پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اباتیمار! اندکی شادی بباید


اباتیمار! اندکی شادی بباید
نوروز كه قرن های دراز است بر همه جشن های جهان فخر می فروشد، از آن رو «هست» كه یك قرارداد مصنوعی اجتماعی و یا یك جشن تحمیلی سیاسی نیست، جشن جهان است و روز شادمانی زمین، آسمان و آفتاب. جوش شكفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هیجان هر آغاز.
نوروز تجدید خاطره بزرگی است: خاطره خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال، این فرزند فراموشكار كه سرگرم كارهای مصنوعی و ساخته های پیچیده خود، مادر خویش را از یاد می برد، با یادآوری های وسوسه آمیز نوروز، به دامن وی باز می گردد و با او، ‌این بازگشت و تجدید دیدار را جشن می گیرد.
فرزند، در دامن مادر خود را باز می یابد و مادر در كنار فرزند، چهره اش از شادی می شكفد، اشك شوق می بارد. فریادهای شادی می كشد، جوان می شود، حیات دوباره می گیرد، با دیدار یوسفش بینا و بیدار می شود.
دره هولناك تاریخ
نوروز تنها فرصتی برای آسایش و خوشگذرانی نیست: نیاز ضروری جامعه و خوراك حیاتی یك ملت نیز هست. دنیایی كه بر تغییر و تحول گسیختن و زایل شدن، در هم ریختن و از دست رفتن بنا شده است. چه چیز می تواند ملتی را، جامعه ای را در برابر ارابه بی رحم زمان كه بر همه چیز می گذرد و له می كند و می رود، هر پایه ای را می شكند و هر شیرازه ای را می گسلد، از زوال مصون دارد؟
هیچ ملتی با یك نسل و دو نسل شكل نمی گیرد:‌ ملت مجموعه پیوسته نسل های متوالی بسیار است، اما زمان، این تیغ بی رحم، پیوند نسل ها را قطع می كند، میان ما و گذشتگانمان – آنها كه روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند – دره هولناك تاریخ حفر شده است:‌ قرن های تهی ما را از آنان جدا ساخته اند تنها سنت ها هستند كه پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از این دره هولناك گذر می دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هایمان آشنا می سازند.
در چهره مقدس این سنت ها است كه ما حضور آنان را در زمان خویش، كنار خویش و در خود خویش احساس می كنیم: حضور خود را در میان آنان می بینیم و جشن نوروز یكی از استوارترین و زیباترین سنت هاست.
نوروز، همه ساله
در آن هنگام كه مراسم نوروز را به پا داریم، گویی خود را در همه نوروزهایی كه هر ساله در این سرزمین برپا می كرده اند، حاضر می یابیم و در این حال صحنه های تاریك و روشن و صفحات سیاه و سفید تاریخ ملت كهن ما در برابر دیدگانمان ورق می خورد، رژه می رود.
ایمان به اینكه نوروز را ملت ما هر ساله در این سرزمین بر پا می داشته است، این اندیشه های پرهیجان را در مغزمان بیدار می كند كه: آری، هر ساله! حتی همان سالی كه اسكندر، چهره این خاك را به خون ملت ما رنگین كرده بود، در كنار شعله های مهیبی كه از تخت جمشید زبانه می كشید، همانجا، همان وقت، مردم مصیبت زده ما نوروز را جدی تر و با ایمان بیشتری بر پا می كردند: آری، هر ساله! حتی همان سال كه سربازان قتیبه بر كنار جیحون سرخ رنگ، خیمه برافراشته بودند و مهلب، خراسان را پیاپی قتل عام می كرد. در آرامش غمگین شهرهای مجروح و در كنار آتشكده های سرد و خاموش، نوروز را گرم و پرشور جشن می گرفتند. تاریخ از مردی در سیستان خبر می دهد كه در آن هنگام كه عرب سراسر این سرزمین را در زیر شمشیر خلیفه جاهلی آرام كرده بود، از قتل عام شهرها و ویرانی خانه ها و آوارگی سپاهیان می گفت و مردم را می گریاند و سپس، چنگ خویش را بر می گرفت و می گفت: «اباتیمار! اندكی شادی بباید» نوروز در این سال ها و در همه سال های همانندش، شادی اش این چنین بوده است، عیاشی و «بی خودی» نبوده است، اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن این ملت بوده و نشانه پیوند با گذشته ای كه زمان و حوادث ویران كننده زمان همواره در گسستن آن می كوشیده است.
چهار راه حوادث
نوروز، این پیر روزگار آلود، كه در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما – از اكنون تا روزگار افسانه ای جمشید باستانی – زیسته است و با همه مان بوده است. رسالت بزرگ خویش را، همه وقت، با قدرت و عشق و وفاداری و صمیمیت انجام داده است و آن زدودن رنگ پژمردگی و اندوه از سیمای این ملت نومید و مجروح است و در آمیختن روح مردم این سرزمین بلاخیز با روح شاد و جانبخش طبیعت و عظیم تر از همه پیوند دادن نسل های متوالی این قوم، كه بر سر چهار راه حوادث تاریخ نشسته و همواره تیغ جلادان و غارتگران و سازندگان كله منارها بندبندش را از هم می گسسته است و نیز پیمان یگانگی بستن میان همه دل های خویشاوندی كه دیوار عبوس و بیگانه دوران ها در میانه شان حائل می گشته و دره عمیق فراموشی میان شان جدایی می افكنده است.
میعادگاه نسل ها
ما در این لحظه در این نخستین لحظات آغاز آفرینش، نخستین روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورایی نوروز را باز بر میفروزیم و در عمق وجدان خویش، بپایمردی خیال، از صحراهای سیاه و مرگ زده قرون تهی می گذریم و در همه نوروزهایی كه در زیر آسمان پاك و آفتاب روشن سرزمین ما بر پا می شده است. با همه زنان و مردانی كه خون آنان در رگهایمان می دود و روح آنان در دلهایمان می زند شركت می كنیم و بدین گونه «بودن خویش» را به عنوان یك ملت، در تندباد ریشه برانداز زمان ها و آشوب گسیختن ها و دگرگون شدن ها، خلود می بخشیم و در هجوم این قرن دشمنكامی كه ما را با خود بیگانه ساخته و «خالی از خویش» برده رام و طعمه زدوده از «شخصیت» این غرب غارتگر كرده است. در میعادگاهی كه همه نسل های تاریخ و اساطیر ملت ما حضور دارند، با آنان پیمان وفا می بندیم و «امانت عشق» را از آن به ودیعه می گیریم كه «هرگز نمی میریم» و «دوام راستین» خویش را به نام ملتی كه در این صحرای عظیم بشری ریشه در عمق فرهنگی سرشار از شادی و قداست و جلال دارد و بر پایه «اصالت» خویش در رهگذر تاریخ ایستاده است. «بر صحیفه عالم ثبت» كنیم:
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم، دوام ما

دکتر علی شریعتی
منبع : مرکز علمی و پژوهشی فرش ایران


همچنین مشاهده کنید