سپیده شاملو كه از فرآیندهای این سنت گرایی است به سمت شكل روایی نویسندگانی مانند پارسی پور حركت می كند و یا شیوا ارسطویی به شدت متمایل به آثار همین نویسنده است. از سویی دیگر با نویسندگانی مانند خسرو حمزوی مواجه هستیم كه با وجود بودن در دهه های چهل و پنجاه، متمایل به تجربه های احمد محمود و دولت آبادی هستند. شاید مستقل ترین چهره ها در این میان نویسنده ای چون حسین سناپور باشد كه در او گرایش به مفاهیم گروتسگ وار ادبیات گلشیری با فرمی رئالیستی - ذهنی ساخته می شوند. پس می توان اشاره داشت كه سنت گرایان ادبی در آثار خود، از فرم هایی سود می برند كه یا صبغه ای رئالیستی و خوشخوان دارد و یا در صورت پیچیده بودن از یك تجربه موفق تاثیر گرفته اند. اما بحثی كه اینجا مورد سئوال است، ارزش گذاری در باب رئالیسم است. باید بگویم كه رئالیسم فرآیندی جهانشمول است كه با تغییر مداوم نگاه ها و ساختارهای خود همواره در ادبیات جهان باقی مانده است و آثار رئالیستی را نمی توان رجعت گرا نامید.اما منظور از رئالیسم سنت گرا آثاری هستند كه در ذات روایی خود خلاقیت و دگردیسی جدیدی را به وجود نمی آورند و این دقیقاً شیوه ای است كه بسیاری از نویسندگان سنت گرا پیرو آن هستند. واقعاً (منهای دغدغه های مفهومی) در رئالیسم نویسنده ای مانند فریبا وفی - چه در آثار اولیه و چه در آثار جدیدش- چه اتفاق نویی در باب رئالیسم روایی می افتد و یا انبوه نویسندگان فمینیست چه انگاره جدیدی را به ساختارهای رئالیستی خود اضافه كرده اند؟ پس می توان به این نتیجه رسید كه اغلب سنت گرایان در درك و پذیرش خود از مفهوم رئالیسم در اشتباه بوده و آن را به عنوان یك ساختار تثبیت شده غیرقابل تغییر دانسته اند. شاید سنت گرایان ادبی در برهه ای كوتاه از زمان بتوانند اقبال جمعی و مردمی بیابند. اما بعد از گذر از دوره نقاهت تاریخی جامعه این آثار با معضلات عدیده ای روبه رو می شوند كه باعث مرگ زودرس آنها است. اتفاقی كه برای تمامی مكاتب بازگشت افتاده است.
۳- آثاری كه از آنها به عنوان سنت گرا نام می برم اغلب دچار گونه ای مفهوم گرایی هستند كه از حواشی زندگی اجتماعی درك و دریافت شده اند. به دلیل اینكه بسیاری از نویسندگان سنت گرا از مدل و یا مدل های تاریخی استفاده می كنند، ساختارهایی شناخته شده دارند. به طور مثال روند روایی در این آثار كمتر به سمت روانكاوی شخصیت پیش رفته و اغلب با به نمایش گذاردن انسانی میان معضلات فردی و اجتماعی او را دچار تراژدی، حماسه و یا سیاه نمایی می كنند. پس یك هارمونی روانكاوانه در كمتر اثری از این سیاق دیده می شود. از سوی دیگر سنت گرایان به دلیل همان روحیه رئالیستی و كلیشه ای، می كوشند تا قهرمان و یا قهرمان های خود را با مقیاس های یك ادبیات استاندارد و تجربه شده بیافرینند و این در حالی است كه بسیاری از شخصیت های آنان به سایه هایی از مدل های تاریخی خود تبدیل می شوند. زنان بسیاری از داستان های این نویسندگان سایه هایی از شخصیت های سیمین دانشور، گلی ترقی، مهشید امیرشاهی، محمود دولت آبادی و یا شهرنوش پارسی پور هستند و یا اغلب شخصیت های مرد داستان های نویسندگان زن دچار بی توجهی و یا تناقض شده اند. همان طور كه گفتم اغلب نویسندگان سنت گرای دهه هفتاد و اوایل دهه حاضر، زنان هستند و این در حالی است كه بسیاری از نویسندگان نوگرای دهه شصت را چهره هایی مانند علیزاده، روانی پور و... تشكیل می دهند. این ادبیات زنانه كه گاه به دنبال تسویه حساب های تاریخی و جنسیتی است به دلیل توسل به فرم های آشنا پذیرفته شده و در كنار آثار مهم ادبیات ما قرار می گیرد. از سویی دیگر سنت گرایان به هیچ عنوان مخاطب خود را دچار سپیدخوانی ها نكرده و با استفاده از مفاهیم مورد علاقه جامعه مانند فقر، ظلم، عشق، جنایت و یا خاطرات نوستالژیك و... برای او امنیت فكری به ارمغان می آورند. شاید سنت گرایان سلیقه ادبی مردم در نیمه دوم دهه هفتاد را تغییر داده و آنها را با ادبیاتی جدی تر و اصول مندتر آشنا كردند، اما باعث شدند كه نوعی دیكتاتوری ادبی نیز متولد شود. چاپ های متعدد آثار ایشان و اقبال مثبت نوشته هایشان علاوه بر این حسن كه بالاخره بعد از سال ها جامعه را به سمت ادبیاتی جدی تر سوق دادند موجب شكل گیری جوی پدرخوانده وار شد. این جو كه تبلیغات دستگاه های نشر نیز در آن بی تاثیر نبود باعث شد تا اغلب نویسندگان سنت گرا نه تنها به سمت خلق آثار جدیدتر و عمیق تر حركت كنند، بلكه بر شیوه و سنت خود پافشاری نمایند. شاید به همین دلیل باشد كه وقتی رمان دوم سناپور (كه با وجود برخی ضعف های مشهود در آن) از آثار سنت گرا خارج شده و می كوشد به اثری تجربی تبدیل شود، اقبال قبلی را نمی یابد و یا رمان دوم زویا پیرزاد با وجود ضعف های عمیق ساختاری و روایی باز هم اقبال عمومی پیدا می كند. این جو موجود كه به مذاق سنت گرایان شیرین می آید ناخودآگاه باعث باقی ماندن ایشان در همان فرم و ساختار شده و حركت به سوی نوآوری را از آ نها سلب می كند. نكته بعدی به شكل پیشنهادی این ادبیات بازمی گردد. ادبیات سنت گرای دهه هفتاد به سنتی گرایش پیدا كرد كه در آن آثار رئالیستی و شناخته شده ای مدنظر بود (چه در غیر این صورت هدایت، ساعدی، صادقی و... نیز از سنت های ادبی ما هستند ولی این جریان كه به طور كلی آن را سنت گرایی نامیده ام به قسمتی خاص از داستان نویسی ایران رجعت كرد) از سوی دیگر با در نظر گرفتن بسیاری از قابلیت های سنت گرایان در آثار منتشر شده شان در می یابیم كه آن اتفاق تاریخی كه برای اغلب جریان های رجعت گرای تاریخی ادبیات جهان روی داده برای این جریان وطنی نیز شكل پذیرفته است. به این صورت كه داستان ها و رمان های سنت گرای ما آنچنان در حیطه ساختاری در انقیاد و تقلید از مدل های مذكور به سر می برند كه نمی توانند مفاهیم اغلب اجتماعی خود را عمیق و تاثیرگذار روایت كنند. بارها و بارها شنیده ایم كه در هر دوره ای در هیئت اجتماعی مردم یك ملت مفاهیمی وجود دارند كه مختص به همان دوره اند. ناتورالیسم زولا در سال های پایان قرن نوزدهم، انقلاب اومانیستی بیت ها در دهه پنجاه و یا نهیلیسم متنی رمان نو در سال های بعد از جنگ دوم و... همگی مفاهیمی هستند كه در همان دوره، ساختارهای مناسب خود را یافته و به همین دلیل كلاسیك شده اند. در ایران هم وضعیت به همین شكل است و بنابراین نمی توان مفاهیم و دغدغه های دهه پنجاه پارسی پور را كه باعث ساختن یك فرم روایی خاص شده اند به دهه هفتاد آورد و تحویل جامعه ادبی داد. اشتباه بزرگ جریان های سنت گرا نیز در همین نكته است كه با وجود درك مفاهیم و دغدغه های جدید (در بهترین حالت) از ظرف ها و ساختارهایی استفاده می كنند كه به قامت و پیكر آن مفاهیم نمی آیند. شاید به همین دلیل باشد كه رمان جدید زویا پیرزاد در فاصله كوتاهی، ارزش های سنتی خود را از دست داده و به ناگهان كهنه به نظر می رسد و موجب موضع گیری همان منتقدانی می شود كه آثار كوتاه او را ستوده اند و یا كتاب دوم سپیده شاملو با نقدهای منفی روبه رو می گردد. بنابراین می توان به یك نتیجه مهم رسید و آن این كه نویسنده سنت گرا، اغلب بعد از یك اثر پراقبال خود دچار كپیه برداری از همان اثر شده و نوشته های بعدی اش به آثاری بی رمق تبدیل می گردند. البته باز هم تاكید می كنم كه سنت گرایان نقش مهمی در آشتی جامعه با ادبیات جدی داشتند، اما اگر این روند كه باید در حال گذار باشد، بخواهد به قطعیت و حاكمیتی جدید تبدیل شود به سرعت دچار زوال شده و به دلیل تناقضی كه میان ظرف و مظروفش وجود دارد، از بین می رود. اگر دقت كنیم، درمی یابیم كه اغلب نویسندگان مهم جهانی در دوره ای تحت تاثیر پدران معنوی و فكری خود بوده و برخی آثار اولیه آنها بوی سنت گرایی می دهد. این در حالی است كه همین نویسندگان به سرعت این مرحله را طی كرده و به فردیت خود دست می یابند. چه در غیر این صورت هستند نویسندگانی كه در زمان خود با اقبال فراوان اجتماعی روبه رو بوده اند، امروز تنها و تنها در فرهنگ های ادبی و كتابخانه ها می توان نام و آثار آنها را دید. آیا امروز نامی از آستروفسكی كه زمانی آثارش ركورد فروش را می شكست باقی مانده و یا آثار حجازی، دیگر در میان جامعه جایی دارند؟ از این مثال ها بسیار است.
در پایان باید گفت كه سنت گرایان داستان ایرانی در دهه هفتاد و سال های آغازین دهه هشتاد با توجه به جو جامعه، توانستند اقبال عمومی و جوایزی ادبی به دست آورند. اما همان طور كه گفتم، با سپری شدن دوران نقاهت تاریخی _ اجتماعی و ایجاد فضایی استاندارد در حیات اجتماعی، ادبیات سنت گرا وجه غالب خود را از دست می دهد و یا به سمت مخاطبان عادی تر ادبیات حركت خواهد كرد. این روند مثال ها و نمونه های فراوان تاریخی دارد و شاید بهترین نمونه آنها جریان ادبیات بازگشت در سال های پایانی حكومت قاجار باشد كه ناگهان با ظهور چهره هایی مانند نیما، شاملو، هدایت، مشفق كاظمی، جمالزاده و... مرجعیت و اقبال خود را از دست داده و تنها در میان عده محدودی از مخاطبان به بودن خود ادامه داد. سنت گرایی دوره ای است كه می توان آن را به دوره گذار تشبیه كرد. در این دوره گذار، نویسنده سنت گرا، ذهن مردم را با ادبیات داستانی آشتی داده و جریان قطع شده ادبیات با جامعه در سال های دهه شصت و اوایل دهه هفتاد را ترمیم كرد. اما تاكید و ابرامی كه امروزه بر خلق این نوع آثار دیده می شود، دیگر توجیهی تاریخی و اجتماعی نداشته و تنها و تنها به تنش هایی دامن می زند كه نتیجه آن به ضرر سنت گرایان خواهد بود. در واقع باید گفت كه سرخوشی و بازتاب اجتماعی آثار نویسندگان سنت گرا ایشان را از خلق آثاری با معیارها و ساختارهای خلاقانه تر بازداشته و شاید این بزرگ ترین اشتباه روایی این قشر باشد.
مهدی یزدانی خرم
برگرفته از: شرق ۲ دی ۱۳۸۳
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید