پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


تاکسی‌ ؛ کلاس‌ روانشناسی‌ جامعه‌


تاکسی‌ ؛ کلاس‌ روانشناسی‌ جامعه‌
راننده‌های‌ تاكسی‌ با سابقه‌، معمولا با افتخار مدعی‌ هستند به‌ علت‌ شغلی‌ كه‌ دارند آدم‌شناس‌های‌ فوق‌العاده‌یی‌ هستند و فقط‌ كافی‌ است‌ نگاهی‌ به‌ طرف‌ بیاندازند تا بگویند كیست‌ و چه‌ كاره‌ است‌.
شاید هم‌ حق‌ داشته‌ باشند گاهی‌ اوقات‌ رفتارهای‌ افراد در این‌ مكان‌ عمومی‌ تنگ‌ نشانه‌ خوبی‌ است‌ برای‌ شناخت‌ شخصیت‌ واقعی‌ و زوایای‌ درونی‌ افراد جامعه‌.دو ساعتی‌ از تاریك‌ شدن‌ هوا گذشته‌. خسته‌ است‌ و دیر هم‌ شده‌. با كت‌ و شلوار اتوكشیده‌ و كیف‌ سامسونت‌ در میان‌ انبوه‌ مسافران‌ منتظر تاكسی‌ ایستاده‌. می‌دانست‌ جایی‌ كه‌ برای‌ ایستادن‌ و تاكسی‌ گرفتن‌ انتخاب‌ كرده‌ اصلا جای‌ مناسبی‌ نیست‌أ سر چهارراه‌ است‌ و اگر پلیس‌، راننده‌یی‌ را كه‌ همان‌ جا برای‌ او ترمز كرده‌ ببیند حتما جریمه‌اش‌ خواهد كرد. با اینكه‌ با قانون‌ كاملا آشنا بود خود را به‌ بی‌خیالی‌ زد. می‌دانست‌ اگر جلوتر برود احتمالا مجبور است‌ خیلی‌ بیشتر برای‌ گرفتن‌ یك‌ تاكسی‌ صبر كند به‌ علاوه‌ جلوتر از او عده‌ زیادی‌ ایستاده‌ بودند كه‌ خیلی‌ زودتر از او آمده‌ و منتظر بودند. اگر جلو می‌رفت‌ و جای‌ درست‌ را برای‌ ایستادن‌ انتخاب‌ می‌كرد شاید مجبور می‌شد حق‌ تقدم‌ آنها را نیز رعایت‌ كند. با خودش‌ فكر كرد وقت‌ او بیشتر از اینها می‌ارزد و به‌ درس‌ همه‌ جا به‌ نوبت‌ دوره‌ دبستان‌ پوزخندی‌ زد. او و وقت‌ او مهمتر از هر چیز دیگری‌ بود. بالاخره‌ موفق‌ شد. راننده‌ تاكسی‌ مقصد موردنظرش‌ را با علامت‌ سر تایید كرد. دستش‌ را به‌ دستگیره‌ تاكسی‌ چسباند و چند متری‌ دنبال‌ تاكسی‌ دوید و در میان‌ غرولند مسافران‌ منتظر با یك‌ لبخند رضایت‌، خود را به‌ درون‌ تاكسی‌ پرتاب‌ كرد و در را محكم‌ پشت‌ سرش‌ بست‌. راننده‌ با اخم‌
گفت‌: «آقا كمی‌ آهسته‌.»
روسری‌ را روی‌ سرش‌ مرتب‌ كرد و كمی‌ خود را جمع‌ و جور كرد. اما باز هم‌ راحت‌ نبود. مرد جوانی‌ كه‌ كنارش‌ نشسته‌ بود انگار نه‌ انگار كه‌ در یك‌ محیط‌ كوچك‌ عمومی‌ مانند تاكسی‌ نشسته‌ است‌. بی‌توجه‌ به‌ همسایه‌اش‌ با خیال‌ راحت‌ روی‌ صندلی‌ ولو شده‌ بود و كیف‌ بزرگ‌ و سنگینش‌ هم‌ باعث‌ می‌شد پاهایش‌ جای‌ بیشتری‌ را اشغال‌ كند.
دختر كمی‌ بیشتر خود را به‌ در تاكسی‌ چسباند بلكه‌ جوان‌ بغل‌ دستی‌ متوجه‌ ناراحتی‌ او بشود و طرز نشستنش‌ را اصلاح‌ كند. اما نه‌ تنها بی‌فایده‌ بود بلكه‌ جوان‌ احساس‌ راحتی‌ بیشتری‌ كرد و بیشتر ولو شد. حسابی‌ سرخ‌ شده‌ بود و خون‌ خونش‌ را می‌خورد. اخم‌هایش‌ را در هم‌ كرد و آرام‌ زیر لب‌ گفت‌: «آقا اگر ممكن‌ است‌ كمی‌ پایتان‌ را جمع‌ كنید.» جوان‌ با بی‌حالی‌ كمی‌ پایش‌ را آن‌ طرف‌تر كشید ولی‌ این‌ حالت‌ چندان‌ نپایید و دوباره‌ به‌ وضع‌ اول‌ برگشت‌. دختر دوباره‌ سعی‌ كرد خود را بیشتر به‌ در تاكسی‌ بچسباند. تا به‌ مقصد برسد زانو و كمرش‌ درد گرفته‌ بود و تمام‌ عضلاتش‌ خشك‌ شده‌ بود.
مسافر اول‌ زنی‌ بود كه‌ كیف‌ بزرگ‌ سنگینی‌ را حمل‌ می‌كرد. رفت‌ و نشست‌ و بی‌توجه‌ به‌ اینكه‌ این‌ صندلی‌ هر چند در مراحل‌ ساخت‌ برای‌ دو نفر تعبیه‌ شده‌ اما اكنون‌ مخصوص‌ حمل‌ سه‌ نفر است‌، كیفش‌ را كنار روی‌ صندلی‌ گذاشت‌. مسافران‌ بعدی‌ با تعجب‌ نگاهی‌ كردند اما فكر كردند شاید بعد از سوار شدن‌ آنها او متوجه‌ اشتباهش‌ شود. اما بی‌فایده‌ بود. دو نفر مسافر بعدی‌ تمام‌ مدت‌ راه‌ را مجبور شدند در فضای‌ كم‌ باقیمانده‌ به‌ هم‌ بچسبند و گرمای‌ طاقت‌فرسا و جای‌ تنگ‌ را تحمل‌ كنند اما امید آنها برای‌ اینكه‌ زن‌ به‌ حال‌ آنها رحمی‌ بیاورد و كیفش‌ را جابه‌جا كند بی‌فاید بود.جالب‌تر آنكه‌ دو مسافر دیگر ترجیح‌ دادند تمام‌ مدت‌ راه‌ را كه‌ زمان‌ كمی‌ هم‌ نبود فشار بیش‌ از حد را با اخم‌ و تخم‌ تحمل‌ كنند اما چیزی‌ نگویند.بعد از مدت‌ زمان‌ زیادی‌ انتظار سرانجام‌ موفق‌ شد تاكسی‌ گیر بیاورد. فكر كرد بالاخره‌ راحت‌ شده‌ و می‌تواند تا رسیدن‌ به‌ مقصد كمی‌ آسوده‌ شده‌ و خستگی‌ در كند. در جلوی‌ ماشین‌ را باز كرد و نشست‌. اما هنوز چند دقیقه‌یی‌ نگذشته‌ بود كه‌ راننده‌ دوباره‌ ترمز كرد. مسافر جدید هم‌ در جلوی‌ ماشین‌ را باز كرد. چاره‌یی‌ نبود، ظرفیت‌ صندلی‌های‌ پشت‌ تكمیل‌ شده‌ بود و او باید تا رسیدن‌ به‌ مقصد یكوری‌ روی‌ كنسول‌ چوبی‌ میان‌ دو صندلی‌ كه‌ چند سانتی‌ هم‌ از صندلی‌ها بالاتر است‌ بنشیند. مسافرت‌ كوتاه‌ با تاكسی‌ نه‌ تنها برایش‌ همراه‌ با استراحت‌ نبود بلكه‌ باعث‌ شد هنگام‌ پیاده‌شدن‌ به‌ علت‌ فشار زیادی‌ كه‌ به‌ ستون‌ فقرات‌ و دنبالچه‌اش‌ آمده‌ بود و خواب‌ رفتگی‌ یكی‌ از پاهایش‌ مسافتی‌ را هم‌ لنگان‌ لنگان‌ طی‌ كند. با خودش‌ فكر كرد استفاده‌ از چنین‌ وسیله‌های‌ ناراحت‌ عمومی‌ به‌ مدت‌ طولانی‌ چه‌ بلایی‌ می‌تواند به‌ سر اسكلت‌بندی‌ افراد و ستون‌ فقرات‌ آنها بیاورد و به‌ خاطر آورد چند روز پیش‌ نیز در یكی‌ از روزنامه‌ها خوانده‌ بود كه‌ معمولا هر تهرانی‌ ۵۹ روز از سال‌ را در ترافیك‌ می‌گذراند.
«سلام‌ خانم‌، خسته‌ نباشید، ان‌شاءالله‌ كه‌ روز خوبی‌ داشته‌ باشید.» با تعجب‌ به‌ راننده‌ تاكسی‌ خوشرویی‌ كه‌ این‌ تعارفات‌ را هنگام‌ ورودش‌ به‌ تاكسی‌ به‌ زبان‌ می‌آورد نگاه‌ كرد و خیلی‌ آرام‌، گفت‌: سلام‌، شما هم‌ خسته‌ نباشید.در طول‌ راه‌ دایم‌ می‌شنید كه‌ راننده‌ با ورود هر مسافر به‌ تاكسی‌ و خروجش‌ از آن‌ درست‌ مثل‌ ورود و خروج‌ یك‌ میهمان‌ بسیار عزیز و محترم‌ رفتار می‌كند. تعجب‌ كرد این‌ رفتار برای‌ او كه‌ معمولا راننده‌های‌ تاكسی‌ را عصبی‌ و خسته‌ و دمغ‌ دیده‌ بود، عجیب‌ بود.در حالی‌ كه‌ با كلمات‌ زیبای‌ راننده‌ بدرقه‌ می‌شد فكر كرد عجب‌ روزگاری‌ شده‌ كه‌ مودب‌ بودن‌ هم‌ جای‌ تعجب‌ دارد.
سوار شد و روی‌ صندلی‌ عقب‌ كنار پنجره‌ نشست‌. پسر جوان‌ درست‌ مثل‌ اینكه‌ خود را به‌ درون‌ تاكسی‌ پرتاب‌ كند روی‌ صندلی‌ پرید و كنار او نشست‌. تعجب‌ كرد ولی‌ به‌ روی‌ خودش‌ نیاورد. جوان‌ كاپشنی‌ كه‌ روی‌ دستش‌ بود روی‌ پاهایش‌ پهن‌ كرد بطوری‌ كه‌ دیگر دستهایش‌ دیده‌ نمی‌شد و سرش‌ را به‌ طرف‌ دیگر چرخاند، به‌ نظر می‌آمد بیرون‌ را نگاه‌ می‌كند.او هم‌ موهایی‌ را كه‌ از زیر مقنعه‌ بیرون‌ زده‌ بود مرتب‌ كرد و فرستاد زیر لبه‌ مقنعه‌ و از پنجره‌ به‌ تماشای‌ خیابان‌ و آدم‌هایش‌ پرداخت‌. تا اینكه‌ یك‌ لحظه‌ احساس‌ كرد دستی‌ روی‌ پایش‌ قرار گرفته‌. فكر كرد اشتباه‌ می‌كند. نگاهش‌ را چرخاند داخل‌ تاكسی‌. كاپشن‌ مرد كناری‌ روی‌ پایش‌ افتاده‌ بود. كاپشن‌ را كنار زد از عصبانیت‌ منفجر شد و دست‌ مرد را پرت‌ كرد فریاد زد: «آقا مواظب‌ رفتارتان‌ باشید.» مرد كه‌ انگار از هیچ‌ جا خبر نداشت‌ برگشت‌ گفت‌: «منظورتون‌ چیه‌ خانم‌».
دختر شرمش‌ شد میان‌ چهار غریبه‌ دیگر بگوید منظورش‌ چیست‌. گفت‌: «اگر تكرار شود بد می‌بینی‌». مرد به‌ روی‌ خودش‌ نیاورد و دوباره‌ برگشت‌ به‌ تماشای‌ بیرون‌. دختر هم‌ كوله‌ پشتی‌اش‌ را مابین‌ خود و مرد جوان‌ گذاشت‌ تا شاید اینگونه‌ از مزاحمت‌های‌ وقیحانه‌ او راحت‌ شود. اما بی‌فایده‌ بود. چند دقیقه‌ بعد در حالی‌ كه‌ مرد دوباره‌ رویش‌ به‌ سمت‌ بیرون‌ بود دستش‌ از زیر كوله‌ پشتی‌ شروع‌ به‌ لغزیدن‌ كرد. دختر بغضش‌ گرفت‌. اما این‌ بار ترجیح‌ داد به‌ جای‌ تذكر دادن‌ نیمه‌ راه‌ پیاده‌ شود و باقی‌ مسیر را با وسیله‌ دیگری‌ طی‌ كند.
رویا كاكاوند
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید