سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


۲۰۱۹ : اودیسه زمینی


۲۰۱۹ : اودیسه زمینی
اثری كه بر بسیاری از فیلم های این گونه پس از خود تاثیراتی پیدا و پنهان نهاده است، آثاری چون «شهر تاریك» (۱۹۹۷) و سه گانه «ماتریكس» و به نقل از نویسنده ای بهترین برگردان سینمایی از نابغه داستان های علمی- تخیلی، فیلیپ كی. دیك است كه آثاری چون «یادآوری كامل» (۱۹۹۰)، سه گانه «ماتریكس» (۲۰۰۱ _ ۲۰۰۰ _ ۱۹۹۹) و «گزارش اقلیت» (۲۰۰۱) با الهام از داستان های او ساخته شده اند و این فیلم نیز در پایان به خود نویسنده تقدیم شده است.
در اینجا از زاویه دیگر، شاید هم كمی متفاوت از نقد های صورت گرفته، به فیلم نگریسته شده كه ممكن است نگاهی به حواشی فیلم تلقی شود؛ اما اگر هم این طور باشد حاشیه ای است كه خود به اندازه یك اثر كامل و جداگانه حرف برای گفتن دارد. این وجه، وجه شهری اثر است كه در پاره ای موارد به عنوان شخصیت و عنصری غالب در طول فیلم سخن می گوید و نقش خود را بازی می كند كه حذف یا تغییر آن برای سازنده اثر احتمالاً كاری غیرممكن بوده است. ناگزیر هستیم كه بار دیگر فیلم را از ابتدا بررسی كنیم زیرا فیلم سرشار از نماها، صحنه ها و فصل هایی ارزشمند است كه مستقیم یا غیرمستقیم آنكه سخن می گوید شهر است.داستان فیلم در لس آنجلس سال ۲۰۱۹ روی می دهد، شهری آلوده و مملو از جمعیت. در این زمان بشر قادر شده به سیارات دیگر دست یابد و آنها را به عنوان سكونتگاه های آینده بشری برای خویش آماده كند. این كار توسط گروهی از انسان های شبیه سازی شده با عنوان بدل ها انجام می گیرد كه توسط یك شركت بین المللی متخصص در امور ژنتیك انجام می شود. این انسان های شبیه سازی شده در بعضی جنبه ها با انسان تفاوت دارند نخست آنكه برای اهداف خاص طراحی شده اند و توانایی بدنی بالاتری نسبت به انسان دارند، خاطره ای ندارند و آنچه كه به عنوان گذشته خویش می شناسند از ابتدا در ذهن ایشان قرار داده شده است و در نهایت آنكه عمری از پیش تعیین شده و معمولاً كوتاه دارند. مسئله مهم در خصوص آنها این است كه انسان سازنده این موجودات گمان می كند آنها خالی از احساسات بشری هستند و چالش اصلی فیلم از همین جا آغاز می شود. این بدل ها به تدریج از خود واكنش های احساسی نشان می دهند و با نوعی خودآگاهی و اینكه می دانند شبیه سازی شده هستند به دنبال افزایش طول عمر و زندگی نظیر سایر انسان ها هستند. در ادامه شورشی توسط آنها صورت می گیرد و تعدادی از آنها به دنبال نفوذ بدون شركت سازنده خود هستند. دست اندركاران شركت نیز ماموران ویژه ای را برای از بین بردن شورشیان اجیر می كنند كه نام بلید رانر بر آنها نهاده شده است. این عمل توسط انسان ها بازنشستگی تلقی می شود.
•كلانشهر آینده گستره شهر
۱- فصل كوتاه اما قدرتمند آغاز فیلم نخستین آشنایی ما با كلانشهر لس آنجلس در ۲۰۱۹ میلادی است. فیلمساز به صورتی آگاهانه پیش از معرفی و پرداختن به هر چیز دیگر محیطی را كه داستان در آن اتفاق می افتد نمایش می دهد. گستره ای وسیع از ساختمان ها كه هیچ حد و مرزی برای آن قابل تصور نیست. موسیقی ونجلیس، آهنگساز یونانی، از همان ابتدای كار به صورتی هوشمندانه دو حس را در ما ایجاد می كند وحشت از این محیط و حقارت در برابر گستره بی انتهای آن. شاید نخستین ویژگی این شهر كه بیننده با تماشای این سكانس متوجه آن می شود تیرگی و آلودگی فضای آن باشد. برای القای هرچه بیشتر این حس رنگ های تیره و گرم برای این صحنه انتخاب شده است و آن را از رنگ هایی چون سبز یا آبی خالی كرده است. شهر با بافتی فشرده نمایانده شده است كه هم در سطح گسترده شده است و هم در ارتفاع. این را می توان ناكارآمدی گزینه های انتخابی متخصصان شهرسازی در برابر خزش شهری آینده ناشی از افزایش جمعیت دانست. شعله های آتش كه در جای جای این تصویر تا آنجا كه چشم كار می كند از درون شهر زبانه می كشند به ظاهر خاستگاهی نامشخص دارند اما نمادی هستند از نابودی و تباهی این محیط. این نمای آغازین بلافاصله به چشم «روی» یكی از انسان های شبیه سازی شده برش می خورد. چشمی كه تمام صفحه را پر می كند و ما انعكاس شعله های آتش را در آن می بینیم. این چشم را می توان نمادی از وجدان آگاه بشر در آینده مورد نظر دانست كه صدایش به جایی نمی رسد و جز نظاره بر این تباهی كاری نمی تواند انجام دهد. این نمای آغازین بیش از آنكه محیط شهری زیبا در آینده را به همراه پیشرفت هایی كه بشر بدان ها دست یافته بنمایاند (به یاد بیاوریم نمای آغازین «عنصر پنجم» ساخته سال ۱۹۹۷ لوك بسون را) زیستگاهی رو به تباهی نظیر شهرهای جنگزده را به نمایش می گذارد كه تا پیش از ورود نخستین خودرو پرنده به نظر بیننده چنین می رسد كه اوضاع این شهر عادی نیست. پس از آن دوربین با حركتی آرام به كانون قدرت كلانشهر قرن بیست و یكمی نزدیك می شود. دو ساختمان هرمی شكل غول آسا كه یادآور اهرام باستانی مصر و یا هرم های اقوام آزتك است. بهتر است آنها را نمونه قرن بیست و یكمی آن بناهای باستانی تلقی كنیم. گرچه ما در ادامه فیلم متوجه نقش اصلی این ساختمان ها می شویم اما در هر حال این اشاره و كنار هم قرار دادن ضمنی مصر باستان و كلانشهر قرن بیست و یكمی تمایل همیشگی بشر برای دستیابی به قدرتی فراتر از دیگران را نشان می دهد. طعنه ای آگاهانه به اینكه بشر هنوز هم همان تمایلات تاریخی را دارد. این ساختمان ها كه مقر اصلی شركت سازنده انسان های شبیه سازی شده برای تسخیر و آماده سازی سیارات دیگر هستند در واقع نمادی هستند از برتری سرمایه داری نوین در عصر جهانی شدن دوره ای كه به نظر فرایند جهانی شدن به نقطه پایانی خویش نزدیك می شود. سرمایه داری كه در آن كارگاه، كارخانه و تولید انبوهی وجود ندارد و نمی توان دست به جداسازی مستقیم این موارد در عرصه شهر زد. كلانشهری كه در اینجا تصویر می شود بسیار به ادامه آن چیزی كه هم اینك در سطح برخی از نمونه های آن در حال وقوع است شباهت دارد. «همزمان با افزایش تعداد كلانشهرها و سهم فزاینده جمعیتی شان نقش و جایگاه آنها نیز در اقتصاد ملی و بین المللی افزایش یافته است و هم اكنون كانون تحولات اجتماعی- اقتصادی و نوآوری های فناوری محسوب می شوند.» (صرافی و تورانیان، ۱۳۸۳: ۷ ). كلانشهری كه در این فیلم تصویر می شود كانون علم و دانش آینده محسوب می شود یعنی فناوری شبیه سازی و تكثیر انسان. و رئیس این شركت بین المللی، البته اگر ملتی برای آن عصر بتوان شناخت، چون فرعونی در درون این ساختمان های هرم گونه به همان كارهای باستانی خود می پردازد، زندگی می بخشد، استثمار می كند و البته زندگی می گیرد و بدل ها در واقع همان بردگانی هستند كه در نهایت شورش می كنند. بهره كشی از هم نوع اینك پس از عبور از سرمایه داری سنتی و مدرن وارد مرحله جدیدی شده، نوع بشر به ظاهر جنبه ای انسانی و علمی به این قضیه بخشیده، دیگر هیچ انسانی مورد بهره برداری از هر جنبه آن قرار نخواهد گرفت بلكه این انسان های شبیه سازی شده هستند كه چون ساخته دست بشرند و بدون احساس تلقی می شوند مورد بهره كشی واقع می شوند (موردی كه در «هوش مصنوعی» ساخته سال ۲۰۰۱ استیون اسپیلبرگ نیز قابل مشاهده است) غافل از آنكه این ارگانیسم های زنده دارای احساس و خودآگاهی هستند و از همین زمان به بعد دیگر نمی توان به آنها ماشین خطاب كرد. فیلم در حقیقت مفهومی بسیار فراتر از آنچه كه مرسوم است برای انسان و انسانیت قایل است و شاید پاسخی باشد به چالش های مذهبی پیش روی شبیه سازی انسان. البته این پاسخ علمی تنها یك پیش بینی است.•درون شهر
۲ - بلافاصله پس از سكانس ابتدایی بیننده درون شهر در زاویه دیدی بسیار پایین تر نسبت به گذشته قرار می گیرد. و پس از آن تنها در معدودی نماها ما شاهد آن هستیم كه دوربین ارتفاع گرفته و از فراز شهر به نظاره می ایستد. از این زمان به بعد دوربین وارد فضاهای مختلف شهر از عمومی تا خصوصی می شود. فضاهای عمومی در هم و شلوغ هستند، هیچ مشخصه ویژه ای از لحاظ طراحی به جز برخی نمادهای قدیمی نظیر نماد باستانی اژدهای سرخ برای رستوران چینی وجود ندارد. در جریان ورود به كارگاه كسی كه طراح ژنتیك است و چشم طراحی می كند و یا كارگاه پیرزن چینی كه كارش تشخیص اصل از بدل است، حرفه ای كه در آن دوره ضروری به نظر می رسد، هیچ مشخصه طراحی برای این فضاها نمی توان یافت. این مكان ها به همان اندازه عادی هستند و در مكان هایی معمولی واقع شده اند كه یك سوپرماركت هم می تواند در آنجا باشد. اما این در واقع بسیار طبیعی و هوشمندانه است. مهندسی ژنتیك، دستكاری در طبیعت و ساخت موجودات زنده بدلی در دوره ای كه اصل آن یافت نمی شود واقعاً كاری است عادی كه نیاز به مكانی ویژه ندارد. افزون بر این بیننده در طول فیلم شاهد چند فضای مسكونی است، فضاهایی به ظاهر متروكه، رو به ویرانی و یا دچار فرسایش تدریجی، خالی از هر گونه رفت و آمد كه احساس ناامنی را در انسان ایجاد می كند. انسان هایی كه در طول اثر از نزدیك با آنها برخورد می كنیم در این فضاها تنها به سر می برند؛ دكارت بازرس پلیس، سباستین مهندس ژنتیك و حتی صاحب شركت شبیه سازی انسان. انزوای افراد و فردگرایی جوامع شهری آینده بخشی از پیش بینی ای است كه در جریان فیلم به قالب تصویر در آمده. اثری از خانواده در كار نیست. یكی دیگر از نكات بااهمیت فیلم كه در ایجاد تصویری از كلانشهر آینده كمك بسیار كرده توجه به مسئله جمعیت و مهاجرت است. نكته ای كه در جای جای فیلم سعی بر تاكید آن بوده و موسیقی متن اثر نیز گاه به ما این را گوشزد می كند. حضور گسترده نژاد زرد. به عنوان نمونه زنی كه مدام در تبلیغات از چهره اش استفاده می شود، پیرمرد اداره كننده رستوران كه در ابتدای فیلم بیننده او را ملاقات می كند، طراح ژنتیكی كه تنها چشم طراحی می كند، پیرزنی كه فلس مارشبیه سازی شده را بررسی می كند، صف گذرنده دوچرخه سواران كه احتمالاً چینی هستند به دلیل مرسوم بودن این وسیله در چین و در نهایت موسیقی ونجلیس كه در بخش هایی از فیلم تم شرقی و موسیقی باستانی خاور دور را به خود می گیرد. این حاكی از انفجار جمعیتی قابل پیش بینی در خاور دور (چین، ژاپن و...) است كه خیلی از مهاجران را وارد كلانشهری جهانی در حاشیه اقیانوس آرام به عنوان دروازه ورود به دنیای جدید كرده است.
•جامعه شهری آینده
تمامی نماهای مورد بحث علاوه بر پیشبرد داستان در ایجاد تصویری از جامعه شهری آینده بسیار موثرند. در اینجا بشر در حد نهایت پیشرفت های علمی خود نشان می دهد یا حداقل دو آرزوی دیرینه انسان یعنی تسخیر فضا و خلق موجودی زنده چون انسان به وقوع پیوسته. در همین حال او بسیاری از داشته های به ظاهر ساده خویش را از كف داده است و چالش اصلی فیلم در همین مورد است. به عنوان مثال به صورتی نمادین دكارت نمی تواند قطعه پیانوی ساده ای را بنوازد. قطعه ای كه به همراه نواختن آن تصویری از تك شاخ افسانه ای در درون سایه روشن نور خورشید به عنوان موجود منقرض شده و شاید در اینجا نماد طبیعت از دست شده، پدیدار می گردد. او قادر به بازخوانی و به كارگیری احساسات خود نیست زیرا مایه الهامی برای او باقی نمانده، تنها خاطره ای دور و رنگ باخته كه چون شبحی در فیلم ظاهر می شود. تنها بخشی از فیلم كه ما شاهد طبیعت هستیم. علاوه بر این انسان در موقعیتی متضاد واقع شده. از سویی بشر به تدریج بر سر دستیابی به اهدافش بسیاری از داشته های گرانبهای خویش از جمله انسانیت خود را قربانی كرده است و محیطی روبه زوال گرداگرد او را فراگرفته و از سویی دیگر این انسانیت در حال ناپدیدی بار دیگر از درون ساخته خود او یعنی انسان های شبیه سازی شده سر برمی آورد. اینك خود بشر می خواهد آخرین نشانه های انسانیت را نابود كند. سخنی كه فیلم در نهایت به عنوان وجه تمایز انسان و ماشین كه بسیار به یكدیگر نزدیك شده اند، مطرح می كند نه خاطرات كه احساسات و عواطف انسانی است. بیننده در فیلم شاهد نمونه هایی از انسان های تهی شده از احساس است، به عنوان نمونه بازرس پلیسی كه مرتباً در حال ساخت عروسك های كاغذی است یا صاحب شركت بزرگ تولیدكننده انسان های شبیه سازی شده كه بر بازی شطرنج به عنوان یكی از عقلانی ترین بازی ها تسلط كامل دارد. شاید بتوان سخن را اینگونه كوتاه كرد كه بشر درست هنگامی كه توانست موجودی عین خود بسازد كاملاً از انسانیت تهی گشت و خود تبدیل به ماشین شد؛ ماشینی برای محو انسان. این در واقع همان واكنشی است كه گئورگ زیمل در حدود یك قرن پیش در مورد انسان ساكن در كلانشهر یاد می كند. «در واقع عقلانی شدن یك شیوه دفاعی برای شخصیت شهری است كه یك ارگان محافظ برای خود در مقابل تغییرات سریع، و محرك های بی شمار و عدم پیوستگی محیط بیرون به وجود آورده است.» (ممتاز به نقل از زیمل، ۱۳۸۱: ۱۱۷) بدین ترتیب از دید او ساكنین كلانشهر به تدریج نسبت به بسیاری از مسائل غیرحساس می گردند؛ حالتی كه زیمل آن را «دلزدگی یا بی تفاوتی» می نامد به این معنی كه «تمایز میان چیزها بی اهمیت می شود و همه چیز در یك سطح خاكستری و هم شكل دیده می شود كه در قالب آن اولویتی وجود ندارد». (همان: ۱۱۹) این وضعیت كاملاً در فیلم مشخص است. طراحی صحنه ها كاملاً القاكننده وجود چنین محیطی است و در خود بیننده حالت دلزدگی نسبت به محیط ایجاد می كند. بدین ترتیب كه همواره گستره شهر در زمینه ای محو و یكنواخت از نظر تونالیته رنگی دیده می شود تا با ایجاد حس از دست شدگی محیط بر حالت دلزدگی بیفزاید همانطور كه در جریان اثر بیننده متوجه می شود كه ساكنین هیچ گونه توجه ای به محیط ندارند و نسبت به آن بی تفاوت اند.
• جدال انسان و ماشین
فصل زیبا و كوبنده پایان فیلم جدال میان انسان و ماشین است كه در اصل جایشان عوض شده است. این فصل از فیلم در ساختمانی متروكه و مرتفع می گذرد كه زوال و فرسایش تمام آن را در بر گرفته. در صحنه نهایی این سكانس دكارت با انگشتانی شكسته از تیری فلزی به پایین آویزان است در حالی كه انتهایی بر سیاهی زیر پایش متصور نیستیم. او نماد بشری است كه تقلا می كند تا بر انسانیت خویش چنگ بزند. او در عصری زندگی می كند كه میان انسانیت و سقوط در قهقرا و سیاهی ناشی از نبود آن دست و پا می زند و این انسان واقعی است كه او را از سقوط نجات می دهد. از این زمان به بعد جنبه نمادین این سكانس كمتر می شود. دكارت دیگر به عنوان یك فرد مطرح می شود تا روزی به عنوان انسانیت از دست رفته و وجدان نادیده انگاشته شده آخرین سخنانش را برای او بازگو كند.
• آینده انسان بر زمین
فیلم وضعیتی را تصویر می كند كه انسان تقریباً در بازی ای كه مدت هاست آغاز كرده با وجود پیشرفت های بسیار در زمینه فناوری كه او را در هر میدانی از جمله عرصه فضا پیروزمند ساخته نتوانسته محیط مساعدتری را برای زندگی خویش فراهم كند و این طعنه بسیار بزرگی است به تمامی افرادی كه دستی دارند در آن چیزی كه به قول كنستانتین دوكسیادیس می توان «علم اسكان بشر» نامید. همانگونه كه او می گوید علوم بدون پیوستگی با یكدیگر پیشرفتی شگرف كرده اند و این روند همچنان به صورتی شتابناك ادامه خواهد داشت. اما در این جریان مرتباً از یكدیگر دور شده و پل های ارتباطی این علوم ضعیف تر می گردند. در حالی كه برای ساختن و سازماندهی دنیایی جدید نیازمند این ارتباط متقابل هستیم و این همان شكستی است كه در جریان فیلم آثار آن دیده می شود. انسان ناموفق از حفظ سكونتگاه های كنونی خویش و اصلاح آن اینك دست به سیارات دیگر می برد و قصد دارد تا آینده آرمانی خویش را كه زمانی در حومه كلانشهرها جست وجو می كرد اینك در آنجا بجوید. به گونه ای مداوم در طول فیلم بیننده با تبلیغاتی در مورد مستعمره سازی سیارات دیگر و دعوت مردم به زندگی در آن سیارات مواجه است. این آگهی ها به همان اندازه ای در آن دوره عادی است كه آگهی های مربوط به شهرك های ساخته شده در حومه های كنونی. حومه در این دوره مفهومی وسیع تر به خود گرفته و جای خود را به سیارات دیگر داده است. شاید وضعیتی كه در اینجا تصویر می شود نقطه پایانی باشد كه لوئیس مامفورد برای شهر به عنوان موجودی زنده در نظر گرفته؛ «مرده شهر».

دانن جلالی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید