شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


عشق و زن در بوف کور


عشق و زن در بوف کور
«سوررئالیسم» (فرا واقعیت گرایی) مكتبی ادبی و هنری است كه در دهه سوم قرن بیستم(۱۹۲۴) در فرانسه شكل گرفت. این مكتب در پی جنگ جهانی به وجود آمد و عصیانی بود بر ضد تمام قواعد و قوانین موجود در عرصه اجتماع، مذهب، هنر و ادبیات، آنچه در این جنبش چشمگیر است اهمیت و اصالتی است كه پیروان این شیوه برای خیال، خواب، رویا، ذهنیات و امور ناخودآگاه و انتزاعی قائل هستند. دراین مقاله موضوع عشق و چهره زن در این مكتب مطرح و سپس جایگاه زن و عشق در «بوف كور» نوشته مصادق هدایت» بررسی می شود:
مقدمه:
در پی وقوع جنگ جهانی و تلفات انسانی و فرهنگی عظیمی كه در كشورهای درگیر جنگ به وجود آمد، عده ای از جوانان نوجو و روشنفكر در فرانسه نهضت سراپا اعتراض و عصیان «دادائیسم» را بنیان نهادند كه به علت جو مخرب و ویرانگرش دیری نپائید و در پی آن عده ای از این شاعران و نویسندگان به رهبری آندره برتون، شاعر فرانسوی، مكتب سوررئالیسم را پایه گذاری كردند سوررئالیسم در آغاز یك مكتب ادبی بود كه به زودی به عرصه های هنرهای تجسمی مثل نقاشی و سینما هم كشیده شد. ماهیت سوررئالیسم عصیان و اعتراض است بر ضد قواعد پذیرفته شده و تقدیس یافته جامعه بشری، چه در عرصه اجتماع و سیاست و مذهب و خانواده و چه در عرصه ادبیات و خلق هنری. سوررئالیست ها برای آفرینش هنری و ادبی بیش از هر امری به آزادی ذهن و عواملی مثل خواب و رویا، خیال، انباشته های ضمیر ناخودآگاه و هر چیزی كه زاده آزادی كامل ذهن و ضمیر انسان، بدون نظارت عقل و منطق معمول بود اهمیت می دادند.
به این ترتیب جنبش سوررئالیسم با اهمیت و ارزشی كه برای ذهنیت و ناخودآگاه انسان قائل است، از دیدگاه پیروانش تبدیل به یك خاستگاه آرمانی برای ظهور ناب ترین و عمیق ترین تمایلات انسانی می شود. امیالی كه ریشه در غرایز اصیل انسانی دارند و چه بسا در زیر لایه های ضمیر ناخودآگاه انسان پنهان مانده باشند.
هر چه میزان اهمیت به این عواطف نهانی بیشتر شود نقش عشق و زن به عنوان مقصود عینی عشق راستین سوررئالیستی عمیق تر می شود. سوررئالیسم با نفی متافیزیك به تمام جلوه های عشق به زن از پایین ترین مرتبه جسمانی تا بالاترین مرحله روحانی آن ارج می گذارد.
زنانی كه در آثار سوررئالیستی مطرح می شوند با محبوبه های عفیف و معشوقه های سهل الوصول رمان های عشقی فرق دارند. در این آثار زنانی كه دوست داشته می شوند نیمی زیر و رو كننده و نیم مقدس هستند و آن گونه كه برتون در «عشق دیوانه وار» می گوید: «تجسم طبیعی و غیر طبیعی یك موضوع هستند.» زنان، الهام بخش همان حسی هستند كه بنژامن پره آن را «عشق متعالی» می نامید. رنه شار در پتك بی سر می گوید: «در قلمرو واقعیت برتر، انسان نمی تواند چیزی باشد مگر طعمه شدیدترین دلیل زندگی اش یعنی عشق».
لویی آراگون در روستایی پاریسی خلاصه دنیا را در زن می بیند: «ای كوهستان شما هرگز چیزی نخواهید بود مگر تصویر دور دستی از این زن و اینك من چیزی نیسم مگر قطره بارانی بر پوست او» و هم اوست كه می گوید: در چشم همه زن ها یك برق سوررئالیستی می بیند.
و پل الوار می گوید:
رویاهای او در روشناییخورشید را بخار می كند۱ (مدخلی بر فلسفه سوررئالیسم، فردیناند آلكیه، فصلنامه هنر، صفحه ۶۷- ۷۶)
عشق در تعریف خود آشتی و جمع اضداد است. و از نظر سوررئالیست ها تمایلی است در برابر واكنش عقلی، در مكتب سوررئالیسم عشق هم مانند نگارش خودكار و یادآوری رویاها و اوهام وسیله ای است برای رسیدن به هدفی۲ (دادا و سورررئالیسم، بیگزبی سال ۱۳۸۱، صفحه ۹۱) و آن هدف، آزادی هر چه بیشتر ذهن انسان و به تبع آن خود انسان است. سه اثر منثوره آندره برتون، نماینده اصلی مكتب سوررئالیسم، (ناجا، عشق دیوانه وار و آركان ۱۷) در تجلیل و تحسین عشق به وجود آمده و حول محور زن و ویژگی الهام بخشی او دور می زند.
رمان ناجا شرح ملاقات تصادفی برتون با زنی نیمه دیوانه به نام ناجا(نادیا) است. این زن تأثیر شگرفی بر روی برتون می گذارد و همچون «مخلوق الهام بخشی»۳ (سرگذشت سوررئالیسم ۱۳۸۱، صفحه ۱۴۱) در برابر آنچه سوررئالیست ها«جادوی روزمره» می نامند قیام می كند و همچون الهه ای در برابر قواعد و چارچوب های خشك ذهن ظاهر می شود. برخورد با ناجا برتون را به كشف عوالم دیوانگی و شیدایی می رساند. و این همان دنیایی است كه سوررئالیست ها در پی گریز از منطق و حا افتاده ذهن انسان جست و جو می كنند.
در واقع دیوانگان چون برای تخیل و ذهن خود محدودیت و قواعد معینی ندارند و آزادانه در عوالم ذهنی و انتزاعی خود سیر می كنند سوژه های شگفت انگیز برای تجربه دنیای سوررئال می شوند.
درعشق دیوانه وار برتون به تضاد و تقابل اجتماعی می پردازد كه در برابر عشق یك فرد به فرد دیگر، قد علم می كند و معتقد است كه هر چند نیازهای عشق باید در چارچوب اجتماعی برآورده شود اما مهم «اعتراض از طرق متداول است»۴ (آندره برتون، جی اچ متیوز، ۱۳۸۲، صفحه ۲۵).
عشق و شعر از نظر برتون فعالیت های ضد اجتماعی هستند در رمان آركان ۱۷ عشق و شعر و هنر همچون ابزارهای اصلی احیای اعتماد به نفس انسان نمایانده شده اند كه از طریق آنها تفكر انسان قدرت می یابد، تا »بار دیگر به جانب دریای باز راه بگشاید.»۵ (همان صفحه ۳۱).
در سراسر آركان ۱۷ عشق برتون به «الیزا» كه در سال ۱۹۴۳ با او آشنا شد و در سال ۱۹۴۵ ازدواج كرد، مطرح می شود. عشق«تیرگی» حاصل از احترام به اصول قراردادی در زندگی انسان را می زداید. تأكید برتون بر واژه هایی نظیر «اكسیر» و «تجدد حیات» نشان این است كه او عشق را به مراتب بالاتر از شور و هیجانی آزاد از قید و سلطه اجتماعی می داند زمانی كه برتون با طرد اندیشه «نجات مسیحی» راه حل بزرگ ترین مشكلات بشری را عشق می داند، زن به جایگاهی تمام و كمال در آثار او دست می یابد. «نفرین بزرگ را برانگیخته و تمام توان تجدید حیات عالم در عشق انسانی نهفته است.»۶ (همان صفحه۳۲).برتون با سپردن نقش منجی به زن به یكی از مفاهیم مهم سوررئالیسم اشاره می كند. زن بانوی افسانه ای می شود كه مرد را از تیرگی می رهاند. برتون با اعتقاد به اینكه تفكر مرد ارمغانی جز درد و رنج نداشته، پذیرفته است كه باید رهبری را به دست زن بسپاریم. او به دنبال «زن گمشده ابدی» است كه به گوش مرد نغمه سر می دهد، اما پس از آزمون های بسیار كه بر زن و مرد می رود باید بازیافته شود. او معتقد است چنین موجودی همواره برای شاعران جذاب است. چرا كه به عنوان «زن كودك منش» قادر است مشكل ترین نظام ها را از هم بپاشد. «طغیان و فقط نفس طغیان است كه آفریننده روشنایی است و این روشنایی را سه معبر بیش نیست: شعر، آزادی و عشق كه باید شوقی یكسان برانگیزند و به نقطعه ای واحد برسند تا به جام جوانی بدل گردند. در تیره ترین و روشنایی پذیرترین كنج قلب انسان»۷ (همان صفحه ۳۳).
برتون اظهار می كند كه بزرگترین آرمانی كه از نظر سوررئالیست ها می تواند برای انسان وجود داشته باشد و از هر آرمانی فراتر رود در «عشق گزیده» نهفته است. و هرزگی بزرگترین دشمن این عشق گزیده است و از تعالی كه عنصر ضروری عشق است جلوگیری می كند.۸ (سرگذشت سوررئالیسم، ۱۳۸۱، صفحه ۱۴۰).
رمان بوف كور از این نظر قابل توجه و مطالعه است. گفتنی است كه هدف از انتخاب این اثر ادعای سوررئالیستی بودن آن نیست، بله باید گفت كه می توان این اثر را ـ برخلاف داستان های سوررئال فرانسه و دیگر كشورها بدون نیت نویسنده بر پایبندی به این مكتب نوشته شده است ـ از دیدگاه سوررئالیستی هم بررسی كرد. كما اینكه اثری مثل بوف كور كه مایه های سوررئالیستی بسیار درخشانی هم دارد قبل از آشنایی نویسندگانی ایرانی از جمله خود هدایت با این مكتب نوشته شده است. این داستان با مایه محوری و اصلی عشق و نقش زن شكل گرفته است. زن در این رمان می تواند از دو جنبه مطرح شود: ۱- به عنوان یك شخصیت داستانی كه دارای كنش و عمل داستانی است و در شكل گیری و سیر داستان تأثیر مستقیم دارد.
۲. به عنوان یك موضوع و درونمایه كه به جای حضور مستقیم در داستان بیشتر تأثیر غیر فیزیكی و عواطف و احساسات اوست كه بر روی افكار و عملكرد شخصیت مرد مطرح می شود و او را وادار به كنش داستانی می كند. هرچند در این گونه رمان ها بیشتر افكار و عواطف و احساسات مطرح می شوند تا كنش قهرمان داستان.
بعد دوم در داستان های سوررئالیستی قوی تر و پررنگ تر است.
در داستان «بوف كور» شخصیت ها چند چهره هستند. مردها ابعاد مختلف وجودی یك مرد هستند و همه زن ها(به استثنای دایه راوی) ساه های گوناگون یك زن. داستان از دو بخش تشكیل شده كه به صورت مجزا از هم روایت می شوند و فاصله زمانی زیادی بین این دو بخش وجود دارد. بخشی كه اول روایت می شود از نظر زمانی بعد از بخش دوم قرار می گیرد.
زن در بخش اول خیالی و رویایی است. او زنی اثیری است كه بیشتر در خیال و تجربه های سوررئالیستی راوی بر او متبلور می شود. اما در بخش دوم زن موجودی معمولی و زمینی است كه راوی او را «لكاته» می نامد. این دو زن از نظر ظاهر و چهره اندام، ژست ها و عادات دقیقاً یك نفر هستند. زنی با ندام كشیده و موزون و زیبا، ابروان باریك به هم پیوسته، چشمان مورب تركمنی، گونه های برجسته و لبان نیمه باز، و با عادات مكیدن انگشت دست، حالت نگاه و نوع راه رفتن یكسان. اما این یكسانی و شباهت فقط در جسم و ظاهر و رفتار عینی آن دو است و در باطن، آنها دو قطب متضاد هستند. یكی زمینی و عادی و عامی با نیازها و غرایز و تمایلات یك زن كاملاً معمولی و دیگری رویایی و خیالی بدون نیاز و تعلق زمینی و جسمی گویی متعلق به دنیای دیگر. در واقع زن اثیری و لكاته دو بعد متضاد یك زن هستند و جالب اینكه مرد داستان هم در برابر این زن دوگانه، دو چهره ناتوان از خود به نمایش می گذارد. در برابر زن اثیری با همه تلاش خود برای پذیرفتن غیر مادی بودن زن دچار نیازهای مادی و جسمی می شود و در برابر لكاته از برآورده كردن خواسته های معمولی و زمینی او ناتوان است و تمام روایت داستان كشمكش مرد داستان است با خود و عواطف خود برای پیروزی بر زن چندگانه داستان.
در بخش اول راوی مردی منزوی و تنهاست كه به دور از آدم های دیگر زندگی می كند و شغلش نقاشی روی قلمدان است. به طور تصادفی زن اثیری را می بیند كه مانند شعاع آفتابی در زندگی او می درخشد و زود خاموش می شود و آنچه می ماند تأثیر شگرفی است كه بر مرد گذاشته است.۹ (بوف كور، صادق هدایت، صفحه ۱۰)
این چند چهرگی زنان و مردان در بوف كور برگرفته از عقیده تناسخ است. راوی دائم تكرار می كند كه گویا زن اثیری را قبلاً می شناخته و اسم او را می دانسته انگار كه در زندگی پیشین روان آنها هم جوار و یا اصلاً از یك اصل بوده است. و حالا هم باید در كنار هم باشند (راوی و لكاته در زندگی پیشین زن و شوهری غیر معمولی بودند.) عشق زن اثیری برای راوی مأمن و گریزگاهی از پستی و پوچی دنیاست.«در این دنیای پست یا عشق او را می خواستم و یا عشق هیچ كس را آیا ممكن بود كس دیگری در من تأثیر بگذارد؟» (همان صفحه ۱۵). یك نگاه او تمام مشكلات فلسفی و الهی راوی را حل می كند.«من احتیاج به این چشم ها داشتم و فقط یك نگاه او كافی بود كه همه مشكلات فلسفی و معماهای الهی را برایم حل بكند. به یك نگاه او دیگر رمز و اسراری برایم وجود نداشت.» (همان، صفحه ۱۷) و این حس همان «عشق گزیده»ای است كه سوررئالیست‌ها در پی آن بودند. زن اثیری در نظر راوی فرشته عذابی است كه وجودی دوگانه دارد: كودكی معصوم . زنی افسونگر كه راوی را دچار وحشت و اضطراب می كند. راوی می گوید چگونه این زن می تواند وجودی چنین دوگانه و عجیب داشته باشد «پاورچین پاورچین كنار تخت خواب رفتم، دیدم مانند بچه خسته و كوفته ای خوابیده و مژه های بلندش مثل مخمل به هم رفته بود ....صندلی خودم را آوردم كنار تخت گذاشتم و به صورت او خیره شدم چه صورت بچه گانه، چه حالت غریبی! آیا ممكن بود این زن این دختر، یا این فرشته عذاب(چون نمی دانستم چه اسمی رویش بگذارم) آیاممكن بود این زندگی دوگانه را داشته باشد؟ آنقدر آرام، آنقدر بی تكلف؟» (همان، صفحه ۲۰) در واقع در نظر مرد این زن رویایی «زن كودك منشی» است كه مرد را دچار حیرت و سرگشتگی كرده است. زنی كه الهام بخش احساسات متعارضی از عشق و نفرت، افسونگری و معصومیت در مرد است. آنچه در زن اثیری توجه راوی را به شدت جلب می كند چشمان اوست. چشمان مورب و نگاه سرزنش باری كه گویا راوی را به خاطر گناهان نابخشودنی اش سرزنش می كند گناهانی كه راوی خود نمی داند چیست. این احساس و فكر در طول داستان دائم تكراری می شود(همان، صفحه ۱۴) و در نهایت وقتی زن اثیری می میرد راوی از بسته شدن چشمان او احساس آرامش می كند و حس می كند كه از دست سلاتونی كه او را شكنجه می كرده راحت شده است(همان،صفحه۲۰) این مرز گنگ و نامفهوم عشق و نفرت است كه مردم در تمام طول داستان با آن دست به گریبان است. بعد از مرگ زن، مرد چشمان او را نقاشی می كند تا برای خود نگه دارد. چشمانی كه دیگر او را سرزنش نمی كنند چشمانی كه دیگر دست نشانده و تحت اختیار مرد است و بر او سلطه ندارد. حالا دیگر مرد است كه بر زن اثیری سلطه دارد. (همان، صفحه ۲۴).
حضور زن اثیری و مردن او بر روی تخت راوی در واقع تسلیم جسمش به اوست و این آرزویی است كه در ناخودآگاه راوی شكل گرفته و از زندگی پیشین همراه اوست.(همان، صفحه ۱۸).
بعد از مرگ زن اثیری راوی در حالت خلسه به زندگی پیشین خود و ارتباطش با لكاته باز می گردد. لكاته برای راوی تجسم مادر و عمه ای است كه دوست می دارد. یكی او را به دنیا آورده و دیگری بزرگ كرده است. این زن خواهر شیری اوست كه با او از یك دایه شیر خورده است. اما خودش نمی داند چرا با او ازدواج كرده است برای اینكه آبروی خانواده نرود یا برای علاقه به عمه اش كه مادر لكاته است یا به خاطر علاقه به خود او؟ (همان، صفحه ۴۱) این علاقه به زنی كه هرگز تسلیم او نمی شود به قدری عجیب است كه مرد سعی می كند برای جلب توجه و محبت زن رفتار فاسق های او را بیاموزد تا مورد توجه زنش قرار گیرد، زیرا می ترسد زنش از دست برود ...!(همان، صفحه ۴۶) اما نفرت او از زنش باعث می شود او اسم زن را لكاته بگذارد. لكاته نامی است كه زن را هرچه پرشورتر در نظر مرد مجسم می سازد.
در بخش دوم داستان آمیختگی عشق و نفرت خود می داند كه با تمام وجود زن را می خواهد. دلش می خواهد در كنار او بمیرد تا نتیجه عالی زندگی اش حاصل شود. (همان، صفحه ۴۷) ابدیت برای این مرد این است كه سر در دامان لكاته بگذارد و بمیرد.
راوی با وجودی كه به شدت عاشق لكاته است اما از او می ترسد. از تنها ماندن با او واهمه دارد می ترسد كه با او در اتاقی تنها بماند و درها به رویش بسته شوند( همان، صفحه۵۴) آیا این ترس نمی تواند زاده ناتوانی مرد در تعاطی جسمی باشد و آیا نمی تواند باعث نفرت و گریز لكاته از مرد شود؟
وقتی لكاته در رویای مرد در حالت كودكانه و معصوم خود بر او متجلی می شود از نظر چهره و لباس و حالات اثیری كه بر مرد می گذرد درست مانند زن اثیری است، روحانی و رویایی و این توقعی است كه مرد از زن خود دارد. انسان كامل در مفهوم سوررئالیستی انسانی است كه تمام شهوات و نیازها و غرایز یك انسان كامل تر باشند انسان كامل تر است، زیرا آزادی بیشتری دارد و آزادی همان مفهومی است كه مقصد نهایی و برجسته سوررئالیسم است. در این دیدگاه لكاته زنی كامل است. در نهاد او شهوت و نیاز، زیبایی و دلربایی و تأثیر روحی و عاطفی بر مرد به نحو احسن وجود دارد. به همین دلیل زن جذب بعد شهوانی و زمینی مرد می شود كه تصویر این بعد «پیرمرد خنزر پنزری» رو به روی خانه راوی است و جالب اینكه راوی هم به ناتوانی خود و كامل بودن زن معترف است وقتی از رابطه همسرش با پیرمرد خنزر پنزری آگاه می شود سلیقه او را می پسندد چون از نظر او این پیررمرد مثل رجاله ها احمق و نادان نیست و در نظر او یك نیمچه خداست(همان، صفحه ۷۵) و این نشان می دهد كه پیرمرد كه نكبت از سر و رویش می بارد چون غرایز انسانی كاملی دارد می تواند نماینده آفرینش باشد(تا بساط اجناس بنجول و بی ارزشی كه در برابر خود چیده است)
وقتی مرد برای اولین بار به زنش تحكم می كند و حس می كند كه زن را آزرده است، زن او رفته دوباره باز می گردد و به او محبت و لطف می كند)همان، صفحه۷۷) این نشان می دهد كه لكاته هم راوی را دوست دارد اما در پی بعد قدرتمند و مردانه اوست و خشونت مرد را به زبونی و ناتوانی اش ترجیح می دهد. در نهایت وقتی مرد خود را به هیأت پیرمرد خنزر پنزری در می آورد(سعی می كند مرد كاملی باشد تا زن كامل مورد علاقه خود را جذب كند) و به سراغ زن می رود، بعد از كشمكشی عاشقانه كه ناتوانی مرد را آشكار می كند با «گزلیك دسته استخوانی» زن را می كشد و چشم او را درآورده است و در دست می گیرد. چشمی كه در زندگی بعدی راوی، دائم به خاطر گناهی نابخشودنی او را سرزنش می كند.
در این داستان مرد سرانجام برای اثبات قدرت خود و پنهان كردن ناتوانی اش و در نتیجه خروج از زیر سلطه زن اثیری و لكاته یكی را بعد از مرگ مثله می كند و دیگری را می كشد. از یكی عكس چشم و از دیگری خود چشم را بر می گیرد. در واقع مرد ناتوان هم بعد جسمی و مادی زن را كشته است و هم بعد روحانی و رویایی او را.
پانوشت:
*دانشجوی كارشناسی ارشد دانشگاه تهران.
۱. آلكیه، فردینالد مدخلی بر فلسفه سوررئالیسم، ترجمه رضا سیدحسینی فصلنامه هنر، شماره ۲۹، صفحه ۶۷- ۷۶.
۲. داد و سوررئالیسم، بیگزبی، سی،و، ترجمه حسن افشار تهران، مركز ۱۳۸۱، صفحه ۹۱.
۳. سرگذشت سوررئالیسم ترجمه عبدالله كوثری، تهران، نشر نی، ۱۳۸۱. صفحه ۱۴۱.
۴. میتوز جی . اچ . آندره برتون. ترجمه كاوه میرعباسی، تهران نشر ماهی، ۱۳۸۲. صفحه ۲۵.
۵. همان، صفحه ۳۱.
۶- همان، صفحه ۳۲.
۷- همان، صفحه ۳۳.
۸- سرگذشت سوررئالسیم ، ترجمه عبدالله كوثری، تهران، نشر نی، ۱۳۸۱، ۱۴۰.
۹- هدایت، صادق، بوف كور، تهران، نشر جاویدان، بهار ۲۵۳۶
۱۰- ABBRAMS. M.H.A Glassary of litretuary Terms. ۲۰۵.
محبوبه حیدری
برگرفته از: كتاب ماه فلسفه و ادبیات ، شماره ۸۵ و ۸۶ ادبیات و فلسفه
منبع : شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی


همچنین مشاهده کنید